eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
1.9هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
673 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سیّداخلاص موسوی
در یک جلسه‌ای که ایشان با بنی‌صدر شرکت کرده بودند، پدر ما، همان اول جلسه بلند شده و رفته بودند، حرف‌شان هم این بود در آن جلسه، بنی‌صدر بدون اینکه بسم‌الله بگوید شروع به حرف زدن در مورد مسایل مختلف جنگ و کشور کرد، ایشان هم بلند شده و به بنی‌صدر و آن جلسه می‌گوید که جلسه‌ای که در آن نام خدا برده نشود و با بسم‌الله شروع نمی‌شود، من در آن جلسه شرکت نمی‌کنم. اینقدر مسئله معنویت و توجه در این زمینه برایش مهم بود. راوی :فرزند شهید 🍃سپهبدشهیدصیادشیرازی و پستها و محتوای ارزشی https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
هدایت شده از سیّداخلاص موسوی
خاطرات شهیدزنده آزاده «سیدمحمدعلی بصری»؛ پایان اسارت| برخلاف گذشته این‌بار آزادی‌ام را باور کرده بودم چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۶۹ ساعت حدود ۱۰ صبح بود. تلویزیون پشت سر هم آهنگ‌های شاد پخش می‌کرد و می‌گفت: «ایها المشاهدون الکرام! بعد قریب نذیع لکم بیاناً مهماً حول قرار خمسة مأة ثمانی و تسعین، صادر من القیادة العامة للقواة المسلحه.» (بینندگان گرامی! به ‌زودی برای شما اطلاعیه مهمی از فرماندهی کل نیروهای مسلح درباره قطعنامه 598 پخش خواهیم کرد). ساعتی بعد مقدادمراد، گوینده معروف عراقی، در تلویزیون ظاهر شد و نامه صدام به رئیس جمهور ایران را خواند. محتوای نامه صدام با نامه‌های قبلی‌اش تفاوت‌های زیادی داشت. در بند یکم تا سوم نامه شرایط ایران برای برقراری صلح از جمله پایبندی به پیمان الجزایر و عقب‌نشینی نیروهای عراق از مناطق اشغالی ایران پذیرفته شده بود. در بند چهارم آن هم آمده بود: اسرای جنگی با تمام بازداشت‌شدگان را فوراً از راه مرزهای زمینی از جمله خانقین ـ قصرشیرین و مناطقی که مورد توافق دو طرف است آزاد می‌کنیم و ما اولین گام را روز جمعه، هفدهم اوت، برخواهیم داشت. در نامه صدام نشانه‌های شکست به‌خوبی دیده می‌شد؛ به خصوص آنجا که می‌گفت: آقای رفسنجانی، رئیس‌جمهور! با این تصمیم ما همه‌چیز روشن می‌شود و تمام خواسته‌ها و مسائلی که شما بر آن تکیه می‌کردید تحقق می‌یابد. با شنیدن این جمله اشک شوق در چشم‌هایم حلقه زد.
جاماندگان از قافله عشق 🦋
خاطرات شهیدزنده آزاده «سیدمحمدعلی بصری»؛ پایان اسارت| برخلاف گذشته این‌بار آزادی‌ام را باور کرده بود
خاطرات شهیدزنده آزاده «سیدمحمدعلی بصری»؛ پایان اسارت| برخلاف گذشته این‌بار آزادی‌ام را باور کرده بودم چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۶۹ ساعت حدود ۱۰ صبح بود. تلویزیون پشت سر هم آهنگ‌های شاد پخش می‌کرد و می‌گفت: «ایها المشاهدون الکرام! بعد قریب نذیع لکم بیاناً مهماً حول قرار خمسة مأة ثمانی و تسعین، صادر من القیادة العامة للقواة المسلحه.» (بینندگان گرامی! به ‌زودی برای شما اطلاعیه مهمی از فرماندهی کل نیروهای مسلح درباره قطعنامه 598 پخش خواهیم کرد). ساعتی بعد مقدادمراد، گوینده معروف عراقی، در تلویزیون ظاهر شد و نامه صدام به رئیس جمهور ایران را خواند. محتوای نامه صدام با نامه‌های قبلی‌اش تفاوت‌های زیادی داشت. در بند یکم تا سوم نامه شرایط ایران برای برقراری صلح از جمله پایبندی به پیمان الجزایر و عقب‌نشینی نیروهای عراق از مناطق اشغالی ایران پذیرفته شده بود. در بند چهارم آن هم آمده بود: اسرای جنگی با تمام بازداشت‌شدگان را فوراً از راه مرزهای زمینی از جمله خانقین ـ قصرشیرین و مناطقی که مورد توافق دو طرف است آزاد می‌کنیم و ما اولین گام را روز جمعه، هفدهم اوت، برخواهیم داشت. در نامه صدام نشانه‌های شکست به‌خوبی دیده می‌شد؛ به خصوص آنجا که می‌گفت: آقای رفسنجانی، رئیس‌جمهور! با این تصمیم ما همه‌چیز روشن می‌شود و تمام خواسته‌ها و مسائلی که شما بر آن تکیه می‌کردید تحقق می‌یابد. با شنیدن این جمله اشک شوق در چشم‌هایم حلقه زد. و پستها و محتوای ارزشی https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
و خانواده خانواده‌ای با یک پدر شهید و چهار برادر آزاده👇کرمانشاهی را در قسمت ذیل ملاحظه فرمایید 👇
کرمانشاه👆 استان مرزی که بیشترین مرزخاکی راباعراق داردروزگاری خط مقدم جبهه جنگ شده ومیزبان حملات هوایی وزمینی نیروی بعث عراق شد،به دستورامام(ره)ازتمامی ایران نیروی نظامی وخودجوش مردمی برای ایستادگی درجبهه‌های نبرد،اعزام می‌شدند،جوانان غیور کرمانشاهی نیزازمال وآمال خوددل کندندوسپرناموس ووطن شدند. خانواده آقائی ازجمله خانواده‌هایی هستندکه نه تنهامایه افتخاراستان کرمانشاه بلکه کشورمان هستند، «محمدآقائی»پدربزرگواراین خانواده درراه آرمان‌های امام و انقلاب به مقام شهادت نائل آمدوچهارپسر دیگرش به نام‌های جعفر،اکبر،باقرو یحیی ازحماسه آفرینان وآزادگان پر افتخاردفاع مقدس هستند.آزاده سرافراز«جعفرآقائی»بعدازسال‌ها مجاهدت مخلصانه وشجاعانه در میدان‌های مبارزه وجهادوآرزوی شهادت درراه خداوتحمل سال‌هادرد ورنج ناشی ازدوران طاقت فرسای اسارت دراین راه مقدس،نام خودرا در لوح زرین مجاهدان فی سبیل الله جاودانه ساخت وپیکرمطهرش برروی دستان فرشتگان قرارگرفت و جاویدالاثرماند.داغ چشم فروبستن رزمندگان آزاده دفاع مقدس غمی است که اندوه رابه قلب دردمند یاران وهم‌قطاران می‌نشاند.بدون شک برادران آقائی که دردوران پرافتخار دفاع مقدس به اسارت رژیم متجاور بعث عراق درآمده بودندیکی از نمادهای شکوه ومقاومت اسرای ایرانی دراردوگاه«موصل۱»بودند. به گزارش مفپا؛جعفرآقائی درتاریخ ۱۳۳۴/۰۴/۰۷درشهرستان قصر شیرین دراستان کرمانشاه چشم به جهان گشود.وی قبل ازشروع جنگ به شغل شریف معلمی مشغول بود.او دراوایل آغازجنگ تحمیلی عازم جبهه‌های جنگ شدوپس از مجاهدت‌های بسیار درتیرماه سال 59به اسارت دشمن بعثی درآمد. جعفردوران اسارتش رادرکناربرادران👇
خود👆 در اردوگاه موصل 1 سپری کرد. این الماس همیشه درخشان و ماندگار در تاریخ پرفراز و نشیب انقلاب اسلامی ایران پس از تحمل ۱۰ سال اسارت و دوری از خانواده، سرانجام در تاریخ ۲۶ مرداد سال 69 همزمان و همراه با دیگر برادران خونی و دینی اسیر خود با افتخار به میهن بازگشت. درگذشت این آزاده دلاور را به رهبر معظم انقلاب، خانواده ایشان، جامعه آزادگان و عموم بستگان و نزدیکانشان تسلیت عرض می‌ نماییم روحشان قرین رحمت الهی و پستها و محتوای ارزشی https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
تصویری جدید از سید شجاع اردوگاه تکریت عراق راوی:شهیدزنده آزاده عبدالکریم مازندرانی «سید شجاع» که در سال ۱۳۶۵ نگهبان اردوگاه تکریت ۱۱ بود هم اکنون در یکی از شهرهای مرزی، کورد نشین و شیعه عراق زندگی می‌کند و خودش رئیس قبیله است، همچنان بعد از ۳۴ سال از آزادی اسرا، برای من در واتس اپ پیام می‌فرستد! سید شجاع در اولین تماس تلفنی که سال‌ها قبل با هم داشتیم گفته بود: ! ♦️سید شجاع قبل از اینکه به اردوگاه بیاید نگهبان بخش اسرای ایرانی بیمارستان صلاح الدین شهر تکریت بود و در آنجا با روحیه دینی اسرای ایرانی آشنا می شود. ♦️ او یک‌بار به من گفت:از همان زمان که در بیمارستان صلاح الدین تکریت دیدم شما اسرا با آن وضعیت اسارت، 👇 👈کمبود غذا و امکانات تمام ماه رمضان را و حتی چون در روز آن روز را هم !👇 🔹 من مؤمن شدم و از آن زمان ایمان دارم. 👈منظورش این بود به نماز، روزه و سایر مسایل دینی پایبند شدم در حالی‌که قبلا اعتنای زیادی به این مسایل نداشتم. و پستها و محتوای ارزشی https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
السلام علیک یا ابا عبدالله حسین‌جانم، شرح‌ِدلم‌‌👇 همین‌چندبیتِ‌از مولاناست :‌ 🍃دل،دربرِمن‌زنده‌برای‌غم‌ِتوست، 🍃بیگانه‌ی‌خلق‌و‌آشنای‌ِغم‌ِتوست، 🍃لطفی‌است‌که‌می‌کندغمت‌بادلِ‌من ورنه‌دلِ‌تنگِ‌من‌چه‌جای‌ِغم‌ِ‌توست🍃 https://eitaa.com/jAmAndgA90zA
‼️ 💢از تاریخ عبرت بگیریم ♦️ حماقت و ساده لوحی اگر تصویر داشت !👇 🔹 ( رضوان خدا بر اوباد ) می خواست کارخانه توپ سازی افتتاح کند تا 👇 از نظر قدرت نظامی تقویت شود! ♦️ روباه پیر( )👇 می کرد مردم گرسنه هستند و امیرکبیر👇 طلب و دنبال هزینه ی پول مملکت برای توپ و تانک است ! ♦️کاری با درباریان کردند و شاه راکه علاقه ی فراوان و ایمان به امیر خود داشت ؛ با دست خودش قتل امیرش را امضاء کرد!! اینچنین است ! ♦️ بعد از 👇 ، انگلیس ، بوشهر و خارک را تصرف کرد تا هرات را از محاصره 👇 در بیارورد و با قرارداد👇 ♦️پاریس ، آن را از ایران جدا کند که جدا کرد.👇 ♦️ مردم گرسنه تر شدند چرا؟ چون 👇 تجارت ایران با خاور دور بود . به همین سادگی !! ♦️ پی نوشت : ۳۰۰ سال ایران را مثل تکه گوشتی میان کفتار ها ، تقسیم کردند و ما نگاه کردیم ، چرا؟👇 . 🔹 امروز که در حال بازپس گیری اعتبار ایران هستیم ،👇 ♦️ می گویند موشک؛ پول نان و خانه و ماشین است موشک برای مردم نان نمی شود!! باز تکرار همان خباثت ها از روباه پیر... باز حماقت بعضی نادان ها ... واما 👇 ♦️ چرخ توسعه کشور های پیشرفته غربی ، 👇 👈با فناوری نظامی به حرکت درآمده و آنها خوب می دانند 👇 🔹 این فناوری برای ایران چه آینده روشنی برای پیشرفت وتوسعه ی صنعت واقتصاد دارد!👇 👈و از همین میترسند! ♦️ و خبیثانه روی قدرت رسانه خود .و حماقت یک عده در داخل ایران حساب باز کرداند ! دشمن نشویم ✅تاریخ برای عبرت است عبرت بگیریم ! 20 اسفند سال 1399 🖌سیّداخلاص موسوی 1403
🔻اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده(شهیدکاوه 👇 تو حلب شب‌ها با موتور، حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش می‌رسوند. ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش می‌رفتیم. یک شب که با حسن می‌رفتیم غذا به بچه‌هاش برسونیم چراغ موتورش روشن می‌رفت! چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص‌ها بزنند. خندید. من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو می‌زنند. دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه می‌رفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد می‌شد نیروهاش می‌گفتن فرمانده بیا پایین تیر می‌خورى در جواب می‌گفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده و شهید مصطفى می‌گفت: حسن می‌خندید و می‌گفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده. و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق هایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید... راوی: شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌