سطل ِزباله|satlezobaleh
شاملو حرفِ خیلی قشنگی زد: مارا از مرگ میترسانند انگار که ما زنده ایم:)
نگید بغلم کن
مثله شاملو بگید
بغلِ تو اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن و گریز از شهره:)
#نیازات
یه پیانو بدونِ یار
یه پیانو که بخونه از دلِ تنگ و بزنه از حال بد
با صداش حالو بدتر کنه ...
زمان تو را همراه خودش میبرد چه بخواهی چه نخواهی. هر چند میتوانی تنظیمش کنی و این تنظیم بسته به دست تو، به تلاش توست. من مجبورم که روحیات جوانیام را داشته باشم ، اما میخواهند این روحیات را در قالبی بریزم که زیباتر از آن نباشد...
کاش به دریا برسم ، موج شوم ، رود شوم
خاک شوم ، باد شوم ، شعله شوم ، دود شوم ...
خدایا در اجبار جوانی که به من دادی، کمکم کن تا همراهی برگزینم که مرا سوار بر اسب راهوار کند و تا نزد تو بیاورد. مرا دوستِ خود بدار و دریابم:)
_رنجمقدس_
قطار امشب به شهر خاطراتم باز میگردد
قطار امشب شب یلدای ما را میکشد با خود:)
انسان مجبورِ مختار است که باید تلاش کند در فصل بهار و زمین حاصل خیز و سرسبزش بتازد ، وگرنه دچار کویری میشود پر از برهوت. با روزهای سوزاننده و شبهای منجمد کنندهاش و میسوزد و خاکستر میشود و بر باد میرود.
استادمون میگفت :
غم شما همون قدره که شادیتون.
هرچقدر شادیتون بزرگتر باشه ، رنجی که از غمش میکشید هم بزرگتره!
مامانبزرگم گاهی که پاهای بابابزرگم رو چرب میکرد و آرام ماساژ میداد، میگفت:
_«سختی دنیا مثل این دردا میمونه . اگه به موقع چرب کنی و دستمال ببندی زود برطرف میشه. نباید بذاری کهنه بشه که درد سوارت بشه.»
درصد کمی از مردم جهان نود سال زندگی میکنند؛ مابقی یک سال را نود بار تکرار میکنند...
آن کهنه درختم که تنم زخمیِ برف است
حیثیتِ این باغ منم خار و خسی نیست
امروز که محتاج توعم جای تو خالیست
فردا که آیی به سراغم نفسی نیست