❣ سال 60، در تنگه چزابه به شدت از ناحیه دست و پا مجروح شد و او را به بیمارستان شریعتی مشهد مقدس انتقال دادند.
تا جریان را فهمیدم سریع خودم را به مشهد رساندم. پزشکان معالج پس از معاینه و عکس برداری از دست محمد تشخیص دادند که شدت جراحت به حدی است که باید دست محمد از آرنج به پائین قطع شود!
محمد خیلی بی تابی می کرد و راضی به این کار نمی شد، به او دلداری می دادم که این کار به نفع خودش است.
با گریه گفت: «پس قبل از عمل مرا به حرم آقا امام رضا(ع) ببر!»
شب ایشان را مرخص کردم و با هم برای زیارت، به حرم امام رضا(ع) رفتیم.
حال غریبی داشت، با گریه و زاری با امام رضا(ع) درد دل می کرد و حاجات خود را می خواست. به نیمه شب که نزدیک شدیم من خوابم برد. ناگهان از صدای گریه از خواب پریدم. محمد بلند گریه می کرد و می گفت: «برادر بیا، امام رضا(ع) مرا شفا داد.»
صبح به بیمارستان برگشتیم. تا پزشک معالج برای معاینه آمد، محمد با شعف خاصی گفت: «دست من خوب است، دیگر نیاز به جراحی ندارد!»
پزشک با چشمانی متعجب و ناباورانه به محمد خیره شد. محمد خواهش کرد تا دوباره از دست ایشان عکس گرفته شود. رفتیم از دست ایشان عکس گرفتیم. وقتی دکتر عکس را دید با تعجب گفت: «این دست که مشکلی ندارد و نیازی به قطع کردن آن نیست!»
📚 از کتاب رو سفید قیامت!(جلد ۵-همسفر تا بهشت)
🌿🌹🌿
هدیه به شهید عبدالمحمد آزمون صلوات,,شهدای فارس🕊🌹🕊
❣فرازی از وصیتنامه شهید عبدالله صباغان:
حمد و سپاس بیکران خدای را که به این بنده حقیر مهلت داد تا بتوانم دینم را نسبت به انقلاب ادا نمایم. و وقتی که می خواهم بگویم خدایا برای تو جنگیدم خجالت می کشم زیرا که اگر بگویم جان دادم که جان از آن تو بود. و اگر توانستم در برابر کفر قد علم کنم فقط یاری از آن تو بود. اما وقتی به جهاد تو می اندیشم می بینم که نعمتی است از طرف تو.🕊🌹🕊
❣خاطرهای از شهید عبدالصمد چوبی:
ایشان وقتی در کنار سفره قرار میگرفت هنوز کامل سیر نشده بود ،شکر خدای را به جای می آورد و بلند می شد. بهش می گفتیم توسیرشده ای؟! می گفت بله ولی در واقع کامل غذا نمیخورد و سپاسگزار بود .در نزدیکی خانه قدیمی مان یک پسر بچهای بود که وضع مالی خوب و مناسبی نداشتند ؛ عبدالصمد همیشه برایشان غذا و لباس نو و وسایل نوشت افزاری می برد. پدرش برایش یک دوچرخه خرید چون در منزل دوچرخه های دیگری بود ؛وی آن را با افتخارکامل تقدیم ایشان نمود، عبدالصمد از این عمل انقدر خوشحال و شاد بود که سر از پا نمی شناخت و از خوشحالی بال در آورده بود . وی هیچ وقت تنقلات و بستنی و خوردنی دیگر را بدون ایشان مصرف نمی کرد.وی این بخشندگی را از پدربزرگش به ارث برده بود. عبدالصمدبه خواندن نماز شب خیلی علاقه داشت؛ و یک شب من بیدار شدم و بهش گفتم که چرا بیداری گفت می خواهم نماز شب بخوانم ،چون خیلی لطف دارد که انسان از خواب شبانه اش بیدار شود و وضو بگیرد و نماز بخواند. او نمازش را خیلی با حالت گریه و زاری، ادا می نمود؛ و طوری با خدا راز و نیاز می کرد که قابل گفتن نیست.
راوی: خواهر شهید🕊🌹🕊
❣خاطرهای از شهید عبدالصمد چوبی:
در۷ تیر ماه ۱۳۶۶در عملیات نصر۴ در منطقه ماووت عراق عبدالصمد چوبي کنار من زخمي شد و خون زيادي از او ميرفت، سرش را روی زانویم گذاشتم؛ با اشاره گفت: آب میخواهم؛ ميدانستم آب برايش ضرر دارد اما با توجه به زخم او متوجه شدم شهادتش حتمي است. مقدار كمي آب در دهانش ریختم ، نفسی کشید شهادتين را گفت و با لب خندان سیراب پركشيد. یک هفته بعد از شهادتش پدرش كه پرسان پرسان آدرس خانه ما را پیدا کرده بود. آمد و گفت: شنیدهام پسرم در آغوش شما شهید شده،گفتم: بله. گفت: تو را خدا راستش را بگو، عبدالصمد قبل از شهادت تشنه بود یا سیراب از دنیا رفت ؟ این را که گفت اشک در چشمانم حلقه زد، زانوهایم سست شد، پدرش را در آغوش گرفتم و بوسيدم و جريان را برايش توضيح دادم؛ خوشحال شد و با چشم اشكبار خدا را شاكر شد. او كه رفت پيش خود گفتم: خدایا این چه حکمتی است؟ من به کسی قبل از شهادت آب دادم که پدرش این همه روی او حساس بود که آیا تشنه شهید شده یا سیراب به ملاقات معبود خويش رفته است.
راوی: حاج احسان صباحی🕊🌹🕊
❣فرازی از وصیتنامه شهید مجید محسنی:
نماز را بزرگ شمارید؛ که ما داریم برای نماز میجنگیم. من با دید باز و با آگاهی کامل در این راه که همان راه اولیا میباشد گام برداشتهام .مگر میشود که اسلام در خطر باشد و ما دست بر روی دست بگذاریم و بی تفاوت بنشینیم و نظارهگر باشیم تا دشمنان در خانه ما لانه کنند. جبهههای جنگ همانند یک مربی است که انسان را دهها سال به جلو میبرد .کار من و دیگران این است که به این جنایتکاران نشان دهیم که دیگر فکر تجاوز به هیچ کشور اسلامی را نداشته باشند. و باید به تمامی دنیا بفهمانیم هر مکانی که با لاله اسلام روییده شود، نباید مورد تجاوز واقع گردد. من میروم تا به کاروان شهدا که آرام به سوی تجلی گاه حق در حرکت است بپیوندم.🕊🌹🕊
❣فرازی از وصیتنامه شهید احمد آقابالی:
هدف و انگیزهام از آمدن به جبهه این است که در راه خدا قدمی بردارم و امیدوارم که خداوند سعادت این راه را نصیبم بکند. امت مسلمان، من نه سخنی دارم برای گفتن و نه وصیتی، زیرا که نه زاهدم و نه کاسب و نه عارف .( تنها سخنم این است که وصیتهای شهیدان را عمل کنید و قدر این امام بزرگوار را بدانید و در همه حال دنباله رو او باشید زیرا که راه او راه انبیاء است ) برادران سعی کنید که همه کارهاتان، برای رضای خدا باشد.هر کس که بر من حقی دارد اگر از نظر مالی است، از خانوادهام بگیرد. و اگر از نظر دیگر است مرا ببخشد زیرا که اولاً که با روحیهای باز به پیش خداوند متعال رفتهام و دیگر اینکه مرا خوشحال کردهاید.🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایـا
✨زیبـاترین صدا
🌸صدای آوای دلنشین
✨تو در قلب ماست
🌸که بر زندگیمان جاریست
✨حضورت را همیشه سرلوحه
🌸قلب ما قرار ده " آمیـن "
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸🍃