#فرهنگی
#حجاب_عفاف
#همایش_بانوان_مهدوی
#زن_باعفت_مرد_باغیرت
گزارش تصویری ازاجتماع بانوان مهدوی درشهر مهاباد در محل گلزار شهدای گمنام جمعه مورخ ۱۴۰۱/۰۷/۱۵
#پایگاه_مقاومت_بسیج_المهدی_عج
#حوزه_مقاومت_بسیج_شهدای_مهاباد
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
بسم الله الرحمن الرحیم:
#نهضت_روشنگری
#جهاد_تبیین
روستای تلک آباد به مناسبت آغاز امامت حضرت ولی عصر عج الله
#پایگاه_شهید_رجایی_تلک_آباد
#حوزه_مقاومت_بسیج_شهید_صدوقی
#جهاد_تبیین
#سازندگی
#اردوی_جهادی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اهدای جایزه بین خواهران شرکت کننده به همت گروه جهادی رهروان ولایت حوزه کوثردر روستاهای رحمت اباد وجعفر اباد نیراباد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#گروه_جهادی_رهروان_ولایت
#حوزه_کوثر_اردستان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
#جهاد_تبیین
#سازندگی
#اردوی_جهادی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ایستگاه سلامت ویزیت رایگان به همت گروه جهادی رهروان ولایت حوزه کوثردر روستاهای رحمت اباد وجعفر اباد نیراباد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#گروه_جهادی_رهروان_ولایت
#حوزه_کوثر_اردستان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
#جهاد_تبیین
#سازندگی
#اردوی_جهادی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
توزیع رایگان دارو به بیماران. ویزیت شده به همت گروه جهادی رهروان ولایت حوزه کوثردر روستاهای رحمت اباد وجعفر اباد نیراباد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#گروه_جهادی_رهروان_ولایت
#حوزه_کوثر_اردستان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
#جهاد_تبیین
#سازندگی
#اردوی_جهادی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ایستگاه سلامت یک روزه . کنترل فشار خون وقند خون به همت گروه جهادی رهروان ولایت حوزه کوثردر روستاهای رحمت اباد وجعفر اباد نیراباد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#گروه_جهادی_رهروان_ولایت
#حوزه_کوثر_اردستان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
#جهاد_تبیین
#سازندگی
#اردوی_جهادی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
برگزاری مسابقه دارت بین خواهران روستا به همت گروه جهادی رهروان ولایت حوزه کوثردر روستاهای رحمت اباد وجعفر اباد نیراباد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#گروه_جهادی_رهروان_ولایت
#حوزه_کوثر_اردستان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
#جهاد_تبیین
#سازندگی
#اردوی_جهادی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اهدای جایزه های نفرات اول تا سوم مسابقه دارت بین نوجوانان روستا به همت گروه جهادی رهروان ولایت حوزه کوثردر روستاهای رحمت اباد وجعفر اباد نیراباد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#گروه_جهادی_رهروان_ولایت
#حوزه_کوثر_اردستان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
#جهاد_تبیین
#سازندگی
#اردوی_جهادی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
برگزاری کلاس کیک پزی بین خواهران
ونوجوانان روستا به همت گروه جهادی رهروان ولایت حوزه کوثردر روستاهای رحمت اباد وجعفر اباد نیراباد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#گروه_جهادی_رهروان_ولایت
#حوزه_کوثر_اردستان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
#جهاد_تبیین
#سازندگی
#اردوی_جهادی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
برگزاری مسابقه دارت بین نوجوانان روستا به همت گروه جهادی رهروان ولایت حوزه کوثردر روستاهای رحمت اباد وجعفر اباد نیراباد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#گروه_جهادی_رهروان_ولایت
#حوزه_کوثر_اردستان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_اردستان
✅روایتی تکان دهنده و زیبا
🔴شب اول قبر آیتالله حائری و عنایت امام رضا علیه السلام
بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم.
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!
پرسیدم:
آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، شروع کرد به تعریف کردن:
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت.
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی رعبآور وحشتناک!
به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود!
بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند.
تمام وجودشان از آتش بود.
آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند.
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد.
بدجوری احساس بیکسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم.
صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد.
هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم.
آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم،
اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:
آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که:
بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند.
راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.
وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم.
آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبهاش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد..
📘ناقل آیتالله العظمی سیدشهابالدین مرعشی نجفی(ره)