زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند.
حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی 4 تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است.
🍁
♡❤♡@hes_khob♡❤♡
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
🔹 روزی شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند:
استاد، زيبايي انسان در چيست؟
استاد دو کاسه آورد و گفت:
به اين دو کاسه نگاه کنيد 👇
اولی از #طلا درست شده و درونش زهر است
و دومي کاسه اي #گلی است و درونش آب گواراست،
شما کدام را مي خوريد؟
🔹 شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را.
حکيم گفت: آدمی هم همچون اين کاسه است،
آنچه که آدمی را زيبا می کند،
درونش و اخلاقش است.
در کنار صورتمان بايد سيرتمان را زيبا کنيم.
🍁
♡❤♡@hes_khob♡❤♡
💟 #یڪ_داستان_یڪ_پند
🔶🔸عضدالدوله درد شڪم گرفت٬ اطبا آوردند ولی علاج نشد. به شیخ خرقانی متوسل شد.
🔸عضدالدوله بسیار فرد متڪبری بود.
🔸شیخ امر ڪرد نعلِ اسبی را داغ ڪردند و در شکم او گذاشتند و مدتی چرڪ و خون ریخت تا درد او علاج شد.
🔸عضدالدوله بهبود یافت و خواست با هدیهای از شیخ تشڪر ڪند.
🔸شیخ گفت: دیگر تڪبر نکن! اڪنون به ڪمڪ نعل اسبی زندهای و ارزش تو نزد خدا از نعل اسب ڪمتر است. اگر تو نبودی نعل اسب بود ولی اگر نعل اسب نبود تو نبودی و مرده بودی.
⛔️ بدان ڪه تڪبر از آن خداست.
🍁
♡❤♡@hes_khob♡❤♡
اگر توی دنیا پول داشته باشی
افتخار، اعتبار، شرف، ناموس
و همه چيز داری
عزیز بی جهت میشی
باهوش هستی همه کار
هم برایت میکنند
#صادق_هدایت
🆔 : 👉 👈
♡❤♡@hes_khob♡❤♡
حكايت و تلنگر👌
♦️دو نفر بر سر صاحب بودن مقداری زمین با هم بحث میکردند !
از شخص حکیمی تقاضا کردند تا میان انها قضاوت کند ، فرد دانا را بردند در محل زمین مورد بحث .
فرد دانا سر خود را روی زمین قرار داد و گفت زمین می گوید
من صاحب این دو نفر هستم !
✅اي بشر آخر تو پنداري که دنيا مال توست؟
ور نه پنداري که هر ساعت اجل دنبال توست
هر چه خوردي مال مور است هر چه بردي مال گور
هر چه مانده مال وارث هر چه کردي مال تو.
👌
🍁
♡❤♡@hes_khob♡❤♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 درود بر شما صبح زیباتون در پناه خدا
🗓 به سه شنبه خوش آمدید
☀️ ۱۱ مردادماه ۱۴۰۱ خورشيدی
🎄 ۲ اگوست ۲۰۲۲
🌙 ۴ محرم ۱۴۴۴ قمر
🌺خدایا ازت سپاسگزارم که روز دیگری بر من عطا کردی که میبینم ، خورشید بی دریغ میتابد، آسمان میبارد، درختان میوه میدهند .خدایا تو بی هیچ انتظاری میبخشی و میدهی. خدایا اینهمه نعمت را شکر میگویم.
🌺قدرت خدا به یکایک ثانیههای امروزم برکت میدهد تا هم اکنون و همین جا به عالیترین ثمرات نیکو برسم.
🖤 𝐉𝐨𝐢𝐧
💞"دنیا از آن خیال پردازان است"
می گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد.
این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه "سنگ مرمر" بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت "خیره" می شد و هیچ نمی گفت.
روزی "شاهزاده ای" از کنار کلیسا عبور کرد و پسرک را دید که به این تکه سنگ خیره شده است و هیچ نمی گوید.
از اطرافیان در مورد پسر پرسید.
به او گفتند:
او چهار ماه است هر روز به حیاط کلیسا می آید و به این تکه سنگ خیره می شود و هیچ نمی گوید.
شاهزاده دلش برای پسرک سوخت. کنار او آمد و آهسته به او گفت:
«جوان، به جای بیکار نشسستن و زل زدن به این تخته سنگ، بهتر است برای خود کاری دست و پا کنی و آینده خود را بسازی.»
پسرک در مقابل چشمان حیرت زده
شاهزاده، مصمم و جدی به سوی او برگشت و در چشمانش خیره شد و محکم و متین پاسخ داد:
«من همین الان در حال کار کردن هستم!»
و بعد دوباره به تخته سنگ خیره شد. شاهزاده از جا برخاست و رفت.
چند سال بعد به او خبر دادند که آن پسرک از آن تخته سنگ یک "مجسمه" با شکوه از "حضرت داوود" ساخته است.
مجسمه ای که هنوز هم جزو "شاهکارهای مجسمه سازی" دنیا به شمار می آید.
"نام آن پسر «میکل آنژ» بود!"
قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که؛
"به اندازه لازم در موردش فکر کرد،
حتی اگر زمان زیادی بگیرد."
♡❤♡@hes_khob♡❤♡
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
✅ چون فکر می کردم تو بیداری ، من خوابیده بودم !
مردي به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ، ناله و فریاد مردي را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان وي دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند می رسد. خان از وي می پرسد که چه شده است ؟ این چنین ناله و فریاد می کنی؟
مرد با درشتی می گوید دزد همه ی اموالم را برده و الان هیچ چیزي در بساط ندارم.
خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت ، تو کجا بودي؟
مرد می گوید من خوابیده بودم.
خان می گوید خب چرا خوابیدي که مالت را ببرند؟
مرد در این لحظه پاسخی می دهد آن چنان که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزاديخواهان می شود .
👌 مرد می گوید : چون فکر می کردم تو بیداري من خوابیده بودم!!!
خان بزرگ زند لحظه اي سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید این مرد راست می گوید ، ما باید بیدار باشیم .
🍁
♡❤♡@hes_khob♡❤♡
حكايت و تلنگر👌
♦️دو نفر بر سر صاحب بودن مقداری زمین با هم بحث میکردند !
از شخص حکیمی تقاضا کردند تا میان انها قضاوت کند ، فرد دانا را بردند در محل زمین مورد بحث .
فرد دانا سر خود را روی زمین قرار داد و گفت زمین می گوید
من صاحب این دو نفر هستم !
✅اي بشر آخر تو پنداري که دنيا مال توست؟
ور نه پنداري که هر ساعت اجل دنبال توست
هر چه خوردي مال مور است هر چه بردي مال گور
هر چه مانده مال وارث هر چه کردي مال تو.
👌
🍁
♡❤♡@hes_khob♡❤♡
ﺩﻭﺳﺘــﯽ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡﻫــﺎ،
ﻣﺜﻞ ﻧﻮﺷﯿــﺪﻥ ﭼﺎﯼ ﮐﯿـــﺴﻪ ﺍﯾﺴﺖ...!
ﻫــﻮﻝ ﻫﻮﻟﮑــﯽ ﻭ ﺩﻡ ﺩﺳــﺘﯽ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓـــﻊ ﺗﮑﻠﯿـــﻒ!
ﺍﻣﺎ ﺧﺴﺘــﮕﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺭﻓــﻊ ﻧــﻤﯽﮐﻨﺪ!
ﺩﻝ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑــﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨــﺪ!
ﺧﺎﻃـــﺮﻩ ﻧﻤﯽﺷــﻮد...
ﺩﻭﺳــﺘﯽ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﻬـــﺎ،
ﻣﺜﻞ ﺧــﻮﺭﺩﻥ ﭼــﺎﯼ ﺧﺎﺭﺟـــﯽ ﺍﺳﺖ...!
ﭘﺮ ﺍﺯ ﺭﻧـــﮓ ﻭ ﺑـــﻮ،
ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘــﯽﻫﺎ ﺟــﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻃــﺮﻩﻫﺎﯼ ﺩﻡِ ﺩﺳﺘــﯽ...
ﺍﯾﻦ ﭼـــﺎﯼ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﺭﯾﺰﯼ ﺩﺭ ﻓﻨﺠــﺎﻥ،
ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﯽ ﺑﺎ ﺷﮑـــﻼﺕ ﻓﻨﺪﻗـــﯽ ﻣﯽﺧـﻮﺭﯼ
ﻭ ﻓﮑـﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻨﯽ...
ﻓﻘﻂ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﻗـﯽ ﭼﺎﯼ ﮐﻪ ﻣــﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻓﻨــﺠﺎﻥ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮑـﯽ ﺩﻭ ﺳﺎﻋــﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺭﻧـﮓ ﻗﯿﺮ... ﺳــﯿﺎﻩ...!
ﺩﻭﺳﺘــﯽ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡﻫــﺎ،
ﻣﺜﻞ ﻧﻮﺷﯿــﺪﻥ ﭼﺎﯼ ﺳﺮﮔﻞ ﻻﻫﯿــــﺠﺎﻥ ﺍﺳﺖ...!
ﺑﺎﯾﺪ ﻧـــﺮﻡ ﺩﻡ ﺑﮑﺸــﺪ،
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻧﺘــﻈﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ،
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﻄـــﺮ ﻭ ﺭﻧﮕــﺶ ﻣﻨﺘــﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧـــﯽ،
ﺑﺎﯾﺪ ﺻـــﺒﺮ ﮐﻨﯽ،
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷــﯽ ﻭ ﻣﻘﺪﻣـــﺎﺗﺶ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫـــﻢ ﮐﻨﯽ،
ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﯾـﺰﯼ ﺩﺭﯾﮏ ﺍﺳﺘﮑـﺎﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﮐـﻤﺮ ﺑﺎﺭﯾـﮏ...
ﺧــﻮﺏ ﻧﮕﺎﻫــﺶ ﮐﻨﯽ،
ﻋﻄــﺮ ﻣﻼﯾﻤــﺶ ﺭﺍ ﺍﺣﺴـــﺎﺱ ﮐﻨﯽ،
ﻭ ﺁﻫﺴـﺘﻪ، ﺟﺮﻋﻪ ﺟﺮﻋﻪ ﺑﻨﻮﺷـﯽﺍﺵ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻛﻨﻲ...
️
ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮﻥ ﭘﺮﺍﺯ ﺩﻭﺳــﺘﺎﻥ ﻧــﺎﺏ ﻭ ﺧـﻮﺵ ﻋـــﻄﺮ
🆔 : 👉 👈
♡❤♡@hes_khob♡❤♡
تو صبر کن ...
شاید سخت باشد اما ممکن ست
بلاخره یک روز یک جایی کاکتوس زندگیت شروع به گل دادن می کند ..
🆔 : 👉 👈
♡❤♡@hes_khob♡❤♡
« ﺳـﺎﻋﺖِ ﺯﻧــﺪﮔﯿـﺖ ﺭﺍ »
ﺑـﻪ ، « ﺍﻓــﻖ » ، ﺁﺩﻣﻬــﺎﯼ
« ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻗﯿـﻤﺖ » ، « ﮐــﻮﮎ ﻧـﮑﻦ »
ﯾــﺎ « ﺧـﻮﺍﺏ ﻣﯿﻤــﺎﻧﯽ » ، « ﯾﺎ ﻋﻘﺐ » !...
🆔 : 👉 👈
♡❤♡@hes_khob♡❤♡