۩ مَکٰاتِبْ ᴍᴀᴋᴀᴛᴇʙ ۩
🖤 @schools1 | مکاتب
دارد محرّم و صَفَرت میرسد زِ راه ...
دلخوش به این دو ماهم و دلتنگِ روضهها ...
@schools1 | مکاتب
اعزه ، خوبی بدی دیدیت حلال بفرمایید !
این گوشه کنارا ، وسط گریه هاتون ما رو فراموش نکنید .🙂❤️🩹🚶🏻♀
@schools1 | مکاتب
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اومده ماهِ عزا لشکر ارباب اومده... 💔🖤
@schools1 | مکاتب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هلال نو رسیده... شبِ اول رسیده♡
@schools1 | مکاتب
حرمراکہبرعکسکنۍ..
مۍشودمرح!
دهخدادرلغتنامہاشمۍگوید:
مرحیعنۍ:شادمانشدن...!
میدانۍتاحرمترانبینم
شادماننخواهمشد...؟
میدانۍمنمشادمانۍمۍخواهم؟
اربعینیادتباشہمنہبۍنوارااربابم...🙃💔
@schools1 | مکاتب
به عدد هر اشک که در داغِ تو ريختيم،به عددِ هر زخم که تا اسمت آمد به سینه برداشتیم،به عدد هر نفَس که در حزن تو رفت و بند آمد،توی این تنگنا برایمان جا بگذار بیاییم سیرِ سیر بگويیم «وای حسین...وای حسین» ...
@schools1 | مکاتب
#قصهء_کربلا :
کاروان در صحرایی میرفت که یکدفعه اسبها ایستادند.
رنگ امام عوض شد. به آسمان نگاه کرد بعد به خاک.
از اسب پیاده شد.اسب دیگری خواست آن هم نرفت..هفت بار اسبش را عوض کرد اسب هفتم هفت قدم برداشت و دوباره ایستاد .
امام پیاده شد یک مشت خاک برداشت و بو کرد. گریه اش گرفت.
پرسید اینجا کجاست؟ یکی گفت غاضریه.
امام پرسیید اسم دیگری دارد؟ یک نفر گفت شاطی الفراط .
امام راضی نشده بود.یک نفر گفت به اینجا عمورا هم میگویند.
امام ساکت بود . دیگری گفت اینجا نزدیک نینوا ست.
نینوا هم میگویند به اینجا و ناگهان یک نفر گفت کربلا.
امام انگار منتظر همین اسم بود گفت خدایا پناه میبریم به تو از کرب و بلا.
اشک در چشم های امام حلقه زد وگفت:
انالله و الیه راجعون.
پیاده شوید. اینجا جایی است که باید بارها را زمین بگذاریم. همانطور که پدربزرگم گفت..
@schools1 | مکاتب