مزارت...
هر بار حال و هوایـے دیگر دارد،
و من هر بارش را از جان
دوست دارم....
#حاجقاسم💚
#ماه_مبارک_رمضان✨
#بهار_قرآن
🆔 @sardarr_soleimani
🔮📿مناجات شبانگاهی
✨خدایا؛
بهیقین جز تو احدی مرا پناه نمیدهد و بهجز تو پناهگاهی نمییابم،
پس هستیام را در دامن عذابت قرار نده و به هلاکت و شکنجه دردناک بازمگردان.
✨خدایا از من بپذیر و نامم را پرآوازه کن و درجهام را بالا ببر و بار گناهم را بریز
و مرا به اشتباهم یاد مکن و پاداش به عبادت نشستن و گفتار و دعایم را خشنودی و بهشتت قرار ده،
✨پروردگارا،
همه آنچه را از تو خواستم به من عطا فرما و از احسانت بر من بیفزا،
من مشتاق توأم، ای پروردگار جهانیان؛
🆔@sadarr_soleimani
🌙🕌
🌙
هر که گوید سخنی لحظه افطار ولی
دم افطار فقط #ذکرحسین شیرین است
رمضان ماه حسین است خدا می داند
ربناهای مرا ذکر حسین، آمین است
حاجت هر که در این ماه بُود حج اما
دل ما را طلب کرب و بلا تسکین است
🤲اللهم ارزقنی زیارةالحُسین فی عامی هذا و فی کُل عام ....🕌
💦هرکجا نوش کنی آب روان🚰، یاد نما
💦به لبِ خشکِ حسین(علیه السلام)،
شاه شهیدان صلوات
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷
🆔@sardarr_soleimani
✨ما میگوییم «مدافعان حرم»؛ فکر میکنیم مدافعان حرم خلاصه است فقط در دو حرم مقدس عزیزِ سیده رقیه و سیده زینب؛ نه؛ حرم، حرمِ بزرگی است.
✨این بلا، این طاعون تکفیریها اگر در اینجا تثبیت شد و دنیا آمد با او تعامل کرد، این خطری است و در واقع یک چاقوی تیزشدهای است نه فقط برای همه خطوطی که در واقع نخواهند این فکر را قبول کنند
✨لذا دفاعِ امروز، یک دفاعِ موضوعیِ محدود نیست، خطر بزرگ است؛ هم برای انسانیت، هم برای اسلام، هم برای تشیّع و هم برای مقدسات جمهوری اسلامی و شیعه.
✍ سخنان سپهبد شهید سلیمانی در جمع نیروهای یگان توپخانه در سوریه، پاییز 94
#مرد_ميدان
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
سردار حجازی: #حاج_قاسم گفت: کارگردان خداست، ما بازیگریم
🔻 #سردار_حجازی جانشین فرمانده نیروی قدس در گفتگو با Khamenei.ir گفته بود:
🔹به حاج قاسم گفتیم آمریکاییها و اسرائیلیها خیلی تهدید میکنند، مراقب باشید. نقش شما در این جبهه منحصربهفرد است، اگر به شهادت برسید این جبهه ضربه میخورد. ایشان گفت همه این کارهایی که شده کار خداست. کارگردان اوست، ما بازیگریم. با آمدن و رفتن ما هم چیزی عوض نمیشود.
شادی روح این سردار بزرگ و شهدا خاصه سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی
الفاتحه مع الصلوات
اللّهُمَّ صَلّ عَلَی محَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجّل فَرَجَهُم
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ شهید حاج قاسم سلیمانے:
اگر امروز جمهوری اسلامے🌷
پیروزیهاییدارد و دشمنرا✊🏻
در سطوح گوناگون متحیر🕊
ڪرده است؛ دلیل اصلے آن💚
حڪمت و وجود رهبرۍ🌹
داهیانه و خردمندانهۍ💠
مقام معظم رهبری است.🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر نوکر به فلک....💚💚
🏴 پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی در پی درگذشت سردار پر افتخار سیدمحمد حجازی؛
👈 عمری سراپا مجاهدت، فکری پویا، دلی سرشار از ایمان و یکسره در خدمت اسلام و انقلاب
▫️ بسم الله الرّحمن الرّحیم
با تأسف فراوان خبر درگذشت سردار پر افتخار، سردار سیدمحمد حجازی رضواناللهعلیه را دریافت کردم. عمری سراپا مجاهدت، فکری پویا، دلی سرشار از ایمان راستین و آکنده از انگیزه و عزم راسخ، و نیروئی یکسره در خدمت اسلام و انقلاب، خلاصهئی از شخصیت این مجاهد فی سبیل الله است. او در مسئولیتهای بزرگ و اثرگذار در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت کرده و در همهی آنها، سربلند و موفق بوده است. فقدان او حقاً مایهی تأسف و اندوه است. لازم میدانم به همسر گرامی و فرزندان و دیگر افراد خاندان و به دوستان و همکاران ایشان صمیمانه تسلیت عرض کنم و صبر و تسلّا برای آنان از خداوند متعال مسألت نمایم. رحمت و مغفرت و رضوان الهی بر این برادر فقید باد.
سیّدعلی خامنهای
۳۰ فروردین ۱۴۰۰
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze6.mp3
3.98M
جزءششمقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۳دقیقہ
#التماسدعا🤲🏻
هنوزنمیفهمیمکیروازدستدادیم ...!
خبرشهادتسردارحجازی
صهیونیستهاروخیلیخوشحالکرد
همیشهازایشونبهعنوان
مغزمتفکرموشکهایحزبالله
ودستیابیحزباللهبهموشکهاینقطهزن
یادمیکردن !!
وقتیجانشیننیروشد ؛
وحشتناكترینخبربرایصهیونیستهابود
وحالا ....💔
📲رفیقگمنام
#سردار_حجازی
🆔 @sardarr_soleimani
°•○●﷽●○
#نــاحلـــه🌸
#قسمت_صد_و_بیست_و_یک
داشتم با انگشتام ذکر میگفتم که باشنیدن صدای آقای موحد از جام بلند شدم.
از اتاقش اومد بیرون و با یه سری پرونده که تو دستش بود سمت من میومد.
به پشتم نگاه کردم مطمئن بودم متوجه من نشده.بلند شدم! لباسم و مرتب کردم وبا لبخند رفتم سمتش.
حالا متوجه من شده بود ...
از حرکت ایستاد و رو به روم اومد
دستم و دراز کردم سمتش و گفتم
_سلام علیکم
یه نگاه به سر تا پام انداخت و خیلی خشک بهم دست داد
+و علیکم السلام آقای دهقان فرد!
اتفاقی افتاده؟
_راستش ...
(یه نفس عمیق کشیدم و)
_راستش میخواستم که اگه میشه یه چند لحظه ای وقتتون و بگیرم!
+برایِ؟
قطعا کارِ دادگاهی ندارید اینجا ...
درسته؟
سرم و بلند کردم و صاف تو چشماش زل زدم
_بله!
میخوام اگه اجازه بدین با خودتون حرف بزنم!
+ببینید آقای دهقان فرد اگه میخواید راجع به دخترم حرفی بزنید باید بگم که حرفِ من همونه و هیچ تغییری نکرده
حتی اگه صدها سال هم بگذره!
شما هم بهتره انرژیتون رو جایِ دیگه ای صرف کنید!
در ضمن!
تاکید کنم که اینجا محلِ کارِ منه!
لطف کنید برگردید همونجایی که بودید!
اگه اون شب من چیزی نگفتم فقط به خاطرِ مراعاتِ حالِ جمع بود.
همینطور پشت هم حرف میزد و من بدون اینکه چیزی بگم فقط میشنیدم و نفس های عمیق میکشیدم.
آره چقدرم که تو مراعاتِ حالِ جمع رو کردی!
یخورده مکث کرد
خواست دوباره ادامه بده که گفتم
_لااقل بزارید منم حرفام رو بزنم آقای موحد!
+حرفِ دیگه ای هم مونده؟
آقا شما به خودتون نگاه کردید ؟به خانوادتون؟
به طبقه اجتماعیتون؟به سنتون؟و همچنین به ما،نگاه کردین؟!
چه وجهِ مشترکی پیدا کردی که با این جرئت الان اینجا ایستادی؟
حالم بدتر همیشه بود.سعی کردم حالم رو پشت لبخندم پنهون کنم و چیزی نگم!
تودلم حضرت زهرا رو صدا کردم وگفتم
_آقای موحد!!!
خواهش میکنم!سکوتشو که دیدم ادامه دادم!
حدس میزدم دردش چیه.اون فکر میکرد من به خاطر موقعیت اجتماعی و پولش بهش پناه آوردم
_به خدا اونطوری که شما فکر میکنید نیست!
به حضرت زهرا نیست!شما حتی اجازه ی حرف زدن به من نمیدید!آقای موحد!
خواست دوباره ادامه بده که گفتم
_لطفا....
لطفا بزارید ادامش رو بگم
شما مشکلتون اختلاف سنی نیست ولی با این وجود باید بگم حضرت زهرا با امام علی هم تفاوت سنیشون زیاد بود !آقای موحد!
شاید ما از دوتا خانواده با فرهنگ و عقاید متفاوت باشیم...
ولی اصلِ مقوله ی ازدواجم همینه...!
دوتا آدم از دوتاخانواده ی کاملا متفاوت زیر یه سقف باهم کنار بیان.
شما دخترتون و نازپرورده بزرگکردین. درست!؟
من شاید تو شرایط این چنینی بزرگ نشده باشم ولی میتونم قسمتی از این شرایط رو فراهم کنم ...! آقایِ موحد ...!
شاید نتونم شرایط مادی آنچنانی فراهم کنم ولی از استحکام زندگی ای که با عشق شروع شه مطمئنم...
دوباره حالم بد شده بود!
زیاد عصبی شده بودم و باید قرص میخوردم
سعی کردم کاری نکنم که از حالم با خبر شه
نگاه تمسخر آمیزش روم حالم رو بدتر میکرد
به خدا پناه بردم و از حضرت زهرا کمک خواستم ...
سرم و انداختم پایین و نگاهم به انگشتی که از بس با ناخون هام باهاش ور رفتم و قرمز شده بود افتاد.
یه نفس کوتاه کشیدم و
_آقای موحد !
من به دخترشما....
من به دخترتون علاقه دارم!!!!
چندثانیه گذشت که واکنشی نشون نداد
سرم و آوردم بالا تا از قیافش تشخیص بدم تو چه حالیه!با عصبانیت دستاش و مشت کرده بود و نگام میکرد.
لبخند زدم و جلوتر رفتم و گفتم:بزنید
انگار منتظر این کلمه بود
هنوز از دهنم خارج نشده یه سمت صورتمسوخت.
حس کردم سبک شد
+دیگه اطرافِ خودم و خانوادم نبینمت!
متدینِ ....!!!!
دیگه چیزی نگفت و راهش رو گرفت و رفت!
دستم و جای دستش گذاشتم.یه لبخند زدم!
خیلی وقت بود سیلی نخورده بودم.
شاید تاوانِ عاشق شدنه!
شایدم ...!
حرفش مثله یه تیری بود که قلبم رو شکافت ولی با این حال از خودم راضی بودم!
قلبِ نا آرومم ،آروم شد.
دلیلِ این آرامش و رضایت رو نمیدونستم. خواستم برم که یه دستی رو شونم نشست .برگشتم عقب!مصطفی بود!
دستش وبا تمسخر دو سه بار رو شونم بالا و پایین کشید.
+ایرادی نداره!سیلیِ عشقه دیگه!
هر که طاووس خواهد جورِ هندوستان کشد!
فاطمه که داره تاوانِ غلطاش و میده...
مونده تو!تازه اول راهه!جا زدی پسر؟
جا نزن بابا،می ارزه به لمس دستاش!
نمیخواستم بزنمش،بی اراده لبخند رو لبام بود.
ولی با آخرین جمله اش همه ی بدنم لرزید
دستام بی اراده مشت شد.
انگشت اشارش رو دراز کرد سمت گردنم
ادامه داد