eitaa logo
دانلود
SedayeEnghelab-Ghabile1108.mp3
6.74M
📢 شماره۸۰۹ 💠قبیله عشق 💠شهید اربعین 🎙خودش چیزی از شرایطش به ما نمی‌گفت و معمولاً از اطرافیان درباره او می‌شنیدیم. مثلاً مسئول اردوهای جهادی که او در آنها شرکت می‌کرد، به ما گفت: «او همیشه سخت‌ترین مسئولیت‌ها و سخت‌ترین شرایط را قبول می‌کرد و معتقد بود این سختی‌ها برای خودسازی و رسیدن به آرزوی شهادتش مؤثر است.» 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Ghabile1107 (1).mp3
6.07M
📢 شماره۸۱۳ 💠قبیله عشق 💠داستان سکوت حاج کاظم چه بود؟ 🎙صدای غرش توپ و انفجار خمپاره، لحظه‌ای قطع نمی‌شد. آتش خیلی سنگین بود و مسئولان قرارگاه پیش‌بینی کرده بودند که دشمن به یک پاتک حساب شده دست بزند. بچه‌های تیپ سیدالشهداء 7 که حالا حاج کاظم فرمانده آنها بود، آماده می‌شدند تا جلوی عراقی‌ها بایستند، اما شهادت «موحد دانش» فرمانده قبلی، حسابی در روحیه آنها تأثیر گذاشته بود. حاج کاظم در خط راه می‌رفت و همه چیز را در کنترل خود داشت. در جواب رزمندگانی که سلام می‌کردند و برایش دست تکان می‌دادند، فقط لبخند می‌زد. هر بار که می‌خندید درد در همه صورتش می‌پیچید. 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Ghabile1110.mp3
5.92M
📢 شماره۸۱۹ 💠قبیله عشق 💠انس همیشگی با قرآن 🎙من خودم روان‌خوانی را از حسین یاد گرفتم. بچه‌ها هم که به دنیا آمدند، حسین اصرار داشت همیشه حتی اگر بچه‌ها خواب بودند، رادیو را روی موج قرآن بگذاریم تا گوش بچه‌ها با صدای قرآن آشنا شود. این رویه ادامه داشت تا وقتی بچه‌ها به مدرسه پا گذاشتند. از وقتی هم که بچه‌ها به مدرسه رفتند و باسواد شدند، با بچه‌ها می‌نشستیم و به طور نوبتی نفری یک صفحه از قرآن را می‌خواندیم. 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Ghabile1112.mp3
5.65M
📢 شماره۸۴۳ 💠قبیله عشق 💠راننده جوانمرد 🎙پسرم محمدحسین از کودکی علاقه فراوانی به خلبانی داشت و بالاخره هم در رشته خلبانی قبول شد و به آمریکا رفت. او اهمیت فراوانی برای نماز قائل بود و هیچ وقت نماز و روزه‌اش ترک نمی‌شد. علاقه او به اقامه نماز و گرفتن روزه به قدری بود که حتی در کشور آمریکا در تماس‌هایی که با او داشتیم، می‌گفت: «من همیشه نمازم را می‌خوانم.» 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Ghabile1114.mp3
6.41M
📢 شماره۸۶۰ 💠قبیله عشق 💠مادری که خودش لباس خونین پسرش را شست 🎙در پایگاه علم‌الهدی اهواز و در بخش چایخانه، ما لباس‌های رزمندگان را می‌شستیم. از تهران و محله غیاثی آمده بودیم. ما که به اهواز رسیدیم، پسرم محمد از جبهه به خانه برگشته بود تا امتحانات مدرسه‌اش را بدهد؛ اما دلش پیش همرزمانش بود. تا اینکه اردیبهشت‌ماه خبر آمد که عملیات مهمی در پیش است. با شنیدن این خبر دیگر آرام و قرار نداشت. 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Ghabile1116 (1).mp3
6.4M
📢 شماره۸۷۴ 💠قبیله عشق 💠مادر جان کاری می‌کنم که به من افتخار کنی 🎙روح‌الله یک جا رفت مشغول کار شد، اما وقتی به رهبری اهانت کردند، از آنجا بیرون آمد و گفت: «نمی‌خواهم نان سفره‌ام از جایی بیاید که اعتقادی به ولایت ندارند.» برای مرتبه دوم در یک شرکت مشغول به کار شد، اما آنقدر فعالیت بسیجی داشت و برای کارهای جهادی و کمک به سیل و زلزله و... می‌رفت که دیگر گفتند: «غیبت‌هایت زیاد شده و از آنجا هم بیرون آمد، به کارگری رو آورد و کارگر فصلی شد.»... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Ghabile1117.mp3
6.3M
📢 شماره۸۸۰ 💠قبیله عشق 💠جنگ مسیر این نوجوان را تغییر داد 🎙او از ۱۰ سالگی نماز می‌خواند، به مسجد و پایگاه بسیج رفت‌وآمد داشت و با وجود اینکه می‌توانست لباس‌های نو و زیبا بپوشد، اما دوست داشت مانند بقیه بچه‌ها باشد؛ لذا پول‌های توجیبی‌اش را که از پدر و مادر می‌گرفت، به فقرا و مستمندان می‌داد. آخرین بار نیز موتورش را فروخت و پول آن را به کسی داد که نیازمند بود. علاوه بر اینکه درس‌خوان بود، بسیار مؤدب و خوش‌اخلاق بود و دوست نداشت حتی مادرش از کارهای خیری که انجام می‌داد، با خبر شود.... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Ghabile1119.mp3
5.9M
📢 شماره۸۹۶ 💠قبیله عشق 💠هرچه پول بخواهی می‌دهم، فقط جبهه نرو! 💠با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، محمدولی خیلی تلاش کرد به جبهه برود، اما به دلیل سن کمی که داشت اجازه اعزام به او نمی‌دادند؛ ضمن اینکه پدر و مادرم هم راضی نبودند به جبهه برود. می‌دانستیم اگر محمدولی به جبهه برود، پشت خط نمی‌ماند. پدرم به او می‌گفت: ... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Ghabile1121.mp3
6.28M
📢 شماره۹۰۸ 💠قبیله عشق 💠همنام شهید بهشتی 🎙وقتی شیپور جنگ تحمیلی هشت ساله نواخته شد، ازدواج کردم و صاحب چند فرزند شدم. با این حال، اگر فرصتی پیش می‌آمد به جبهه می‌رفتم. توفیق ۲۴ ماه حضور در مناطق عملیاتی نیز نصیب من شد. پسر کوچک‌ترم محمدحسین در حین جنگ بزرگ شد. در بعضی از این اعزام‌ها، او که شاید چهار سال بیشتر نداشت، اسلحه اسباب‌بازی خود را روی دوش خود انداخته و به بدرقه ما رزمنده‌ها می‌آمد... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Ghabile1122.MP3
6.72M
📢 شماره۹۱۷ 💠قبیله عشق 💠زندگی بدون اسلام و انقلاب، ذلت است... احمد، ۶ دی ۱۳۴۸، در روستای ورتوران به دنیا آمد. پسرم که به دنیا آمد، اسمش را محمد انتخاب کرده بودیم؛ اما در گرفتن شناسنامه به اشتباه احمد نوشته بودند. به غیر از ایشان هم دو پسر و دو دختر دارم. احمد در دوران کودکی آرام بود. همه دوست داشتند احمد فرزند آنها باشد. او در اقامه نماز به‌موقع و گرفتن روزه مقید بود، اهل مسجد، درس‌خوان، خوش‌اخلاق و مهربان بود، نماز شب می‌خواند، ورزش و با همه رفت‌وآمد می‌کرد و به پدرش کمک می‌کرد.... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Ghabile1123.mp3
6.41M
📢 شماره۹۲۴ 💠قبیله عشق 💠هیچ وقت خدا را از یاد نبرید 💠مریم در هفده سالگی در بیمارستان امام خمینی(ره) آبادان مشغول امدادگری شد و مدت سه سال به کار پرستاری از مجروحان جنگ در بیمارستان‌های آبادان ادامه داد. او در تمام مدت عمر با بیداری و هوشیاری سیاسی و دینی زندگی کرد، اما مهم‌ترین بعد شخصیتی که زیربنای سایر ابعاد اوست، بعد تهذیب نفس و خودسازی اوست... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Ghabile1124 آهنگ زنگ.mp3
6.17M
📢 شماره۹۲۹ 💠قبیله عشق 💠تهدیدهای بی‌پایان 🎙علیرضا از ۱۲ سالگی بسیجی بود و در سال ۱۳۸۸ بسیجی ویژه بود. 6 دی‌ماه، یعنی ظهر عاشورای 1388 با برگه مأموریت به عنوان امدادگر برای کمک رفته بود تا اگر مشکلی پیش آمد، کمک کنند که می‌بیند در خیابان «خوش» سمت آزادی، بر روی موتورسواری بنزین ریخته‌اند و دارند او را آتش می‌زنند که لباسش را در می‌آورد و دور او می‌پیچد. کمی آن طرف‌تر هم ضدانقلاب (همان‌هایی که این غائله را به پا کردند) با سنگ و بلوک‌هایی که اطراف خیابان چیده شده بود، شخصی را می‌زدند که علی طاقت نیاورده و برای نجات فرد به سمتش می‌رود که با میل‌گرد آهنی به سرش می‌زنند... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖