eitaa logo
😍احــســاسِ خـــوبـــــــــــ😍
7.5هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
11.6هزار ویدیو
198 فایل
شروع دوباره بـا دنـیـایے پــر از حـس هاے خــوبـــــ ♡پُـــــــر از حِس دلــــنـِشیـــــن براے تو♡ ‌ ✍فقط اندکی تفکرات خوب میتوانند کل روز شما را تغییر دهند پس مثبت باشید‌😍❤ . 🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 حضور در میدان کار محمد بن منکدر یکى از صوفیان مدینه گوید: در یکى از ساعات بسیار گرم به یکى از نواحى مدینه رفتم ، محمد بن على را دیدم که با بدن فربه بر دوش دو نفر از غلامان خود تکیه کرده است . نزد خود گفتم : بزرگى از بزرگان قریش است که در این هواى گرم در طلب دنیا حرکت مى کند. مى روم و او را نصیحت مى کنم نزدیک رفتم و سلام کردم ، او هم در حالى که غرق کرده بود و نفس مى زد جواب سلام مرا داد. عرض کردم : بزرگى از بزرگان قریش در این ساعت و با این حال در طلب دنیا حرکت مى کند؟ اگر در این حال مرگ تو فرا رسد چه خواهى کرد؟ حضرت خود تکیه به دیوار داد و گفت : به خدا سوگند اگر مرگم در این حال فرا رسد در حالى فردا رسیده است که در اطاعت از خداوند تعالى بسر مى برم که مى خواهم با سعى و تلاش خود را از نیازمندى به تو و دیگران حفظ کنم و این ترسى ندارد، ترس من باید از آن جهت باشد که مرگم در حال معصیت فرا رسد. عرض کردم : خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد، خواستم تو را موعظه کنم اما تو مرا موعظه کردى. منبع: بحارالانوار، ج 46، ص 286. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚
🔴 ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم به فرد یا افرادی می گویند که «خود» را زرنگ و باتجربه می‌دانند و دیگران را بلانسبت احمق فرض می‌کنند! روزی بود، روزگاری بود. کلاغی بود که برای اولین بار جوجه دار شده بود. برای جوجه اش کرم می آورد تا بخورد. جوجه را زیر بالش می گرفت و گرم می کرد. آفتاب که می شد بالش را سایبان جوجه می کرد، و خلاصه کاملا به فکر جوجه ی یکی یکدانه اش بود.جوجه کلاغ هر روز بزرگتر از دیروز می شد و فداکاری های مادرش را می دید. وقت پرواز جوجه کلاغ که شد، مادرش همه ی راه های پرواز را به او یاد داد. جوجه به خوبی پرواز کردن را یاد گرفت و روز اول پروازش را با موفقیت پشت سر گذاشت. شب که شد،مادر و جوجه هر دو خوشحال بودند که این مرحله را هم پشت سر گذاشتند. کلاغ که هنوز نگران جوجه اش بود به او گفت‌ :«گوش کن عزیزم! آدم ها حیله گر و با هوش اند. مبادا فریب آن ها رابخوری. مواظب خودت باش. پسر بچه ها همیشه به فکر آزار و اذیت جوجه کوچولوهایی مثل تو هستند. با سنگ به پر و بال آنها می زنند و اسیرشان می کنند.» جوجه کلاغ گفت: «چشم مادر! کاملاً مواظب بچه ها هستم.»کلاغ که فکر می کرد جوجه اش تجربه‌ای ندارد، باور نمی کرد که با دو جمله نصیحت، جوجه اش به خطرهای سر راه پی برده باشد. این بود که گفت: «فقط مواظب بودن کافی نیست. چشم و گوش هایت را خوب باز کن. تا دیدی بچه‌ای قصد دارد به طرف تو سنگ پرتاب کند، فوری پرواز کن و از آنجایی که هستی دور شو.» بچه کلاغ که خوب به حرف‌های مادرش گوش می‌داد گفت: مادر! اگر این آدمی‌زاده، سنگ را در آستین پنهان کرده بود، چه؟! کلاغ مادر، از این گفته بچه‌اش حیرت کرد و گفت: آفرین به تو با این همه هوش و ذکاوتت! بچه کلاغ گفت: مادر، فراموش نکن که اگر تو کلاغی، من بچه کلاغم! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚
🔴از افراد بی شخصيت بترس 🌹امام على بن‌محمّد تقى(هادى) عليه السلام میفرمايد: منْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأمَنْ شَرَّهُ آن كسى كه شخصيتى براى خود قائل نيست از شر او برحذر باش! ✅در حقيقت يكى از مهمترين عواملى كه جلو فساد و بدكارى را مى گيرد وجود شخصيّت يا لااقل احساس شخصيّت است، افراد با شخصيّت يا آنها كه براى خودش شخصيّتى قائلند هر چند در نظر ديگران چندان شخصيّتى نداشته باشند، به خاطر حفظ موقعيّت خود هم كه باشد از انجام بسيارى از زشتكارى ها و اعمال خلاف خوددارى مى كنند، ولى همين كه احساس كردند نه آبرويى دارند و نه احترام و شخصيّتى، از هيچ چيز پروا نخواهند كرد. لذا امام عليه السلام مى فرمايد از اين گونه افراد بپرهيز ✅و نيز به همين دليل يكى از نكات مهم تربيت فرزند يا تربيت افراد انسان به طور كلى اين است كه در آنها ايجاد شخصيّت شود و احساس كنند شخصيّت ويژه‌اى دارند، به عكس خرد كردن شخصيّت افراد اثر بسيار بدى از لحاظ تربيتى دارد. 📚تحف العقول صفحه ۳۶۲ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚
❤️ باعث اذیت امام زمان نشویم امام عصر عليه السّلام در نامه ‏اى به جناب محمدابن علی كرخى چنين نوشته اند: يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ قَدْ آذَانَا جُهَلَاءُ الشِّيعَةِ وَ حُمَقَاؤُهُمْ‏ وَ مَنْ دِينُهُ جَنَاحُ الْبَعُوضَةِ أَرْجَحُ مِنْهُ... اى محمّد بن على! جاهلان و نابخردان شيعه،موجبات آزار و اذيّت ما را فراهم میكنند و افرادى كه براى دينشان به اندازه يك بال مگس ارزش قائل نيستند، باعث ناراحتى ما مى‏ شوند. 📚طبرسی،الإحتجاج، ج‏۲،ص۴۷۴ به راستی کدام یک از اعمال ما شیعیان باعث می شوند تا امام زمان عجل الله تعالی فرجه،اذیت شوند؟ افرادی که برای دینشان به اندازۀ یک بال مگس ارزش قائل نیستند کدام گروه از شیعیان هستند؟ یکی از مهمترین وظایفی که منتظران بر عهده دارند این است که سبک زندگیشان امام زمان پسندانه باشد تا آن حضرت از عملکرد آنها رضایت داشته باشد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚
🔴 حکایت کوتاه روزی مردی به نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می کرد و دارای کرامت بود مرد به عارف گفت: خسته ام از این روزگار بی معرفت که مرام سرش نمی شود خسته ام از این آدم ها که هیچکدام جوانمردی ندارند عارف از او پرسید چرا این حرف ها را می زنی مرد پاسخ داد: خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمت زدن شروع نکنند به شب نخواهد رسید شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی داند در این روزگار چه کند دارم با طناب این مردم ته چاه می روم و شیطان هم تا می تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند اصلا حس می کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند نمی دانم از دست این ملعون چه کنم راه چاره ای به من نشان ده مرد عارف لبخندی زد و گفت: الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می آوری؟؟!! جالب است بدانی زود تر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می کرد مرد مات و مبهوت پرسید از من؟! مرد عارف پاسخ داد بله او ادعا می کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید مرد زیر لب گفت من دزدیده ام مگر می شود عارف ادامه داد شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند... بی خود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز...تا خودت نخواهی به سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می زنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی می شی که چرا جوابت را داده است خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است 📙منطق الطیر ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚
در آمریکا، آرایشگری زندگی می کرد که سالها بچه دار نمی شد. او نذر کرد که اگر بچه دار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد! روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد. پس از پایان کار، هنگامی که قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز کند، یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز کند، یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد. در پایان آرایشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد. فرداى آن روز همه دوستان و آشنايان مهندس، دم در سلمانی صف کشیده بودند و غر می زدند که پس این مردک چرا مغازه اش را باز نمی کند.. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚
📚داستان شاه و غلام بلند طبع یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست . روزی سلطانی قصد خریداری غلامی کرد که در نکو رویی و جمال، بی همتا و بی مثال بود، رخساری چون قمر درخشان و اندامی چون سرو بلند، بلکه سرو به بندگی او قامت برافراشته و بندگی او را آزادگی پنداشته. پس از آنکه سلطان این غلام خوش سیما را که خریداران بسیاری داشت خرید و به قصر آورد، و دستور داد برای او جشنی بر پا کنند. چون میان باغ، جشن آراستند آن غلام سیمبر را خواستند در میان جشن، شاه نیک نام خواست تا گستاخ گردد آن غلام (عطار) به ساقی دستور داد که جامی برای آن غلام ببرد. ساقی جام را نزد غلام برد اما غلام سر بالا نکرد و جام را از دست ساقی نگرفت. سلطان به حاجب درگاه خویش دستور داد که برخیز و تو جام باده را برای غلام ببر، حاجب رفت و جام نزد غلام برد اما غلام جام از دست حاجب و پرده دار نستاند. شاه گفت: پس باید وزیر را فرستاد، جام باده را به وزیر دادند تا وزیر برخاست و به سوی غلام رفت، اما این بار هم غلام اعتنایی نکرد و جام نگرفت و بر حیرت همگان افزود و وزیر خشمناک شد. این بار سلطان خود از جا برخاست و جام نزد غلام آورد لیکن غلام گستاخ کماکان از گرفتن جام امتناع کرد. وزیر از این جسارت غلام به خشم آمده بود او را سخت ملامت کرد و با تندی گفت: از تو بی ادب تر ندیده ام، سلطان نزد تو آمد و برابر تو ایستاد و جام به تو اعطا کرد و تو نمی گیری؟ غلام گفت: از آن سبب شاه در برابر من ایستاد که از دست دیگران جام نگرفتم اگر همان مرتبه نخست از ساقی جام گرفته بودم، حاجب و وزیر و شاه در برابر من نمی ایستادند و این فخر نصیب من نمی شد. و حالا هم نگرفتن جام از دست سلطان برای بی احترامی نیست ، چون حالا اگر این جام را از دستان سلطان بستانم او برای نشستن به جایش باز خواهد گشت و از من دور خواهد شد و من طاقت این دوری ندارم، ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚
🔴 نه خانی آمده و نه خانی رفته این ضرب‌المثل در مواردی به کار می‌رود که شخصی از انجام کار یا تعهدی و یا از پیگیری کاری که آرزو و قصد انجامش را داشته پشیمان می‌شود. در امثال و حکم دهخدا از شخصی فقیر می‌گوید که در آرزوی ثروتمند شدن بوده و خربزه‌ای می‌خرد تا برای شادی همسرش به خانه ببرد و در جای دیگر می‌گویند هوس خربزه کرده و به‌ جای ناهار برای خودش خربزه‌ای می‌خرد که مورد اول به نظر صحیح‌تر باشد. در هر حال نکته اصلی خرید خربزه و آرزوی ثروتمند شدن است. وی پس از خرید خربزه بین راه زیر سایه درختی می‌نشیند و نمی‌تواند به وسوسه خوردن خربزه و همزمان آرزوی زندگی مثل ثروتمندان و خان‌ها غالب شود. با خود می‌گوید بهتر است برشی از خربزه بخورم و باقی را بر سر راه بگذارم تا رهگذران ببیند و تصور کنند خانی از اینجا گذشته و باقی خربزه را برای رهگذران باقی گذاشته. پس از خوردن برشی از خربزه با خود می‌گوید بهتر است کل خربزه را بخورم و پوستش را رها کنم تا رهگذران تصور کنند خانی که اینجا بوده ملازمانی هم داشته. بعد از خوردن کل خربزه هر چه می‌کند نمی‌تواند به وسوسه خوردن پوست خربزه غالب شود و با خود می‌گوید بهتر است پوست خربزه را هم بخورم تا رهگذران بیندیشند که خان اسبی هم داشته است. دست آخر تخم‌ها و هر چه باقی مانده را هم می‌خورد. وقتی می‌بیند چیزی از خربزه باقی‌ نمانده می‌گوید: حالا "نه خانی آمده و نه خانی رفته". ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚
🔴 حکایت_مرد_خوشبخت 🍃پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند". 🍃تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. 🍃تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم می‌توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود". 🍃شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.... 🍃آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. 🍃آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. 🍃آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید. "شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟" 🍃پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. 🍃پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!! 👌راز شاد زیستن تنها در قناعت است ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚
📚عاقبت طمع مرحوم شيخ عبدالحسين خوانساري گفت : در كربلا عطاري بود مشهور و معروف ، مريض شد و جميع اجناس دكان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نكرد؛ و جميع اطباء اظهار نااميدي از او كردند. گفت : يك روز به عيادتش رفتم و بسيار بدحال بوده و به پسرش مي گفت : اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بياور براي خانه مصرف كنيد تا به خوب شدن يا مردن راحت شوم ! گفتم : اين چه حرفي است مي زني ؟! ديدم آهي كشيد و گفت : من سرمايه زيادي داشتم و جهت پولدار شدن من اين بود كه يكسالي مرضي در كربلا شايع شد كه علاج آنرا دكترها منحصر به آبليموي شيراز دانستند. آب ليموگران و كمياب شد. نفسم به من گفت : قدري آب ليمو داراي چيز ديگر ممزوج به او كن و بوي آب ليمو از آن فهميده مي شد او را به قيمت آب ليموي خالص بفروش تا پولدار شوي . همين كار را كردم ، و آب ليمو در كربلا منحصر به دكان من شد و سرمايه زيادي از اين مال مغشوش بدست آوردم تا جائي كه در صنف خودم مشهور شدم به پدر پولهای هزارهزاري. مدتي نگذشت كه به اين مرض مبتلا شدم ، هر چه داشتم فروختم براي معالجه فايده اي نكرده است ، فقط همين آخرين متاع بود كه گفتم اين را بفروشند يا خوب مي شوم يا مي ميرم و از اين مرض خلاص ‍ مي شوم. 📚يکصد موضوع ۵٠٠ داستان(سيد علي اکبر صداقت) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚
📚تردید، روی آتشِ شجاعت آب می‌ریزد! گاهی دشمنِ ما یک شخص یا گروه است اما گاهی با یک دنیا مواجه هستیم. می‌دانی یکی از عظمت‌های کربلا در چه بود؟ در این که امام حسین در مقابلِ فشار و سنگینی یک دنیای متعرض و مدعی، احساس تردید نکرد. ✨ در مدینه صحابه‌ی زیادی بودند، همان کسانی که در قضیه حره و تهاجم مسلم بن عقبه ایستادند و مبارزه کردند. پس افراد ترسو و بی‌غیرتی نبودند؛ شمشیر‌ زن و شجاع بودند، اما آنها هم در یاری امام حسین دچار تردید شدند. ✨ شجاعتِ ورود به میدان جنگ، یک مسئله است و شجاعتِ مواجه شدن با یک دنیا، مسئله‌ای دیگر. دشمنِ مهدی زهرا نیز یک گروه و یک جبهه نیست. تمام دنیای کفر و ظلم دشمن اوست؛ لشکریان و یاران مهدی باید مانند خود او، شجاعت مواجهه با یک دنیا را داشته باشند. مدعیانِ یاوری حضرت باید ببینند برای این مواجهه آماده‌اند یا تردید خواهند کرد؟ 📚توجیه المسائل کربلا ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚
🔴 درسی از مکتب امام صادق (ع) مردی در مسجد خوابیده بود و همراه خود همیانی داشت. از خواب بیدار شد و همیان خود را ندید و جز امام صادق (ع) کسی در مسجد نبود. به ناچار نزد وی آمد و عرض کرد: همیان من دزدیده شده و من غیر از تو را نمی بینم. امام صادق (ع) فرمود: در همیان تو چقدر پول بود؟ گفت: هزار دینار. حضرت به خانه خود رفت و هزار دینار آورد و به وی داد. هنگامی که آن مرد به رفقای خود ملحق شد به او گفتند: همیان تو نزد ماست و ما با تو شوخی کردیم. صاحب همیان با شتاب به مسجد برگشت تا آن پول را به صاحبش برگرداند. وقت برگشتن پرسید: آن شخص چه کسی بود؟ گفتند: او فرزند رسول خدا (ص) است. بالاخره جویا شد و حضرت را پیدا کرد و هزار دینار را برگرداند. امام قبول نکرد و فرمود: هنگامی که ما از مُلک خود چیزی را رد کردیم دیگر بر نمی گردانیم. 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فرجهم به نقل از: الدین فی قصص، ج 1، ص 16 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ ۰ 📚@sarguzasht📚