eitaa logo
سردار دلها
964 دنبال‌کننده
62.6هزار عکس
7هزار ویدیو
687 فایل
آهای بسیجی می دانی چه موقع وقت استراحت توست؟! یک روز ایجاد امنیت،یک روز غربالگری سلامت،یک روز اردوی جهادی سیل و زلزله،یک روز رزمایش کمک مؤمنانه، همیشه برای تو کار هست.... @hemmat7265
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🌹✨🌹✨🌹✨ |✨🌹✨🌹✨ |🌹✨🌹✨ |✨🌹✨ |🌹✨ گلزار 🌹 شهدای کرمان جای همه‌ی شما خالی.... ا✨ ا🌹✨ ا✨🌹✨ ا🌹✨🌹✨ ا✨🌹✨🌹✨ ا🌹✨🌹✨🌹✨---------------------
27.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ دیروز،اویک سلیمانی،امروز،من یک سلیمانی... به مناسبت سالروز شهادت سیدالشهدای جبهه مقاومت،سپهبدحاج قاسم سلیمانی وهمرزمانش به ویژه ابومهدی المهندس... 🎥 نماهنگ،از آماده شدن بسیجیان پایگاه شهیدعباس دیانیان برای رژه موتوری وخودرویی،همچنین حرکت کاروان بسیجیان در سطح شهرونشان دادن اقتدار شان درصحنه💪💪👏👏🇮🇷 شنبه ۱۳۹۹/۱۰/۱۳ ✅شهادتت مبارک بزرگ مرد...
اجرای گروه سرود میثاق با امام زمان (عج) به مناسبت اولین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی
اجرای گروه سرود میثاق با امام زمان (عج) به مناسبت اولین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی
! 🌷منتظر برخورد با نيروهاى كمين دشمن بودم و به هيچ چيز فكر نمی‌كردم.... مقدارى داخل كانال جلو رفته بوديم كه فرمانده به من گفت: "يك نفر آر.پى.جى‌زن می‌خواهم." همان لحظه چشم من به «فرامرز» - كه آر.پى.جی‌زن ماهر و انسانى عارف بود - افتاد. او را به جلو فرستادم.... 🌷....دنبال يك آر.پى.جی‌زن ديگر می‌گشتم كه گفتند: "فرامرز، زخمى شد." يكى از بچه ‏هاى زرنگ پيش من بود. كار خودم را به او محول كردم و خودم به طرف فرامرز رفتم و پيدايش كردم. ديدم روى زمين افتاده است تا مرا ديد، نگاه معصومانه‏ اش را به من دوخت و مچ پايم را چسبيد. در كنار او نشستم و فرياد زدم: "امدادگر!... امدادگر!..." كه جواب آمد: "آمدم!... آمدم!..." 🌷به كمك امدادگر، زخم او را بستم. در كنار او نيم‏‌خيز شدم و به بقيه‏‌ى نيروها كه آرام حركت می‌كردند و عقب مانده بودند، گفتم: "هر چه زودتر خود را به نيروهاى گردان برسانند و متفرق نشوند." چند لحظه بعد همه‌ى نيروها پيشروى كرده بودند و من و فرامرز تنها بوديم.... 🌷....به او گفتم: "درد می‌كشى؟ ها؟" گفت: "نه، درد براى خدا لذت دارد.... قرآن مرا پيدا كن بده دستم." قرآن را به دست او دادم. قرآن را باز كرد و با ناله گفت: "من براى تو به جبهه.... آمده ‏ام. من آمده‏ ام كه دستور تو را اجرا كرده باشم." راز و نيازش كه تمام شد به او گفتم: "اسم اصلى‏ ات چيه؟" "فرامرز، بنده‌ى ذليل خدا." "می‌دانم فرامرزى، می‌خواهم بدانم اسمت را عوض كرده ‏اى يا نه؟" "می‌خواستم عوض كنم؛ اما فرصت نشد." "چه اسمى می‌خواستى انتخاب كنى؟ " "مهدى " "از الآن به بعد اسم تو مهدى است. اگر كارى ندارى من بروم. شايد به وجود من نياز باشد. اگر مقدور بود حمل مجروح می‌فرستم كه تو را به اورژانس ببرند. " "آب نمی‌توانم بخورم؟ " "نه " "پس قمقمه ‏ام را باز كن و پرت كن جايى كه.... دستم به آن نرسد." 🌷هر حرفى می‌زد با سوز و ناله بود و در حالى كه زمزمه می‌كرد، به ياد لب تشنه‌ى حسين عليه‏ السلام از او خداحافظى كرده و جدا شدم... خبر شهادت مهدى (فرامرز) را در بيمارستان شنيدم. اول باور نمی‌كردم، ولى گفتند جنازه ‏اش را تحويل گرفته و دفن كرده‏ اند. گفتم: "به پدرش سلام برسانيد و بگوييد اسم او ديگر فرامرز نيست، اسم او مهدى است." بعد از اين كه بهبود يافتم و از بيمارستان مرخص شدم، به بهشت زهرا، تربت پاك عاشقان الله رفتم و ديدم روى سنگ قبرش نوشته ‏اند: «شهيد مهدى اصفهانى....» 🌹خاطره ای به یاد شهید مهدی (فرامرز) اصفهانی راوى: فرمانده شهید ابراهيم اصفهانى
🔹نصب تمثال مبارک شهید حاج قاسم سلیمانی درب دفتر پایگاه بسیج، مساجد و معابر روستا های باقرآباد و دیزلو. 🔸پایگاه مقاومت بسیج حضرت ابوالفضل(ع) ۹۹/۱۰/۱۳