حجـت الاسـلام غُـراباتـی
#Story | #استوری :::تومعشـوقخداییرفیــق^^💜🙃 #استادپناهیان #کمیخودمونی . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @say
"رَبَّنَآ لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا"
+حالا کـــه اومدی تو قلبم بزار قلبم
بــــرایِ خودت بمونه...🍃
°[آلعمران٨]
#شڪر ڪہ خداے من شدے❤
📚 #رمان « جــــ❤️ــــانـم میـرود »
📝 #پارت_سوم
مهیا که از حاضر جوابی آن عصبانی بود شروع کرد به داد و بیداد
ــــ تو با خودت چه فڪری کردی ها ?? من هر تیپی میخوام میزنم به تو چه تو وامثال تو نمیتونن
چشاشونو کنترل کنن به من چه
تاپسره می خواست جوابش را بدهد یکی از دوستانش از ماشین پیاده شد و اورا صدا زد
ــــ بیا بریم سید دیر میشه
پسره که حاال مهیا دانست سید هست به طرف دوستانش رفت و سوار ماشین شد و از کنارش با سرعت
گذشت
مهیا که عصبانی بود بلند فریاد زد
ــــ عقده ای بدبخت
به طرف خانه رفت بی توجه به مادرش و پدرش که در پذیرایی مشغول تماشای تلویزیون بودن به اتاقش رفت
دو روز بعد
مهیا درحالی که آهنگی زیر لب زمزمہ می ڪرد،در خانه را باز ڪرد واز پلہ ها بالا آمد وبا ریتم آهنگ بشڪڹ مے زد
خم شد تا بوت هایش را از پا دربیاورد که در خانه باز شد با تعجب به دو مردی که با برانکارد و لباس های پزشکی تند تند از پله ها بالا می آمدن و وارد خانه شدند
کم کم صداها بالا گرفت
مهیابا شنیدن ضجه های مادرش نگران شد
ـــ نفس بڪش احمد
توروخدا نفس بڪش احمد
پاهای مهیا بی حس شدند نمیتوانست از جایش تکان بخورد مے دانست در خانہ چه خبر است بار اول
ڪہ نبود.
جرأت مواجه شدن با جسم بی جان پدرش را نداشت
آن دو مرد با سرعت برانکارد که احمد آقا روی آن دراز کشیده بود بلند کرده بودند مهلا خانم بی توجه به مهیا به آن تنه ای زد و پشت سر آن ها دویددیگر پاهایش نای ایستادن نداشت سرجایش نشست با اینکه این اتفاق برایشان تکراری شده است اما مهیا نمی توانست آن را هضم ڪند اینبار هم حال پدرش وخیم تر شده بود و نفس کشیدن براش سخت تر نمیتوانست هوای خفه ی خانه را تحمل ڪند با کمک دیوار سرپا ایستاد آرام آرام از پله ها پایین رفت با رسیدن به کوچہ نفس عمیقے ڪشید.
بوی چایے دارچین واسپند تو ڪل محلہ پیچیده بود ڪه آرامشی در وجود مهیا جریان داد.
با شنیدن صدای مداحے
یادش آمد که امروز اول محرم هستش تو دانشگاه هم مراسم بود دوست داشت به طرف هیئت برود ولی جرأت نداشت به دیوار تڪیه داد زیر لب زمزمه ڪرد
ــــ خدایا چیڪار ڪنم
صدای زیبای مداح دلش را به بازے گرفتہ بود بغضش اذیتش مے ڪرد آرام آرام خودش را به خیابان بن بستی که ته آن مسجد و هیئت بود رساند با دیدن آن جا به وجد آمد پرچم هاے مشڪی و قرمز دود و بوی چایے کہ اینجا بیشتر احساس مے شد
نگاهی به پسرهایی که همه مشکی پوش بودند و هماهنگ سینه میزدند و صدای مداحی که اشڪ همهحاضرین را درآورده بود
باز دارم قدم قدم
میام تو حرمت
حرم کرب و بلاست
یا توی هیئتت
وسط جمعیت بود و سرگرون دوروبرش را نگاه می کرد همه چیز برایش جدید بود دومین بارش بود که به اینجا می آید اولین بار هم به اصرار. مادرش آن هم چند سال پیش بود
عوض نمیکنم آقا تو رابا هیچڪسی
عڪس حرم توے قاب منو ودلواپسی.
√•ادامہ دارد...
#جانم_میرود
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
💔•^میشینم روبـروی عکسات
ساعتها باهاشون حرفمیزنم
فرقش باقبلااینکـه الاجوابمیدی
ولی گوشهای من نمیشنوه..."!
.
#منسرمگرمگناهستسرمدادبـزن
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری❤️
خدایا دستمون و بگیر😊🥰
.
↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
#استوری❤️ خدایا دستمون و بگیر😊🥰 . ↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
این یڪ لزوم اسٺ
آدمۍ را فقط خدا باید بخواهد و بَس🌿❤️
.
بۍگمان روزِ قشنگۍ بشود امروزم ..
چون سرِ صبح، سلامَم بہ تو خیلے چسبید!
#السلامعلیڪیاحجةاللہفيأرضہ♥️
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#منبر_مجازے
روزتـون رو
با امام زمان شرون کنید
با امام زمان تمام کنید
هر جا هستید،روش زندگیتون رو
این قرار بدید....
اگه فرصت کردید دعای عهد
بخونید،اگه مدل زندگیتون طوریه
که فرصت نمیکنید به یک سلام
اکتفا کنید،ولی سلام....
{..السلام علیک یا اباصالح المهدی..}
حیفه که زندگیمون در هر روز
در اون رنگ مهدی نداشته باشه...💔🥀✨
.
.
•|💌|•
____
@sayyedghorabati
#السلامعلیڪیابقیةالله
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
4_5805381743519205152.mp3
2.15M
🎧 #صداقتسبببرکتدرزندگی
📡حداقل برای یک #نــفــر ارسال کنید.
🎤•°#حجت_الاسلام_عالی
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
°•﷽•°
❣السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسیـن❣
قرائتـ زیارت عـاشورا " #روز_هشتم "
بہ نیابتــ شهیــد « محمدرضا دهقان »
#چله_زیارت_عاشورا 🌱
#چهل_روز_تا_محرم
.
.
•|💌|•
____
@sayyedghorabati
#شهداگاهۍنگاهۍ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•