☘️فقط3نفرعضوبشہ،تمومہ⇩
https://eitaa.com/joinchat/2761883672C271bdb21f6
💛عضونشینپشیمونمیشینآ⇧
✠﷽✠
♥️📌
#رمـــــان📖❥
* #ناحلـــه🌺
#قسمت_بیستم_و_ششم
#پارت_اول
با بابا و ریحانه نشستیم تو ماشین
داداش علی و زن داداشم تو ماشین خودشون نشستن
به محض وارد شدن به ماشین تلفنم زنگ خورد از تهران بود .
خیلی زود جواب دادم .
_جانم بفرمایید
یکی از بچه های سپاه بود .
+سلام اقا محمد.
واسه تفحص اسمتونو خط بزنم؟
_عههههه چراااا نهههه!!!!
+ خو کجایی تو پ برادر من .
بچه ها فردا عازمن
تو ن تلفنتو جواب میدی ن فرمتو اوردی .
اضطراب گرفتم...
نکنه این دفعه هم جا بمونم .
_باشه باشه خودمو میرسونم فعلا خداحافظ.
رو کردم سمت بابا و ریحانه .
_من باید برم خیلی شرمنده
بابا خیلی جدی پرسید
+کجا؟
_تهران
ریحانه با اخم نگام کرد
+الان ؟نصف شب؟چه کار واجبی داری؟
کجا باید بری؟
_باید زود برسم تهران
.فردا صبح بچه ها عازممیشن جنوب برا تفحص.
منم باید برم حتما .
شما با علی اینا برین بیرون شام بخورین .
ریحانه از ماشینم پیاده شد و محکم درو کوبید
+برو بینم بابا .
همیشه همینی!
از رفتارش خیلی ناراحت شدم به روش
نیاوردم
پاشدم درو واسه بابا هم باز کردم تا پیاده شه محکم بغلش کردمو بهش گفتم ک مراقب خودش باشه .
خیلی سریع رفتم بالا و وسایلامو جمع کردم و گذاشتم تو ماشین.
یه مقدار پولم برا ریحانه گذاشتم لای قرآنش.
از علی و زنداداشم عذر خواهی کردم و براشون توضیح دادم که قضیه چیه.
بعدشم سریع نشستم تو ماشینو گازشو گرفتم سمت تهران .
از ضبط یه مداحی پلی کردمو صداشو خیلی زیاد کردم تا خوابم نبره و یه کله روندم تا خودِ تهران
تقریبا نزدیک ساعتای ۳ خسته و کوفته رسیدم خونه .
کلید انداختم و درو وا کردم .
بدون اینکه لباسمو در آرَم دراز کشیدم.
به ثانیه نکشید که خوابم برد.
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم تقریبا ساعت ۷ بود . با عجله به دست و صورتم آب زدم .
سریع از تو کشو لباس فرم سپاه و لباس چیریکیمو در اوردمو گذاشتم تو ساک
یه سری لباس راحتی و چفیه و مسواک و خمیر دندون و حوله هم برداشتم .
خیلی گرسنم بود ولی
بیخیال شدم و خیلی تند رفتم سمت ماشین و تا سپاه روندم
همه ی عضلات گردنم گرفته بود از رانندگیِ زیاد.
طی ۴۸ ساعت دوبار این مسافت طویل و پر ترافیک و طی کرده بودم .
تو راه همش چرت میزدم و با صدای بوق ماشینا میپریدم .
خدا خواهی بود تصادف نکردم*
* _ #نویسنده✍
# #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل
#سرباز_سردار
✠﷽✠
♥️📌
#رمـــــان📖❥
* #ناحلـــه🌺
#قسمت_بیست_و_هفتم
#پارت_اول
مشغول تست زدن شدم .
طبق برنامه ریزی نوبت جمع بندی مطالب چهار تا پایه اول و دوم و سوم و چهارم بود!!!
خسته به اتاق شلختم نگاه کردم که هرگوشه اش یه دسته کتاب روهم تلمبار شده بود .
دلم میخواست از خستگی همشونو پاره کنم .
دیگه حوصلمم از درس خوندن سر رفته بود
بند بند هر کتاب و از (از و به و در و را) حفظ بودم .
دیگه حالم بهم میخورد وقتی چشام به متناش میافتاد.
دلم هیجان میخاست .
بیخیال افکارم شدم و تست دینیو وا کردم .
تایم گرفتم و تو ده دقیقه تونستم ۹ تا سوالو بزنم از اینکه نمیتونستم زمانمو مدیریت کنم حرصم میگرفت .دوباره زمان گرفتمو با دقت بیشتری مشغول شدم.
این دفعه تونستم ۱۲ تا تستو تو ۱۰ دقیقه بزنم . خوشحال پریدم رو تختو با اون صدام یه جیغ داغون کشیدم که باعث شد خودم ازشنیدن صدام خجالت بکشم .
صدای ماشین بابا رو ک شنیدماز اتاق پریدم بیرون .
مامان و دیدم که با دست پر وارد خونه شد.
باعجله از پله ها پایین رفتمو ازدستش نایلکس خریدو کشیدم بیرون و همه ی خریداشو رومبل واژگون کردم .
به لباسایی ک واسه خودش خریده بود اعتنایی نکردم
داشتم دنبال لباسایی که واسه من خریده بود میگشتم که مامان داد زد
+علیک سلام خانم . لباسامو چرا ریخت و پاش میکنییی عه عه
هه نگرد واس تو چیزی نگرفتم
پکر نگاش کردمو
_چقد بدیییی توو راحت میگه واست لباس نخریدم .
مشغول حرف زدن بودیم که بابا هم با نایلکسای تو دستش اومد تو سلام کردمو از پله ها رفتم بالا که
بابا گفت
+کجا میری ؟ بیا اینو بپوش ببین سایزت هست یا نه
از خوشحالی خیلی تند پریدم سمتش و نایلکس و ازش گرفتم و محتویاتشو ریختم بیرون .
یه پیرهنِ بلند بود
سریع رفتم تو اتاقمو پوشیدمش.
رفتم جلو آینه و مشغول برانداز کردن خودم شدم .
پیرهن بلندِ آبی که تا رو مچ پام میرسید
و دامن زیرش سه تا چین میخورد .
آستین پاکتیشم تا رو ارنجم بود.
یقش هم گرد میشد و روش مدل داشت
رو سینشم سنگ کاری شده بود .
وا این چه لباسیه گرفتن برا من .
مگه عروسی میخام برم .
به خودم خیره شدم تو آینه که مامان درو باز کرد و اومد تو .
پشتش هم بابا اومو
عجیب نگاشون کردم.
_جریان این چیه ایا؟
مگه عروسیه؟
بابا خندیدو
+چقد بهت میاد .
مامانم پشتش گف
+عروسی که نه حالا .
_پس چیه این؟
+حالا بَده یه لباس مجلسی خوب پیدا کردم بعد سالی برات .
که واسه یه بار دقیقه نود نباشیم .
از حرفاشون سر درنمیاوردم بی توجه بهشون گفتم
_برین بیرون میخام لباسو در ارم .
از اتاق رفتن و درو بستن .
لباسه رو در اوردمو دوباره کنار کمدم گذاشتمش.
گوشیمو گرفتم*
* _ #نویسنده✍
# #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#سرباز_سردار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ رو ببینید
🎤استاد #رفیعی
✅راه نفوذ #شیطان به هر کسی فرق داره!
👈 بعد از ترک گناه ، شیطان باحقه های جدید میاد سراغ آدم؛
👌پس باید حواس ها بیشترجمع باشه!
#ماه_رجب
#حاج_قاسم
🆔@sardarr_soleimani
مداحی آنلاین - تموم جـاده ها بازن - مهدی رسولی.mp3
3.43M
#مناجات
شبا دلتنگ تو میشم
برای گریه شب خوبه...
برای توبه کردن هم
میگن ماه رجب خوبه...
#ماه_رجب
#حاج_قاسم
🆔@sardarr_soleimani
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویرانهای به نام کنسولگری ایران در حلب!
🔸 وقتی پس از سالها پایان جنگ و حضور چشمگیر اقتصادی کشور روسیه در سوریه، کنسولگری ایران در حلب با تعلل مسئولین وزارت خارجه ایران هیچ فعالیت رسمی در مهمترین شهر اقتصادی سوریه ندارد!
👈 گزیدهای از مستند #ثریا سوریه سرزمین فرصت ها
__
📺 گلچین برنامههای تلویزیونی👇
خود شیفتهها🥀
مدام از خودشان🕊
تصویر مےگیرند🍃
اما خدا شیفتهها✨
تنها جایی تصویر🌸
را به میدان مےآورند💐
ڪه لبخندی الهے💠
بر لب دوستانِ🌹
خدا بنشانند....💚
تصویرهایشان نیز🌺
مخلصانه است📿
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
#حاج_قاسم
یادتازخاطرمنمیرودسردارم ...
هرثانیهدلتنگترازدیروزمـ... :)🥀
#حاجقاسم♥️
#بهعشقسرداردلها🌱
✍بسیاری از کاندیدا های ادوار گذشته با سوابق نظامی در انتخابات حضور داشته اند و احدی اعتراضی نداشته ؛ حال آنکه با زمزمه های حضور دکتر سعید محمد در انتخابات جمهوری ، ماشین جنگ روانی علیه ایشان به راه افتاده است.
🔹به راستی دلیل این همه واهمه از حضور #سعید_محمد و تشکیل #دولت_جوان_و_حزب_اللهی چیست؟!
🍃🌸 @sardarr_soleimani💕
ّ🌸🍃﷽🌸🍃
🌺 نــڪـتــه هاے
نــــــاب قـــــــــــرآنی🌺
⚠️ #تلنگر_قرآنی
💧شکستِ جذاب💧
☝️اگر تو زندگیت؛
به چیزی نرسیدی یا چیزی رو از دست دادی،
یا درگیرِ یک مشکلی شدی،
❌ اصلا نگو؛ 👇
چقدر من بدشانسم
چقدر من بدبختم
خدا منو دوست نداره
✅ تو اینجور موقعها به جای تکرارِ این کلمات، برو آیه 216سوره بقره رو خوب با خودت مرور کن.
👇👇👇
🌷 وعَسَی أَنْ تَکْرَهوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُمْ و عَسَی أَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ.
✨چه بسا چیزی را دوست نداشته باشید و در آن خیر شما باشد.
و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه خیرِ شما در آن نیست.
💎 💎
👌اگر این آیه رو برای خودت تکرار کنی و با اعماق وجودت درکِش کنی،
خیلی از شکستها برات جذاب و شیرین میشه.
و به این نتیجه میرسی که؛
👌خوشبختی و خوششانسی، به معنیِ رسیدن به خواستهها نیست.
👈باید تسلیمِ فرمانِ خدایی باشیم، که خیر و صلاح ما رو میدونه.
🌷وأللّهُ یَعْلَمُ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونْ
✨«و خدا میداند، و شما نمیدانید
#ماه_رجب
#حاج_قاسم
🆔@sardarr_soleimani
🔮📿مناجات شبانگاهی
✨پروردگارا
آنکه در دامان تو پناه گرفت،
طعم بیپناهی را نمیچشد
هرکس که مدد از تو گرفت
بییاور نمیماند.
آنکه به تو پیوست، تنها نمیشود
✨خداوندا کنارمان باش
قرارمان باش و یارمان باش
آمیـــن یا رَبَّ العالمین
در این شب زیبا
من دعاتون میکنیم به خیر
نگاهتون میکنیم به پاکی
یادتون میکنیم به خوبی
هرجاهستید
بهترینها رو براتون آرزو داریم
شبتون_بخیر_و_سراسر_آرامش🌸
در آغوش پر از مهر خدا باشید
🆔@sardarr_soleimani