یڪ نگاهت به من آموخت💚
ڪه در حرف زدن....🌹
چشمها بیشتر از🌷🕊
حنجرهها مےفهمند!💠
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
#حاج_قاسم
✨🌼✨
رفته مالک که زندهتر گردد
وقت رجعت دوباره برگردد
این شهادت غیورمان کرده است
بیقرار ظهورمان کرده است
ذوالفقار از غلاف بیرون است
تیغ زیر گلوی صهیون است
گفت قاسم، ظهور نزدیک است
صهیون به گور نزدیک است
شب حق بیسحر نخواهد ماند
ظلم بیدردسر نخواهد ماند
در دلِ خسته غم نخواهد ماند
اینچنین نیز نخواهد ماند...
یوسف ما هنوز در چاه است
انتقامی شدید در راه است...
مزارت...
هر بار حال و هوایـے دیگر دارد،
و من هر بارش را از جان
دوست دارم....
#حاجقاسم💚
#ماه_مبارک_رمضان✨
#بهار_قرآن
🆔 @sardarr_soleimani
🔮📿مناجات شبانگاهی
✨خدایا؛
بهیقین جز تو احدی مرا پناه نمیدهد و بهجز تو پناهگاهی نمییابم،
پس هستیام را در دامن عذابت قرار نده و به هلاکت و شکنجه دردناک بازمگردان.
✨خدایا از من بپذیر و نامم را پرآوازه کن و درجهام را بالا ببر و بار گناهم را بریز
و مرا به اشتباهم یاد مکن و پاداش به عبادت نشستن و گفتار و دعایم را خشنودی و بهشتت قرار ده،
✨پروردگارا،
همه آنچه را از تو خواستم به من عطا فرما و از احسانت بر من بیفزا،
من مشتاق توأم، ای پروردگار جهانیان؛
🆔@sadarr_soleimani
🌙🕌
🌙
هر که گوید سخنی لحظه افطار ولی
دم افطار فقط #ذکرحسین شیرین است
رمضان ماه حسین است خدا می داند
ربناهای مرا ذکر حسین، آمین است
حاجت هر که در این ماه بُود حج اما
دل ما را طلب کرب و بلا تسکین است
🤲اللهم ارزقنی زیارةالحُسین فی عامی هذا و فی کُل عام ....🕌
💦هرکجا نوش کنی آب روان🚰، یاد نما
💦به لبِ خشکِ حسین(علیه السلام)،
شاه شهیدان صلوات
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷
🆔@sardarr_soleimani
✨ما میگوییم «مدافعان حرم»؛ فکر میکنیم مدافعان حرم خلاصه است فقط در دو حرم مقدس عزیزِ سیده رقیه و سیده زینب؛ نه؛ حرم، حرمِ بزرگی است.
✨این بلا، این طاعون تکفیریها اگر در اینجا تثبیت شد و دنیا آمد با او تعامل کرد، این خطری است و در واقع یک چاقوی تیزشدهای است نه فقط برای همه خطوطی که در واقع نخواهند این فکر را قبول کنند
✨لذا دفاعِ امروز، یک دفاعِ موضوعیِ محدود نیست، خطر بزرگ است؛ هم برای انسانیت، هم برای اسلام، هم برای تشیّع و هم برای مقدسات جمهوری اسلامی و شیعه.
✍ سخنان سپهبد شهید سلیمانی در جمع نیروهای یگان توپخانه در سوریه، پاییز 94
#مرد_ميدان
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
سردار حجازی: #حاج_قاسم گفت: کارگردان خداست، ما بازیگریم
🔻 #سردار_حجازی جانشین فرمانده نیروی قدس در گفتگو با Khamenei.ir گفته بود:
🔹به حاج قاسم گفتیم آمریکاییها و اسرائیلیها خیلی تهدید میکنند، مراقب باشید. نقش شما در این جبهه منحصربهفرد است، اگر به شهادت برسید این جبهه ضربه میخورد. ایشان گفت همه این کارهایی که شده کار خداست. کارگردان اوست، ما بازیگریم. با آمدن و رفتن ما هم چیزی عوض نمیشود.
شادی روح این سردار بزرگ و شهدا خاصه سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی
الفاتحه مع الصلوات
اللّهُمَّ صَلّ عَلَی محَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجّل فَرَجَهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ شهید حاج قاسم سلیمانے:
اگر امروز جمهوری اسلامے🌷
پیروزیهاییدارد و دشمنرا✊🏻
در سطوح گوناگون متحیر🕊
ڪرده است؛ دلیل اصلے آن💚
حڪمت و وجود رهبرۍ🌹
داهیانه و خردمندانهۍ💠
مقام معظم رهبری است.🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر نوکر به فلک....💚💚
🏴 پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی در پی درگذشت سردار پر افتخار سیدمحمد حجازی؛
👈 عمری سراپا مجاهدت، فکری پویا، دلی سرشار از ایمان و یکسره در خدمت اسلام و انقلاب
▫️ بسم الله الرّحمن الرّحیم
با تأسف فراوان خبر درگذشت سردار پر افتخار، سردار سیدمحمد حجازی رضواناللهعلیه را دریافت کردم. عمری سراپا مجاهدت، فکری پویا، دلی سرشار از ایمان راستین و آکنده از انگیزه و عزم راسخ، و نیروئی یکسره در خدمت اسلام و انقلاب، خلاصهئی از شخصیت این مجاهد فی سبیل الله است. او در مسئولیتهای بزرگ و اثرگذار در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت کرده و در همهی آنها، سربلند و موفق بوده است. فقدان او حقاً مایهی تأسف و اندوه است. لازم میدانم به همسر گرامی و فرزندان و دیگر افراد خاندان و به دوستان و همکاران ایشان صمیمانه تسلیت عرض کنم و صبر و تسلّا برای آنان از خداوند متعال مسألت نمایم. رحمت و مغفرت و رضوان الهی بر این برادر فقید باد.
سیّدعلی خامنهای
۳۰ فروردین ۱۴۰۰
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze6.mp3
3.98M
جزءششمقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۳دقیقہ
#التماسدعا🤲🏻
هنوزنمیفهمیمکیروازدستدادیم ...!
خبرشهادتسردارحجازی
صهیونیستهاروخیلیخوشحالکرد
همیشهازایشونبهعنوان
مغزمتفکرموشکهایحزبالله
ودستیابیحزباللهبهموشکهاینقطهزن
یادمیکردن !!
وقتیجانشیننیروشد ؛
وحشتناكترینخبربرایصهیونیستهابود
وحالا ....💔
📲رفیقگمنام
#سردار_حجازی
🆔 @sardarr_soleimani
°•○●﷽●○
#نــاحلـــه🌸
#قسمت_صد_و_بیست_و_یک
داشتم با انگشتام ذکر میگفتم که باشنیدن صدای آقای موحد از جام بلند شدم.
از اتاقش اومد بیرون و با یه سری پرونده که تو دستش بود سمت من میومد.
به پشتم نگاه کردم مطمئن بودم متوجه من نشده.بلند شدم! لباسم و مرتب کردم وبا لبخند رفتم سمتش.
حالا متوجه من شده بود ...
از حرکت ایستاد و رو به روم اومد
دستم و دراز کردم سمتش و گفتم
_سلام علیکم
یه نگاه به سر تا پام انداخت و خیلی خشک بهم دست داد
+و علیکم السلام آقای دهقان فرد!
اتفاقی افتاده؟
_راستش ...
(یه نفس عمیق کشیدم و)
_راستش میخواستم که اگه میشه یه چند لحظه ای وقتتون و بگیرم!
+برایِ؟
قطعا کارِ دادگاهی ندارید اینجا ...
درسته؟
سرم و بلند کردم و صاف تو چشماش زل زدم
_بله!
میخوام اگه اجازه بدین با خودتون حرف بزنم!
+ببینید آقای دهقان فرد اگه میخواید راجع به دخترم حرفی بزنید باید بگم که حرفِ من همونه و هیچ تغییری نکرده
حتی اگه صدها سال هم بگذره!
شما هم بهتره انرژیتون رو جایِ دیگه ای صرف کنید!
در ضمن!
تاکید کنم که اینجا محلِ کارِ منه!
لطف کنید برگردید همونجایی که بودید!
اگه اون شب من چیزی نگفتم فقط به خاطرِ مراعاتِ حالِ جمع بود.
همینطور پشت هم حرف میزد و من بدون اینکه چیزی بگم فقط میشنیدم و نفس های عمیق میکشیدم.
آره چقدرم که تو مراعاتِ حالِ جمع رو کردی!
یخورده مکث کرد
خواست دوباره ادامه بده که گفتم
_لااقل بزارید منم حرفام رو بزنم آقای موحد!
+حرفِ دیگه ای هم مونده؟
آقا شما به خودتون نگاه کردید ؟به خانوادتون؟
به طبقه اجتماعیتون؟به سنتون؟و همچنین به ما،نگاه کردین؟!
چه وجهِ مشترکی پیدا کردی که با این جرئت الان اینجا ایستادی؟
حالم بدتر همیشه بود.سعی کردم حالم رو پشت لبخندم پنهون کنم و چیزی نگم!
تودلم حضرت زهرا رو صدا کردم وگفتم
_آقای موحد!!!
خواهش میکنم!سکوتشو که دیدم ادامه دادم!
حدس میزدم دردش چیه.اون فکر میکرد من به خاطر موقعیت اجتماعی و پولش بهش پناه آوردم
_به خدا اونطوری که شما فکر میکنید نیست!
به حضرت زهرا نیست!شما حتی اجازه ی حرف زدن به من نمیدید!آقای موحد!
خواست دوباره ادامه بده که گفتم
_لطفا....
لطفا بزارید ادامش رو بگم
شما مشکلتون اختلاف سنی نیست ولی با این وجود باید بگم حضرت زهرا با امام علی هم تفاوت سنیشون زیاد بود !آقای موحد!
شاید ما از دوتا خانواده با فرهنگ و عقاید متفاوت باشیم...
ولی اصلِ مقوله ی ازدواجم همینه...!
دوتا آدم از دوتاخانواده ی کاملا متفاوت زیر یه سقف باهم کنار بیان.
شما دخترتون و نازپرورده بزرگکردین. درست!؟
من شاید تو شرایط این چنینی بزرگ نشده باشم ولی میتونم قسمتی از این شرایط رو فراهم کنم ...! آقایِ موحد ...!
شاید نتونم شرایط مادی آنچنانی فراهم کنم ولی از استحکام زندگی ای که با عشق شروع شه مطمئنم...
دوباره حالم بد شده بود!
زیاد عصبی شده بودم و باید قرص میخوردم
سعی کردم کاری نکنم که از حالم با خبر شه
نگاه تمسخر آمیزش روم حالم رو بدتر میکرد
به خدا پناه بردم و از حضرت زهرا کمک خواستم ...
سرم و انداختم پایین و نگاهم به انگشتی که از بس با ناخون هام باهاش ور رفتم و قرمز شده بود افتاد.
یه نفس کوتاه کشیدم و
_آقای موحد !
من به دخترشما....
من به دخترتون علاقه دارم!!!!
چندثانیه گذشت که واکنشی نشون نداد
سرم و آوردم بالا تا از قیافش تشخیص بدم تو چه حالیه!با عصبانیت دستاش و مشت کرده بود و نگام میکرد.
لبخند زدم و جلوتر رفتم و گفتم:بزنید
انگار منتظر این کلمه بود
هنوز از دهنم خارج نشده یه سمت صورتمسوخت.
حس کردم سبک شد
+دیگه اطرافِ خودم و خانوادم نبینمت!
متدینِ ....!!!!
دیگه چیزی نگفت و راهش رو گرفت و رفت!
دستم و جای دستش گذاشتم.یه لبخند زدم!
خیلی وقت بود سیلی نخورده بودم.
شاید تاوانِ عاشق شدنه!
شایدم ...!
حرفش مثله یه تیری بود که قلبم رو شکافت ولی با این حال از خودم راضی بودم!
قلبِ نا آرومم ،آروم شد.
دلیلِ این آرامش و رضایت رو نمیدونستم. خواستم برم که یه دستی رو شونم نشست .برگشتم عقب!مصطفی بود!
دستش وبا تمسخر دو سه بار رو شونم بالا و پایین کشید.
+ایرادی نداره!سیلیِ عشقه دیگه!
هر که طاووس خواهد جورِ هندوستان کشد!
فاطمه که داره تاوانِ غلطاش و میده...
مونده تو!تازه اول راهه!جا زدی پسر؟
جا نزن بابا،می ارزه به لمس دستاش!
نمیخواستم بزنمش،بی اراده لبخند رو لبام بود.
ولی با آخرین جمله اش همه ی بدنم لرزید
دستام بی اراده مشت شد.
انگشت اشارش رو دراز کرد سمت گردنم
ادامه داد
+آخی!
رگ غیرتته ؟عشقش برات نمیمونه ها!
فاطمه به عشق منم پشت پا زد عوضی !!!
دیگه کنترلم از دستم خارج شد.
نمیدونم چیشد که مشت دستم تو صورتش نشست
چند نفری بهمون نگاه میکردن و بقیه مشغول کاراشون بودن.
دستش و گذاشت رو دماغش که خون میومد
انتظار این کارم و داشت! جا نخورد *
ادامـہدارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
°•○●﷽●○
#نـاحلـــه🌸
#قسمت_صد_و_بیست_دو
واکنشی نشون نداد. یه جورایی مطمئن بود.
دستم و گرفتم زیر چونش و گفتم
_اون به عشق پشت پا نزد!
تو عاشق نبودی!اگه هم فکر میکنی عاشقش بودی باید بگم این فقط یک توهمه!
یه بارِ دیگه اسم فاطمه رو از زبون کثیفت بشنوم هر چی دیدی از چشم خودت دیدی!
این و گفتم و راهم و سمت در خروجی کشیدم.
لرزش دستام کنترل شدنی نبود .
نفهمیدم چجوری به خونه رسیدم !!!
_
قرار بود دوهفته دیگه به مرز اعزام شم
برای تلاش کردن فقط دو هفته فرصت داشتم
از نرگس شماره مادرفاطمه رو گرفتم و بهش زنگ زدم.
قرار شد بعد تموم شدن شیفتش برم بیمارستان تا باهاش حرف بزنم
سرگرم کارام شدم ...!
انقدر که این پله هارو رفتم بالا و اومدم پایین پاهام درد گرفته بود
روی صندلی نشستم و چشمم به ساعت خورد.
با دیدن عقربه کوچیک رو عدد ۵ از جام پریدم
دو ساعتی بود که بیشتر بچه ها رفتن .
من اضافه مونده بودم تا از اینجا مستقیم پیش مادر فاطمه برم.
وسایلم رو گرفتم و تو ماشینم نشستم.
با سرعت به سمت بیمارستان حرکت کردم .نمیخواستم دیر برسم و وجهم رو پیشش خراب کنم .
ماشین و کنار خیابون پارک کردم و رفتم داخل
سرم و چرخوندم و اطراف و گشتم
وقتی پیداش نکردم ،رفتم سمت یکی از پرستارا و گفتم: سلام خانوم ببخشید .خانوم کیان دخت رحیمی و میشناسید ؟
+سلام بله چطور؟
_ببخشید من کجا میتونم پیداشون کنم ؟
+طبقه بالا
_ممنون
از پله ها بالا رفتم
وقتی تو سالن پیداش نکردم خواستم دوباره صداش کنم که یکی صدام زد : آقا محمد
برگشتم سمت صدا که با لبخندش مواجه شدم
اومد نزدیک تر و گفت : حالتونخوبه ؟ میشه چند لحظه منتطرم بمونید ؟
_ممنونم.چشم
رفت تو یه اتاقی و درو بست
نشستم رو صندلی سفید راه رو و به ناخنام زل زدم
چند دیقه بعد مامان فاطمه کنارم ایستاد و گفت :ببخشید منتظرتون گذاشتم
از جام بلند شدم و گفتم :خواهش میکنم
لباس فرم سرمه ایش و عوض کرده بود و چادر سرش گذاشت.
همراهش از بیمارستان خارج شدم
وجودش بهم حس خوبی میداد
کنارش اضطراب نداشتم ولی برعکس کنار شوهرش از استرس زیاد به زحمت میتونستم حرف بزنم
رو یه نیمکت نشستیم
برگشت سمتم و باهمون لبخند نگام کرد
سرم و انداختم پایین که گفت :خب؟چیکارم داشتین ؟
تو دلم یه بسم الله گفتم و از خدا خواستم مادر فاطمه با شوهرش همفکر نباشه
_من ازتون کمک میخوام
+کمک برای چی ؟
_راستش بعداز شبی که اومدیم خونتون من یه ملاقات با آقای موحد داشتم که ....
+آره میدونم .احمد گفت راجبش بهم
_من فکر میکنم اگه شما کمکم کنید ،بتونم زودتر ایشون وراضی کنم ....
چیزی نگفت که ادامه دادم: یجورایی الان همه مخالف منن و روبه روم ایستادن. البته با وجود خدا کنارم من حق ندارم بگم تنهام ولی...
+آقا محمد
سرم و بالا گرفتم
+چرا داری میجنگی ؟
_شما هممیخواین بگین من دارم اشتباه میکنم ؟
+نه من همچین حرفی و نمیزنم .فقط میخوام برام دلیل بیاری تا بدونم میتونم کمکت کنم یا نه ؟
نگاهم و به زمین دوختم و برای دومین بار به خودم جرئت دادم تا بگم : من به دخترتون علاقه دارم.
چشمام و بستم و منتظر موندم برای دومین بار سیلی بخورم .
چند لحظه گذشت،نگاش کردم .هنوز همون لبخند روی صورتش بود
با دیدن لبخندش دلم گرم شد و با جرات بیشتری ادامه دادم :
واسه رسیدن به هدفای باارزش نباید جنگید ؟
+چرا ،باید جنگید !
اگه بگم از شنیدن اینجمله اش از ذوق قند تو دلم آب نشد دروغ گفتم
ادامه داد :اگه واقعا دوسش داری ،حالا حالا ها باید بجنگی . چون پدر فاطمه آدم سرسختیه .خیلی کم پیش میاد حرفش دوتا شه . نمیخوام نا امیدتون کنم با این حرفا فقط میخوام همچی رو بدونین
مصطفی رو که مطمئنا الان میشناسین، واسه پدر فاطمه خیلی با ارزش و محترمه .احمد ارتباط خیلی صمیمی با پدر مصطفی داشت .درست مثله دوتا برادر بودن اما بعد مخالفت فاطمه از ازدواجش با مصطفی ، دیگه چیزی مثله سابق نشد و هنوز هم احمد پیش برادرش احساس شرمندگی میکنه.
شاید دلیل اصلی اینکه احمد با شما مخالفه اینه که فاطمه تمام خاستگارای قبلیش و رد کرد و حتی اجازه نداد که پاشون و تو خونمون بزارن اما شما...!
منتظر موندم که جمله اش و کامل کنه ولی ادامه نداد و به جاش گفت :
فقط اینو خیلی خوب میدونم این سرسختی و لجبازی همیشگی نیست و اگه تلاش کنین احتمال داره ورق به نفعتون برگرده
از جاش بلند شد
منم ایستادم و گفتم :شما بهم کمک میکنین ؟
من قسم میخورم که خوشبختش کنم.
لبخند زد و گفت :امیدوارم موفق شین. خداحافظ.
با اینکه جوابم و سر راست نداده بود حداقل فهمیدم مثله پدر فاطمه بامن مخالف نیست
خداروشکر کردم وتو ماشین نشستم.*
ادامـہدارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
✨﷽✨
📌#فریب_عبادت_زیاد بعضی ها را نخورید 👌
💦حضرت علی علیه السلام به "کمیل بن زیاد" فرمود:
👈ای کمیل! شیفته کسانی که نماز طولانی می خوانند و مدام روزه می گیرند و صدقه می دهند و گمان می کنند که آدمهای موفقی هستند، مباش و فریب آنها را نخور ‼️
زیرا ممکن است که به این عبادات #عادت کرده باشند یا بخواهند عمداً مردم را فریب دهند.
💠ای کمیل! وشیطان وقتی قومی را دعوت به گناهانی مثل ، شراب خواری، ریا و آنچه شبیه این گناهان است
می نماید.
✅عبادات زیاد را با طول رکوع و سجود و خضوع و خشوع پیش آنان محبوب می گرداند.
وقتی خوب آنها را به دام انداخت. آنگاه آنان را دعوت به ولایت و دوستی پیشوایان ظلم و ستم می نماید.
📚بحارالانوار ، ج۸۱، ص۲۲۹
🆔@sardarr_soleimani
🔮📿مناجات شبانگاهی
✨خدايا
به تو پناه مى آورم از كسالت و سرافكندى و اندوه و ترس و بخل و
بی خبرى و سنگدلى و نادارى و تهيدستى و بيچارگى و همه بلاها و زشتي هاى آشكار و پنهان،
✨و به تو پناه می آورم از نفسى كه قانع نمى شود،
و از شكمى كه سير نمى گردد،
و از قلبى كه فروتنى نمى كند،
و دعايى كه به اجابت نمى رسد، و كردارى كه سود نمى بخشد،
✨ پروردگارا
براى حفظ جان و دين و مال و آنچه كه نصيب من فرموده اى،
از شيطان رانده شده به تو پناه
مى آورم، همانا تو شنوا و دانايى.
🆔@sardarr_soleimani
#یک_آیه، یک نکته
وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ
قطعا همۀ شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی، جانی و فرزندان آزمایش میكنیم و بشارت ده به استقامت كنندگان
(بقره/۱۵۵)
🔹🔸🔹
🔹ماه رمضان «جوع» است. گرسنگی «جوع» است. تشنگی «جوع» است. الآن که روزهاید فکر آب خوردن هم نمیکنید. نتیجه اش چه میشود؟
🔹چند روز قبل که روزه نبودی، تو در خدمت شکمت بودی. شکم میگفت تشنهام و آبش میدادی. میگفت گرسنهام و غذایش میدادی.
اما الآن که روزهای، او میگوید گرسنهام، تو میگویی صبر کن!
🔹«فرمانده» تو هستی نه شکمت...
🔹میگویی تا غروب هیچ چیزی به تو نمیدهم. همۀ اینها در حالی است که انسان روزه را انتخاب نکرده بلکه خداوند گفته است که روزه بگیر.
🔹نتیجه این است که «خودت» را در اختیار و ارادۀ خدا قرار میدهی. تحت ولایت خدا قرار میگیری و بندۀ خدا میشوی.
💠آیت الله حائری شیرازی
🆔@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توصیه سردار حجازی به مردم ایران
#پیشنهاد دانلود.
بسیار مهم
@sardarr_soleimani
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دیدار "شهید حجازی" با "شهید حاج قاسم سلیمانی" ۲۴ ساعت پیش از شهادت
💡@sardarr_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مراسم تشییع پیکر سردار جانباز شهید سیدمحمد حجازی در اصفهان
🔰سردار قاآنی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران: اصفهان شهری است که در یک روز 300 شهید عالی مقام را تشییع کرده است.
#سردار_حجازی
🆔 @sardarr_soleimani
گر از دولت وصل تو🌷
نیست ما را نصیب🌹
گاهگاهے به نگاهے💠
دل ما را دریاب....💚
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
#حاج_قاسم
🎐 #مکتب_حاج_قاسم
📷 تصویری تازه منتشر شده از گفتگوی سهنفره رهبر انقلاب، حاج قاسم سلیمانی و سردار حجازی
▪️و امروز 3000 روز از وعده 100 روزه گشایش اقتصادی حسن روحانی گذشت...
💬 علی سایبری
🍃🌸 @sardarr_soleimani💕
▪️در سال "تولید، پشتیبانیها، مانعزداییها" و درحالی که ما در مضیقه دلار و تحریم قرار داریم دولت بجای حمایت از تولید داخلی و تامین امنیت غذایی مردم، حاضر است گندم درجه 2-3 خارجی را کیلویی9 هزار تومان وارد کنند اما گندم کشاورزان زحمتکش را 4هزار تومان بیشتر نمیخرد!!!
💬 علی صفری
🍃🌸 @sardarr_soleimani💕
✅ #مکتب_سلیمانی_ها_در_آیات_روایات
💦عنِ النَّبِيِّ صلی الله علیه وآله :
🌷مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ
✨هر بندهای که #چهل_روز خود را برای خداوند متعال #خالص گرداند
چشمههای حکمت از قلبش بر زبانش جاری میگردد.
🆔@sardarr_soleimani
#پوستر | مجاهد مخلص
◽️فقدان او حقاً مایهی تأسف و اندوه است...
◽️خانه طراحان انقلاب اسلامی شهادت سردار #شهید سید محمد حسینزاده حجازی را خدمت خانواده محترم ایشان و ملت شریف ایران تبریک و تسلیت میگوید.
▫️طراح گرافیک: محمد تقی پور
▫️طراحی عنوان: مجتبی حسنزاده
🔰 جشنواره مردمی فیلم عمار قم
#سردار_حجازی
🆔 @sardarr_soleimani