طناز
#پارت_۳۲۹ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. - چرا صورتت کبوده؟ - دست گل اسطوره شماست. - نه ا
#پارت_۳۳۰
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
مهدیار بعد از چند دقیقه سهیل رو کنار میزنه و میاد جلوی پای من.
- طناز خوبی چرا گریه میکنی انقدر؟
صورتم رو ازش میچرخونم و با بغض میگم: برو عقب برو حالم ازت بهم میخوره.
گوشه لبش خونیه، سهیل کنارش میزنه و دست منو میگیره: بیا بریم طناز من با این مردک کار دارم.
- حق نداری زن منو جایی ببری!
- انگار یادت رفته مهلت اون محرمیت مدتهاست تموم شده.
- ما تمدیدش کردیم!
سهیل با خشم فریاد میزنه: چجوری تمدید کردی آقا مهدیار با کتک زدن ناموست تمدیدش کردی؟
مهدیار این بار تمام قد جلوی سهیل میایسته و دست منو تو چنگش می گیره: کل دنیام نمیتونن طناز رو از من بگیرن.
با صدای لرزون میگم: ولم کن مهدیار نمیخوام باهات بیام.
سهیل دست دیگه منو میگیره و میگه:
-تو اسطوره من بودی با خودم میگفتم دمش گرم بدون مادر و پدر خودش رو بالا کشیده پلیس شده آخه کدوم مرد قانونی اینطوری بی قانونی میکنه.
سهیل دستم رو میکشه: بیا بریم طناز!
مهدیار انگار یک لحظه دوباره کنترل خودش رو از دست میده چون سهیل رو با شدت پرت میکنه عقب و با دندون های بهم چفت شده میغره:
-دفعه آخرت باشه دستت به ناموس من خورد وگرنه خودم تیکه تیکهت میکنم...
😍😱🙈
برای دریافت رمان کامل شده ی #طناز
۴۵تومن واریز کرده و فیش رو برای ادمین ارسال کنید،ممنونم🍂
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
طناز
#پارت_۳۳۰ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. مهدیار بعد از چند دقیقه سهیل رو کنار میزنه و میا
وااای یه پارت هدیه
براتون آوردیم اینجا😍👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/402063792C3718525b2c
ولی راضی به خوندن پارت ، بدون عضو شدن نیستیم❌
حتما عضو بشین ، یادتون نرهــ💕
طناز
وااای یه پارت هدیه براتون آوردیم اینجا😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4020637
عزیزان پارت جدید اینجاس😍
تو کانالشون ۲تا رمان فوق العاده هم میذارن😍
طناز
#پارت_۳۳۰ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. مهدیار بعد از چند دقیقه سهیل رو کنار میزنه و میا
#پارت_۳۳۱
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
انقدر ترسیدم که نمی تونم تکون بخورم، مهدیار سهیل رو بیرون میکنه.
سهیل پشت هم تهدید میکنه که نمیذاره مهدیار منو ببره منم عین ابر بهاری هم اشک میریزم.
مهدیار من رو به زور به همون اتاق خواب کوفتی میبره و در اتاق رو قفل میکنه.
صداش میاد که زنگ میزنه به دو تا ماموری که دوستش هستن تا سهیل رو از جلوی آپارتمان ببرن.
دستگیر رو جا به جا میکنم و با التماس میخوام، تا پلیس خبر نکنه اما اون گوشش بدهکار نیست.
بعد نیم ساعت پلیس میان سهیل رو که پشت در خونه نشسته با سر و صدای زیاد میبرن.
- برای چی سهیل رو تحویل پلیس دادی؟
به جای اینکه جوابم رو بده جلو میاد و با زور چونه منو میگیره سمت صورت خودش.
انگشتش رو روی کبودی صورتم میکشه و می خواد صورتم رو ببــ-وس-ه که سرم رو عقب میکشم.
اخم ترسناکی میکنه و مچ دستم رو چنگ میزنه: من رو پس نزن.
- تو دیوونهای سادیسم داری.
- من از کاری که کردم اصلا پشیمون نیستم طناز تو با وجودت جلوی قاتل شدن منو گرفتی.
- چی میگی تو مهدیار؟
دستش رو دور من حلقه میکنه و سرش رو میذاره رو سینهام: آقاجون چی بهت گفت؟ که نتیجش شد این وضعیت ما؟
- پدر بزرگت علاوه بر سکته قلبی سکته مغزیم کرده پشت سر مادرم چرت و پرت بهم بافت.
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
طناز
#پارت_۳۳۱ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. انقدر ترسیدم که نمی تونم تکون بخورم، مهدیار سهیل
#پارت_۳۳۲
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
- دروغ میگی تو دنبال بهونهای برای خشونت هات برای عقده گشایی وگرنه آقاجون فقط از فرشته خوب گفت و پشیمون بود چرا بهش فرصت زندگی نداده.
- پشیمون بود که به مادرم من و بابام تهمت زد؟!
- من دیگه خسته شدم از این بحث کهنهی نخ نما شده از اینکه زندگی و جوونیم پاش بره.
من میرم مهدیار امروز نتونم فردا من دیگه دلم باهات صاف نمیشه.
مهدیار طولانی و عمیق نگاهم میکنه سپس مچ دستم رو میگیره و من رو به سمت حمام هدایت میکنه.
- بیا دوش بگیر آب بخوره تنت آروم میشی فرشتهی من.
با رفتن زیر دوش اشک هام یکی پس از دیگری جاری میشه، خیلی احساس بی کسی میکنم.
پدرم یک گوشه زندان پدر بزرگم بیمارستان و شوهرم اینجوری پر از خشم و کینه منتظره تا بهونهای پیدا کنه و بپره به من.
من دیگه اون طناز شاد و خوشحال نیستم، انگار دل مرده شدم.
از زیر دوش که میام بیرون حوله تنم میکنم که صدای برخورد محکم در میاد.
صدای مامان و یک صدای کلفت که احتمالا متعلق به عموعه.
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚السلام علی الحسین(ع)
❤️🩹
💞
چنان
پيوسته ای در ما،
که پندارم خود مایی...❣
┄•●❥ ❣
دستان تو
نقاش ماهریست
طرحی کشیده اند در من
مختصر به نام
عشق....
┄•●❥❣
با عصبانیت برگشت و گفت :
چـــــــرا دنبالم میای؟
با بغض گفتم:
اخه خودت گفتی برو دنبال زندگیت...
┄•●❥ ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا تو خواب گریه میکردی،
چی دیدی مگه؟
❤️🩹
طناز
#پارت_۳۳۲ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. - دروغ میگی تو دنبال بهونهای برای خشونت هات برای
#پارت_۳۳۳
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
مهدیار میره جلوی در صدای جر و بحث بینشون میاد.
مامان اصرار داره من رو ببینه و عمو و مهدیار با هم درگیری لفظی پیدا کردن.
عاقبت مامان موفق میشه پیاد تو با دیدن تن و بدن من و صورت کبودم غوغا به پا میشه انگار منفجرش کردن.
پشت هم به مهدیار بد و بیراه میگه و بهش مشت میزنه.
عمو به سختی از هم جداشون میکنه و وادار میکنه هر سه مون آروم دور هم بشینیم و حرف بزنیم.
- دخترم برو حاضر بشو برگرد خونه.
مهدیار تند و جدی میگه: دخترت دیگه زن منه.
- کو شناسنامه؟ کو سند و مدرک؟
پوزخند میزنه و سرش رو با خشم تکون میده:
-پس خوبی به شما بزرگ زاده ها نیامده؟ تا امروز میخواستم دخترت رو عقد کنم ولی با رفتار تو و حرف های امروز حاجی آرزوی عقد رو به گور ببرید.
صدای خورد شدن قلبم رو میشنوم و اشکام جاری میشن...
🥺😑🤦🏻♀️
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
برای دریافت رمان کامل #طناز
۴۵ هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
💞
دلم را جــز تــو ..
جـانـانی نمی بینم...❤️
👤عـراقی
┄•●❥ ❣