eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
218 دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
14.6هزار ویدیو
102 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
-اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج❤️‍🩹؛
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شرط ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و صلوات الله علیه چیست؟ 👌عزیزان این مطلب بسیار مهم و حیاتی است و باید به گوش تمام شیعیان برسد!
مناجات امیرالمومنین علیه السلام.mp3
7.98M
💠مناجات امیر المومنین علی علیه السلام در مسجد کوفه 🔸با نوای حاج مهدی سماواتی
چيست دلچسب ترين عيدی ِ اين شهرُالله ؟ يك سحر ؛ وقت اذان ؛ صحن اباعبدالله..!🌱
مادر شهید بهشتی می‌گفتند: من در طول مدت بارداریِ سید محمد، نُه مرتبه قرآن را ختم کردم. برای شیر دادن به سید محمد، وضو می‌گرفتم، رو به قبله می‌نشستم و هنگام شیر دادن قرآن می‌خواندم؛ اگر تلاوتم قطع می‌شد شیر نمی‌خورد. 🕊🌹🕊
«عاشق و معشوق» گفتند: نرو؛ گفتم: می‌روم! گفتند: به وجودت نیازمندیم! گفتم: خدا بی نیاز است و بر طرف کننده‌ی نیاز‌ها! گفتند: می‌توانی درشهر نقطه‌ی اثر باشی! گفتم: « ان الله لایغیرو ما بقوم حتی یغیر ما به انفسهم! گفتند: نرو! گفتم: می‌روم! گفتند: چرا؟ گفتم: ببین و گوش کن برادرم: آنچه را که من دیده‌ام تو ندیده‌ای! آن چه را که من یافته‌ام تو نیافته‌ای! آنچه را که من لمس کرده‌ام تو نکرده‌ای! آنچه را که در جان من ریخته‌اند تو از آن بی‌بهره‌ای! برادرم! من ورای تاریخ را می‌بینم که چگونه معشوق عاشقان را بر می‌گزیند و چگونه عاشقان در معشوق فانی می‌شوند! «دلنوشته شهید علی‌اصغر عابدنژاد در موقعی که بخاطر مسئولیتش مانع رفتن او به جبهه شدند.» این شهید بزرگوار در عملیات خیبر به شهادت رسیدند. حسن تقی‌زاده بهبهانی🕊🌹🕊
❣ فرماندهٔ تیپ زینبیون 🔸بچه های زینبیون میگفتند: پدر ماست! راست میگفتند؛ وقتی برای خانواده شهدا و جانبازان مشکلی پیش می آمد، این حیدر بود که وسط می آمد. 🔹آنها میگفتند: هیچ فرمانده ای به خوبی حیدر با آنها برخورد نکرد او در کنار یک سفره با انها هم غذا میشد و مراقب خانواده هایشان بود. 🔸استعداد بالایی در فرماندهی نیروها داشت و به خاطر اخلاق حسنه‌اش، افراد زیادی را جذب خود کرده بود و از محبوبیت بالایی میان نیروهایش برخوردار بود. 🔹بسیار متواضع بود و تا زمان شهادت نزدیکانش هم نمی‌دانستند که فرمانده گروه‌های مقاومت را بر عهده داشته است. محمد جنتی در حماه سوریه منطقه تل ترابی به شهادت رسید و همچون حضرت عباس(ع) سر و دستش را فدا کرد.. 🔸سردار سلیمانی درباره این فرمانده شهید گفته بود: «حیدر یکی از بهترین‌هایم بود.» 🕊🌹🕊
❣از شهید صیاد شیرازی سوال کردند رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟ گفت: من هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود🕊🌹🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❣خودتان را برای ظهور امام زمان (روحی لک الفدا) و جنگ با کفار ؛ بخصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز بسیار نزدیک است.💚 فرازی از وصیتنامه شهیدبی‌سر 🕊🌹🕊
پیکر مطهر شهیدی که به عنایت حضرت ابالفضل(ع) برگشت 🌱 آن روزهایی که مرز ایران و عراق تازه باز شده بود، قرار شد بنیادشهید خانواده های دو شهید داده را ببرد زیارت کربـلا. حدود 9،8 خانواده عازم عتبات شدیم. در حرم حضرت عبـاس(علیه السلام)، مادرم از «آقا » خواست که جنازه‌ی ابراهیم را به او هدیه بدهد. سـفر تمام شد و به ایـران برگشتیم. 3،2 ماه از این سفـر گذشته بود که از طرف بنیاد شهـید با من تماس گرفتند و گفتند: جسد برادرتان پیـدا شده اما فعلاً حرفی نزنید تا دو سه روز دیگر. شهـید ما را همراه با دیگر شهـدا به مشهد و بارگاه حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) و شهـرهای مختلف ایـران بردند و برگرداندند بهبهان. برای دیدن جنـازه ی برادرم به بنیادشهـید رفتیم، دیدم روی کفن شهید تاریخی زده اند. پرسیدم این چه تاریخیه؟ گفتند تاریخ پیدا شدن جنازه است. چیزی به ذهنم رسید. رفتم و به مدارکم سر زدم. باورش برای بعضی ها سخت است اما تاریخ پیدا شدن جسـد شهـید درست،مصادف با همان ایامی بود که به زیارت کربلا رفته بودیم . این طوری شد که مادرم هدیه اش را از حضرت عباس(صلوات الله علیه) گرفت. 🌹فرمانده شهید ابراهیم نیک‌پور در عملیات بدر به شهادت رسید.
❣ساعت 3.5 شب بود. از روی خاکریز خط دشمن را چک می کردم که دیدم فرد بلند قامتی به سمت ما می آید. همه آماده باش پشت خاکریز مستقر شدم. گفتم: اگر دیدید نیرویی به کمکش آمد و یا تانک و نفربر آمد همه با هم شلیک کنید! به حدود صد متری ما که رسید، شناختمش، هم شهری ام، آقای مقدسی بود. تا به خاکریز ما رسید، بلند سلام کرد و گفت از بچه های فیروزآباد کسی اینجا هست؟ با لهجه غلیظ فیروزآبادی گفتم: بهاءالدین ترابی هستم! او را در آغوش گرفتم. گفتم: نمی ترسی این جور بین خط ما و دشمن راه می روی؟ خندید و گفت: گر نگهدار من آن است که من می دانم، شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد! بعد گفت: چشم هام از گرسنگی نمی بیند، چیزی برای خوردن دارید؟ سریع کنسروهای های بچه ها را جمع کردم و با مقداری نان خشک جلویش گذاشتم. سه کنسرو را کامل خورد. گفتم: کجا بودی؟ گفت: هفت روز پیش رفتم در خاک عراق و پشت مقر توپخانه دشمن به عنوان دیده بان مستقر شدم تا زمان عملیات گرای آن را به عقب بدهم که شکر خدا زمان عملیات کامل منهدم شد. الان سه روز است که جیره جنگی ام تمام شده و فقط علف می خوردم. مأموریتم که تمام شد به سمت خط خودمان حرکت کردم. در راه خسته شدم، کوله ام را انداختم، بعد هم بی سیم را فرکانسش را بهم ریختم و انداختم. خدا کمک کرد توانستم با یک قطب نما، به خط خودمان برسم. بی سیم خواست. فرکانس بی سیم را عوض کرد و به تاکتیکی آدرس ما را داد. ده دقیقه بعد پیکی دنبال او آمد، از ما خداحافظی کرد و رفت. هدیه به سردار شهید بهاالدین مقدسی صلوات،، شهدای فارس🕊🌹🕊