eitaa logo
‹ فَریادِ سكوت ›
753 دنبال‌کننده
782 عکس
240 ویدیو
0 فایل
[ ما هیچ اِلهی هَمه تو] نوشتن میتواند آدم را بکشد ، همیشه دارم از "تو" مینویسم..! اما سکوت قَوی ترین فریاد است! من اینجام،شنوایِ همه چی(: https://harfeto.timefriend.net/17252704841811 نوشته‌هایم‌تکه‌هایی‌از‌من‌هستندمن‌راپراکنده‌نکنید(: کپی؟نه عزیزِمن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
من بارها و بارها توسط کلمات کشته شدم و کسی نفهمید!
‹ فَریادِ سكوت ›
+اگه یروزی دوسم نداشتی چی؟ _اونوخ یه کاریش میکنیم دیگه +خودتم میدونی دوس داشتنت تموم میشه(: _گیر داد
_راه نداره فراموش کنی؟! +راه نداره زیاد بمونی؟!مثلا شونزده برابر این‌ شونزده روز.. _مثلا اینجوری دلبری نکنی وسط قضایای تلخ گذشته! +الان حالم خیلی بده! _یه ذره بیا بهم اعتماد کنیم؛ +آخه چجوری؟این ترس داره لذت داشتنتو ازم میگیره..! _یذره بگذره اعتمادت برمیگرده! +وقتی باهاتم مثل اینه که یه اسب داره چهار نعل تو قلبم میتازه از ترس و دوتا کوالا هم قلبمو سفت بغل کردن؛ _همچین احساسِ همزمانی قلبتو متلاشی میکنه.. فک میکنی اعتمادت بهم برگرده؟! +اگه کل عمرم تو امشب خلاصه میشد آره ولی من از صبحهایی که تو توش بیدار میشی هراسونم! _اون سری هم بهم گفتی و من از اینکه یادت بود خندم گرفته بود! +آدم ترساشو از یاد نمیبره(: _بیا بغلم دیوونه ی ترسو! آدم از ترساش بغلِ منبع ترسش میره.. +دوست‌داشتی‌ترین ترسِ من تویی(: _اینو یادم میمونه!((: _یه تیکه از داستان
عاشق یک دختر شدن قدمِ دومه ؛ اول باید یاد بگیری بهش احترام بذاری!
اعصابِ من بخاطر ِ نمره خرابه! طبیعیه همه تخصصی ها بیست باشی بعد معدلت بخاطرِ هنر بیاد پایین؟! واقعاً مسخرست! اونوقتم میگن درسایی مثلِ هنر تاثیری نداره🚶🏻‍♀😏
هدایت شده از اِهتمام
‏ابراز علاقه کردن عرضه میخواد ، شنیدنش جنبه !
هدایت شده از ‹ زِمـزِمـღ ›
بگذار بگویند که او مرد نبود ؛ این عشق به گریه کردنش می‌ارزید ..!🥲❤️‍🩹
دارم مجروح میشم از بس عمق داره حرفاتون،رفتناتون(:
‹ فَریادِ سكوت ›
بعضی وقتا که بهش فکر میکنم.. میبینم ما نمیتونیم به زورخودمونو تو دلِ کسی جا بدیم اینو درست وقتی فهمی
شاید خاطره شاید رویا: صدایِ جیرجیرک حواسمو پرت کرد و از تو همهمه‌ی جمع کشید سمتِ تو! فکرم اقناع نشد! هندزفری گذاشتم و رفتم سراغ ویس‌هایی که صدای جیرجیرک توش هویدا بود. با حرف زدنت سردیِ هوای تو ویس رو حس کردم. با صدای نفسات نفس کم آوردم. نصف شبی رفتم تو حیاطِ مدرسه.انصافانه‌اس صدای جیرجیرک تویِ روستا هم منو یاد تو بندازه؟ تا قبل اینکه به آسمون نگاه کنم فکر می‌کردم غیر از من و ظلمت کسی تو حیاط نیست. به ماه و ستاره‌هایی که در کنارش سعی در خودنمایی داشتن لبخند زدم. خبری از جیرجیرک نبود. دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم. بدون اینکه خودشو نشون بده شروع کرد سر صدا کردن. بهت گفته بودم زبونِ جیرجیرکا رو بلدم؟ حرف زدن باهاشو به حرف زدن و یاوه گویی با بقیه ترجیح دادم و نشستم رو پله‌ها و شروع کردیم به حرف زدن! از تو می‌گفتیم، از تموم شدنِ ابهام، از فکت‌های تو، از تموم شدنِ من...حرفام با جیرجیرک هنوز تموم نشده بود که دیدم داداشم اومد بیرون. کنارم که وایساد بدون هیچ مقدمه‌ای یهو ازم پرسید: ما چرا بزرگ شدیم؟ اصلا انتظار همچین سوالی رو نداشتم. سکوت کردم. بعد اشاره کرد به امامزاده که از تو حیاط مدرسه کاملا مشخص بود. گفت: نگاه کن امامزاده همون امامزاده‌ی بچگیمونه. ولی ما خیلی عوض شدیم. یادته هر دفعه که میومدیم ولایت فارغ از هر دغدغه‌ای چقدر بازی می‌کردیم؟ ما کی بزرگ شدیم که خودمونم نفهمیدیم دلبر؟ (*گاهی داداشم منو دلبر صدا می‌کنه!) چندثانیه تو سکوت گذشت. سرمو بی‌سبب انداخته بودم پایین. نمیخواستم تو چشاش نگا کنم. انگاری اینکه سِن کنتر میندازه تقصیر منه! چشامو به زمین دوخته بودم که دیدم سایه انداختیم. با ذوق سرمو آوردم بالا و گفتم: داداشی میای مثلِ بچگیا سایه بازی کنیم؟ گمونم اونم فهمید جو رو با سوالاش سنگین کرده با تکون دادن سر قبول کرد. بعد بازی هرطور شده داداشمو به خواب دعوت کردم و فرستادمش داخل. بعد رو کردم به طرفی که صدای جیرجیرک کماکان به گوش می‌رسید و ادامه دادم: اگه نتونم ازش دل بکنم چی؟!
گاهی حال مارا اشتباهی خوب کن:)!
بهترین خاطره بچگی : میخوابی روی مبل ولی توی رخت خوابت بیدار میشی:) پ.ن:ولی من همین الانشم وقتی یجای دیگه میخوابم رو تختم بیدار میشم‍!😂 همینقد بچه