eitaa logo
طناز
9.5هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
137 ویدیو
0 فایل
تبلیغاتمون😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1759249087C4c9dc63f34
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 ‌
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
‌ خداوندا اگر جایی دلی بی‌تابِ دلدار است نمی‌دانم چطور امّا خودت پادرمیانی کُن! ❤️‍🩹 ‌
طناز
‌ #پارت_۲۶۲ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. - چون به زور سعی می کردم جلوی احساساتم رو بگیرم
._._._._._._._._._._. ✨🤍 ._._._._._._._. مرضیه جون بهم حوله میده برم دوش بگیرم و صدای زیرزیزکی حرف زدنش با مهدیار رو می‌شنوم. - مهدیار حواست هست طناز هیچ تقصیری تو مرگ مامان فرشته‌ی تو نداره؟ - عمه تو رو خدا شروع نکن من خیلی خستم. - چرا تفره می‌ری پسر؟ - عمه من فردا صبح باید برم ماموریت خب! - خدا به اخر و عاقبت ما رحم کنه. با شنیدن صدای در سریع میرم زیر دوش، چرا مهدیار دوست نداره درباره من با عمه‌ش حرف بزنه؟! نکنه فکر های دیگه‌ای تو سرشه؟ دست می‌کشم روی صورتم، من چرا تا این حد دلباخته‌ی این مردم؟! مگه همیشه نمی گفتم اون دشمنه؟! شایدم منم همیشه بهش حس داشتم ولی خودم رو سرکوب کردم. نمی‌تونم انکار کنم بین تموم مردای دور و برم از همه جذاب تره. به غیر از تیپ و هیکلی که داره، شخصیت کارزماتیکش، اون جدیت و جذبه‌ای که تو رفتارش داره هم یک جوری مجذوب‌ کننده‌ است. ‌ ._._._._._._._._._._. ✨🤍 ._._._._._._._. کپی برداری ممنوع است. ‌
❤️‍🩹 ‌
❤️‍🩹 ‌
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
طناز
#پارت_۲۶۳ ._._._._._._._._._._. ✨🤍 ._._._._._._._. مرضیه جون بهم حوله میده برم دوش بگیرم و صدای
🦋 _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._._. بارها خواستم با شیطنت و تحریک احساساتش به خودم و دیگران ثابت کنم، آدم دو رویه ولی هر بار شکست خوردم. همین خودداری کردنش هاش از من باعث می‌شد نسبت بهش مشتاق تر بشم. انگار ما هر دو بهم حس داشتیم ولی جرات اینکه حتی به خودمون اعتراف بکنیمم نداشتیم. شاید گناه اطرافیان ما باعث شد از هم متنفر باشیم. هنوزم باورم نمی‌شه بابای آروم من قاتل عمه فرشته باشه، انگار این وسط یک چیزی درست نیست. از مهدیارم که می‌خوام بپرسم انقدر عصبی و ترسناک می‌شه که جرات نمی‌کنم دوباره سوالم رو مطرح کنم. بعد از یک دوش ده دقیقه‌ای که بیشتر برای باز شدن فکرم بود تا تمیز شدن تنم میام بیرون. لباسام روی تخته و مهدیار هم روی همین تخت خوابیده. پاورچین پاورچین میرم بالای سرش تا لباسام رو بردارم و ببرم تو حموم بپوشم، که آب موهام چکه می‌کنه روی صورتش و اون چشم هاش رو باز می‌کنه. - عافیت باشه کجا؟! _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. کپی برداری ممنوع است‌. ‌
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
طناز
#طناز🦋 #پارت_۲۶۴ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._._. بارها خواستم با شیطنت و تحریک احساساتش به
.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ🤍✨ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ. - می‌خوام لباسام رو عوض کنم میرم تو حموم. - مگه غریبه‌ای اینجاست. - انتظار نداری که جلوی تو لباس عوض کنم؟ - چرا انتظار نداشته باشم؟ من نامزدتم. - آخه یعنی منظورم اینکه... - طناز من می‌خوامت خیلی زیاد. - پس چرا زودتر عقد نمی‌کنیم؟ من نگرانم مهدیار بهم حق بده یک بار از طرف تو ضربه خوردم. لبخندی تلخ می‌زنه و می‌گه: برای همین می‌خوام محبتم رو بهت نشون بدم طناز من. می‌خوام حالا که حصار زبونم شکست و لب باز کردم به اعتراف دیگه کوتاه نیام. تا تهش همراهت باشم و دوستت داشته باشم ولی همه‌ی اینا شرایط داره. - چه شرایطی چقدر گیج کننده حرف می‌زنی؟ - پدرت اون اجازه ازدواجی که به ما داده بود رو از محضر پس گرفته با کمک همون وکیل همه فن حریفش. - چی یعنی اون محضر بدون رضایت پدر قبول نمی‌کنه ما عقد کنیم؟ مهدیار سر تکون می‌ده: اما چون من و تو مطابق آیه‌ای که پدربزرگت خوند تا ماه آینده بهم محرمیم قرار بود قبل عقد محرمیت رو باطل کنیم ولی من حرفم رو پس میگیرم و نمی‌خوام باطلش کنم و من نقشه ای دارم. - چه نقشه‌ای؟ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ🤍✨ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ. کپی برداری ممنوع است. ‌
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
طناز
#پارت_۲۶۵ .ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ🤍✨ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ. - می‌خوام لباسام رو عوض کنم میرم تو
_._._._._.__._._._._._✨🤍._._._._._._._. - اگه من و تو باهم باشیم دیگه نیازی به رضایت پدر و پدربزرگت نیست و عقد ما با حکم دادگاه شکل می‌گیره. موقع گفتن این حرفش قلبم هری می‌ریزه، انگار نفسم تنگ میافته. - تو الان عزیز دردونه‌ی جلال و نور چشمی حاجی هستی اما بعد از فقط زن من هستی قبول می کنی؟ اینکه پدر و پدربزرگت رو فراموش کنی و فقط مال من باشی؟دستم رو روی دستش می‌ذارم: مهدیار پدر وپدر بزرگم رو بذار کنار کینه‌ت رو فراموش کن منو می‌خوای؟ بخاطر خودم بخاطر حسی که بینمون به وجود اومده؟ چشم های مهدیار مثل آینه‌ی تمام نمای درونش بودن. چشم هاش کدر می‌شه و میگه: تو بعد از اینکه زنم بشی دیگه دختر اون عوضی نیستی طناز منی منم می‌خوامت همیشه می‌خواستمت. توی قلبم هزارتا چراغ همزمان روشن میشه و لبخند محوی روی لبم نقش می‌بنده: من به قول مهدیار میران کسی که همیشه همه بهش ایمان داشتن اعتماد می‌کنم. یک بار اعتمادم رو شکستی اما دلم می‌خواد یک فرصت دیگه به هر دومون بدم. دستش روی گردنم میذاره تو نگاهش فقط عشق و محبت می‌بینم ضربان قلبم بالاتر میره. - خیلی زیبایی. _._._._._.__._._._._._✨🤍._._._._._._._. کپی برداری ممنوع است. ‌
سلام،اگر وی آی پی رمان رو میخواید، تا پایان این هفته فرصت دارید برای خرید🌱 بعدش تا یه مدت پاسخگویی نداریم. برای دریافت رمان کامل 💜 با 595پارت🤩😍 میتونید با واریز 45 هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال 🦋 بشید.
6219861935945401
به نام خانم سهیلا صادقی @s_majnoon ‌ 💜 رمان در وی آی پی به پایان رسیده. 💜 ‌
♡ اندر سرِ ما خیال عشقت هرروز که هست، در فزون باد ✨🌸
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
💙 ‌
طناز
#پارت_۲۶۶ _._._._._.__._._._._._✨🤍._._._._._._._. - اگه من و تو باهم باشیم دیگه نیازی به رضایت پد
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ🤍✨.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ یک پیراهن ساده قرمز با دامن چین دار شبیه لباس محلیه ولی ساده تر. موهای بلندمم می ریزم دورم تا .بره.ن.گی گردنم مخفی بشه. با پایین اومدن از پله ها نگاهم با مهدیار تلاقی پیدا می کنه، با گرمای خاصی بهم نگاه می‌کنه و لبخند زیبایی روی لبش. به بی بی کمک می‌کنم سفره رو بچینه، بی بی واویشکا و مرغ ترش پخته و زیتون پرورده هایی که چند هفته پیش درست کردیم رو میاره سر سفره... عمه برای صدا کردن مهدیس میره ولی اون نمیاد. - هرچی صداش کردم نیامد‌. بخاطر توبیخ های بی بی ناراحته! بابا محمد که از رفتار مهدیس دلخور می‌شه. منم با خجالت و سرم رو پایین می‌اندازم: ببخشید تقصیر من شد. بابا محمد با لحنی مهربان و پر لطافت می‌گه: نه دخترم ربطی به تو نداره متاسفانه مهدیس من بد تربیت شده‌. بی بی بی خیال همه لقمه‌ای در دهنش می‌گذارد: خودش گرسنه بشه قهر یادش میره. مهدیار سر سفره دائم تو بشقاب من تیکه های گوشت می‌ذاره و لیوانم رو از دوغ و نوشابه پر می‌کنه‌‌. همین رفتارش به دیگران هم نشون میده بین ما همه چیز فرق کرده. ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ🤍✨.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ کپی برداری ممنوع است. ‌
سلام،اگر وی آی پی رمان رو میخواید، تا پایان این هفته فرصت دارید برای خرید🌱 بعدش تا یه مدت پاسخگویی نداریم. برای دریافت رمان کامل 💜 با 595پارت🤩😍 میتونید با واریز 45 هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال 🦋 بشید.
6219861935945401
به نام خانم سهیلا صادقی @s_majnoon ‌ 💜 رمان در وی آی پی به پایان رسیده. 💜 ‌
💓 ‌
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
❤️ ‌
رمان اول چند روز دیگه پاک میشه! الان رایگانه از دست ندید👀 رمان دومی هم جدیده تازه شروع شده🫀
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱