ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد. پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.
دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم.
@sarnakh1💯
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴داستان امیرالمومنین علی علیه السلام وحاجی الماسی..
استاد دشتی
#فضائل_علی علیه السلام
@sarnakh1💯
🌴شعر :
حیف مولا! مردم عالم تو را نشناختند،
دم زدند از تو، ولی یکدم تو را نشناختند،
رهبر افلاکی و از خاکیان خاکی تری،
هم ملائک هم بنی آدم تو را نشناختند،
انبیاء بودند از آدم همه در سایه ات،
لیک جز پیغمبر خاتم تو را نشناختند،
با وجود آنکه یک آن، با تو نشکستند عهد،
بوذر و مقداد و سلمان هم تو را نشناختند،
با دو دسته بسته می بردند سوی مسجدت،
ای فدای غربتت گردم تو را نشناختند!
سازگار
@sarnakh1💯
🌴روباهی در راهی ماهی بزرگی دید. با خود اندیشه کرد این ماهی بزرگ در این راه چه میکند؟ از خوردن آن ترسید و سراغ گرگ نادانی رفت که در آن صحرا خانه داشت و به او گفت: پسر عمو جان! غذای خوبی یافتم، دلم نیامد بدون شما آن را میل نمایم؛ پس شما را برای آن دعوت میکنم. گرگ نادان چون به مقصد رسید روباه گفت: بفرما پسر عمو جان!
گرگ چون پا روی ماهی گذاشت از اطرافش تور صیاد جمع شد و با ماهی به هوا رفت و ماهی از حلقۀ تور لیز خورد و با سر به زمین افتاد. روباه چون ماهی بر زمین دید نزدیک شد و آن را میل نمود.
🐺گرگ گفت: پسر عمو جان! ساعتی پیش که من در خانۀ خود آرمیده بودم تو را میل به غذا نبود، حال چگونه تو را اشتهاء آمده است در حالی که من در تور گرفتار شدهام؟!
🦊روباه گفت: پسر عموی عزیزم! کسی که تو را در تور کرده قطعا فکر غذای تو هم هست. این من بدبخت هستم که مشتری و طالبی ندارم، پس ماهی از آن من است. چه کنم که نه تو را میتوانم پایین بیاورم و از ماهی به تو بدهم و نه قدرت آوردن ماهی به آن بالا را دارم، مرا ببخش!!!
🐺گرگ نادان از کلام روباه در شگفت شد و گفت: من در حیرتم، کنون که مرا گرفتار ساختی و صید خود براحتی از نادانی من به دام انداختی، این همه چاپلوسی تو برای چیست؟!
🦊روباه گفت: پسر عموی عزیزم، هر عاقلی باید آیندهنگر باشد. من باید مراقب خودم باشم که شاید روزی تو از آن تور به پایین آمدی و سراغ من گشتی....
🌴این مَثَل بدان آوردم که بدانی هر لقمۀ چرب و نرمی که هدیه شود، از دوست داشتن ما نیست.
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
🌴و اگر با کسی دشمن شدیم برای روزی که شاید او را ببینیم خال سفیدی هم بر خود در روابط دوستیمان با او به جای گذاریم و پیش بینیکنیم و همۀ درها را بر روی خود نبندیم.
@sarnakh1💯
🌴شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟
چه خوشگلی!
روباه گفت: من روباه هستم.
شازده کوچولو به او تکلیف کرد که
بیا با من بازی کن.
من آنقدر غصه به دل دارم که نگو.
روباه گفت:
من نمیتوانم با تو بازی کنم.
مرا اهلی نکردهاند.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: ببخش!
اما پس از کمی تامل باز گفت:
اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده ای ست؛ اهلی کردن یعنی علاقه ایجاد کردن.
@sarnakh1💯
🌴روزی هارون به بهلول گفت:
آیا میتوانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟
بهلول جواب داد:
به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن آتش نهند تا سرخ و خوب داغ شود.
هارون امر نمود تا چنان کردند. آن گاه بهلول گفت:
اکنون من با پای برهنه روی این تابه میایستم و خودم را معرفی میکنم و آن چه را خوردهام و هر چه پوشیده ام، میگویم. سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آن چه خورده و پوشیدهای ذکر نمایی. هارون قبول کرد. آن گاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت:
بهلول، خرقه و نان جو و سرکه. سپس فوری پایین آمد و ابدا پایش نسوخت. چون نوبت به هارون رسید، تا خود را با القاب طولانی معرفی کند، پایش بسوخت و پایین افتاد. بهلول گفت:
سوال و جواب قیامت به همین طریق است. آنها که درویش بودند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند.
@sarnakh1💯
🌴
دیروز خونه یکی از اقوام دعوت شدیم
یه سفره مجلل سبز که با ترمه و پارچه های ابریشمی دیزاین شده بود
اینه و شمعدون با نور لایت سبز (شبیه سفره عقد)
پلو سرو شده بود تو سینی های بزرگ سیلور که روی هر سینی یک کیلو گوشت چرخ کرده و کشمش ریخته بودن
ظرف های آش با تزیین های فوق العاده
ساندویچ هایی که داخل سبد بود با تور مشکی تزیین شده بود
آجیل های بسته بندی شده و حلوا های چند رنگ که با گردو مغز پسته تزیین شده بود
و خیلی چیزای دیگه
آقا ما فهمیدیم این سفره نذری هست
حالا کیا سر سفره نشسته بودن
یه مشت آدم متمول شکم سیر.
هیچ گاردی به دادن نذری ندارم، یکی دوست داره نذر فیزیکی بده مثل همین سفره انداختن و پخش غذا.
اما با این مدل توزیع مشکل دارم
چرا باید یه سری آدم دعوت کنی که کمتر از بنز و بی ام سوار نشدن.
پهن کنین همچین سفره نذریای رو اما برید دست چند تا کارگر و کودک کار بگیرید بشینن سر این سفره، یا پک کنین بین این افراد توزیع کنین، یا ببرید تو بیمارستان های دولتی بین همراهان مریض ها توزیع کنین.
چرا یه مشت آدم شکم سیر رو دعوت میکنین؟
@sarnakh1💯