eitaa logo
سردار شهید سلیمانی
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.1هزار ویدیو
105 فایل
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:به حاج قاسم سلیمانی به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛به چشم یک مکتب، یک راه و یک مدرسه درس‌آموز نگاه کنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮📿مناجات شبانگاهی ✨ستايش خداوندی را سزاست که شَبَم را به صبح آورد، بی آن که مرده يا بيمار باشم، نه دردی بر رگ های تنم باقی گذارد و نه به کيفر بدترين کردارم گرفتار کرد، نه بی فرزند و خاندان مانده و نه از دين خدا روی گردانم، نه منکر پروردگار، نه ايمانم دگرگون و نه عقلم آشفته و نه به عذاب امّت های گذشته گرفتارم. در حالی صبح کردم که بنده ای بی اختيار و بر نفس خود ستمکارم. ✨ خدايا! برتو است که مرا محکوم فرمايی در حالی که عذری ندارم و توان فراهم آوردن چيزی جز آنچه که تو می بخشايی ندارم و قدرت حفظ خويش ندارم، جز آن که تو مرا حفظ کنی. ✨خدايا! به تو پناه می برم از آن که در سايه بی نيازی تو، تهیدست باشم يا در پرتو روشنايی هدايت تو گمراه گردم يا در پناهِ قدرتِ تو، بر من ستم روا دارند يا خوار و ذليل باشم، در حالی که کار در دست تو باشد. ✨خدايا جانم را نخستين نعمت گران بهايی قرار ده که می ستانی و نخستين سپرده ای قرار ده که از من باز پس می گيری. ✨خدايا! ما به تو پناه می بريم از آن که از فرموده تو بيرون شويم، يا از دين تو خارج گرديم، يا هواهای نفسانی پياپی بر ما فرود آيد که از هدايت ارزانی شده از جانب تو سرباز زنيم. 🆔@sardarr_soleimani
50.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فیلم کامل مستند لشکر زینبی(س)؛ 🔹 گوشه‌هایی از دیدار خانواده‌های شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب در ۵ سال گذشته.
🌸 یادمان‌باشد ! شهدادلخسته‌ازدنیانبودند بلڪھ‌دلبسته‌نبودند ! بایدازهمچۍبگذرےوبرو؁ .. نیمه‌شب‌هاگرتوانستۍازبالشت‌و خواب‌غفلت‌بگذری همچون‌شهیدان‌ازخودخواهۍگذشتۍ ..
📸 تصویری از حضور شهید حاج قاسم سلیمانی در بین مردم در صحن حرم امام رضا علیه السلام
4_6050763769284396440.mp3
6.89M
ترتیل جزء دوم قرآن کریم با صدای استاد شهریار پرهیزکار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸رد پای موساد در حوادث تروریستی بغداد و نینوی پیداست 🔹️حسن سالم، عضو جنبش عصائب اهل الحق عراق، انفجار تروریستی در بغداد و حمله به ایستگاه امنیتی سازمان بسیج مردمی عراق (الحشد الشعبی) در استان نینوی را به رژیم صهیونیستی درپی تخریب ستاد اطلاعاتی موساد در اربیل نسبت داد. 🔹️این دو رویداد یک روز پس از هدف قرار گرفتن ستاد اطلاعاتی موساد در اربیل صورت گرفته است و رد پای رژیم صهیونیستی و جدایی‌طلبان را می‌توان به وضوح در این دو حادثه دید.
زندگی کوچه سبزیست🌷 میان دل و دشت که در آن 🌷 عشق مهم است و گذشت🌷 زندگی مزرعه خوبی‌هاست🌷 ✅ زندگی راه رسیدن به 🌷 🆔@sardarr_soleimani
🔴سرلشکر باقری: ارتش و سپاه ضامن امنیت پایدار کشور و آرامش ملت ایران است 🔹رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در پیام تبریکی به مناسبت ۲۹ فروردین به فرمانده کل ارتش، ارتش و سپاه را ضامن امنیت پایدار کشور و آرامش کم نظیر ملت ایران دانست و تاکید کرد: آماده پاسخ قاطع به هر نوع تهدید و اقدام شوم دشمنان هستیم.
🕊 | ✍ همین روزهای ماه مبارڪ رمضان بود و حلب به شدت درگیر هجوم سخت تروریست‌ها در محور های جنوبے. حاج‌قاسم هم تو‌ منطقه بود. حاجے برای نماز و افطار برگشت قرارگاه. 👨‍🍳 آشپز کباب برگ آماده کرده بود با مخلفات. جمعے از رزمنده‌ها هم در قرارگاه بودن و منتظر دیدن حاجے. 📿 بعد از نماز آمد سر سفره، غذا را ڪه دید چهره در هم ڪرد ولے حرف نزد. همه مشغول افطاری خوردن بودن. همش نگاهم به نگاه حاجے بود، 🌴جز سه دانه خرما و چایی و یڪ قاشق از ظرف یڪ رزمنده ڪه تعارف ڪرد، لب به غذا نزد و رفت با بچه های فاطمیون افطاری خورد. البته ساعت ۱۲ شب...!🌹
💚 فواید روزه داری از معتبرترین سایتهای علمی جهان 💚 🚸 روزه، روش پیشگیری و درمان بیماری های صعب العلاج مثل انواع سرطان 👆 http://www.nature.com/nm/journal/v23/n1/full/nm.4252.html https://www.sciencedaily.com/releases/2012/02/120208152254.htm https://www.sciencedaily.com/releases/2015/03/150330141927.htm https://news.usc.edu/103972/fasting-like-diet-turns-the-immune-system-against-cancer/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: این را دقت کنید؛ غرور، تکبر، نخوت؛ آفت هرگونه اثر تربیتی و اخلاقی و هرگونه مسئولیتی است.
شوق من چندین برابر می شود با دیدنت، وای من دیوانه ام دیوانه ی خندیدنت :)..
📸 تصاویری از محفل جزء خوانی قرآن کریم روز اول ماه مبارک رمضان در گلزار شهدای کرمان 🔹مراسم جزءخوانی قرآن کریم هر روز ساعت ۱۸ در گلزار شهدای کرمان برگزار میشود.
ای بابا و ریحانه رو به وضوح میشنیدم. میخواستم زودتر پیششون برم. صدای محمد نمیومد. یخورده که گذشت و نشستن رو مبل، مامان اومد تو آشپزخونه. +چایی نریختی؟ _بابا تازه اومدن که!! رو کرد سمت آذر خانم که روزمین نشسته بود +آذر خانم قربون دستت یه چندتا چایی بریز. آذر خانم که بلند شد مامان بهم نزدیکتر شد. +بیا برو سلام کن یه گوشه بشین. ضایع رفتار نکنی آبرومون بره؟! به محمد زیاد نگاه نکن که بابات مچت و بگیره‌ با نگرانی سرمو تکون دادم از آشپزخونه بیرون رفتم و مامان پشتم اومد. به ترتیب با داداش علیِ ریحانه و روح الله و بعدشم با زنداداشش و خودِ ریحانه سلام کردم. محمد ایستاد،مثل همیشه سرش پایین بود. سلام کرد.با صدای خیلی ضعیف جوابش و دادم‌. یه کت و شلوار شیک مشکی با یه پیرهن خاکستری تنش بود. از اینکه لباسمون شبیه هم شده بود خوشحال شدم. به موهاش دقت کردم که مثله همیشه به پیشونیش چسبیده بود. با انگشت شصت دستش بین ابروهاش دست کشید. بعد یخورده مکث خواستم برگردم سمت بابا که خشکم زد.زانوهام شل شد . شدت ب
غضم بیشتر شد وقتی با لبخند مرموزانه ی مصطفی رو به رو شدم‌ . انگار یه نفر از تو قلبم و چنگ میزد. بهم نزدیک شد! تو فاصله یه متری باهام ایستاد. دست گذاشت تو موهاش و گفت +تبریک میگم!!! از جلوم رد شد و کنار محمد نشست . خدا خدا میکردم یه اتفاقی بیافته که بره. اصلا این اینجا چیکار میکرد؟ تو این همه مدت من این آدم و اینجا ندیده بودم.چرا دقیقا باید همون روزی که محمد میاد...! چقدر من بدبختم. با اشاره ی مامان روی مبل‌ روبه روی ریحانه نشستم. یه لبخند ساختگی بهش زدم که نگاهش و ازم گرفت.دلیل رفتارش و نمیدونستم. تو این شرایط نمیدونستم رفتارِ ریحانه روکجای دلم بزارم. دلم بیشتر از همیشه بی قراری میکرد و خودش رو بی وقفه به قفسه سینم میکوبید. جوریکه احساس میکردم همه صداش و میشنون. نگام به مصطفی بود که کارِ احمقانه ای نکنه. بعدِ یه احوال پرسی مختصر از جانب بابا با علی و روح الله دوباره بینمون سکوت حاکم شد که مصطفی این سکوتِ لعنتی و شکست و با لحن آرومی رو به من گفت +عه!!!اینم موهاش مث منه که!!! خب خوبه همونطوریه که تو دوست داری میتونی از این به بعد به جای نگاه کردن به موهای من،از تماشای موهای لخت آقا محمد لذت ببری.به قول خودت جون میده واسه اینکه با دستت شونه اش کنی.یادته که... باشنیدن حرفاش سرم گیج رفت. یه مشت نگاه رو سرم ریخت . چادرم و دورم جمع تر کردم و به صندلِ توی پام خیره شدم. سنگینی این نگاها آزارم میداد. سرم و که آوردم بالا دیدم همه با تعجب بهم نگاه میکنن. دلم میخواست یکی بزنه تو دهن مصطفی که دیگه نتونه به حرف های مزخرفش ادامه بده. پسره ی عوضی داره زندگیم و نابود میکنه! سعی کردم پرده ی اشک تو چشام و پنهون کنم‌. بابا و علی صحبت میکردن و بقیه گوش میدادن. چیزی از حرفاشون متوجه نمیشدم‌ . بین صحبت هاشون گاهی روح الله هم یه چیزی میگفت. صداهاشون تو سرم اکو میشد. انقدر سرم سنگین شده بود که دلم میخواست به دیوار بکوبمش. یخورده که گذشت آذر خانم چایی هارو آورد و پخش کرد. مامانم پشت سرش شیرینی و شکلات تعارف میکرد. آذر خانم به من رسید.ازش تشکر کردم و یه استکان برداشتم و تودستم گرفتم. مصطفی کنار گوش محمد حرف میزد.مطمئن بودم داره تلافی میکنه!ولی به چه قیمت؟! یه نفس عمیق کشیدم‌ .چاییم و رو میز گذاشتم. باباظرف میوه رو جلوی آقایون و مامان هم جلوی نرگس و ریحانه گذاشت. دلم میخواست به محمد نگاه کنم ولی میترسیدم بابام متوجه بشه. یخورده که گذشت مصطفی از جاش بلند شد رفت سمت بابا و محکم بغلش کرد و گفت +خب عمو من دیگه رفع زحمت کنم مامان اینا منتظرن بابا هم با دستش رو پشتش زد و گفت +خیلی خوش اومدی پسرم مصطفی با محمد و علی و روح الله به ترتیب دست داد و بعدش اومد سمت ما با مامانم خداحافظی کرد. تودلم گفتم،چی میشد زودتر شرت و کم‌میکردی؟* * _ ✍ # 🧡 💚 ♥️📌 ཫ💛🍃ཀ * 🌺 ⃣1⃣1⃣ نگاهی به صورتم انداخت و خیلی اروم گفت +ولی خب حداقل بخاطرش هویتت و تغییر نمیدادی دخترعمو!!با آرایش جذاب تر میشدی. احساس میکردم از شدت ترس،دارم از حال میرم. با صدایی لرزون و ضعیف گفتم :مصطفی!! با لحن خیلی بدی گفت :جانِ دلم؟ مامان رو کرد بهش و گفت +بسه اقا مصطفی! بعدِ این حرف سرش و تکون دادو از جمع خداحافظی کرد و بیرون رفت! حرفشو آروم گفت ولی چون فضا تو سکوتِ مطلق بود قطعا به راحتی شنیده شد! انگار یه نفر با تبر محکم تو کمرم زد ناخوداگاه سرم چرخید سمت محمد همونجوری سرش پایین بود و دستاش و مشت کرده بود! صورتش قرمز شده بود یادِ حالِ بدش تو هیئت افتادم. نکنه دوباره .... همه ی تنم یخ کرده بود. سرش و که اورد بالا تونستم چشماش و ببینم. دور مردمک سیاه چشماش وهاله ی قرمز رنگی پوشونده بود. همین یه نگاهی که بهم انداخت برای شکستنم کافی بود. حس میکردم از بلندی افتادم. تمام بدنم کوفته شده بود. تحمل نگاهاشون خیلی سخت بود‌ . اینجور حقیر شدن جلوی کسی که یه روزی آرزو میکردی یه نگاه بهت بندازه وحشتناک بود. بی اراده به سمت اتاقم حرکت کردم عجیب بود برام ک بابا چیزی به مصطفی نگفت انگار بدشم نمیومد مصطفی اون حرف هارو بزنه. انقدر حالم بد بود که حس میکردم دارم تمام محتویات معدم و بالا میارم. ناخوداگاه اشکام راهشون و روی صورتم پیدا کردن. چقدر راحت همه ی زندگیم با یه حرف نابود شد سرِ یه لج و لج بازی!!! دیگه چیزی نفهمیدم. بدون اینکه چیزی بگم با قدم هایی تند سمت اتاقم رفتم.گریه ام به هق هق تبدیل شده بود تو راه چندبار حس کردم مامان صدام کرد ولی بی توجه بهش رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم. لرزش بدنم اذیتم میکرد خودم و روی تخت انداختم و تا جایی که تونستم زار زدم ___ م
حمد شنیدن صدای مصطفی کنار گوشم مثل صدای کشیده شدن ناخن رو دیوار گچی آزار دهنده بود فقط خدا میدونه چندتا آیت الکرسی خوندم که بتونم خودم و کنترل کنم وتو دهنش نزنم. حرف هایی که راجب فاطمه میزد برام تلخ تر از زهر مار بود . نمیدونم از کی روش انقدر حساس شده بودم . فاطمه حالش بد بود .خیلی بدتر ازمن!اینو حس میکردم و وقتی داشت میرفت از لرزش پاهاش مطمئن شدم! کاش میتونستم و تو شرایطی بودم که جواب مصطفی رو بدم نگاه پدر فاطمه آزار دهنده بود . نمیتونستم درک کنم چطور شاهد خورد شدن تنها دخترش بود و چیزی به اون پسره نگفت ؟! پیروزمندانه به دست های مشت شدم خیره بود. از نگاهش متوجه حسی که به من داشت شدم سعی کردم آرامشم و به دست بیارم تاپیشش کم نیارم . به صورتم دست کشیدم بابای فاطمه سکوت و شکوند :آقای دهقان فرد منتظر نگاهش کردم که ادامه داد:وقتی فاطمه رو باشما فرستادیم شلمچه ،من و مادرش ازتون یه خواهشی کردیم یادتون هست احیانا ؟ متوجه منظورش نشدم و سکوت کردم تاحرفش و کامل کنه. همونطور که نگاهش به فنجون توی
🔮📿مناجات شبانگاهی ✨خدایا تو نیکوکاری و ما بدکارانیم، به زیبایی آنچه نزد توست از زشتی آنچه پیش ماست درگذر، ✨پروردگارا کدام جهلی است که جود تو گنجایش آن را نداشته باشد و کدام زمان، طولانی‌تر از مهلت دادن توست، در کنار نعمت‌هایت ارزش اعمال ما چیست؟ چگونه اعمال خود را بسیار انگاریم تا با آن‌ها با کرمت برابری کنیم، بلکه چگونه بر گنه‌کاران تنگ شود آنچه از رحمتت شاملشان شده؟ ✨ای گسترده آمرزش، ای گشاده‌دست به رحمت، ای آقای من به عزّتت سوگند، اگر مرا برانی از درگاهت دور نخواهم شد و از چاپلوسی و تملق نسبت به تو دست نخواهم کشید، به خاطر شناختی که به جود و کرمت پیدا کرده‌ام؛ 🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ببینید | روایتی شنیدنی شهیدابومهدی‌المهندس از حضور در کنار حاج‌قاسم‌سلیمانی در خط مقدم جنگ با داعش 🔹نبرد در مناطق تحت محاصره داعش: من و حاج‌قاسم در آستانه اسارت بودیم @sardarr_soleimani
14.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞نماهنگ بسیار زیبا و خاطره انگیز 🔆اَسماءُ اللّه الحُسنی🔆 🌙ویژه ماه مبارک رمضان 🕋همخوانی 99 اسم خداوند متعال 🌀کاری از: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🎉و آقاپسرها و دختر خانم های قرآنی نوجوان😊 ⭕️مشاهده و دریافت اثر با کیفیت بالا: 📺 aparat.com/v/coei9 🌐کانال ایتا: 📲 Eitaa.com/tasnim_esf 🎧با هدفون بشنوید...
هدایت شده از بنر
فرماندشون میگفت: [ این پسر خیلی مهربان و دلسوز است اما ترس را نمی فهمد!! در مقابل نیروهای بدون ترس جلو می رود، هر چه می گوییم مراقب باش اما انگار متوجه نمی شود! 😰 این رزمنده شجاعانه جلو می رود و راه را برای بقیه نیروها باز می کند.] نه ترس را می فهمید و نه خستگی را ... این شهید را میشناسید؟! 🤔 بــــــله 😍 خیــــر 😔
هدایت شده از بنر
فڪر میکنیـد خبـر شهادت رو چطورے به رهبرے دادن؟! 🖤 کسے جرئت نداشت مستقیـم بهشون بگه... موقعے که مشغـول خونـدن نمـازشب بودن، روۍ تڪه کاغذے نوشتـن🔖 و گذاشتـن سر ِسجاده شون... نماز که تموم شد.....💔😭 برو تو ڪاناݪ [جرئت] رو سرچ کن!¡
هدایت شده از بنر
🔥 حاجت گرفتـن مـداح اهلبیت جناب آقاے از شهیـدمحمدهادےذوالفقارے✨🕊 + بدو بیااا سنجاق شده تو کانال😍 - بڪوب اینجـا👇🏻👇🏻 🌱[رفیق‌شهیدبامعرفت]🌱
هدایت شده از بنر
یھو‌چهارنفر‌بکوبہ‌رولینڪ🖇👀 . [ https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ شهید حاج قاسم سلیمانے: این نظام یک قطعه‌ای🌺 از بهشت است....🌸 به این دلیل باید روی💠 این پلک‌های چشممان🌷 حفظش ڪنیم....💚🕊 باید جان بدیم براش🌹
18.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 نماهنگ دو‌ زبانه "سلیمانی‌ها" صوت: قطعه ای از آلبوم اللِواء اجرا: گروه انوارالهدی قم شاعر عربی: المنذری شاعر فارسی: محمد غفاری تنظیم: سیدمهدی احمدی تدوین: حسام حسینی نیا
♦️پیام فرمانده نیروی زمینی سپاه به مناسبت روز ارتش 🔹فرمانده نیروی زمینی سپاه در پیامی به مناسبت روز ارتش نوشت: امروز ارتش جمهوری اسلامی ایران ظرفیت‌های خود را در راستای دفاع بازدارنده برابر دشمن بسیج کرده و منشاء برکات کم‌نظیری است