🍃 🔻«بعضی وقت‌ها انسان می‌بیند یک حال خوشی دارد؛ حالت نورانی دارد! نمی‌داند علتش چیست. هر چه فکر می‌کند، هیچ علتی پیدا نمی‌کند🤔 نه کار خاصی کرده، نه نماز خاصی خوانده؛ هیچ کاری نکرده است! نمی‌داند در کوچه‌ای، جایی، رد می‌شده 🚶🏻‍♂️و فقط گذرا حضرت (عج) از کنارش رد شده است🥺 این نورانیّت و حال خوش، به همین جهت در این شخص ایجاد شده است» _به نقل از مرحوم آیت الله بهجت(ره) 📚برشی از کتاب «حضرت حجت(ع)» این حال خوب رو براتون آرزومندم🤲😍 شبتون بهشت💫 https://eitaa.com/sarzendehbash 🍃

🍃 #استاد_شاکرنژاد #هر_روز_با_قرآن ۱۷۳ ❌یک خواهش دارم عزیزجان ❌ اگر تونستی برای چند بفرست تا کلام خدا در فضای رنگارنگ مجازی بیشتر دیده بشه 🙏🙏🙏 https://eitaa.com/sarzendehbash 🍃

🍃 سلام صبحت بخیر رفیق جـاااانم 😊 هیچ ثروتی باارزش‌تر از حال خوب نیست؛ الهی همیشه حال دلت خوبِ خوب باشه دوست من... 🤍🌸 https://eitaa.com/sarzendehbash گل نرگس از حیاط آقاجون❤️ 🍃

🍃 برای برآورده شدن حاجتمون وحل مشکلاتمون سه تا الهی به رقیه  بخونیم، ان شاءالله که همگی مورد توجه عنایت خاص حضرت رقیه سلام الله علیها قرار بگیریم❤️ الهـــــــــــــــی به رقیـــــــــه الهـــــــــــــــی به رقیـــــــــه الهـــــــــــــــی به رقیـــــــــه #اللهم_عجل_الولیک_الفرج https://eitaa.com/sarzendehbash 🍃

🍃 ناگت خونگی خوشمزه و سالم و آسون 🤩 مواد لازم : سینه مرغ نصف سیب زمینی نصف نصف پیاز متوسط تخم مرغ ۱ عدد آرد سوخاری ۱ ق با سس کچاب و یه دورچین سیب زمینی سرخ کرده یه ناهار عاااالیه👏👏👏 https://eitaa.com/sarzendehbash 🍃

🍃 امروز چهارمین روز چله مجرب توسل به شهدا رو داریم و شهید سید احمد پلارک را معرفی کردم بسیار حاجت میدن ❤️ مخصوصا کسانی که حاجت دارن از امروز تا ساعت ۱۲ شب فرصت دارید اعمال چله رو انجام بدید لطفا به دوستانتون هم اطلاع رسانی کنید ان شاالله در این چهل روز با توسل به شهدا گره ها باز شوند و به حاجت دلتون برسید🤲👇 https://eitaa.com/joinchat/231342355Cd9d5acdd08 🍃

🍃 بازارچه لباس پاساژ امام حسین جنب امامزاده یحیی ساری😍 https://eitaa.com/sarzendehbash 🍃

. بالاخره بدونیم با چه زبانی بگیم بهتره ✨🤲 https://eitaa.com/sarzendehbash نماز اول وقته☺️❤️ التماس دعا🤲 🍃

بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_آخر 😭😭 #داستان_عشق_آسمانی_من ماموریت یک ساله محمد تموم شد ولی باز محمد پیش ما نبود دیگه ولی تنها نبودم محیا بود و تنهایم با محیا پر میشد تو پذیرایی نشسته بودیم محیا روی سینه محمد خوابیده بود خیلی ب محمد وابسته بود منمـ آشپزخونه جمع جور میکردم دوتا چای ریختم نشستم کنار محمد و گفتم محیا بده ببرم بذارم تو تختش محمد:نه خودم میبرم تو بشین محمد نشست کنارم :بانو کجا سیر میکنی ؟ _همین جام محمد:آذرم از فردا میرم ماموریت شماهم با محیا برید خونه بابا -بازم ماموریت 😣😣 محمد:قیافشو تروخدا با بچه های یگان صابرین میریم غرب نترس اینم مثل همیشه -اما دلم شور میزنه محمد چندروزی بود نجف آباد بودم که جاریم زنگ زد تعجب کردم جاریم اهل طلا نبود چرا باید زنگ میزد به پدرم صبح زود ۱۳شهریور ۹۰ پدرمادرم لباس مشکی پوشیدن گفتن مادربزرگ فوت کرده باید بریم قم -مامان تروخدا برای محمد اتفاق افتاده مامان:نه دخترم بریم قم خونتون تمام راه دلم شور میزد تسبیح محمد به قلبم فشار میدادم تا آروم بشم اما وقتی رسیدم خونه پارچه مشکی که سپاه زده بود دنیام تیر و تار شد من موندم یه محیا یک ساله و محمدی که حالا تو گیلانغرب به آرزوش رسیده بود خانم سیلمانی اشکاش پاک کرد گفت خوب زهراجان اینم داستان ما امیدوارم مورد پسند شما و اعضای کانالتون باشه محیا :مامان با خاله زهرا بریم پیش بابا خانم سلیمانی:بریم دخترم تو راه مزارشهدا دلم خواست یه ذره از صبر زینبی این بانوان داشته باشم آدرس مزارشهیدسلیمانی: قم.‌گلزار شهدای امامزاده جعفر. ردیف ۲۰ . شهدای سردشت و شمالغرب نام نویسنده:بانوی مینودری ‎‎https://eitaa.com/sarzendehbash 🍃

از عشق تا عشق☺️ بسیار عالی و درس آموز👌 استاد عرشیانفر https://eitaa.com/sarzendehbash 🍃