eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
3.9هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7.4هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمایی کوتاه از بهار باغ صرم 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ژله خورده شیشه ژله سبز ......۲بسته آبجوش .....۲لیوان شیر .....۳پیمانه شکر......نصف پیمانه خامه صبحانه......۱پیمانه ژلاتین.....۳ق غ خ وانیل......نصف ق چ خ رنگ سبز.....کمی ژله سبز روبه همراه دولیوان آبجوش حل کنید خوب هم بزنید تا زرات ژله حل بشن.ظرفی رو چرب کنید ژله روداخلش بریزید و ۳ساعت داخل یخچال تاخوب ببنده...بعداز این مدت ژله رو به مکعب های کوچیک برش بزنید و دوباره داخل یخچال بزارین که آب نشه. برای مواد پاناکوتا اول شیر وشکر روی حرارت بزارین وقتی جوش اومد خاموش کنید وخامه و وانیل ویه کوچولو رنگ سبز بزنید و مخلوط کنید. ژلاتین رو با ۱/۴لیوان آب سردمخلوط کنید و روی بخار کتری بن ماری کنید وبه باقی مواد اضافه کنید و مخلوط کنید. ظرف ژله اصلی رو کمی چرب کنید ژله مکعبی روداخلش بریزید و مواد پاناکوتا که کاملا سرد شده رو روش بریزید وبرای ۴تا۵ساعت بزارین داخل یخچال تا خوب ببنده بعد از این مدت لبه های ژله رو به کمک چاقو دربیارید 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازهمگی، میخواهم که این کلیپ رو نه یکبار، بلکه چندین بار و یا بطور منظم هر روز تماشا کنید ونشربدهید 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
♦️میرتاج‌الدینی، مخالف استیضاح: چرا وزیر صمت را در کمتر از ۶ ماه دوباره استیضاح می‌کنید؟ 🔹 نوبتی هم
🇮🇷 📝 پایان کار فاطمی‌‌امین در وزارت صمت/ استیضاح وزیر رای آورد 🍃🌹🍃 🔹نمایندگان مجلس با استیضاح سیدرضا فاطمی‌امین وزیر صنعت، معدن و تجارت موافقت کردند. از مجموع ۲۷۲ نفر، ۱۶۲ نفر موافق و ۱۰۲ نفر مخالف استیضاح وزیر بودند 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
🛑 بیمه از تصادف شما دیگر حمایت نمی‌کند! معاون آموزش و فرهنگ ترافیک پلیس راهور: 🔹در حوادث ناشی از تخلفات حادثه ساز، درصدی از خسارت‌های پرداخت شده توسط بیمه از راننده مقصر باز دریافت می‌گردد. 🔹تخلفات حادثه ساز شامل: سرعت غیر مجاز، عبور از محل ممنوع، حرکت با دنده عقب در بزرگراه‌ها، عبور از چراغ قرمز، عبور وسایل نقلیه از پیاده رو‌ها، عدم رعایت حق تقدم و دور زدن در محل ممنوع است. 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
11.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اقدامات انجام شده توسط شورای اسلامی روستای صرم در سال ۱۴۰۱ صرم ۱۴۰۱ در یک نگاه سلام گزیده ای از اقدامات شورا در سالی که گذشت👆👆👆✅ 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باباها و بچهایی که میزاری پیششون😂😂 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
پایان بازی پرسپولیس ۲ _ ۱ گل‌گهر صعود نفس‌گیر شاگردان گل‌محمدی به نیمه‌نهایی 🔹گل: مهدی ترابی(P۳۱)، عیسی آل‌کثیر(۱+۴۵) برای پرسپولیس/ رضا شکاری(۵۲) برای گل‌گهر 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
💠 دومین مرحله از پیش فروش محصولات ایران خودرو (اردیبهشت 1402) 🔹به اطلاع عموم متقاضيان محترم و نمايندگيهاي مجاز ميرساند شرايط پيش فروش برخي از محصولات شركت ايران خودرو صرفاً جهت بخش سوم اولويت هاي تابستان 1402با موعد تحويل شهريور 1402 به شرح ذيل اعلام مي گردد. 🔹متقاضياني كه در سامانه يكپارچه ثبت نام نموده اند و اسامي ايشان به عنوان بخش سوم اولويت تابستان به اين شركت اعلام شده است و براي ايشان توسط شركت ايران خودرو پيامك ارسال گرديده مي توانند دراين بخشنامه ثبت نام نمايند. 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 «یکی مثل همه» 🔷 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی قسمت ششم 🔶سالن اجتماعات محل کار ذاکر🔶 ساعت حدودا چهار عصر شده بود و همه جمع شده بودند اما هنوز خبری از فرهادی بزرگ و حاج عبدالمطلب نبود. ذاکر در ردیف اول نشسته بود و کسی جرات نداشت از تاخیر پیش آمده در جلسه به ذاکر حرفی بزند. از بس چهره‌اش، نمایانگر بی‌قراری و استرس زیادی بود. تا این که بالاخره در باز شد و فرهادی بزرگ و حاج عبدالمطلب وارد جلسه شدند. همه به احترامشان قیام کردند. آنها در ردیف اول مستقر شدند و مجری برنامه، بی‌درنگ پشت میکروفن قرار گرفت و جلسه را شروع کرد. همین طور که مجری حرف میزد و از قاری برنامه دعوت میکرد، فرهادی بزرگ و خاج عبدالمطلب درِ گوشی با‌هم حرف میزدند. -ممنون که با درخواست بازنشستگیم موافقت کردید. حدودا چهار سال پیش درخواست داده بودم اما حاج‌آقا مصطفوی صلاح ندونستند. -خب خدا را شکر که شما عاقبت بخیر شدی برادر. دعا کن حاج آقا مصطفوی یه کم حساسیتش از رو من برداره. بخدا من مریضم. هم قلبم و هم دیابتم نمیذاره راحت زندگی کنم. حسایت‌های حاجی مصطفوی هم شده قوزِبالای قوز. -اگه اجازه بدید فردا که میخوام برای خدافظی خدمتشون برسم، سفارش شما را بکنم. -آی خدا خیرت بده. اگه یه کلمه بهش بگی که لطف بزرگی کردی. -حتما. انجام وظیفه است. فقط راستی یه سوال! -جانم! -چی شد بعد از چهارسال موافقت شد که من برم؟ من که شاملم نمیشد. نامه جبهه‌ام آوردم اما سنواتم در دستور قرار نگرفت. چی شد یهو جور شد؟ قاری قرآن داشت در اوج میخواند و آن دو نفر برای این که صدای همدیگر را بهتر بشنوند باید به هم نزدیک‌تر می‌شدند. -ولش کن. الان که وقت این حرفا نیست. برو خوش باش برادر. - نه جان من چی شد که یهو یاد من افتادین؟ یادمه سه چهار ماه قبل گفتین که درخواست اِعمال سنوات هیچ کس در دستور نیست و دیگه هی نامه نزنین و این حرفا! -هیچی! دیدم ... والا ... ما به تو خیلی مدیونیم. حاج عبدالمطلب که از این مِن‌مِن کردن‌های فرهادی بزرگ حس بدی پیدا کرده بود، دست چپش را روی زانوی راستِ فرهادی بزرگ گذاشت و گفت: «اگه الان نگی چرا و چی شد که یهو یاد من افتادین و دلتون برای درخواست چهار سال پیشِ من سوخته، نمیذارم این جلسه ادامه پیدا کنه!» فرهادی بزرگ که متوجه شده بود حاج عبدالمطلب دست‌بردار نیست، مثلا خواست بحث را جمع کند اما زد خراب‌ترش کرد. گفت: «بذار بعد از جلسه حرف می‌زنیم.» حاج عبدالمطلب گفت: «پس یه چیزی هست که باید بعد از جلسه و اعلام عمومی رفتنِ من به خوردم بدین! حالا که اینطور شد، من قصد رفتن ندارم. تا ندونم چرا یهو باید برم پامو از اینجا تکون نمیدم. هنوز حداقل بیست ماهِ دیگه تا اتمام حکم من مونده.» برای لحظاتی فرهادی بزرگ و حاج عبدالمطلب چشم‌در‌چشم شدند و با سکوت عمیقی به یکدیگر خیره شدند. به محض صدق الله گفتنِ قاری، مجری میخواست به روی سِن برود که حاج عبدالمطلب مجری را احضار کرد. فرهادی بزرگ با حرص و خشم اما آرام، طوری که فقط خودِ حاج عبدالمطلب بشنود، به او گفت: «دست بردار! خرابش نکن!» اما حاج عبدالمطلب که مشهور بود به تصمیماتِ درستِ آنی و فانی، درِ گوشِ مجری برنامه گفت: «برو بالا و بگو جلسه کنسله و همه برگردن سرِ کارشون. زود باش!» مجری زبان بسته که زبانش قفل شده بود، فقط نگاهی از روی تعجب و دلهره به حاج عبدالمطلب کرد و وقتی دید فرهادی بزرگ هم حرفی ندارد و ترجیح داده سکوت کند، اطاعت امر کرد و بالای سِن رفت و ختم جلسه را اعلام کرد. @Mohamadrezahadadpour ادامه👇👇
جمعیتِ همکاران هاج‌و‌واج به هم نگاه می‌کردند. کارد به ذاکر میزدی، خونش درنمی‌آمد. سرش را پایین انداخت و به نشانِ تاسف سرش را تکان داد و اندکی پیشانی‌اش را خاراند. حاج عبدالمطلب از سر جایش بلند شد و به طرف در خروج رفت تا سالن را ترک کند. همه به جز فرهادی پدر و پسر و ذاکر و مجری برنامه، دسته دسته سالن را ترک کردند. 🔶منزل الهام🔶 المیرا در حال خورد کردن خیار و گوجه برای درست کردن سالادِ افطار بود. تلوزیون روشن بود اما کنترل را برداشت و زد کانال ماهواره. زیر چشم به الهام نگاه کرد. دید الهام تو خودش هست و روی مبل دراز کشیده و بی‌هدف در اینستا می‌چرخد. -الهام تو این سریال جدیده رو دیدی؟ الهام حرفی نزد. -الهام! با تو ام! الهام متوجه صدای مادرش شد و با بی‌حوصلگی گفت: «چی؟ کدوم؟» -اینو! ببین! الهام چند ثانیه از سریال را دید و گفت: «نه. حوصله ندارم.» -تو هنوز تو فکر حرفای نرجسی؟! خب نمیگم نباید باشی. چون آدمی. احساس داری. دلت مثل خودم نازکه. اما الهی فدات شم! اون یه چیزی. مهم نیست. یه روزی خودم جوابشو میدم. حیف تو نیست اینجوری پژمرده کِز کردی رو مبل! -ولم کن مامان. حوصله ندارم. -حتی حوصله منم نداری؟ پاشو بیو قشنگم! پاشو بیا یه کم به مادر پیرِت یه کمکی کن! ثواب داره به خدا. الهام با شنیدن این حرف، بالاخره بعد از چند ساعت ناراحتی، لبخندی زد و پاشد رو مبل نشست و رو به مامانش گفت: «تو؟ تو پیری بلا؟ هر کی من و تو رو میبینه فکر میکنه تو خواهر کوچیکمی! از بس از من سرتری!» -ای بابا! دیگه این مامان دیگه اون مامان هفت هشت سال پیش نیست. -نگو مامان! نگو خدا قهرش میگره. بخدا اگه تو مسجدی نبودی و چادری نبودی... مگه خودت نمیگفتی تو باشگاه چند بار چند تا خانم ازت واسه پسراشون خاستگاری کردند؟ المیرا قهقهه‌ای زد و گفت: «وقتی بهش گفتم شوهر دارم و دوسِشَم دارم، نزدیک بود سکته کنه بیچاره! دیگه اگه می‌فهمید دختر فوق لیسانس و طلبه دارم، لابد پس میفتاد!» تا این حرف را زد، الهام از خنده روده‌بُر شد. -پاشو بیا کمک کن تا زود کارم تموم بشه و با هم بریم مسجد! -من نمیام مامان! دیگه پامم اونجا نمیذارم. المیرا لبِ پایینش را گاز گرفت و با دلخوری گفت: «نگو الهام! زشته از تو!» -مامان تو رو خدا بذار دیگه چشمم به نرجس و خبرچیناش نیفته. حالم بد میشه ازشون. صورتم داغ میکنه وقتی چشمم به اینا میخوره. -باشه حالا. امشب نیا. من میرم. دلتنگ خانم مهدوی‌ام. برم ببینم پسرش بهتره یا نه؟ راستی برم ببینم این آخوند جدیده چطوریه؟ @Mohamadrezahadadpour ادامه👇👇