eitaa logo
🌷سردارقلبم🌷
817 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
60 فایل
🕊﷽ 🕊 🦋چشمـان خلیج فاࢪس بارانے شد 🕊حال خـزر از غمے پریشانے شد 🦋از ساعت ابتدایی پࢪ زدنش 🕊نقاش دل همه سـلیمانے شد تبادل @yadeshbekheyrkarbala 🗯کپی به شرط دعای شهادت🥀🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 ! 🌷یک‌بار گلوله توپ آن‌چنان نزدیک من خورد که دچار موج انفجار و زخمی هم شدم. دیگر نفهمیدم چی شد و چشمانم را در بیمارستان اهواز باز کردم. یک هفته‌ای آن‌جا بودم. فکر می‌کنم مرگ را در جریان عملیات رمضان خیلی ملموس، احساس کردم. جایی که دچار عقب‌نشینی شدیم و شکست سنگینی خوردیم. حتی نتوانستیم به عقب برگردیم. در همان حال برادر من در تیپ نجف اشرف به عنوان بسیجی به جبهه آمده بود؛ وقتی عملیات شد می‌دانستم آن‌جاست. 🌷سروان نوری‌زاده که بعدها تیمسار نوری‌زاده شد، فریاد می‌‌زد که برگردید و هرکس خودش را نشان دهد. ما برگشتیم و در مسیر برگشت صحنه‌های دلخراشی را شاهد بودیم. واقعاً به جایی رسید که گفتم دیگر آخرِ خطِ من است. ما رسیدیم به جایی که گرد و خاک‌ها خوابید و دیگر دشمن را می‌دیدیم. در همان‌حال یک نفربر بود که بچه‌ها دستانشان را بالا بردند و همه دستگیر شدند. بهت‌زده به این شرایط نگاه می‌کردیم و به یک‌باره.... 🌷و به یک‌باره رو کردم به سروان غفوری و گفتم گاز رو بگیر و برویم. به این نکته توجه داشته باشید که صحرای دشت آزادگان یک جاده آسفالته نبود و چاله دارد و خیلی سخت می‌شد آن‌جا را ترک کرد. شروع به تیراندازی و شلیک با آر.پی.جی کردند. خیلی‌ها اسیر شدند و خط دوم را ندیدیم و نمی‌دانم چطور به خاکریز رسیدیم. اصلاً نمی‌دانستیم آیا این خاکریز خودی است، هرچه بود فقط می‌رفتیم؛ چون مرگ را احساس کرده بودیم. در جریان همان عملیات برادرم اسیر شد و ۷ سال اسارت را تحمل کرد. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
هدایت شده از 💓نبض عشق💓
حسین فردوست یکی از ۵نفر آدمی است که در طول حیات محمدرضا پهلوی بیشترین حشر و نشر را با او داشته است. ✖️فردوست، رئیس دفتر ویژه اطلاعات شاه، قائم مقام ساواک و رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی بوده است. او میگوید: ❌«فساد مالی در نظام سلطنتی اینقدر زیاد بود که ما دیدیم اگر به همه آنها بخواهیم رسیدگی کنیم، ده هزار کارمند لازم داریم. گفتیم پس فقط به رقم های بالای صد میلیون تومان رسیدگی کنیم. میگوید با این وجود ، تعداد پرونده ها به ۳۷۵۰ عدد رسید! که معلوم نشد کسی به آنها رسیدگی کرد بالاخره یا نه » ✖️توجه کنید که صد میلیون تومان آن موقع یعنی چه، ✖️یعنی ۱۴ میلیون دلار برای یک پرونده و به قیمت امروز ۱۷۰ میلیارد تومان ، ✖️یعنی در مجموع ۵۳ میلیارد دلار پرونده اختلاس و رانت و فساد وابستگان به سلطنت زیر دست رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی بوده است! ✖️وقتی میگوییم ۵۳ میلیارد دلار، باید به تورم جهانی هم توجه داشته باشیم، ✖️باید بدانیم که با ۵۳ میلیارد دلار آن سالها میشد کارهایی کرد که الان با ۴-۵ برابر آن نمیشود ✅️ با کیلومتر 5 در سریعترین زمان ممکن به روز ترین باشید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1174995105C7610a9c90e
🌟🌙اعمال قبل از خواب ⭐️💫🌙 🌷حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 🍃🌸1️⃣. 👈🏻✨( ٣ بار سوره توحید)✨👉🏻 🍃🌸2️⃣ 👈🏻✨ (۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)✨👉🏻 🍃🌸3️⃣ 👈🏻✨(۱بار: اللهم اغفرللمومنین والمومنات)✨👉🏻 🍃🌸4️⃣ 👈🏻✨ ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)✨👉🏻 🍃🌸5️⃣ 👈🏻✨(٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»✨👉🏻 🍃🌸6️⃣ (از بین برنده عذاب قبر )👇🏻 ✨💗 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم💗 🌸أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ 🌸حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ 🌸کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ 🌸ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ 🌸کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ 🌸لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ 🌸ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ 🌸ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾✨ 🌸🍃7️⃣ 💫🌙 🦋« باسْمِکَ اللَّهُمَّ أَمُوتُ وَ اَحْیَا »🦋 🤲🏻✨«بار الها!با نام تو میمیرم و زنده خواهم شد»✨
..🌷 🌷 ! 🌷یک‌بار گلوله توپ آن‌چنان نزدیک من خورد که دچار موج انفجار و زخمی هم شدم. دیگر نفهمیدم چی شد و چشمانم را در بیمارستان اهواز باز کردم. یک هفته‌ای آن‌جا بودم. فکر می‌کنم مرگ را در جریان عملیات رمضان خیلی ملموس، احساس کردم. جایی که دچار عقب‌نشینی شدیم و شکست سنگینی خوردیم. حتی نتوانستیم به عقب برگردیم. در همان حال برادر من در تیپ نجف اشرف به عنوان بسیجی به جبهه آمده بود؛ وقتی عملیات شد می‌دانستم آن‌جاست. 🌷سروان نوری‌زاده که بعدها تیمسار نوری‌زاده شد، فریاد می‌‌زد که برگردید و هرکس خودش را نشان دهد. ما برگشتیم و در مسیر برگشت صحنه‌های دلخراشی را شاهد بودیم. واقعاً به جایی رسید که گفتم دیگر آخرِ خطِ من است. ما رسیدیم به جایی که گرد و خاک‌ها خوابید و دیگر دشمن را می‌دیدیم. در همان‌حال یک نفربر بود که بچه‌ها دستانشان را بالا بردند و همه دستگیر شدند. بهت‌زده به این شرایط نگاه می‌کردیم و به یک‌باره.... 🌷و به یک‌باره رو کردم به سروان غفوری و گفتم گاز رو بگیر و برویم. به این نکته توجه داشته باشید که صحرای دشت آزادگان یک جاده آسفالته نبود و چاله دارد و خیلی سخت می‌شد آن‌جا را ترک کرد. شروع به تیراندازی و شلیک با آر.پی.جی کردند. خیلی‌ها اسیر شدند و خط دوم را ندیدیم و نمی‌دانم چطور به خاکریز رسیدیم. اصلاً نمی‌دانستیم آیا این خاکریز خودی است، هرچه بود فقط می‌رفتیم؛ چون مرگ را احساس کرده بودیم. در جریان همان عملیات برادرم اسیر شد و ۷ سال اسارت را تحمل کرد. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🌀 شهادت اتفاقی نیست؛ مخصوصا شهادت در روز ولادت حضرت زهرا و در آغوش حاج قاسم 📝 به یاد طلبه شهید علیرضا محمدی‌پور 🔸 ده سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و داغ یتیمی را چشید؛ آخرین فرزند خانواده و تک‌پسر بود؛ از همان موقع مردی بود برای خودش و دربست در خدمت مادرش بود؛ ✅ مهمترین شرط ازدواجش این بود که دختری که قرار است با او ازدواج کند بپذیرد مادرش هم باید با آنها زندگی کند. ✅ انقلابی بود و عاشق امامین انقلاب. در فضای دروس طلبگی هم از طلاب بسیار درسخوان و با همت بود؛ عاشق طلبگی بود و شدیدا اهل رعایت مسائل اخلاقی. مطالعات جنبی در فضای شهدا و شهادت هم زیاد داشت. 🔺 بسیار با شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده عجین بود و انس داشت؛ برای همین خیلی پیگیر کتب و شرح حال این شهید بود. 🔻 کار فرهنگی یکی از مساجد را به عهده گرفت و با وسع محدودی که در اختیار داشت، قفسه کتابخانه‌ای برای این کار در مسجد قرار داد. کتابخانه‌ای که بوی شهدا از آن استشمام می‌شد. ♨️ همین عید غدیر عروسی‌اش بود و دختری در راه داشتند به نام ... 💠 و دیروز علیرضا سبک‌بال همچون الگوی شهیدش مصطفی صدرزاده پر کشید تا ملاقات خدا؛ میهمان حضرت زهرا شد در روز ولادت حضرتش در جوار مرقد پرنور حاج قاسم سلیمانی... به فاتحه و صلواتی یاد کنیم از این شهید جوان روحانی ۲۴ ساله... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
شب که درست نخوابیده بود حالا هم که یک وقت استراحت بین کارهایش پیدا شده بود قرآن را باز کرد. یک ساعت تمام نگاهش ماند روی یک خط قرآن و بعدش قرآن را بست و رفت توی فکر...! پرسیدم: ببخشید حاجی چی دیدی؟ گفت: اگه بدونی قرآن چی میگه مسیر زندگیت رو پیدا میکنی،وظیفه‌ات رو میفهمی چیه! خیلی وقت ها اینطور دیده بودمش و مختص اون روزش نبود.. 🌹شهید حاج قاسم سلیمانی اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🔴رهبر انقلاب خطاب به متصدیان کارهای مرتبط با جوانان و نوجوانان خود را مخاطب «اقیموا الصلاة» بدانید 🔹ترویج نماز در میان نسل جوان و نوجوان، کلید گسترش این نعمت الهی و جایگزین شدن آن در جایگاه شایسته‌ی آن است. متصدیان کارهای مرتبط با جوانان و نوجوانان، از خانواده، تا مدرسه، و تا دانشگاه، و تا محیط‌های ورزشی، و تا عالمان دینی در مدارس و دانشگاهها، و تا مجموعه‌های بسیجی در مساجد، و تا همه‌ی واحدهای بسیج، و تا مجموعه‌های جهاد سازندگی و گروههای جهادی و نظائر اینها، باید خود را مخاطب: اقیموا الصلاة بدانند. پیام رهبر انقلاب سی‌امین اجلاس سراسری نماز. ۱۴۰۲/۱۰/۱۵ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🇮🇷پویش بزرگ وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی 🔸این مسابقه از متن وصیتنامه سیاسی الهی شهید حاج قاسم سلیمانی برگزار می گردد. برای دانلود وصیتنامه و شرکت در مسابقه کافیست بر روی لینک زیر بزنید. 🏆جوایز پویش: 🎁۵۰ حلقه انگشتر عقیق یادبود شهید حاج قاسم سلیمانی ✨۵۰ قواره چادر مشکی ⌛۵۰ عدد ساعت هوشمند 🔊۵۰ عدد اسپیکر بلوتوثی ⚽️۵۰عدد توپ فوتبال 🎊۵۰ قواره چادر نماز همراه با سجاده لینک شرکت در مسابقه👇 https://www.digisurvey.net/u/Masjed/6bkp5 با انتشار مطلب بین مخاطبین،کانالها و گروههای خوددر ثواب این اقدام شریک شوید
🥀نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند، خلاصه با هم برای خرید رفتیم، محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی‌کرد در عوض من مدام می‌گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ...، هیچ وقت فراموش نمی‌کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان (عج) امشب ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.» 🌼هدف محمودرضا، رضایت دل امام زمان اش بود، دنبال گرفتن تایید امام زمان (عج) بود، همیشه می گفت: ما باید پرچم امام زمان (عج) را بالا ببریم. 🌷
🌷 وقتی تصمیم گرفتم که به خواستگاری خواهرشان بروم اولین بار مسأله را با داریوش در میان گذاشتم؛ چون من دانشجوی تهران بودم و خانواده‌شان شهرستان بودند، به ناچار با ایشان که تهران بودند قرار می‌گذاشتم. وقتی قرار بود با هم صحبت کنیم، اصرار می‌کردند که من بروم خانه‌شان اما خجالت می‌کشیدم. برای همین، ایشان لطف می‌کردند و هر دفعه تا پارک نزدیک خوابگاهم می‌آمدند تا مبادا من در ترافیک تهران اذیت بشوم! در تمام این جلسات، من منتظر یک سوال بودم، اما ایشان هیچ‌ وقت نپرسیدند. هیچ وقت نپرسیدند که چی داری، چی نداری! حتی آن موقع که ازدواج من و خواهرشان قطعی شده بود، باز هم نپرسیدند! به نقل از شوهرخواهر شهید، کتاب اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
22.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای برخورد شهید هادی با دزد 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🌷 🌷 سر ظهر بود. داشتم از کوچه‌باغ رد می‌شدم که ناغافل یک نفر مرا گرفت زیر مشت و لگدش. تا خوردم من را زد. می‌گفت: تو چرا با بسیجی‌ها می‌گردی؟ خونه‌ی شما ملت۱ هست، چرا از اینجا به پایگاه بسیج الغدیر می‌ری؟ اصلا چرا بسیج می‌ری؟ داغان و کتک‌خورده رفتم پیش آقا مصطفی. تا مرا دید پرسید: چی شده؟! چرا این شکلی شدی تو؟ ماجرا را گفتم. رفت پیش طرف و گفت: برای چی علی رو زدی؟ گفت: من از بسیجیا بدم میاد. برای چی باید اونجا بیاد؟ آقا مصطفی با او حرف زد. دو روز بعد دیدم مسجد می‌آید و به آقا مصطفی چسبیده است. آقا مصطفی آن‌چنان دل‌ها را جذب می‌کرد که باور کردنش سخت بود. برای هیئت هم آدم جمع می‌کرد. خودش خانه‌ای اجاره کرد در کوچه‌ی کفاشیانِ همان منطقه‌ی ملت۱. کتیبه‌ی مشکی و فرش برایش خرید و آنجا را حسینیه کرد. هفتگی مراسم می‌گرفت. هیئت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام کم کم بزرگ‌تر شد. مداح و آدم‌های زیادی با دست آقا مصطفی به هیئت آمدند. آقا مصطفی حتی خلافکارهایی را که پایشان هم به هیئت نرسیده بود به حسینیه آورد. 📚کتاب سرباز روز نهم اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
فرازی از وصیت نامه حاج قاسم: عزت دست خداست. و بدانید اگر گمنام ترین هم باشید ولی نیت شما، یاری مردم باشد می‌بینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش میگیرد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌟🌙اعمال قبل از خواب ⭐️💫🌙 🌷حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 🍃🌸1️⃣. 👈🏻✨( ٣ بار سوره توحید)✨👉🏻 🍃🌸2️⃣ 👈🏻✨ (۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)✨👉🏻 🍃🌸3️⃣ 👈🏻✨(۱بار: اللهم اغفرللمومنین والمومنات)✨👉🏻 🍃🌸4️⃣ 👈🏻✨ ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)✨👉🏻 🍃🌸5️⃣ 👈🏻✨(٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»✨👉🏻 🍃🌸6️⃣ (از بین برنده عذاب قبر )👇🏻 ✨💗 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم💗 🌸أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ 🌸حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ 🌸کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ 🌸ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ 🌸کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ 🌸لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ 🌸ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ 🌸ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾✨ 🌸🍃7️⃣ 💫🌙 🦋« باسْمِکَ اللَّهُمَّ أَمُوتُ وَ اَحْیَا »🦋 🤲🏻✨«بار الها!با نام تو میمیرم و زنده خواهم شد»✨
‌ شهیدی که سر بی تنش سخن گفت 💠 در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد. در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید. سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد " یاحسین، یا_حسین" سر می داد. همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند... چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود: ألسلام علی الرأس المرفوع خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم این‌گونه شهید بشوم… خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود. خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر " یا_حسین" باشد...
برایش دلمه درست کردیم که خیلی دوست داشت. وقتی خواستیم مزه یکی را بچشد، قبول نکرد. گفت: حاجی خیلی دلمه دوست داره، اول برای حاجی می برم.زنگ زد به خانه حاجی و گفت ناهار نخورد تا برایش دلمه ببرد.همیشه همین طور بود، به هر چیزی که حاج قاسم دوست داشت لب نمی زد تا اول برای او ببرد. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🌷 🌷 حاجی عبدالله زاده از آن بازاری‌هایی بود که با شروع جنگ آمده بود جبهه و کار تدارکاتی می‌کرد. دکتر را خیلی دوست داشت و دکتر هم او را دوست داشت. یک علاقه‌ی خاصی به هم داشتند. گلوله‌ی تانک آمده از وسط نصفش کرده بود و نیمه‌ی بالای بدن او پودر شده بود. چون من همیشه گزارش‌های زیادی به دکتر می‌دادم، بچه‌ها آمدند و به من گفتند: خبر شهادت حاجی عبدالله زاده رو تو به دکتر بده. رفتم سراغش و گزارش‌های مربوطه را به او دادم. در آخر هم خیلی خونسرد گفتم: راستی، حاجی عبدالله زاده هم شهید شد! انتظار عکس‌العمل خاصی را از او داشتم، اما خیلی آرام گفت: حاجی عبدالله زاده؟ گفتم: آره. سپس دستورات لازم را به من داد که نیروها از کجا بروند و اگر محاصره شدند چه بکنند و ... . به او گفتم: می‌تونم یه سوالی بکنم؟ گفت: بکن. گفتم: چرا این‌قدر بی‌خیالی؟! گفت: برای حاجی عبدالله زاده؟ با یک حالت بغضی به او گفتم: آره. آهی کشید و گفت: اگه بخوام وسط معرکه‌ی جنگ احساساتی بشم، همه‌ی کارها به هم گره می‌خوره. گفتم: ولی حاجی عبدالله زاده... حرفم را قطع کرد و گفت: حاجی عبدالله زاده را من بهتر از تو و بیش‌تر از تو می‌شناختم و دوستش داشتم. غصه‌ی نبودنش رو الآن نمی‌تونم بخورم. می‌ذارم برای بعد. طلبکارانه گفتم: بعد؟ نگاه معنی‌داری کرد و محکم‌تر گفت: بعدِ من یعنی شب، یعنی خلوت، یعنی خلوت شبی که هیچ‌کس نباشه. 📚کتاب چمران مظلوم بود اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
دختری که شهادتش هم برای محل تحصیل اش بابرکت بود. می گویند شهیده فائزه رحیمی خیلی تلاش کرد تا در پردیس نسیبه تهران (محل تحصیل اش)، شهید گمنامی تدفین شود، چون معتقد بود حضور شهید گمنام می تواند چراغ راهی در تربیت معلمان آینده ایران اسلامی باشد. اما به علت هایی این امکان در زمان حیات‌اش، فراهم نشد. پس از شهادتش، با درخواست دوستان‌اش و مسوولین دانشگاه فرهنگیان، خانواده اش ابتدا با تدفین شهیده در پردیس نسیبه موافقت می‌کنند. مقدمات آماده کردن قبرش طی می شود و مزارش برای تدفین آماده شد. در دقایق آخر، خانواده اش ناگهان به علت خانوادگی، تشخیص می‌دهند که تدفین دختر شهیدشان در بهشت زهرا باشد. حالا میماند قبری آماده اما بدون شهید. تا اینکه خبر می‌رسد بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس هم با تدفین شهید گمنامی در این پردیس موافقت میکند. شهیده فائزه رحیمی خودش جای دفن شهید گمنام را در محل تحصیل اش آماده کرد و به آرزویش رسید و پس از اطمینان از انجام یکی از ماموریت های تربیتی اش در دانشگاه فرهنگیان، با اطمینان خاطر به بهشت زهرا توجه نمود و در کنار شهیدان عالی مقام در قطعه 28، بدنش به خاک سپرده شد.
فرازی از وصیت نامه حاج قاسم: عزت دست خداست. و بدانید اگر گمنام ترین هم باشید ولی نیت شما، یاری مردم باشد می‌بینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش میگیرد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
شهیدی که حاجت می دهد نام شهید : مرتضی اسلامی (کیهان) نام پدر : مصطفی محل تولد : شهر ری تاریخ تولد : 1338/8/29  مدرک تحصیلی : فوق دیپلم حسابرسی وضعیت تأهل : مجرد تاریخ شهادت : 1360/2/4  نام عملیات : جنگهای نامنظم نحوه شهادت : اصابت تیر و ترکش به سر و صورت وپا  محل شهادت : تپه های بازی دراز نشانی مزار: حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام  مدت حضور در جبهه : 4 ماه 🌹🌹🌹🌹 کنار قبر شهید مرتضی اسلامی صدای مادری را میگوید: من به این شهید ارادت ویژه ای دارم و از این شهید هر چه خواستم اجابت کرد. این مادر علت ارادتش به این شهید را جویا می شوی، می گوید: این شهید سر در بدن ندارد و بسیار حاجت می دهد ومن هر بار هفت عدد سوره یاسین نذر می کنیم هدیه به روح این شهید میخوانم و حاجت میگیرم. این مادر از شفای مریضی که حتی با هلی کوپتر هم نمیتوانستند او را به اینجا بیاورند یاد کرد و افزود: پس از اینکه من برای او نذر این شهید کردم درمان شد و شفا گرفت و چهار سال است که به زندگی معمولی بازگشته است. وی اظهار داشت: من از شفاعت این شهید هم خانه گرفته ام و هم مریضم شفا پیدا کرده و کلا هر چه تا کنون از شهید مرتضی اسلامی خواستم اجابت کرد. 🌹🌹🌹🌹
🕊⚘ 🗯شهیدی بود که همیشه ذکرش‌ این‌ بود، نمی‌دونم‌ شعر خودش‌ بود یاغیر.. 🌷یابن‌الزهرا..یا بیا یک‌ نگاهی به من‌ کن یا به دستت‌ مرا در کفن‌ کن. ▫️از بس‌ این‌ شهید به امام‌ زمان عجل‌الله تعالی‌فرجه علاقه داشت‌..به دوست‌ روحانی خود وصیت‌ می‌کند.اگر من‌ شهید شدم‌ دوست‌ دارم‌ در مجلس ختم‌ من‌ تو سخنرانی کنی.. ▫️روحانی می‌گوید: ما از جبهه برگشتیم‌ وقتی آمدیم‌ دیدیم عکس‌ شهید را زده‌اند.. پیش‌ پدر و مادرش‌ آمدم‌ گفتم: این‌ شهید چنین‌ وصیتی کرده‌ است‌ آیا من می‌توانم‌ در مجلس‌ ختم‌ او سخنرانی کنم آنان‌ اجازه‌ دادند..در مجلس‌ سخنرانی کردم‌ بعد گفتم‌ ذکر شهید این‌ بوده‌ است: یابن‌الزهرا..یا بیا یک‌ نگاهی به من‌ کن... یا به دستت‌ مرا در کفن‌ کن ▫️وقتی‌ این‌ جمله را گفتم، یک‌ نفر بلند شد و‌ شروع‌ کرد فریاد زدن. وقتی آرام‌ شد گفت: من‌ غسال‌ هستم‌ دیشب‌ آخرهای شب به من‌ گفتند: یکی از شهدا فردا باید تشییع شود و چون‌ پشت‌ جبهه شهید شده‌ است باید او را غسل‌ دهی.. ▫️وقتی که می‌خواستم‌ این‌ شهید را کفن‌ کنم دیدم‌ یک‌ شخص‌ بزرگواری وارد شد..گفت: برو بیرون‌ من‌ خودم‌ باید این‌ شهید را کفن‌ کنم. من‌ رفتم‌ در وسط‌ راه‌ با خود گفتم‌ این شخص‌ که بود و چرا مرا بیرون‌ کرد !؟باعجله برگشتم‌ و دیدم این‌ شهید کفن‌ شده‌ و تمام‌ فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود.. از دیشب‌ نمی‌دانستم‌ رمز این‌ جریان‌ چه بود. اما حالا فهمیدم.. نشناختم..😔 📚منبع: کتاب‌ روایت‌ مقدس‌ ص۹۶ ✍به نقل‌ از نگارنده‌ کتاب"میرمهر" حجة‌الاسلام‌ سید‌ مسعود پور سیدآقایی باشــهداء_تـاســیدالــشــهــدا
🌷 🌷 !! 🌷حسین در کردستان فرمانده‌ محور دزلی بود، همیشه کومله‌ها را زیر نظر داشت، آنان از حسین ضربه‌های زیادی خورده و برای همین هم برای سرش جایزه گذاشته بودند. یک روز سر راه حسین کمین گذاشتند. او پیاده بود، وقتی متوجه کمین کومله‌ها شد، سریع روی زمین دراز کشید و سینه‌خیز و خیلی آهسته خودش را به پشت کمین کشید و فردی را که در کمینش بود به اسارت درمی‌آورد. 🌷به او گفت: حالا من با تو چکار کنم؟ کومله در جوانان گفت: نمی‌دانم، من اسیر شما هستم. حسین گفت: اگر من اسیر بودم،‌ با من چه می‌کردی؟ کومله گفت: تو را تحویل دوستانم می‌دادم و بیست هزار تومان جایزه می‌گرفتم. حسین گفت: اما من تو را آزاد می‌کنم. سپس اسلحه او را گرفته و آزادش کرد. آن شخص، فردای آن روز حدود سی نفر از کومله‌ها را پیش حسین آورد و تسلیم کرد. آن‌ها همه از یاران حسین در جنگ تحمیلی شدند. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حسین قجه‌ای فرمانده دلاور گردان سلمان فارسی منبع: سایت ستاد مرکزی راهیان نور کشور اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
📌 تقریظ حضرت آیت‌ ا... خامنه‌ای بر کتاب «سرباز روز نهم» 🔷️ متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر روایتی دیگر از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم، شهید مصطفی صدرزاده در کتاب سرباز روز نهم به شرح زیر است: بسمه تعالی ـ ◇ پیش از این کتاب دیگری در شرح حال شهید صدرزاده خوانده‌ام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبه‌ این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. ◇ این چهره‌ برجسته بی شک یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. اراده‌ قوی، فهم درست، روحیه‌ ایثار، شجاعت، خستگی‌ناپذیری، ‌ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا و بسی دیگر از خصوصیات برجسته،‌ بخش‌هایی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسل‌های دوم و سوم انقلاب است. ◇ خواندن این کتاب برای من غبطه‌انگیز است. ◇ این گل های سرسبد به چه مقاماتی رسیدند و من و امثال من چگونه در این مسیر، ‌پای در گل ماندیم. ◇ سلام و صلوات خدا بر شهید مصطفی صدرزاده و همسر صبور و پدر و مادر ایثارگر او. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
‍ ‍ ‍ قهرمان ۱۲ ساله! مرحمت بالا زاده در ۱۷ خرداد سال ۱۳۴۹ در روستای چای گرمی شهرستان گرمی دیده به جهان گشود... او در سن ۱۲ سالگی با اصرار خودش به جبهه رفت و پس از ۳ سال حضور در جبهه در ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر به شهادت رسید... مرحمت در یکی از عملیات ها که در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می شود و این در حالی بوده است که آن شهید قهرمان اسلحه ای هم در اختیار نداشته است، ولی ناگهان متوجه شیئی می شود و آن را بر می دارد و به عربی می گوید: "قف" یعنی "ایست" آنها از ترس و وحشت تسلیم او می شوند و مرحمت در تاریکی شب آنها را به مقر می آورد. افسر عراقی دستگیر شده به فرمانده ایرانی می گوید: می خواهم از شما یک سوال بپرسم. من خودم در چند کشور دوره چریکی دیده ام ولی تا به حال اسلحه ای که سرباز شما به دست داشت را ندیده ام! نگو مرحمت که به دستشویی رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودر می شود که به زمین افتاده و آن را بر می دارد و عراقی ها هم از خوفی که خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه ای پیشرفته می بینند و مرحمت برای اینکه نیروهای دشمن را خوار و ذلیل نشان بدهد، به جای اینکه اگزوز را بیاورد آفتابه را می آورد و می گوید: من با این اسلحه شما را اسیر گرفته ام! این حرف باعث انفجار خنده در بین رزمندگان و باعث شرمساری نیروهای عراقی می شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
📌 هفت توصیه کوتاه و کاربردی برای رستگاری از شهید پورمراد 🔹️ شهید مدافع حرم رسول پورمراد در وصیت نامه اش می نویسد: امیدوارم حضورم در سوریه مرا به امام زمان(عج) نزدیک ڪند... ◇ خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم، ○ فقط جهت یاد آوری: ۱. نماز ڪه انسان را از فحشا و منڪر دور مے ڪند ۲. روزه ڪه سپر آتش است ۳. یادآورے مرگ ۴. جهاد با نفس ۵. ولایت مدارے و گوش به فرمان رهبر بودن ۶. دعا براے سلامتے و فرج آقا ۷. طلب شهادت... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
‍ 🌷تربیت🌷 مهدی حسن قمی از کوچکترین دوستان ابراهیم می‌گفت: تربیت کردن ابراهیم به صورتی غیر مستقیم بود. مثلا هربار که با هم بودیم و یک فقیر می دید، پول را به من میداد تا به فقیر بدهم. اینطوری خودش گرفتار ریا نمی‌شد و به ما هم درس برخورد با فقیر می داد. 🌭ابراهیم به ساندویچ الویه علاقه داشت. اما هرجایی نمی رفت. یک ساندویچ فروشی در ۱۷شهریور بود که به فروشنده اش آقاشیخ می گفتند. یعنی آدم مقدس و مسجدی بود. ✳️ابراهیم همیشه پیش او می‌رفت. می دانست توی الویه؛ کالباس نمی ریزد و فقط از مرغ استفاده می‌کند. ابراهیم سوسیس و همبرگر و... هرگز استفاده نکرد. ✅اینگونه به ما درس تربیتی میداد که هرچیزی نخوریم و هرجایی برای غذا نرویم. می‌دانست که این فروشنده به حلال و حرام خیلی دقت دارد. چرا که قرآن دستور می‌دهد که انسان به غذایی که می‌خورد توجه داشته باشد. 💐برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم۲ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🌷 🌷 حسن انسان اهل تفکری بود و هرچه را می‌دید و در جنگ رخ می‌داد، یادداشت می‌کرد. این کار را به هیچ عنوان و در هر حالتی تعطیل نمی‌کرد و حتی در اوج خستگی هم دست از آن برنمی‌داشت. یک شب از منطقه‌ی عملیات ثامن‌الائمه (صلوات‌الله علیه) برمی‌گشتیم. هنوز منطقه برای عملیات آماده نشده بود و نیروها اقدامات لازم را برای آماده کردن منطقه‌ی عملیاتی انجام می‌دادند. حسن نیز از صبح تا شب مشغول انجام هماهنگی‌های لازم در این زمینه بود. دیر وقت رسیدیم. همه خسته بودیم. بچه‌ها رفتند تا استراحت کنند. من به طور اتفاقی بیدار بودم. ساعت از ۱۲ گذشته بود. ناگهان متوجه شدم که کسی در اتاق محل کار اوست. دقت کردم، دیدم خود حسن است که پشت میز کارش نشسته و مشغول یادداشت کردن چیزهایی است. تعجب کردم و پیش خودم گفتم: عجب حوصله‌ای داره این حسن باقری، با این همه خستگی، هنوز نخوابیده و داره یادداشت می‌کنه. رفتم جلو و به او گفتم: مگه خسته نیستی؟ برو بگیر بخواب! _باید بعضی از مطالب رو بنویسم و خاطراتم را ثبت کنم. _چرا ما مثل شما نیستیم و نمی‌تونیم این طوری مجدانه توی کاری ثابت قدم بمونیم. _نه! شما هم می‌تونین، فقط کافیه تصمیم بگیرین و تمرین کنین. هر کاری تمرین می‌خواد و در اون صورت، راحت می‌تونین همه چیز رو بنویسین. اثر صحبت‌ حسن طوری بود که از آن به بعد، من هم یادداشت کردن را آغاز کردم و در اصل، علاقه به یادداشت‌برداری را مدیون حسن باقری هستم. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج