.
الانم بچه ها رو آوردم شــــمال کـــه بیشتر
باهاشون باشــــم. یه کوچولو خلا اون یک
هفته جبران شه. ولی کلی حـرف باهاتون
دارما. منتظر باشیــــد. برم فعــــلا بازی با
بشــری و هـــدی😁 بـــرمیــــگردم حتمـــــا
از ماجرای شیرین استکهلم سوئد امشـب
بابت یه عنایت قرآنی میخوام واستون بگم
.
.
قبل از اینکه وارد سوئد بشیــــم. یه چیزی
از درون باعـث آشوبم شده بود. یه ســری
چیزا از ذهنم مرتب رد میشد👇
⚫️ داری وارد کشوری میشـــی کـــه اینجــا
قرآن ســـوزی اتفــاق افتاد و دولتش کـــاری
نکرد.
⚫️ داری وارد کشوری میشــــی کــــه اینجا
سلوان موميكا لعنتی (هتاک بـــــــه قـــــــرآن
کریم) داره نفس میکشه.
.
.
خیلی با خودم کلنجار رفتم. یه کاری یـــــه
فکری یــــه حرکتـــــی یه چیزی انجـــام بدم
و حالا که تا اینجا اومدم از قــــرآن حمایت
کنم. تا اینکه یه ایده ای به ذهنم رسید👇
برم تو همون لوکیشن قرآن سوزی و اونجا
یه کلیپ در حمایت از قرآن ضبط کنم👌
.
.
اما وقت ضیق بود و از طرفی هم سوغاتی
هارو نگرفته بودم و گذاشته بودم روز آخر
🙈 این وسطا هـم یادم افتاد قـرآن هم با
خودم نیاوردم. این دوره زمونه همه دیگه
قرآن رو تو موبایل هاشون دارن دیگه...
.
.
حــالا تو ایـــن کشـــور مــــن دنبال قــــرآن و
لوکیشن مورد نظر میگردم. ولی پشت سر
هم به درب بسته میخوردم و واقعـــــا هـــم
نمیدونستم که چـــه حکمتی داره💁♂ بهــم
آدرس رو داده بودن ولی قرآن پیدانمیشد
دیگه خوردم به شب و مجبور بودم برگردم
هتل. فقط فرداش رو تا ظهر فرصت داشتم
همه این کارهارو انجام بدم.
۱. پیداکردن قرآن
۲.خرید سوغــــاتی
۳. رفتن اون لوکیشن برای ضبط
.
.
فقط سه ساعت وقت داشتم هر چی دو
دو تا چهار تا کردم دیدم اصـــلا شدنی
نیست.
بهتره برم ســـــراغ سوغـــاتی و بیخیال ایــن
ماجرا شم. ولی ته دلم هم ناراحــت بودم
که تا اینجا اومدم و هیـــــچ کاری نتونستم
بکنم😕
.
.
شروع کردم به مناجات دلی با خدا...
صاحب قرآن تویی، نه قرآن دارم نه وقت
دارم نه اخلاص عمل دارم. تازه سوغاتی
هم نگرفتم و دست خالی برگردم خیلی
ضایع است خودت یه کاری کن و یه راهی
نشونم بده. مگه قرآن حق نیست؟ بهم
نشون بده دیگه... اصلا هرچی خودت
بخوای... من دیگه تو کارت دخالت
نمیکنم این کار رو به خودت واگذار میکنم و....
این صحبت ها در حد چند ثانیه از دلم گذشت
.
.
ساعت ۸ رفتم برای صــــــرف صبحانه اونجا دیدم هم گرویی هام میگن آقای پاک نژاد
ما داریم میریم بیرون، با مـــا میای؟ گفتم
حقییتش سوغاتی نخریـــــدم بایـــــد برم دنبالش نمیتونم بیام. گفتن اتفاقا این جایی که داریم میریم بهش میگن old town یعنی شــهر قدیمی، اونجـــــــا حتما میتونی سوغاتی تهیه کنی. منم دیدم هم فال و هم تماشا گفتم باشه میام.
.
.
تو مسیر همش دلم آشوب بود و ناراحت
و هی خودم رو میخوردم و میگفتم خاک
تو سرت تا اینجا اومدی هیچ کاری نکردی
بعد اسم خودتم گذاشتی مسلمــــون😔
.
.
سوار مترو شدیم و رسیدیم به شهر
قدیمی انصافا زیبا و چشم نواز بود
خونه هاش، سبک معماری، خیابون
های سنگ فرش شده و مغازه های
قدیمی واقعا خیره کننده بود...
بذارید چندتا عکس از اونجا واستون
بفرستم الان 🔰🔰
.