طناز
#طناز🦋 #پارت_۲۵۵ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._.__._._._. مهدیس به دروغ دستش رو میذاره روی شکمش و
#طناز🦋
#پارت_۲۵۶
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ🤍✨.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ــ.ـ.ـ
با رفتن بی بی مهدیس لبخندی شیطانی میزنه و با پاش به خورده ریزای شیرینی اشاره میکنه: قشنگ جمع کن مورچه جمع نشه.
خشمم رو سرکوب میکنم و میشینم آشغال ها رو جمع کنم، که باز مهدیس مثل مگس روی اعصابم خط میاندازه: طناز تو چجوری روت شد با مهدیار بیای اینجا؟
بابا یک صیغهی چند ماهه بینتون بود، شوهر رسمیت که نبود خودتو سبک کردی دنبالش اومدی.
فکرش رو نمی کردم طناز خانم عزیز دردونه انقدر کشته مرده دادش مهدیارم باشه که با یک اشاره خودشو شل کنه و بیافته گردنش.
- چرا خفه نمیشی مهدیس؟
مهدیس بلند میشه و میاد بالای سرم: چون تا اشکت رو درنیارم ول کن نیستم.
می دونی اون روزایی که تو با مامان مهناز جونت و بابا جلالت خوش بودی من و داداشم تو حسرت پدر و مادرمون سوختیم.
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ🤍✨.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ــ.ـ.ـ
کپی برداری ممنوع است.
طناز
#طناز🦋 #پارت_۲۵۶ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ🤍✨.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ــ.ـ.ـ با رفتن بی بی مهدیس لبخن
#طناز🦋
#پارت_۲۵۷
ـ.ــ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ــ.ـ.ـ.🤍✨ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.
نمی تونی حس کنی وقتی بعد بیست و یک سال بابا محمد رو پیدا کردم چقدر حسرت خوردم و تو دلم به پدر بزرگ لعنتیت چقدرش فحش دادم.
ازت متنفرم طناز چون تو دردونهی بزرگ زاده هایی، چون من هرچی نداشتم تو داشتی!
نمیدونم چجوری دل مهدیار رو بردی، ولی بدون من اینجا اومدم تا بشم ملکه عذابت، نمیذارم یک آب خوش از گلوت پایین بره.
بهت زده به چشم های مهدیس که ازش آتیش میباره نگاه میکنم، این دختر راستی انگار دیوانه بود...
- به کارت برس کلفت کوچولو امروز برات برنامه ها دارم.
حتما زندگی بدون پدر و مادر سخته ولی خالی کردن خشمش سر یک بی گناه مثل من واقعا دور از انسانیته.
تو چشم های خبیثش خیره میشم و خونسرد لبخند میزنم: میدونی مهدیس هرچقدر هم قبولش برات سخته ولی تو هم نوهی همون پیرمردی از خونه و رگش.
و اتفاقا خیلی شبیه آقاجون و عموت شدی یک عقده ای به تمام معنا...
ـ.ــ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ــ.ـ.ـ.🤍✨ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.
کپی برداری ممنوع است.
طناز
#طناز🦋 #پارت_۲۵۷ ـ.ــ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ــ.ـ.ـ.🤍✨ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ. نمی تونی حس کنی وقتی بعد بیس
#پارت_۲۵۸
_._._._._._._._._._._._.🤍✨_._._._._._._
با بی بی گردو پوست میکنیم، خدا رو شکر مهدیس رفته تو اتاقش و خوابیده.
بی بی با لحن مهربونی میگه: تو و مهدیس هم خون و قوم خویش همین، دو صباح دیگه تو عروس خونه میشی و مادر بچه های مهدیار.
خوب نیست با خواهر شوهرت اینطور بگو مگو کنی.
اون حالا حامله است حواش رو داشته باش مادر!
به زور یک چیزی شبیه لبخند تحویل بی بی میدم و میگم: چشم.
چون مهدیس دخترشون بود اینجا همه هواش رو داشتن ولی هیچ کس فکر من نبود که از دست این عقرب جرار چی دارم میکشم.
مهدیسم خوب میدونست من با فرارم همهی پل های پشت سرم رو خراب کردم و دیگه جایی تو خونهی آقاجونم ندارم...
مهدیار با اسبش برگشت، کیا هم همراهش بود، انگار رابطه شون بهتر شده بود.
کیا یک ماجرایی رو با اب و تاب برای مهدیار میگفت خودشم بهش میخندید.
_._._._._._._._._._._._.🤍✨_._._._._._._
کپی برداری ممنوع است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهان که لطف ندارد
بگو نجف چه خبر؟!
😭❤️🩹
طناز
#پارت_۲۵۸ _._._._._._._._._._._._.🤍✨_._._._._._._ با بی بی گردو پوست میکنیم، خدا رو شکر مهدیس
#پارت_۲۵۹
_._._._._._._.__._._._.✨🤍_._._._._._._.
من اما دلم شکسته بود رفتار زشت مهدیس و این حقی که همه بهش می دادن داشت دیوونهام میکرد.
به سمت دریا میرم، کلبه تا ساحل فاصلهای نداره بر خلاف جنگل که راه طولانی و ترسناکی داره.
روی ماسه ها میشینم و آروم آروم اشک می ریزم عجله کردم با مهدیار فرار کردم.
میتونستم با آقاجون صحبت کنم یا با اعتصاب غذا و گریه جلوی ازدواج با سپهر رو بگیرم اون وقت اینجوری توسط مهدیس تحقیر نمیشدم.
تو این خونه حس غریبی میکردم، اینجا خونهی مهدیس و مرضیه جون بود نه من.
من حتی زن رسمی مهدیار نیستم، فقط یک دختر فراریم.
کنترل اشک هام دیگه دست خودم نیست، پشت سر هم اشک میریزم.
_._._._._._._.__._._._.✨🤍_._._._._._._.
کپی برداری ممنوع است.
طناز
#پارت_۲۵۹ _._._._._._._.__._._._.✨🤍_._._._._._._. من اما دلم شکسته بود رفتار زشت مهدیس و این حقی
#طناز🦋
#پارت_۲۶۰
_._._._._._._._._._.✨🤍._._._._._._._.
با دیدن مهدیار پشت سرم اشکام رو با آستینم پاک میکنم.
- اینجا چی میخوای؟
- بی بی حواسش بود تو ناراحتی بهم گفت رفتی ساحل.
هم بهم گفت مهدیس چی کار کرده!
تو دلم هزارتا بوس برای بی بی فرستادم پیرزن مهربون به روی خودش نیاورده ولی هوای دلم رو داشته!
- من خیلی اشتباه کردم با تو فرار کردم.
درسته شرایطم خاص بود ولی تهش من اون دختر فراریم که یک عمر باید حرف بشنوم.
- گل میگیرم دهن کسی که پشتت حرف بزنه رو.
- حتی اگه خواهر حاملهت که با تو درد یتیمی کشیده،باشه چی؟
سکوت میکنه، دلم از زمین و زمان پر شده بود.
- تو هم مثل خواهرت فکر میکنی مهدیار، منتها غريزه است ه.وس یا عشق فعلا بهت اجازه نمیده اذیتم کنی.
من با پای خودم اومدم تو آغو.ش دشمنم.
- من دشمنت هستم؟
- بله دشمن جونم.
_._._._._._._._._._.✨🤍._._._._._._._.
کپی برداری ممنوع است.