eitaa logo
حاج حسین سراجان و شهید محسن سراجان
45 دنبال‌کننده
38 عکس
12 ویدیو
0 فایل
یادبود مرحوم حاج حسین سراجان و فرزند شهیدش، شهید محسن سراجان دوستان عزیز اگر فیلم، متن، عکس، خاطره، صوت مصاحبه!، نوشته و... از ایشان دارد برای نوه ی ایشان(علی مهدی قلب) به شناسه @AliMahdighalb ارسال کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
👆🌹🌹مدح امیرالمومنین(علیه السلام) توسط مرحوم حاج حسین سراجان
اطلاعیه مراسم اولین سالگرد وفات مرحوم حاج حسین سراجان و همسر مکرمه
15.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به رسم قدیم، اکثر روزها، موقع اذان صبح اذان میگفتند
کتابخوانی مرحوم حاج حسین سراجان در پارک! در هیچ مکان و زمانی مطالعه را ترک نمیکرد، در خانه، منزل، پارک، حتی در زمان بستری شدن در بیمارستان در لحظات هوشیاری و... @sarrajan
دومین سالگرد درگذشت مرحوم حاج حسین سراجان، پدر شهید محسن سراجان
11.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 روایت حاج حسین سراجان از دیدار امام خمینی(ره) @sarrajan
به بهانه ۲۰ تیرماه سالگرد تأسیس قائمیه 🔻«عمویم از اصفهان آمده‌بود به دخترش سر بزند. یک شب دوشنبه که داشتیم شام می‌خوردیم گفت: «حسین‌آقا، دعا ندبه‌دون اینجا کوجاس؟» گفتم: «والا دعا ندبه نداریم.» گفت: «تو تو این شهری آ دعا ندبه ندارید؟! هِمین هفته، تا اینجام بایِد تشکیل بشِد.» همان موقع جلساتی توی مسجد راه‌آهن با سخنرانی آقای خزعلی گذاشته‌بودیم که جای سوزن‌انداختن نبود. بهترین فرصت همین‌ جا بود. با دوستان هم که مشورت کردم، موافق بودند. سه‌شنبه‌شب اعلام کردم از این هفته، دعای ندبه توی همین مسجد برقرار است. جمعه که شد، جمعیت زیادی آمد. بعد از دعا هم خود آقای خزعلی رفت منبر. از آن به‌بعد، هر هفته توی مسجدی یا خانه‌ای دعای ندبه می‌گرفتیم. اسمش را هم گذاشتیم «قائمیه». 🔻این گفته‌های مرحوم حاج حسین سراجان است که نحوه تشکیل دعای ندبه در اهواز را بیان می‌کند. پاتوقی برای عاشقان درگاه دوست که از دهه ۳۰ چراغش روشن شد و ادامه پیدا کرد. «شمس پولی کنار گذاشته بود تا جای ثابتی برای قائمیه بخریم. هرجا گشتیم قسمت نبود. شنیدیم ورثۀ آیت‌الله سیدمرتضی علم‌الهدی می‌خواهند خانه را بفروشند. رفتیم باهاشان صحبت کردیم. وقتی فهمیدند برای قائمیه است، قبول کردند که تخفیف خوبی هم بدهند؛ ولی پول شمس کافی نبود. نشستیم فکر کردیم که چه‌کار کنیم. به این نتیجه رسیدیم که پول باقی‌مانده را روی متراژ زمین حساب کنیم. هر متر ۱۲۰ هزار تومان درآمد. رفتم با همه صحبت کردم که باقیات است و تا صبح قیامت این یک متر به‌ اسم خودت می‌ماند.
بالاخره پول‌ها جمع شد و خانه را خریدیم. بعدها هم تغییراتی توی ساختمان دادیم و اسمش شد «مهدیۀ قائمیه». الحمدلله هر جمعه دعای ندبه تویش برقرار است.» 🔻این هم ادامه ماجرا از زبان مرحوم سراجان برای ثبات پاتوق انقلابی‌های اهواز. خدا می‌داند که چند نسل در این دعای ندبه رفت و آمد داشته و از خواب جمعه صبحش گذشته تا از قافله مقربان جا نماند. خدا می‌داند چه آدم‌هایی که خالصانه انتظار فرج را فریاد زدند و آنقدر از برکت همین جلسه هفتگی رشد کرده‌اند و اکنون به جایی رسیده‌اند و مشغول خدمت به خلق الله‌اند . قائمیه هم یکی دیگر از کارخانه‌های آدم سازی در اهواز است که انقلابی‌های قدیم نگذاشتند چراغش خاموش شود اما شاید نسل جدید اهواز هیچ خبری از این مکان ارزشمند که بخشی از هویت اصیل انقلاب اسلامی است نداشته‌باشند. حالا که قائمیه هفتمین دهه خودش را می‌گذراند خیلی وقت است که از کندوکاوش گذشته و عاشقانش یکی‌یکی رفته‌اند یا در حال رفتنند اما نه تاریخ خودش ثبت شده نه تاریخ مکانش و نه تاریخ آدم‌هایش از جمله آقای علی شمس. 🔻دیگر نوشتن بیشتر جایز نیست و همین مقدار کفایت می‌کند. به قول دوستی چه بگویم که ناگفتنم بهتر است. این هم بماند مثل بقیه مطالبه‌های قبل که جوابش مشخص است باز هم غیر از خودم و هم‌قطارانم نه گوش شنوایی هست و نه آدم پای کاری تا بسم‌الله بگوید و بیفتد به جان تاریخ قائمیه! خودمانیم و خودمان. پ.ن: حاج علی شمس، سال ۹۶ در دعای ندبه قائمیه ✍️ علی هاجری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
بسم الله خبری در راه است...
بسم الله ⭕️«همیشه پشتیبان» منتشر شد 🔴خاطرات شفاهی حاج حسین سراجان؛ از قهرمانان گمنام انقلاب اسلامی حاج حسین سراجان، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی جزو مبارزان با رژیم شاهنشاهی بود و در همان دوران، اولین جلسات زیارت عاشورا و دعای ندبه را در اهواز بر پا کرد و هیئت قائمیه را تشکیل و سامان داد. در دوران هشت‌ساله دفاع مقدس نیز با کمک خیرین کمک‌های مردمی را به جبهه می‌برد و بعد از پایان جنگ هر هفته، روزهای جمعه به مرزهای استان ایلام و خوزستان می‌رفت و با سربازان مرزی دیدار می‌کرد. کمتر کسی از اهل مساجد و هیئات اهوازی هست که او را نشناسد... 📚بخشی از کتاب: انقلاب که پیروز شد، دنبال چند تا آدم مطمئن بودند تا هرکدام را جایی بگذارند؛ یکی توی ارتش، یکی توی استانداری، یکی توی فرمانداری و جاهای دیگر. من را فرستادند طبقۀ بالای ساواک  که قسمت دفتری‌اش بود. جای خیلی مجهزی بود که چند تا تلفن داشت. جوانی هم گذاشتند کمکم. بچه‌های انقلابی بایستی همۀ حوادث و جریانات گروه‌های مختلف را به من اطلاع می‌دادند تا از اینجا سریع به مسئولان گزارش بدهم که توی این شلوغ‌بازار به جایی آسیب نزنند. یک بار که نشسته بودم پشت تلفن، یک نفر زنگ زد و گفت: «اونجا کمیتۀ ساواکه؟ آماده باشین که همین الان با رگبار می‌آیم.» جوانی که کمکم بود ترسید؛ اما من جواب دادم: «اگه مَردید بیایْند.» جا خورد و تلفن را قطع کرد. هرچه هم منتظر نشستیم کسی نیامد. تحقیق: حمیدرضا بهوندی، مهرزاد قوی‌فکر تدوین: علی هاجری 176صفحه 90هزار تومان جهت ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید👇 📲 @resanebidaripv