eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
219 دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
14.1هزار ویدیو
101 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آخرین يكشنبه اسفند ماهتون بخیر روزتون پراز لبخند🌷 رابطه‌هاتون عاشقانه وجودتون سلامت دلتون گرم محبت🌷 عمرتون باعزت و زندگیتون مملو ازخوشبختی امروزتون زيبا🌷 🌷🍃
4_5859439773864690077.mp3
3.98M
تند خوانی جز 6 قرآن استاد معتزآقایی
4_5988013438096375889.mp3
6.21M
ترجمه فارسی قرآن کریم جزء6
وعده ما هر روز صبح دعای عهد 🌾
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙استاد شجاعی 🔸🔸دریا دریا نماز داشته باشی و عبادت ، وقتی با عجل الله ارتباط نداشته باشی ، مثل جنینِ سِقط شده هستی‼️ 👈 نماز و عبادت و دینداری منهای یاری و زمینه سازی برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هیچ ارزش و معنایی ندارد .
❣حسن آقا علاقه‌ی زیادی به امام (ره) داشت. به قول معروف در مکتب و رهبری حل شده بود. دیدار با امام که پیش آمد بهترین موقعیت و امتیازی بود که در طول زندگی برایش پیش آمده بود. اما همین که دید همسرش هم علاقه‌ دارد به ملاقات امام (ره) برود، همان یک سهمی را که برای دیدار داشت به او داد و خودش نرفت. 🕊🌹🕊
❣مایی که ادعای سربازی امام زمان(عج)را داریم باید حرکات و سکنات ما طوری باشد که آقا ما را به سربازی خویش قبول فرماید و ما افتخار بودن در لشکر امام زمان(عج) را داشته باشیم خلبان شهیدحبیب الله نمازیان🕊🌹🕊
❣می‌گفت : اگه این‌ گوشے باعث‌ میشه گنـاه کنی، بذارش‌ کنار دنبالِ جھاد فرهنگی‌ام نباش!✋🏼 حرفِ‌ شهید ابراهیم‌ هادی‌ یادت‌ باشه که‌ می‌فرمودن: تا خودتُ‌ درست‌ نڪنۍ نمیتونـے بقیـه رو هم‌ درست‌ ڪنۍ💔 🔸شهید ابراهیم هادی       ‌ بـه خودمون‌ بیاییم‌ رفقا🕊🌹🕊
❣یک بار من به همراه فرماندهان حسین خرازی، احمد کاظمی، مهدی زین‌الدین، حسن باقری، مجید بقایی، مهدی باکری و محمدرضا ابوشهاب؛ با ماشین در مسیر کرمانشاه در حال حرکت بودیم. در گوشه‌ای از جاده برای خواندن نماز و خوردن غذا ایستادیم. نماز خواندیم و غذای‌مان را خوردیم. بعد از خوردن کباب، حسین خرازی رو به ما کرد و گفت: «آقایان لطفاً دُنگ‌شان را بدهند». از همه ما پول گرفت. حسین خرازی بعد از پرداخت هزینه ناهار، رو به ما کرد و گفت: «امروز غذای پادگان چلو خورش با پلو عدس است و من به عنوان فرمانده اجازه ندارم از پول بیت‌المال کباب بخورم، برای همین دُنگ‌هایتان را گرفتم» گرامی باد 🕊🌹🕊
دکتر از روند جنگ خیلی رنج می‌برد. یک‌بار جلسه‌ای با بنی‌صدر داشت. جلسه خصوصی بود. وقتی برگشت، می‌توانستی رنج را از چهره‌اش بخوانی. گفتم: چی شده دکتر؟ جوابم را نداد. ساکت بود تا این‌که گفت: فقط به فکر خودشون هستن که حرف‌شونو به کرسی بشونن، هرچی می‌گم باید به فکر جوون‌ها و گل‌های مردم باشیم که پرپر نشن، هرچی می‌گم این‌ها سرمایه‌های این سرزمین هستن، اصلا گوش نمی‌کنن، یه گوش‌شون دره و یه گوش‌شون دروازه! از غصه‌ی دکتر گریه‌ام گرفته بود. یک بار دیگر هم که تلفنی با فرمانده لشکر ۹۲ زرهی، سرهنگ قاسمی، حرف می‌زد، می‌گفت: آرپی‌جی می‌خوام. سرهنگ می‌گفت: نمی‌تونم بدم. دکتر گفت: چرا؟ سرهنگ گفت: دستور ندارم. دکتر گفت: از کی دستور ندارین؟ گفت: از فرمانده‌ی کل قوا، از بنی‌صدر. باید اون بگه یا لااقل دستورشو کتبی به من بده. دکتر گفت: آخه عزیز من، الآن اون کجاست که من برم گیرش بیارم، بیاد به شما دستورشو بده؟ گفت: این مشکل من نیست، مشکل شماست. دکتر گفت: جنگ که این حرف‌ها رو نداره. گفت: نمی‌تونم، اصرار نکنین لطفا. دکتر به گوشی خیره شد، نفس آرامی کشید و با آرامش آن را سر جایش گذاشت و قبل از این‌که کسی حرفی بزند، گفت: مستحق اعدامه. وقتی این حرف را می‌زد، صورتش سرخ شده بود. به نقل از محسن الله‌داد، کتاب 🕊🌹🕊