هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻تعبّد نافلسفی در برابر نظریۀ توسعه:
دوباره در باب ماهیّت داوری
🖊مهدی جمشیدی
۱. چندی پیش، نقدی بر یکسانی و انطباقِ انتخاب سیاسیِ رضا داوریاردکانی و عبدالکریم سروش نگاشتم و این پرسش را پیش نهادم که پس از آنهمه غوغا بر سر غرب و ماهیّت و اوصاف و احکام آن و به میدان بازی آوردن هایدگر و پوپر در دهۀ شصت، چگونه این دو به یک نقطۀ سیاسیِ مشترک رسیدهاند؟! آن یادداشت، بر برخی هوادارن متعصّب وی سخت آمد و زبان به طعنه گشودند، اما قلم به پاسخ متقن نفرسودند. ما نمیتوانیم از کنار این پرسش گزنده بگذریم که چگونه عاقبت سیاسی این دو، به منزل لیبرالهای مذهبی رسیده و اگر بنا بود که تفاوتها و تضادهای فکری، مؤثّر و مولّد باشند، چرا دلالت و دنبالۀ سیاسیشان، یکسان هستند؟! امروز در خبرها خواندم که رضا داوری، آن فیلسوف گریزان از جزئیّات و مصادیق، آنقدر سیاسی و عینی شده که حتی انتصاب فلان شخص را به معاون اوّلی، تبریک گفته است. فرود آمدن از برجعاجِ انتزاعیّاتِ بیحاصل، مبارک است، اما اینچنین مستغرق در پیشپاافتادهترین رویدادها شدن، اگر مایۀ تأسف نباشد، دستکم محل تأمّل است. در دورهها و دولتهایی، داوری بهکلّی کنار میکِشد و حاشیه و انزوا را برمیگزیند و طریق خاموشی، اختیار میکند، و در هنگامههای دیگر، در نقش حامیِ بیرونیِ یک جریان سیاسی، ظاهر میشود و بار خلاء وجهِ نظری آنها را برعهده میگیرد. او نباید متوقع باشد که ناظران و مخاطبان، این رفتوبرگشتهای رندانه را نبینند و بوی تناقض را احساس نکنند.
۲. یک پاسخ من این است که داوری، برخلاف نمودها و دعاوی گذشتهاش، نهفقط در برابر غرب نیست، بلکه بهطور نامحسوس، به سایۀ تجدّد نقلمکان کرده است؛ البته اگر آن گذشته، واقعیّت و اصالتی داشته باشد و برآمده از ضرورت زمانه نبوده باشد. بیّنترین شاهدم بر این مدّعا، اقبال وی به نظریۀ توسعه است؛ او سالهاست که توسعه را میستاید و آن را تنها راه ممکن میشمارد و ازاینرو، با اصحاب سیاسیِ توسعه نیز، همداستان و همپیاله است. وقتی از تقابل با توسعه سخن میگویم، نباید همچون بیژن عبدالکریمی برآشفته شوید و گمان برید که من با جاده و سد و کارخانه و فنآوری و دیگر ظهوراتِ سختافزاری توسعه، مخالفم، بلکه من از سیّدمرتضی آوینی و محمد مددپور و حسین کچویان آموختهام که توسعه، در وجه تکنیکیاش منحصر نمیشود، بلکه هم ماهیّت تجدّدی دارد و هم یک طرح استعماری برای تداوم وضع پیرامونی ماست. من نمیدانم داوری که در دهۀ شصت، آنهمه دربارۀ باطن و سرشت غرب نوشت و آن را تجلّیِ نفسانیّتِ انسان متجدّد انگاشت، امروز چگونه به بیتالغزل طرح تجدّد که نظریۀ توسعه است، تن در داده است، اما میدانم او به نقطهای رسیده که سروش در دهۀ شصت در آن قرار داشت. آنکه جام دگرگونی نوشیده، داوری است و نه سروش. سروش در همان زمان، در پی زدودن ماهیّت از غرب به عنوان یک کلّیّت و همچنین اجزای متنوّع آن بود، اما داوری اصرار داشت که همۀ این تکهها و اجزا را به یک روح کلّی بازگرداند و مظهر و نمود یک تفکّر دیگر معرفی کند. صدالبته، نه موضع آن روز داوری، صواب بود و نه موضع امروز وی، اما مسألۀ من، نوسان و تذبذب معرفتی وی است که دربارهاش هیچ توضیحی نداده و چهبسا ندارد. مطلوب وی، دولت توسعهگراست؛ چه دولت توسعهگرای دموکراتیک همچون خاتمی، و چه دولت توسعهگرای تکنوکراتیک همچون روحانی. امروز نیز وی به طمع احیای شرایط امکانِ طرح توسعه، فعّال و برانگیخته شده و حمایت میکند و تبریک میگوید.
۳. فردای پس از داوری، ما باید بسیار میکوشیدیم تا شاید بتوانیم از گوشهوکنار نوشتههای چندپهلو و تاریک و مبهم وی، نشان بدهیم که طرح فکری وی به کجا رسیده بوده و او به آن تصریح نمیکرده، اما خوشبختانه امروز، وی با کنشهای سیاسیاش، نشان داد که در پی چیست. البته پیش از این، وی سرانجام نتوانست میان تناقضهایش جمع کند و برای فرار از موقعیّت بحرانیاش، علم دینی را نیز انکار کرد. کسیکه از علم دینی عبور کند، فاصلهای تا عبور از لوازم و اقتضاهای انقلابی دینی ندارد؛ چنانکه در نظر سکولارهای معرفتی، انقلاب اسلامی نیز تنها در ادبیّات و ظهورات زبانی و بیانی، دینی بود، اما در حقیقتش و به سبب انقلاببودنش، متعلّق به عالَم تجدّد بود. نهفقط دربارۀ علم، بلکه او دربارۀ فرهنگ نیز چنین زاویههای بزرگی داشته و تنها هنر پوشیدهنویسیاش، ستر ماهیّت میکرده است. انقلاب اسلامی، عالَم و آدم تازهای پدید آورد و اینهمه، با تکیه به تفکّر بوده، اما چگونه است که عاملانی که اینچنین، بیگانگی فکری دارند و متولّد تاریخِ جدیدِ انقلابی نیستند، در بنیادیترین نقطهها بودند؟!
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻دیوانهگی در برابر گذار تاریخی:
اسرائیل و برآمدن جنگ نهایی
🖊مهدی جمشیدی
۱. شواهد نشان میدهد که تاریخ، در حال نزدیکشدن به قطعههای پایانیاش است و وضع متفاوت، رقم خورده است. ما در آستانهی چرخش تاریخی هستیم و میرود که عهد و فصل جدیدی آغاز شود. از جمله تکههای مهم از این اتفاق تاریخی، برچیدهشدن اسرائیل است؛ جهان
فردا، جهان بدون صهیونیسم است و اسرائیل نیز چنین درک و فهمی از موقعیت کنونی یافته است. اسرائیل میداند که در میان مرگ و زندگی، دستوپا میزند و نفسهایش به شماره افتاده است. هیچ بعید نیست که در لحظههای پیش رو، شاهد زوال اسرائیل باشیم؛ فروپاشی، بسیار به او نزدیک شده و جبههی مقاومت، بیش از همیشه، سطح نزاع با اسرائیل را افزایش داده است. درگیری و کشمکش، در عالیترین لایه قرار گرفته و گویا هیچ چشماندازی جز یک جنگ تمامعیار وجود دارد. انقلاب، در انتظار همین لحظه بوده و نهفقط بیمی از نبرد مستقیم و تاریخی ندارد، بلکه میداند اسرائیل را باید تنها از طریق جنگ و مقاومت برچید. ما ناگزیریم از منازعهی سخت. این ما، فقط انقلاب ایران نیست و همهی جبههی مقاومت را شامل میشود. زبان صهیونیسم، زبان مذاکره و سیاست و وعده و توافق نیست.
۲. اسرائیل، در چالش دشواری گرفتار شده که راه پیش و پس بر او بسته شده است و دریافته که گذشته، دیگر باز نخواهد گشت. بیشفعال و پرتحرک شده است؛ چون حس مرگ، سراسر وجودش را تسخیر کرده و میداند اگر امروز، دستی برنیاورد و تهاجم و تعدی نکند، فردا را نخواهد دید. از طرف دیگر، این واقعیت را نیز فهمیده که رفتارهای وحشیانه و واکنشهای خشنش، پیامدهای نامطلوبی را نیز به دنبال دارد، اما شاید احساس نکرده که دیوانهگیهایش، فقط زمینهساز تسریع زوالش است. اسرائیل، هرچه آتش را شعلهورتر کند، مسیر را برای جنگ نهایی، هموارتر کرده است.
۳. تردیدی وجود ندارد که در یک سوی این منازعهی تاریخی، ایران ایستاده است، بلکه باید گفت ایران، هستهی مرکزی جبههی مقاومت است. اسرائیل، برای بار دوم به خاک ایران تعرض کرده و پای ایران را به وسط معرکه کشیده است. مواجهات، در حال جدیتر و چالشیتر شدن هستند و در این میان، ایران دیگر در پشتصحنه نیست، بلکه به نیروی پیشران و آشکار تبدیل شده است. انقلاب ایران، خواهناخواه، راه تاریخ جدید را خواهد گشود و این گشودگی، از معبر فروپاشی اسرائیل در قالب یک مواجههی سخت و خونین رقم خواهد خورد. در دفتر شهادت، واژهی هراس نیست و ما میدانیم که زوال اسرائیل، مقدمهی نظم جدید است. صفحههای تاریخ ملکوتی، با چه شتاب عجیبی در حال ورقخوردن هستند. این برهه، فشرده و متراکم است؛ بهراستی، زنجیرهی حادثههای تاریخی، از راه رسیدهاند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻شیخفضلالله نوری و مشروطۀ سکولار-۱
(به روایت آیتالله بهجت)
۱. شیخفضلالله نوری و سیّدمحمّدکاظم یزدی، تمام آنچه را که در جریان مشروطه واقع شد، «پیشگویی» کرده بودند؛ زیرا میدانستند اگر جریان مشروطه از طرف «سفارت انگلیس» تأیید شود، این مشروطه، «مشروعه» نخواهد بود(در محضر بهجت، ج٣، ص۴٠).
۲. سیّدمحمّدکاظم یزدی و شیخفضلالله نوری، «دوربین» و «آیندهنگر» بودند و میگفتند مشروطه، کلِمَةُ حَق یرادُ بِهَا باطِلٌ؛ سخن حقّی است، ولی باطل از آن اراده شده است. ولی دیگران، «آخر مطلب» را از «اوّل کار» نمیدیدند. بساط زر و زور مشروطه، فقط برای این بود که ایران از «حلقوم روسیه» به «حلقوم انگلیس» سرازیر شود، که شد، به همان ملاک هم «آمریکا» از دست «انگلیس» گرفت(در محضر بهجت، ج٣، ص٣٧).
۳. شیخفضلالله نوری در اوّل با مشروطه موافق بود، ولی بعد دید مشروطه از «سفارتخانۀ انگلیس» تأیید میشود؛ لذا از همان لحظه برگشت و مخالف شد و گفت مشروطه باید «مشروعه» باشد(در محضر بهجت، ج۲، ص١٩۶).
۴. شیخفضلالله نوری میفرمود مشروطه، «مقدّمۀ کشف حجاب» است و کشف حجاب از «لوازم مشروطیّت» است. همچنین مشروطه، «مقدّمۀ مبارزه با روحانیون» است. ولی طرفداران مشروطه میگفتند آیا میشود مجلس شورا و مشروطه را که خود آخوندها تأسیس کردهاند، آخوندها را از بین ببرد؟! ولی چنان شد که شیخفضلالله نوری میفرمود؛ یعنی بعد از مدّتی دستور دادند که نمایندگان مجلس، حتّی بهبهانی باید عمامهها را از سر بردارند(در محضر بهجت، ج۲، ص۲۶۱).
۵. شیخفضلالله نوری که از مخالفین مشروطه بود، از پیش خبر میداد که «کشف حجاب» از «لوازم مشروطه» است. آن مرحوم میدید که مقرّرات مشروطه، «بهظاهر اسلامی» است، ولی از مصادر «لاابالی» و بلکه «بیدین» (سفارت انگلیس) سرچشمه میگیرد و تأیید میشود. لذا به مشروطهخواهان گفته بود مرا میکشند و شما را هم میکشند. در نهایت نیز چنین شد، سیّدعبدالله بهبهانی را که طرفدار مشروطه بود، بدتر از شیخفضلالله نوری از بین بردند و تیرباران کردند(در محضر بهجت، ج۲، ص۱۸۹).
۶. وقتی شیخ فضلالله نوری فهمید که تأیید مشروطه، صحیح نیست ـ چون دید از طرف «سفارت انگلیس»، تأیید و پشتیبانی میشود و «کسان دیگری غیر از علما و متدیّنین» و به تعبیر ایشان «پاچهورمالیدهها»، از مشروطه حمایت میکنند ـ از مشروطهخواهی دست کشید و فرمود مشروطه، باید مشروعه باشد. مشروطهخواهان با «شایعهپراکنی» وانمود کردند که ایشان موافق مشروطه است، ولی استبدادیها با «رشوه» او را خریدهاند. چگونه ممکن و متصوّر است که انسان بهخاطر «رشوه»، حاضر شود به دار آویخته شود؟! سرانجام، شیخفضلالله نوری را با آن عظمتش در علم و عمل، به دار آویختند و کشتند؛ زیرا میترسیدند قیام مشروطهخواهی را به عقب بیندازد و یا حداقل در دیگران، شک و تردید ایجاد کند. آری، آنها «نوکرهای مطیع» میخواستند، نه آقا بالاسر و مُطاع(در محضر بهجت، ج۲، ص٣۷۲).
۷. اینهمه «بلاها» که بر سر ما میآید، با دست «خودمان» به وجود آمده است و علّت و سببش، خود ما هستیم. اینهمه بلاها که از زمان مشروطه تا به حال بر ما و ملّت ما وارد شده و میشود، همه به دست «امثال خود ما» است، و «مولود مشروطه» است، و به «امضا و تأیید خود ما» به وجود آمده است. در مشروطه، به «دروغ» و «فریب» چنین وانمود کردند که میخواهند «احکام اسلام» اجرا شود، و در رأس مجلس شورا، شش نفر از فقهای طراز اوّل خواهند بود. از سوی دیگر، از زمان مشروطه تاکنون تبلیغ کردند که اسلام «قابلاجرا» نیست. کفّار و استعمارگران در «دروغگفتن» و «فریبدادن» ماهرند و ما در «فریبخوردن». در نامهای که شیخفضلالله نوری برای شهرستانها نوشته بود، آمده است: ای مردم مسلمان، خود انصاف دهید آیا اخلاق ایرانیها در دوران مشروطه عوض شده یا نه، و فلان کار، تشبّه به اروپاییها شده یا نه؟! حتّی این مطلب را هم به صراحت گفتند که اسلام برای حکومت، ناقص است. «بدتر از استبداد» را در مشروطه انجام دادند. بعد معلوم شد که اینها «مُحلّل» هستند و مطلب، چیز دیگر بوده است. عجیبتر اینکه مقدّمات این مطالب و امضا و تأسیس مشروطه به دست «علما» فراهم شد، ولی سرانجام کار به جایی رسید که به وکلای مجلس گفتند یا باید عمامهها را از سر بردارید، یا از مجلس بیرون بروید(در محضر بهجت، ج۱، ص ۱۱۷).
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻شیخفضلالله نوری و مشروطۀ سکولار-۲
(به روایت آیتالله بهجت)
۸. شیخ محمّدحسین اصفهانی میگفت: از زمانی که شیخفضلالله نوری را به دار آویختند، دیگر این ملّت روز خوش نخواهند دید(در محضر بهجت، ج۲، ص۳۸۴).
۹. ما تحقیقاً فهمیدیم که شیخ فضلالله نوری را «استعمار» کشت برای اینکه چرا مشروطه نمیشوی؟ مشروطهشدن، «مقدّمیّت» دارد برای اینکه مسلّط شود بر تمام این کشور(درس خارج اصول، ١٣٨٨/٠٢/١۶)
۱۰. از آقای اشعری که ـ عالم راستگویی است ـ نقل شده که میگفت: دایی من که سیّد، و از شاگردان شیخفضلاللّه نوری بود، در شبی که جنازۀ ایشان را به قم آورده بودند تا فردا در حجره دفن کنند، در همان حجره، صدای قرآن از جنازۀ آن مرحوم شنیده بود. آقای دیگری نقل کرده است: لب ایوان مقبره، در صحن مطهر حضرت معصومه –علیهاالسلام- نشسته بودم، شنیدم از مقبرۀ شیخ فضلاللّه نوری، صدای قرآن میآید. به طرف مقبره رفتم، دیدم کسی نیست، بازگشتم تکرار شد، خلاصه یقین کردم که صدای قرآن از خودِ صاحب قبر است(در محضر بهجت، ج۱، ص ۲۳۷).
۱۱. خیلی مشکل است که انسان «از اوّل»، آیندۀ حوادث را ببیند؛ زیرا «باطلِ محض» را بهصورت «حقّ محض» به انسان نشان میدهند. سیّد محمّدکاظم یزدی، از اوّل دربارۀ مشروطه میفرمود: به اجدادم قسم، «دروغ» میگویند؛ کلِمَةُ حَقٍّ یُرادُ بِهَا باطِلٌ؛ سخن حقّی است که مقصودشان از آن، باطل است. خدا میداند یک «فریبخوردن» چه عواقبی در پی دارد(در محضر بهجت، ج۲، ص۹۷).
🖇 تکملۀ تحلیلی:
آیتالله بهجت، طلبه نجف بودند و با بزرگان آن حوزه، ارتباط داشتند و بدین سبب، با یک واسطۀ معتبر - که همان اساتیدشان باشند - متن مشروطه را روایت میکنند. پس طبیعی است که آیتالله بهجت به سبب نزدیکی و تعامل مستقیم و غیرمستقیم، لطایف فراوانی از جزییّات مشروطه بدانند که در کتابها نیست.
تطورات مشروطه اینگونه بود:
الف. تولّد مسأله: ظلم عُمال دولت قاجار به مردم
ب. پاسخ اوّلیّه: تشکیل مجلسِ عدالتخانه
ج. پاسخ ثانویّه: تشکیل مجلس مشروطه
د. اصلاح پاسخ ثانویّه: مشروطۀ مشروعه
هـ . مواجهۀ حذفیِ نیروی روشنفکری با قید مشروعه
و. غلبۀ مشروطۀ سکولار
ز. شکلگیریِ دولتِ سکولارِ رضاخانی.
در دورۀ مشروطه، پای ساختار تجدّدی به جامعۀ ایران باز میشود و در مقابل دوقطبیِ قبلی، قطب سوّمی شکل میگیرد که هنوز برای کنشگران بومی ما در آن دورۀ تاریخی، شناختهشده نیست. برخی قائل به همسانی این ساختار با شریعت هستند، از قبیل آخوند خراسانی و نائینی و در پی مصالحه و اجتماع هستند. اما در مقابل، شیخ فضلالله، جوهر تجدّد را میفهمد و برنمیتابد اما با توجه به اضطرار تاریخی، به طرح حداقلیِ مشروطۀ مشروعه بسنده میکند. در این طرح، مشروطه از عالَم تجدّد جدا میشود، اما در عین حال، نهایت غایاتِ ساختاریِ ما نیست. چرا علما در نقطۀ آغاز، در پی مجلسِ عدالتخانه بودند نه مجلس تقنینی؟! مگر قضاوت بدون قانون، میسّر است؟! در ذهن آنها، قانون هم قانونِ شرع است و از این جهت، حاجت به تشریع نیست. شاید جامعه نیز هنوز آنچنان پیچیده نشده بود که نیازمند تقنین در صغرویات باشد. این جابجاییِ ساختاری را نباید از نظر دور داشت؛ یعنی فرزند طبیعیِ جامعۀ ما مجلسِ عدالتخانه بود نه مجلس تقنینی. در اینجا نوعی سزارین تاریخی رخ داد. برخی اعتنایی به این تحمیل ساختاری نکرده و بر اساس نظریۀ انتخاب عاقلانه، آن را توضیح دادهاند. مطهری میگوید مطالعه تاریخ نشان میدهد که روحانیّت شیعه، کنشگریِ اصلاحیِ بیشتری داشته و روحانیّت سنی، نظریهپردازی بیشتری. فقر فکرِ بدیل، ما را در گرداب انداخت.
اگر مجلسِ عدالتخانه تشکیل میشد و علمای تهران مسلّط میشدند، چهبسا بهتدریج، قدرت به دست میآوردند و علما، حکومت دینی تشکیل میدادند، نه اینکه در اثر استقرار پهلوی، وضع از زمان قاجار هم بدتر بشود. عدالتخانه، فرزند روند تاریخیِ بومی ما بود، نه مشروطه. از متن کلّیّت تاریخی ما، عدالتخانه و حکومت دینی برمیآید نه مشروطه.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
فهم پیشدستانۀ شیخفضلالله نوری از منطق تجدّد.pdf
499.4K
🔻مقالهی تحلیلی:
فهم پیشدستانۀ شیخفضلالله نوری از منطق تجدّد
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻آخوند خراسانی و مشروطۀ سکولار-۱
(به روایت آیتالله بهجت)
🖊مهدی جمشیدی
۱. امضاگیرندگان مشروطه، «ظاهرالصلاح» بودند و وجوهات خود را میپرداختند که آخوند خراسانی را در گرفتن مشروعیّت مشروطه، «فریب» دادند(در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۲۲).
۲. امضای تأیید مشروطیّت را زمانی از آخوند گرفتند که ایشان مشغول به فکر و در حال آمادهسازی و ترتیب مطالب درس بود. هنگامیکه آخوند از پلههای اطاق مطالعۀ شخصی به پایین میآمد تا به مجلس درس برود که تمام فکرش در جمعآوری درس بود و برای فکر کردن در امر دیگر وقت نداشت، اساسنامه و مرامنامۀ مشروطیّت را به ایشان نشان دادند تا امضا کند. ایشان هم دید قانون اساسی و مجلس قانونگذاری و وکلا و نمایندگان مورد وثوق و منتخب مردم و ... همه، موافق اسلام و دین است و همۀ احکام و قوانین جاری مملکت بر طبق قرآن و اسلام و زیر نظر شش نفر از فقهای طراز اوّل است، بیدرنگ در همانجا امضا کرد. یک امضا از روی «غفلت» و «اشتباه» و یا در اثر «فریبخوردن» که از انسان صادر میشود، خدا میداند که چقدر «آثار زیانبار» بر او مترتّب میشود. «اسم خالی» و «شعار تنها» به درد نمیخورد و کافی نیست؛ اگر شما مشروطهایها راست میگویید که میخواهید بر طبق اسلام و قرآن عمل کنید، بیایید حکم علمای هر شهر را تنفیذ و پیاده کنید(در محضر بهجت، ج۲، ص۳۷۳).
۳. انسان باید کارهایش را مطابق «دفتر شرع» انجام دهد؛ چه موافق تقیّه باشد و چه مخالف آن. اگر انسان، کارش بر طبق «حجّت شرعی» باشد، اگرچه مخالف با واقع شود، در نزد پروردگار، معذور بلکه مأجور است. ولی چنین نباشد که کارهایمان با دفتر شرع، موافقت نداشته باشد و هرچه «خواستیم» یا «از ما خواستند»، انجام دهیم؛ هرچند برخلاف «شرع» باشد. اگر بخواهند یک امضا به نفع خود از انسان بگیرند، «گروهی» هجوم میآورند و «شرایط» را طوری فراهم میآورند تا به مقصد خود برسند؛ همچنان که در امضا به نفع مشروطه، از آخوند خراسانی پیش آمد و چه «سوءاستفادهها» که نکردند(در محضر بهجت، ج۱، ص۱۰۰).
۴. کشتهشدن شیخفضلالله نوری، مثل توپ در نجف صدا کرد، و علیه آخوند خراسانی تمام شد. اگر این قضیه نبود، ریاست مطلقه و مرجعیّت عامه، مانند میرزای شیرازی بزرگ به ایشان میرسید. لذا وقتی بعد از قتل نوری، نزد آخوند آمدند، فرمود: دنیای مرا از بین بردید، آیا میخواهید آخرتم را هم از بین ببرید؟!(در محضر بهجت، ج۲، ص۲۶۰).
۵. مردمِ این زمانه، مرجعی را میخواهند که به او وجوهات بدهند و دست او را ببوسند، به شرط اینکه «تابع» و «مطیع» آنها باشد، نه «متبوع» و «مطاع». کفّار، علمای شیعه را بهعنوان «مُحلّل» میخواهند تا از طریق نفوذ و قدرت آنها به «قدرت» برسند؛ لذا همین که قدرت به آنها منتقل شد، دیگر با مراجع کاری ندارند. حاضرند به آنها «احترام» بگذارند، امّا حاضر نیستند زیر بار «دستورات»شان بروند. وقتی مشروطهخواهان به قدرت رسیدند، برای آخوند خراسانی، رهبر انقلاب مشروطه در نجف، نوشتند اینگونه نیست که ما همۀ فرمایشات شما را بپذیریم(در محضر بهجت، ج۲، ص۲۴۴).
۶. آخوند ملا قربانعلی زنجانی میگفت به نجف میروم تا دو نفر را تعزیر کنم: یکی آخوند خراسانی و دیگری شیخالشریعة اصفهانی(در محضر بهجت، ج۲، ص۳۳۷).
۷. کلامی که از غیرمعصوم باشد، از هر بزرگی باشد، نباید به آن صددرصد اعتماد کرد، بلکه باید احتمال خلاف و خطا در آن داد. کلام معصوم هم هفتاد مَحمِل دارد که بدون فحص از معارض و صوارف آن، نمیشود به آن اعتماد، و به ظاهر آن عمل نمود. بنابراین، اوّلین تنبیه برای کسیکه میخواهد چیزی بفهمد آن است که هرکلامی که دید یا شنید، از هر بزرگی که بود، باید احتمال بدهد که کلام او خطا باشد. صرف اینکه صاحب کلام و گویندۀ سخن، بزرگ و بزرگوار است، نباید و نمیشود به آن اعتماد کرد. با اعتماد به غیر، کار را مگذرانید؛ زیرا آنان که معصوم نیستند. آقایی میگفت: به آخوند خراسانی خیلی اعتماد داشتم، ولی چون دیدم میتوانم بر برخی نظریههای او اشکال وارد کنم، اکنون اگر بگوید ماست سفید است، خوب چشمم را باز میکنم که ببینم مقداری زرد است، یا خیر(در محضر بهجت، ج۱، ص ۲۷۷).
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻مرحوم آخوند خراسانی و مشروطۀ سکولار-۲
(به روایت آیتالله بهجت)
🖊مهدی جمشیدی
۱. در زمان آقا سیّدمحمّدکاظم یزدی یکی از علما و بزرگان اسلامبول، به نجف آمد و با سیّد و آخوند خراسانی در یکجا اجتماع نمودند و آن عالم بر له مشروطه، بیاناتی ایراد کرد که برای «آزادی مسلمانان» باید کوشش نمود. مرحوم آخوند رو کردند به مرحوم سیّد و فرمودند: آقا، شنیدید؟ سیّد در جواب آنها فرمود: وقتی سنّیها به شهرهای شیعهنشین میآیند، دستبسته نماز میخوانند و کسی به آنها اعتراض نمیکند، و هنگامیکه شیعهها به شهرهای سنّینشین میروند با دست باز نماز میخوانند؛ میبینید که بحمداللّه مسلمانان در همهجا آزادند. شما «آزادی مسلمانان» را نمیخواهید، لابد «آزادی کفر و بیبندوباری» را میخواهید(در محضر بهجت، ج۱، ص۲۳۰).
۲. روزی در جریان مشروطیّت، آخوند خراسانی خواست درس را شروع کند، ناگهان طلبهای بلند شد و گفت: الآن تلگراف آمده است که در تبریز، زدوخورد است و اگر آقا سیّدمحمّدکاظم یزدی اختلاف نکند، غائله میخوابد. درس تعطیل شد و طلاب از مسجد به سوی منزل سیّد حرکت کردند. عدّهای از طلاب که میخواستند از میان جمعیّت بیرون بروند، از هر کوچه که میرفتند، سر کوچه چماقبهدستی ایستاده بود. بله، تمام راهها را به جز راه خانۀ سیّد بسته بودند تا همه مجبور بشوند به منزل سیّد بروند. جمعیّت وارد خانه سیّد شدند و گفتند: اگر با مشروطه موافقت نکنید، ظلم و خونریزی میشود، چون قریب به اتّفاق است که در مشروطه، خونریزی واقع نمیشود ـ البتّه دیدیم که شد ـ سیّد فرمود: میدانم «کاسۀ زهر» است نمیخورم، شما که نمیدانید اگر بخورید معذورید. یکی از میان جمعیّت جواب داد: اگر نزد یهودی میرفتیم، چنین جوابی نمیداد. آری، در گرفتاریها باید «قدمبهقدم» به دفتر شرع نگاه کنیم؛ هرکجا که دیدیم «واضح» و «آشکار» است پیش برویم، و در موارد «شبههناک» و «تاریک»، خودداری و توقف کنیم. «عمل به احتیاط»، پشیمانی ندارد(در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۲۷؛ در محضر بهجت، ج۳، ص۲۱۸).
۳. عدّهای از علمای مشروطهخواه و طلاب طرفدار مشروطیّت در محفل آقا سیّدمحمّدکاظم یزدی جمع شدند و با شعر و نثر، از مشروطه تعریف و تمجید کردند و از استبداد و ظلم قاجار، بدگویی نمودند. منتظر بودند سیّد هم مطلبی بفرمایند. ایشان درحالیکه دستهای خود را روی «عمامه» گذاشته بود، با همان لحن و لهجه یزدی فرموده بودند: میگویم مواظب «عمامه»هاتان باشید. کسیکه متصدی مدیریّت و رهبری میشود، باید بهرهای از «مقام نبوّت» داشته باشد، تا اینکه وقتی قیام و مطالبه حقّ میکند، «لوازم عادی و عقلی» و «آثار مترتّبه و مترقبۀ» آن را ملاحظه کند؛ زیرا گاهی یک مطلب مینویسند و به دست انسان میدهند تا امضا کند، مطلبی که «بهظاهر» خیلیخوب و موافق با عقل و شرع است، درحالیکه انسان «پشت کاغذ» و «کاسۀ زیر نیمکاسه» را نمیبیند. «محرّک» و «مرام» و «منشأ» و «هدف» را باید دید، نه «نوشته» را. وقتی کسی دربارۀ مطلبی به میرزای شیرازی مراجعه میکرد، ایشان سعی میکردند هر طور شده «ریشۀ» آن مطلب را به دست آورند و «ریشهیابی» میکردند که مطلب از کجا آب میخورد و «سرچشمه» آن کجاست. همانها که از آخوند بر له مشروطه امضا گرفتند، ابتدا نزد میرزای شیرازی بزرگ رفتند، ولی ایشان با آن «دقت» و «فطانت» و «زیرکی» که داشت، اساسنامه آنها را امضا ننمود و به آنها پیام داد تا از سامرا بیرون روند(در محضر بهجت، ج۲، ص۱۸۵).
۴. بعضی از علما، وقایع آتیه را «پیشبینی» میکردند و پیشامدهای آینده را میدیدند. علمایی نیز بودند که هر کس در نزد آنها مطلبی نقل میکرد، میفهمیدند که راست است و یا دروغ، و از خود اوست و یا اینکه واسطه است. بهاصطلاح «ردیابی» میکردند و میفهمیدند از کجا «سرچشمه» میگیرد. مشروطهخواهان پیش از اینکه نزد آخوند خراسانی بیایند، ابتدا نزد میرزای شیرازی بزرگ رفتند و از ظلم قاجاریه ـ نه ظلم انگلیس یا شوروی ـ برای مرحوم میرزا نقل کردند. ایشان «اعتنایی» نکرد. آنها دو سه روز در سامرا ماندند، تا بلکه بتوانند علیه قاجار و له مشروطه از ایشان امضا بگیرند؛ ولی میرزا، شخصی را نزد آنها فرستاد و پیغام داد که ماندن شما در اینجا به صلاح شما نیست، بروید. مقصود اینکه، آیا میشود کسی با خدا و اولیای خدا، ارتباط دینی و معنوی داشته باشد، ولی در مواقف مهمّه، دستگیری نشود و مخذول گردد و راهنمایی نشود؟!(در محضر بهجت، ج۲، ص۱۶۱).
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
لوايح شيخفضلالله نوری.pdf
9.22M
🔻نسخۀ نایاب کتاب لوایح شیخفضلالله نوری
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻روایت علامه طهرانی از منزلت شیخفضلالله
🖊مهدی جمشیدی
۱. مرحوم علامۀ طهرانی -رضواناللهتعالیعلیه- میگویند: تقیزاده، از همان فراماسونرهای مشهور و از همان مَلاعینی بود که فتوای به دار کشیدن شیخفضلالله نوری را امضاء کرد، و قاضیِ محکمه نیز که شیخ ابراهیم زنجانی بود حکم کرد و شیخفضلالله را به دار کشیدند؛ با آن مرد عالِم، مجتهد، عادل، و حتی «مرجع تقلیدِ وقت» چنین کردند؛ شیخفضلالله نوری، عالِم عادی نبود، «مرجع» بود. پدر من گفت من که تحصیلاتم در نجف تمام شد و آمدم طهران، به پدرم گفتم: در طهران کسی هست که از درس او استفاده کنم؟ پدرم گفت: برو درس شیخفضلالله. این حرف بر من گران آمد که ما که در آنجا اساتید بزرگی را طیّ کردیم، حالا چگونه پدر من میگوید به درس شیخ برو. به درس او رفتم، ولی در اطاق درس ننشستم، بلکه بیرون نشستم که یک درس او را گوش کنم و اگر پسندیدم بروم. ایشان قَسم میخورد که شیخ، چنان وارد مبحث شد و چنان خروج از مبحث پیدا کرد که بهتحقیق، از هیچیک از أعاظم و مراجع نجف و کربلا کمتر نبود. در مقابل، آنچنان بر ضد شیخ، به تبلیغات دست زدند و سرانجام نیز او را دار زدند، و همین تقیزاده، حکم به دار زدن او کرد. مردم هم میگفتند شیخی بوده که خلاف مصلحتِ وقت عمل میکرده و او را به دار زدند. با تبلیغات، شیخفضلالله را در افکار عمومی، بهعنوان یک مردِ «عامی» و «کماهمّیّت» و «خائن» و «کمفهم» و «خودخواه» جلوه دادند. یک روز در زمان سابق، من به یکی ازکتابخانههای طهران رفته بودم، بعضی از اساتید دانشگاه هم آنجا بودند و دیدند که من شیخ را تقویّت میکنم؛ اینها تعجّب کردند و گفتند بهواقع شما دربارۀ شیخ، چنین نظری دارید و او را خائن نمیدانید؟!(علامه طهرانی، سالک آگاه، صص۱۳۴-۱۳۶).
۲. تصریح علامۀ طهرانی به اینکه شیخ شهید، «مرجع تقلید» بوده، سخن درخور توجّه و مداقّه است و نشان میدهد که ایشان از نظر علمی و فقهی، در مرتبۀ بسیاری بالایی بوده است، درحالیکه حتّی امروز نیز اهل تحقیق و تأمّل، چنین شناختی از منزلت و مکانت شیخ ندارند و او را بیشتر سیاسی میانگارند تا علمی. شیخ توانست میان این دو، جمع برقرار کند و در عین وجاهت علمی، به بصیرت سیاسی نیز دست یابد. کسانیکه دربارۀ قوّت علمی شیخ، تردید روا میداند، در پی این هستند که نظر و موضع سیاسی او را فروبکاهند و از اهمّیّت و اعتبار، ساقط کنند. بیان علامه طهرانی نشان میدهد که شیخ از لحاظ فقهی، قابلمقایسه با عالیترین فقها و علمای نجف بوده است. اینجاست که اعدام شیخ، معنای بسیار تأسّفبارتر و تلختری مییابد.
۳. نکتۀ درخشان دیگری که در بیان علامۀ طهرانی آمده، بازی روایتی است که در برابر شیخ شهید، به راه انداختند و به تخریب و ترور شخصیّت او پرداختند. شیخ شهید، «شهید کجروایت» بود و جریان روشنفکریِ سکولار در دورۀ مشروطه توانست با وارونمایی و تحریف، نهفقط خودش را توجیه کند، بلکه شیخفضلالله را دیدۀ عوام و خواص، بدنام و بدعمل جلوه بدهد. هرچند دیگران به دلیل ضعفهای فکری و تحلیلی نسبت به بنیانهای سیاسیِ تجدّد و مقاصد روشنفکریِ سکولار، توانمند نبودند و در زمین تجدّد، بازی کردند، اما با این حال، تذکّرات و انذارهای شیخ، باید آنها را از خواب غفلت و سادهاندیشی بیدار میکرد. این قدرت روایتیِ روشنفکریِ سکولار را نشان میدهد که فضای غالب را پدید آورد و ذهنها را مرعوب و مسخّر کرد. شیخ شهید، هرچه کوشید این وضع و حالت اجتماعی را در هم بشکند و رگهها و ریشههای انحراف را نمایان سازد، موفق نشد؛ چراکه او در غربت و تنهایی قرار گرفته بود و جامعه بهصورت یکپارچه و حداکثری، مشروطه را طلبیده بود و نسبت به ماهیّت سکولار آن حسّاسیّتی نداشت. در اثر تحریف، چنین وضعی شکل میگیرد که جای قهرمان و خائن تغییر میکند و مدار حرکت جامعه به ورطۀ زوال هویّتی فرومیافتد. جنگ شناختی، این اندازه مهم و تعیینکننده است و میتواند سرنوشت اجتماع را صورتبندی کرد.
۴. اگر بخشی از جبهۀ اصحاب حقیقت، دچار نقصان تحلیلی و سادهنگری فکری شود و نتواند نقشههای پنهان را بخواند و حملبرصحت کند، به «روشنفکری سکولار»، اعتماد خواهد کرد و سیاست و جامعه را به آنها واگذار خواهد نمود. در نظر نگرفتن مرزهای فکری و اعتقادی نسبت به تجدّد و پیوستنِ عملگرایانه به کنشگران بومیِ تجدّد، چنین نتیجهای در پی دارد. علمای آن روز، «استبدادِ قاجار» را دیدند و برآشوبیدند، اما «سکولاریسمِ روشنفکری» را ندیدند و اعتماد کردند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻دوگانگی فرساینده؛ گره ناگشودۀ نظام-۳
🖊مهدی جمشیدی
۱. امروز چهاردهم مرداد، سالروز شهادت سیّدحسن آیت -رحمهاللهعلیه- در سال شصت است. او کسی است که بهحق باید وی را جزو سرآمدان حسّاسیّت نسبت به دوگانگی فرساینده دانست و تصریح کرد که او جانش را در همین مسیر از دست داد. در جلسۀ حزب جمهوری اسلامی، آیت مقداری سخن انتقادی گفت و به خط نفوذ تاخت و چون حالش مساعد نبود، درحالیکه هنوز جلسه ادامه داشت، جلسه را ترک کرد. ساعتی بعد، واقعۀ انفجارِ هفتم تیر رخ داد و بهشتی و همۀ کسانیکه میتوانستند مردهای تاریخیِ انقلاب ایران باشند، یکجا به شهادت رسیدند. هدف سازمان مجاهدین خلق از این ترور جمعی، روبرو کردن نظام با خلاء مردان تاریخی بود تا به این واسطه بتواند نظم سیاسی را به نفع خود تغییر بدهد. تحلیل سازمان این بود که چنانچه امام خمینی، نیروی سیاسیِ اصلیاش را از دست بدهد، تضعیف خواهد شد و کنار نهادن وی از قدرت، تسهیل خواهد شد. نظریۀ سازمان در ابتدا، حذف مردان انقلاب به دست گروهکهای دیگر بود، اما با فروپاشیدهشدن این گروهکهای موازی، خودِ سازمان مجاهدین خلق وارد میدان شد و موج ترور را آغاز کرد. نشست حزب جمهوری اسلامی، بهترین فرصت برای حذف یکجای برترین و وفادارترین نیروهای امام خمینی بود؛ کسانیکه حضور و کنشگریشان، مجال را از سازمان ربوده بود. این تیر به نشانه خورد، اما آیت از این قافله جا ماند.
۲. شخصِ آیت برای سازمان، یک هدف مستقل و مهم بود؛ چراکه وی بسیار مؤثّر و تعیینکننده بود و در هر جمعی که قرار میگرفت، خودبهخود، برجسته و نمایان میشود. پیش از این، سازمان توانسته بود در ماجرای نوار آیت، وی را ترور شخصیّت کند، اما با مشخصشدن ماهیّت بنیصدر، آشکار شد که پیشبینیهای سیاسی آیت، جملگی درست بودند و بنیصدر، یک نفوذی تمامعیار بود که هیچ اعتقادی به نظریۀ ولایت فقیه نداشت، بلکه در کنار سازمان مجاهدین خلق نشسته بود تا در قالب یک ائتلاف، امام خمینی را به حاشیه سوق بدهد. خصوصیّت متمایز آیت این بود که نفوذ و التقاط و ناخالصی را برنمیتابید و واکنش نشان میداد و میکوشید این خطوط را مسدود سازد. ازاینرو، تا زمانی که آیت در قدرت حضور میداشت و روشنگری و مقاومت میکرد، سازمان نمیتوانست پیشروی سیاسی داشته باشد. در حزب جمهوری اسلامی، دو نفر در این جهت، منحصربهفرد بودند؛ یکی سیّدحسن آیت و دیگری عبدالحمید دیالمه. دیالمه در واقعۀ هفتم تیر به شهادت رسید، اما دشمن دوّم و سرسختِ دیگری برای بنیصدر و سازمان مجاهدین خلق وجود داشت که بههیچرو، قابلتحمّل نبود؛ او کسی نبود جز سیّدحسن آیت.
۳. او یک تجربۀ تاریخیِ بسیار گسترده و اعجابآور داشت؛ بهطوریکه همۀ نیروهای سیاسی را میشناخت و دربارۀ هر کدام، دادههایی داشت که میتوانست بر اساس آنها، قضاوت و پیشبینی کند. هنگامیکه میرحسین موسوی به حزب جمهوری اسلامی وارد شد، آیت به یکی از دوستان نزدیک خود گفته بود که این شخص، بسیار خطرناک است و بهتدریج، ماهیّت خود را آشکار خواهد کرد. آیت تصریح کرده بود که موسوی، دو هدف دارد: یکی برچیدن حزب جمهوری اسلامی و دیگری شکست خودِ جمهوری اسلامی. او موسوی را بهدرستی به حبیبالله پیمان نسبت میداد که بهشدّت التقاطی و مخالف خط امام بود. تاریخ نشان داد که حدسهای آیت، توهمّات بدبینانه نبودند، بلکه او بر اساس تحلیلهای دقیق و موشکافانهاش، حقایقی را دریافته بود. فهم سیاسیِ آیت، بازیسازیهای سازمان را با اختلال روبرو میکرد؛ او ناگهان میخوشید و فضای اجتماعی را به نفع انقلاب، تغییر میداد و نفوذ و التقاط را آشکار میساخت. ازاینرو، باید برای وی، یک طرح مستقلِ ترور را به اجرا درمیآوردند.
۴. پس از روشنگری دربارۀ بنیصدر و سازمان، آیت به سراغ میرحسین موسوی رفت. صبح روزی که قرار بود موسوی از مجلس، رأی اعتماد بگیرد، آیت با یک کیف از اسناد و مدارک، از خانه خارج شد و در اتومبیلش نشست، اما پیش از حرکت، به شهادت رسید؛ در لحظه، شصت گلوله به سمت وی شلیک شد. همواره این پرسش در میان بوده که چرا این تعداد گلوله به سوی او شلیک شد؟! آیا سازمان میخواست از شهادت آیت، مطمئن شود؟! و یا در پی این بود که نفرّت و خشم خود را از آیت نشان بدهد؟! هرچه که بود، کیف آیت در این میان، مفقود شد و تاریخ انقلاب، سرنوشت متفاوتی یافت. آیت که از مؤثّرترین حامیان گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بود و همچنین بر سرِ مرزبندی ایدئولوژیک در حزب، اختلافاتی نیز با بهشتی داشت، اینک دیگر نبود که دوگانگیهای ایدئولوژیک تداوم نیابند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻دوگانگی فرساینده؛ گره ناگشودۀ نظام-۴
🖊مهدی جمشیدی
۱. شهید بهشتی مینویسد دوگانگی میان مدیران کشور، به اختلاف دو «بینش» مربوط میشود. سخنگفتن از «بینش» به این معنی است که تفاوت، نه در سطح «سلیقه»، بلکه در سطح «ارزشها» است و ازاینرو، نمیتوان آن را طبیعی دانست. این وضع، مَرَضی است و باید علاج شود و نباید آن را به تکثّر طبیعی نسبت داد. بهبیاندیگر، وجود دو نوع «عقلانیّت» در درون حاکمیّت سیاسی، امور را قفل و دچار نوسان میکند و مجال پیشرفت را میستاند. آری، در «عرصۀ عمومی» باید عقلانیّتهای گوناگون، حضور داشته باشند و با یکدیگر به گفتگو و رقابت بپردازند و استدلالهای خویش را عرضه کنند، اما «عرصۀ رسمی»، چنین حکمی ندارد. در عرصۀ رسمی، باید یک نوع عقلانیّت، حاکم باشد تا تعارض و اصطکاک به وجود نیاید. اینکه شهید بهشتی به «دوگانگی فرساینده» اشاره میکند، برخاسته از وجود دو نوع عقلانیّت متفاوت در درون حاکمیّت است و روشن است که عاملان این دو نوع عقلانیّت، با یکدیگر دچار اصطکاک و تنش میشوند. حاصل این وضع، فرسایش قدرت در درون قدرت است؛ یعنی قدرت، در باتلاق تعارض و تضاد فرو میافتد و سرگرم خویش میشود و نمیتواند وضع جامعه را بهبود ببخشد.
۲. دولتهای دهههای اخیر که برآمده از لیبرالهای مذهبی بودهاند، هرچند در چهارچوب سازوکار قانونی به قدرت سیاسی راه یافتند، اما عقلانیّت دیگری را در برابر عقلانیّت رسمی تعریف کردند و به این عنوان که برآمدنشان، حاصل رأی و ارادۀ مردم بوده، کوشیدند الزامات و اقتضائات عقلانیّت خویش را بر ساختار رسمی تحمیل کنند. بهاینترتیب، همواره کشمکش مشهود و ملموسی میان بسیاری از دولتها و ارزشهای رسمی، وجود داشته اشت و این دولتها، همچون نیروی گریز از مرکز عمل کردهاند. روشن است که نمیتوان انتظار داشت که دولتها، یکسان و مشابه باشند، اما نباید تفاوت آنها در حدی باشد که بتوان از عقلانیّت متفاوت سخن گفت، در تجربۀ دهههای اخیر، شاهد ظهور و قدرتگیری دولتهایی بودهایم که جهتگیریهایشان به ساختارشکنی نزدیک بوده است. این دولتها، ضدساختارهایی در درون ساختار بودهاند؛ چنانکه آیتالله خامنهای در توصیف تجربۀ دولت اصلاحات، تصریح کردند که در پی آن بودند که سکولاریسم را در قلمرو رسمی، رایج سازند و این یعنی مخالفت با بنیان هویّتیِ انقلاب اسلامی. این تفاوتهای حداکثری نسبت به ساختار رسمی، عادی و طبیعی نیستند و فقط در هر دوره، ما را به نقطۀ صفر بازمیگردانند.
۳. امام خمینی در دورۀ ده سالۀ حکومتش، دو نیروی سیاسیِ بسیار مهم را حذف کرد: یکی بازرگان که جریان نهضت آزادی را نمایندگی میکرد و دیگری، منتظری که حامیِ نیروهای منتقد سیاسی بود. این دو، هرگز فعّالیّت مسلحانه انجام ندادند و لشکرکشی خیابانی و فتنه و ... به راه نینداختند، ولی امام خمینی بهصورتی قاطع و مطلق، هر دو را از عرصۀ سیاسیِ انقلاب، حذف کرد. بازرگان بهگونهای محدود شد که حتّی اجازۀ تشکیل حزب نیز نیافت، و منتظری نیز علاوه بر عزل از قائممقامی، حتّی از اظهارنظر سیاسی نیز منع گردید و به درسوبحثِ حوزوی، محدود گشت. در دورۀ زعامت آیتالله خامنهای نیز بخشی از نیروهای اصلاحطلب و نیروهای اعتدالگرا که در فتنه، فعّالیّت عملی داشتند، کنار گذاشته شدند. از سوی دیگر، اگر خودِ مردم در دورههایی، جریان سیاسیِ خاصی را برای استقرار در دولت و مجلس انتخاب میکنند و به این واسطه، یک جریان سیاسی، غالب میشود، نباید انتخاب مردم را به ارادۀ آیتالله خامنهای نسبت داد. با این حال، کسانی به دلیل ضعفنفس و لجاجت، اصرار دارند که شکستهای اجتماعیِ خود را به معنیِ حذفِ مهندسیشدۀ خویش از عرصۀ سیاسی معرفی کنند، امّا واقعیّت، عبور مردم از اینان است.
۴. مطهری به نهضت آزادی به چشم کاتالیزور دورۀ گذار مینگریست؛ چراکه پس از بازگشت از سفر به نوفلشاتو نیز به سرآمدان انقلابی گفته بود نگرانم که نهضتیها، امام را دوره و محاصره کنند. بااینحال، ناچار شد که به طور موقت، قدرت را در اختیار اینان قرار بدهد؛ هرچند در هفتۀ پایانی حیاتش گفته بود که باید دولت موقت را «دولت کودنها» نامید، چون تصوّر میکنند که در مقابل امام، اعتبار و وزانتی دارند. مطهری وعده داده بود که مقدّمات برکناری بازرگان را فراهم خواهد کرد، اما شهادت، او را از صحنه برچید. بهشتی نیز نهضت آزادی را جریان اصیل اسلامی نمیدانست و میگفت ما همواره به دلیل حضور نهضت آزادی در قدرت، دغدغۀ انحراف انقلاب از مسیرش را داشتیم.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻چارهای نیست ...
🖊مهدی جمشیدی
همه میدانیم که در مواجهه با آسیبهای اجتماعی – از جمله کشف حجاب – راهکارهای فرهنگی و نرم، تقدّم و ترجیح و اصالت دارند و نقطۀ شروع هستند، اما:
اوّلاً، میتوان باور کرد که اکنون، کسانیکه کشف حجاب میکنند، «نمیدانند» که رفتاری خلاف شرع و خلاف قانون انجام میدهند؟! دستکم در دو سال گذشته، اینهمه از وجوه شرعی و قانونی حجاب، «سخن» به میان آمد و «تحلیل» و «تبیین» شد، اما اینکه همچنان کسانی کشف حجاب میکنند، جز به معنی لجاجت و دهنکجی و خودخواهی و گردنکشی است؟! مسأله، «ندانستن» است یا «نخواستن»؟! مسأله، عجز در برابر میل به «تبرّج» و «خودنمایی» است یا «توجیه» و «اقناع» نشدن از لحاظ فکری؟! مگر انسان فقط اندیشه و فکر و عقلانیّت و تدبیر است و از میل و تمنّا و خواهش و هوس، تهی است؟! مگر جز این است که آدمی به بسیاری از دانستهها و معلوماتش عمل نمیکند؟! مگر جز این است که اگر «الزامهای بیرونی» و «قواعد اجتماعی» در میان نباشد، برخی حاضر نیستند خودجوش، حداقلهای اخلاقی و انسانی را مراعات کنند؟! هیچگاه همۀ جامعه، کنشهایشان را بر اساس فرهنگ، صورتبندی نمیکنند، بلکه در این میان، کسانی نیز هستند که «زبان تأدیب» را بهتر از «زبان تعلیم» میدانند. ازاینرو، حتی در شرع نیز اجرای احکام اجتماعی، تنها به وجدان ایمانیِ اشخاص، واگذار نشده، بلکه برخی از معاصی، «جُرمانگاری» شدهاند و حاکمیّت دینی، موظّف گردیده که با آنها برخورد کند. تمام لایههای جامعه از نظر «رشد هویّتی» و «فهم فرهنگی»، در یک سطح نیستند و نباید از همه، توقع رفتار یکسان را در برابر قانون و شرع داشت؛ برخی هستند که با تظاهر و تجاهر به معصیت در عرصۀ عمومی، کرامت نفسِ خودشان را مخدوش میکنند و زمینۀ مواجهۀ قانونی و سخت را نسبت به خودشان فراهم میکنند. آنکه از «کرامت نفس»، بهرهای داشته باشد، هرگز حاضر نمیشود با درهمشکستن شرع و قانون در عرصۀ عمومی، خودش را در معرض مواجهۀ انضباطی و تأدیبی قرار بدهد.
ثانیاً، در جاییکه جبهۀ امنیتی و سیاسی و رسانهای دشمن، با تحرّکات خود در طول یک دهۀ گذشته، توانسته «رخنۀ فرهنگی» ایجاد کند و سبک زندگیِ برخی را تغییر بدهد، باید در برابر این چالش «تحمیلی» و «بیرونی» و «ساختگی»، فقط به سراغ کارهای فرهنگی رفت که دیربازده هستند و چهبسا تا بهسرانجامرسیدنشان، سیلاب ولنگاری و بیمبالاتی در سبک زندگی، بخشهای بیشتری از جامعه را در خود فروببرد؟! ما در شرایط طبیعی و عادی به سر نمیبریم و آنچه که اتّفاق افتاده، حاصل روند خودجوش و درونیِ جامعۀ ایران نیست، بلکه جامعۀ ما در حال دستکاریشدن از سوی نهادهای امنیتیِ بیگانه است. مسأله، یک «طرح امنیتی و سیاسی» برای براندازی نظام از طریق انقلاب در سبک زندگی است و روشن است که بهترین نقطۀ شروع، معارضۀ با «نمادها»ی سبک زندگیِ اسلامی و ایرانی همچون حجاب است. آری، حجاب در هندسۀ فرهنگیِ ما، در حکم «دیوار برلین» است که اگر فرو بریزد، «زنجیره»ای از استحالۀ هویّتی به راه خواهد افتاد. اگر جامعه در قلمرو سبک زندگی، به سوی الگوهایی به حرکت افتد که تجدّدی هستند، خودبهخود، میان جامعه و حاکمیّت، شکاف و گسست ایجاد خواهد شد و آنگاه، دشمن میتواند بهسرعت، میوههای این تضاد و کشمکش را در حوزۀ سیاست بچیند. مسألۀ حجاب، این اندازه حسّاس و کلیدی است و میتواند بحرانی در سطح «امنیّت ملّی» پدید بیاورد. کدام نظم سیاسی است که در برابر چنین طرح حسابشده و ترکیبی و مخرّبی، فعالیّتهای فوری و اضطراری را کنار بگذارد و وضع موجود را به حال خویش رها کند و به فعالیّتهای بلندمدّت و دیربازده، بسنده نماید؟! اکنون که سیلاب برهنگی و ولنگاری در جامعه به راه افتاده و میرود که لایههای مختلف جامعه را درگیر خود کند و سبک زندگیِ غربی را «عادیسازی» و «هنجار» نماید، باید دستی برآورد و بازدارندگی داشت. این سیلاب، «علاج بیدرنگ» و «واکنش بیامان» میطلبد، وگرنه فساد، فساد میآفریند و خودش را به صورت تصاعدی، بازتولید میکند. آنان که از عقل حکمرانی نصیب بردهاند، بهخوبی میدانند که باید در مرحلۀ نخست، جلوی سیر شتابنده و گستاخانۀ فساد و فحشا را با مواجهات قانونی و خیابانی گرفت، و آنگاه، با طرح فرهنگیِ جامع و سنجیده، جامعه را از سیطرۀ تصرّفات و تعدّیّات عالَم تجدّد رها کرد. برایناساس، «طرح نور» یک ضرورت اجتماعی است و اکنون که در گرداب تهاجم فرهنگی و فرسایش هویّتی فروغلتیدهایم و رخنههای فرهنگی سربرآوردهاند، باید آن را ادامه داد تا دستکم، «خونریزی فرهنگی» به مرحلۀ «اغمای فرهنگی» نرسد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
عبرتهای عاشورا و کشف حجاب.mp3
35M
🔻سخنرانی مردمی:
عبرتهای عاشورا و کشف حجاب
(هویت انقلابی، چگونه مسخ میشود؟)
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻دینشناسیِ دینستیزانۀ شریعتی:
تولّد ماتریالیسمِ دیالکتیک در دامان اسلام
🖊مهدی جمشیدی
۱. من در سالهای اخیر، پژوهشی را با عنوان «استاد مطهری و چپهای ایرانی» نگاشتهام که در قالب کتاب، منتشر خواهد شد. در فصلی از این کتاب، به ماجرای تقابل و تعارض استاد مطهری با علی شریعتی پرداختهام و بهگمانم، تمام یا اغلب مواضع استاد مطهری را دربارۀ شریعتی در آن آوردهام. پیش از این هم به سبب مناقشهها و مباحثههایی که وجود داشت، این مسأله را از نظر بسیاری از بزرگان و اصحاب معرفت، مطالعه و دربارۀ آنها تأمّل کردهام. به جز این، در دورۀ کوتاهی از حیات فکریام نیز اندک تمایلی به نوشتههای شریعتی داشتهام و آنها را با دقت مطالعه کردهام.
۲. استاد مطهری، چندی پس از آنکه شریعتی را به حسینیۀ ارشاد دعوت میکند، بهتدریج درمییابد که تفکّر شریعتی، آغشتۀ به «ماتریالیسمِ دیالکتیک» است و او در حقیقت، سرباز همان دشمنی که مطهری برای مبارزه با آن، شریعتی را به حسینیه فراخوانده است. از سوی دیگر، مطهری درمییابد که شریعتی، انحرافها و التقاطها و کجاندیشیهایش را پذیرا نیست و میخواهد به مسیر خویش ادامه بدهد. شریعتی که اینک، قدرت اجتماعی یافته و مخاطبانش حتی از مطهری نیز فروزنی گرفتهاند، دیگر حاضر نیست دینفهمیِ خود را ذیل نظارت مطهری، تعریف کند. از جمله دلایل اصلیِ کنارهگیری مطهری از حسینیۀ ارشاد، همین خطی بود که شریعتی در پیش گرفت؛ چیزی که «مارکسیسمِ اسلامی» خوانده میشد. طرح شریعتی، «پروتستانتیسم اسلامی» بود و نه «بازگشت به خویشتن اسلامی»، و مطهری، این حقیقت را فهمیده بود و نمیتوانست نسبت به آن بیتفاوت باشد.
۳. مطهری در حاشیۀ کتابهای شریعتی، نکتههای انتقادی و چالشیای نگاشته که در سالهای اخیر، سه جلد از آنها منتشر شدهاند. این مواضع، «صریح» و «گزنده»اند؛ چنانکه در آنها، مطهری هم از آفات اخلاقی شریعتی میگوید و هم از آفات اعتقادی او. در بخش فکری، مطهری بارها تصریح میکند که گفتههای شریعتی، دربردارندۀ «انکار دین» است و با «ضروریّات دین»، نمیخواند. مطهری تأکید میکند که شریعتی، «نگاه ابزاری» به دین دارد و برای وی، دین و غیردین، همعرض هستند. به دلیل فشارهای اجتماعی که حامیان متعصّب شریعتی ایجاد کرده بودند، مطهری هرگز نمیتوانست این مواضع را عیان کند، اما خوشبختانه این یادداشتهای شخصی، به جا مانده و امروز میتوان بهروشنی فهمید که مطهری، وی را فردی التقاطی میدانسته که از مرزهای قطعیّات دین، عبور کرده بود. اگر نامۀ محرمانۀ مطهری به امام خمینی را نیز به این مواضع اندرونی وی اضافه کنیم، داستان بسی غمانگیزتر نیز میشود؛ آن نامۀ تند و صریح، تفکّر شریعتی را یک بحران بزرگ و انحطاط جدّی نشان داد که بلای جان دین و تفکّر دینی در ایران شده است.
۴. بهنظرم تنها کسیکه نقدهایش به شریعتی در آن دورۀ تاریخی، در پوسته و ظاهر متوقف نمانده بود و همانند مطهری، عمق و اتقان معرفتی داشت، استاد مصباح بود. وی بهصورتی عجیب، موضعی مطابق مطهری داشت و هر دو، یک سخن را میگفتند. دیگران، یا چنین درکی نداشتند و انحراف و التقاط را تشخیص نمیدادند، و یا حسّاسیّت چندانی نداشتند و ستیز با التقاط، دغدغۀ اصلیشان نبود. خصوصیّت «التقاطستیزی»، یکی از وجوه اشتراک مطهری و مصباح بود؛ با اینکه این دو، آمدوشد چندانی با یکدیگر نداشتند. به یاد دارم که یکبار از استاد مصباح پرسیدم که شما ارتباط جدّی و مستمر با استاد مطهری داشتید؟ ایشان با همان تواضع همیشگی پاسخ دادند که: من در زمان، بچه بودم و با ایشان، فاصلۀ فراوان داشتم. کسانیکه امروز، استاد مصباح را به دلیل مخالفت با شریعتی ملامت میکنند، نمیگویند که موضع مطهری، تندتر از او بود.
۵. اگر شریعتی در دهۀ پنجاه، یکی از پرچمداران التقاط «اسلام» و «مارکسیسم» بود و بدینجهت، تباهی و ضلالت آفرید و نقش منفی و مخرّب ایفا کرد، در دهۀ هفتاد و هشتاد که مارکسیسم از سکه افتاده بود و لیبرالیسم در جامعۀ ایران، غوغا انگیخته بود، التقاط «اسلام» با «لیبرالیسم»، رونق یافته بود. این التقاط، سه لایۀ موازی و فزاینده داشت: عبدالکریم سروش در حلقۀ کیان، مسیر «لیبرالیسم معرفتی» را در پیش گرفت و به قبض و بسط معرفت دینی و نسبیّت فهم دینی و پوپریسم رسید؛ اکبر هاشمیرفسنجانی در دولت سازندگی، مسیر «لیبرالیسم اقتصادی» را انتخاب کرد و به تعدیل اقتصادی و اقتصاد آزاد و اشرافیّت و تکنوکراتیسم و ثروتهای بادآورده رسید، محمد خاتمی نیز در دولت اصلاحات، مسیر «لیبرالیسم سیاسی» را پیمود و به دموکراتیزاسیون و تساهلوتسامح و اباحهگری و سکولاریسم رسید. برداشت من این است که تعبیر «واگراییهای دهۀ هفتاد» که آیتالله خامنهای به کار برده است، اشارۀ هوشمندانه به همین خطِ التقاطیِ سهلایه است.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻مهجوریّت نظریۀ نظامِ انقلابی:
نهادهای «نظام» یا «انقلاب»؟!
🖊مهدی جمشیدی
۱. یکی از دوستانم که از پژوهشگرانِ متعهد و کاربلد در زمینۀ ارتباطات و فرهنگ میگفت چند ماه اخیر، همکاری علمیِ اندکی با مرکز پژوهشهای مجلس داشتم و چند مطالعۀ جدّی در این باره برای آنها انجام دادم، اما در نهایت، واکنش آنها این بود که نوشتههای تو، جنبۀ ایدئولوژیک دارند، درحالیکه ما به مطالعات تکنیکی و کارشناسی نیاز داریم و بدینجهت، نمیتوانیم با شما همکاری کنیم. این دوستِ پژوهشگر میگفت مقصود آنها از ایدئولوژیکنویسی، ارجاعدادن به امام خمینی و رهبر انقلاب و بزرگان فکریِ انقلاب بود، ولی من افزون بر این، تمام مقالات جدیدِ غربی در زمینۀ پژوهشم را نیز میخواندم و به آنها نیز ارجاع میدادم، اما استفادۀ نهاییام در مقام نتیجه و تجویز، مبتنی بر گفتمان انقلاب بود، و همواره نیز بر سرِ این روش من، مناقشه وجود داشت و با برچسب نگاه ایدئولوژیک، طرد و تخطئه میشدم. دوستِ پژوهشگر در پاسخ به آنها، استدلال کرده بود که اینجا، نهادِ سیاستگذارِ نظام است و باید به صورت مستقیم و صریح، در خدمات غایات انقلاب باشد و نباید خطوط اصلیِ سیاستنامهنویسی را از جای دیگری به آن تحمیل کرد. جالب اینکه مدیر این بخش، هیچ تخصصی در زمینۀ ارتباطات و فرهنگ نداشته و بااینحال، هم بر کرسی مدیریت، تکیه زده و هم دربارۀ نوشتههای اصحاب نظر و معرفت، اظهار فضل میکند. بههرحال، گفتگوی وی به سرانجام نرسید و پروندۀ تجربۀ تلخ او در این مرکز، بسته شد. وقتی مرکزی که باید نقش قوّۀ عاقلۀ مجلس را ایفا کند، اینچنین گرفتار علوم انسانیِ تجدّدی است، توقع دارید کدام گره گشوده شود؟!
۲. بنده نیز به سفارش یکی از دفاتر این مرکز، پژوهشی با عنوان «طراحی رویکردهای تحوّلزا در حکمرانی فرهنگ: پیشنهادهای برای فصل فرهنگ در لایحۀ برنامۀ هفتم» نگاشتم که حاصل سالها مطالعهام بود و عصاره و چکیده محسوب میشد، اما بدون ارائۀ هیچ توضیح مکتوبی به من، کار را رد کردند. این مهم نیست، بلکه مسأله این است که پس از ارائۀ کار، مبلغ چهار میلیون تومان از ده میلیون تومان به حسابم واریز کردند که با وجود گذشت چندین ماه، همچنان در اختیار من است و مرکز پژوهشهای مجلس، واکنشی برای عودتدادن این مبلغ نشان نداده است. حتی یکبار هم در اینجا، همین مسأله را نوشتم اما دریغ از هیچ واکنشی. همچنان که تجدّدزدگی و وادادگی نسبت به نظریههای غربی، برخلاف اقتضای انقلابیگری است، سهلانگاری در قلمرو بیتالمال نیز چنین حکمی دارد. دلیل این بیاعتناییها چیست؟! در سالهای نخستین انقلاب، نمایندگان مجلس از گرفتن حقوق، پروا داشتند و آن را برخلاف انقلابیگری میشمردند، اما اینک، ورق برگشته و حاشیههای گزندهای پدید آمدهاند که سرمایههای اجتماعی را میسوزانند. حسّاسیّتهای دهه شصتی، تاریخنشین و منزوی شدهاند و لقمههای آلوده، سکۀ رایج.
۳. دوستان دیگری نیز دربارۀ این مرکز و وضع هویّتی آن، روایتهای تأسّفباری داشتهاند که نقل نمیکنم. من و شما در تجربههای خویش، شاهد همین تکهواقعیّتها هستیم و از کنار هم نشاندن آنها، ذهنیّت سیاسیمان شکل میگیرد. البته این تکهواقعیّتهای ناموجّه، موردی و ناچیز نیستند، بلکه در ظرف تجربه و ادراک ما، تجلّیِ تکهای دارند، اما در واقعیّتِ فینفسه، بیماریهای ساختاریِ مزمنی هستند که به جان نظریۀ نظامِ انقلابی افتادهاند. نهادهای رسمی، محتاج خانهتکانی هستند؛ چون غبار عادات دیوانی و تعلّقات تجدّدی، بر روی آنها نشسته است. در همهجا، عدّهای تکنوکرات و بوروکرات نشستهاند و دربارۀ نظام، تصمیم میگیرند، اما در وجه بیرونی و رسانهای، اینگونه بازنمایی میشود که نظام در اختیار انقلابیهای آنچنانی است. دهههاست که اقلّیّتِ مؤمنِ انقلابی، حاشیهنشین و بیاختیار شدهاند و سکولارهای اداری یا شبهانقلابیهای محافظهکار، سلطنت میکنند. بدنۀ قدرت، چنین وصفی دارد و از انقلابیگری، جز رگههای باریک و ناچیزی مشاهده نمیشود. نظریۀ نظامِ انقلابی، در درون خودِ ساختار، با چالش مواجه گردیده و کسانی از قدرتنشینان میکوشند از انقلاب به نظام عبور کنند. عادیسازی، ایدهای نیست که فقط سعید حجاریان بر زبان براند، بلکه در عمل، همین شبهانقلابیهای تکنوکرات، بهترین هوادار آن هستند. مسألۀ این دو جریان سیاسی با یکدیگر، قدرت است و نه معرفت. هر دو، به جمعبندی مشترک رسیدهاند و در مقام احیای لیبرالیسم مذهبی هستند و فقط نزاعشان معطوف به این است که کدامیک، عهدهدار انجام و اجرا بشوند. روایتی که شبهانقلابیهای تکنوکرات از حکمرانی نو و عقلانیّت انقلابی دارند، چیزی از طرح عادیسازی کم ندارد؛ آنها برای مقاصد یکسان، اصطلاحات مختلف جعل میکنند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️مطالعۀ تحلیلی روایت فرهنگی دیلتای از علوم انسانی
🔹جناب آقای #مهدی_جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه در کرسی علمی عنوان کرد:
🔸چرا مسألۀ ماهیّت «علوم انسانی»، ارتباط جدّی با «فرهنگ» دارد؟ میان این دو، چه نسبت و تعاملی فرض شده که ما، ناگزیر از مطالعۀ آنها هستیم؟ اگر به تاریخ تکوینِ فلسفۀ علوم انسانی بنگریم، درمییابیم که مسألۀ نخستین، حیثیّتبخشی و اعتباردهی به علوم انسانی در برابر علوم طبیعی بوده است و برخی فلاسفه کوشیدهاند اثبات کنند که هستیهای جهان انسانی، تفاوت جوهری با هستیهای جهان طبیعی دارند و انسان را چونان شیء انگاشتن، خطاست.
🔍 ادامه را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/diltay
#کرسی
🆔 @iictchannel
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻زوال شریعت در روایت شریعتی
🖊مهدی جمشیدی
۱. استاد مطهری در نامۀ محرمانهای که در سال ۱۳۵۶ برای امام خمینی نوشت، اینگونه دربارۀ کسانیکه از تفکّر شریعتی دفاع میکنند، توضیح داد: میخواهند با انديشههايی که چکيدۀ افکار ماسينيون، مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلغان مسيحی در مصر، و افکار گورويچِ يهودی ماترياليست و انديشههای ژان پلسارترِ اگزيستانسياليستِ ضدخدا و عقايد دورکهايم، جامعهشناسِ ضدمذهب است، اسلام بسازند، پس و علی الاسلام السلام. به خدا اگر روزی مصلحت اقتضا کند که انديشههای اين شخص حلاجی شود، صدها مطلب به دست میآيد که «ضد اصول اسلامی» است.
اما استاد مرتضی مطهری بر بسیاری از کتابهایی که مطالعه میکرده، حاشیهنویسی داشته است، به این معنی که در کنارههای صفحهها، نظر و برداشت خویش را مینگاشته است. از جمله دربارۀ برخی از آثای دکتر علی شریعتی، ایشان چنین کاری انجام داده است. این حاشیه، تاکنون در قالب سه کتاب با عنوان «حاشیههای استاد مطهری بر آثار دکتر شریعتی» منتشر شدهاند. در واقع، این حاشیهها حاکی از موضع صریح و بدونتعارفِ مطهری دربارۀ نظرات شریعتی است که ما را به اندرونیِ تفکّرِ مطهری میبرد. برایناساس، بسیار گرهگشا و معتبر هستند و اینک که بحث دربارۀ هویّتِ فکریِ شریعتی، دوباره جان گرفته، میتوان به آنها مراجعه کرد و قضاوت معرفتیِ مطهری را یافت.
۲. در جلد اوّل، این حاشیهها میتوانند روشنگر باشند: «غرور نویسنده» (حاشیههای استاد مطهری بر آثار دکتر شریعتی، ج۱، ص۱۸ و ص۲۴)؛ «غرور بیحد و نهایتش»(ص۱۰۳)؛ «اینگونه تأویلات [دین]، به انکار [دین] نزدیکتر است تا توجیه [آن ...] . [... از اینکه] نویسنده، دین را مولود عصر مالکیّت فردی میداند، معلوم میشود که عقیدۀ او دربارۀ اصل دین، این است که [دین،] یک خدعه است»(ص۲۶)؛ «نویسنده، دین را مساوی خدعه میداند»(ص۲۷)؛ «اصل پیدایش مذهب را – همانطور که کمونیستها میگویند – خدعهای میداند که مالکین آن را ابداع کردهاند»(ص۱۰۹)؛ «این خود نوعی تأویل، بلکه انکار قرآن است»(ص۱۰۷)؛ «این بیانات، نفی خدای غنیّ علیالاطلاق و غایت علیالااطلاق و کامل علیالاطلاق است»(ص۱۰۷)؛ «مسألۀ لقاءالله را منکر میشود»(ص۱۰۹)؛ «نویسنده، مفهومی اسلامی دربارۀ انسان را، نیمی فدای اگزیستانسیالیسم و نیمی را فدای مارکسیسم و منطق دیالکتیک کرده است»(ص۱۰۸)؛ «نویسنده، کورکورانه، از منطق مارکسیستها پیروی کرده است»(ص۱۱۰). عبارتهای مطهری نشان میدهد که او، شریعتی را حتی در قلمرو تحلیل بنیانهای دین نیز متأثّر از مارکسیسم میداند؛ چنانکه خاستگاه دین را همانند مارکسیسم، فهم میکند و آن را خدعۀ طبقاتی میداند و روشن است که چنین برداشتی، در حکم انکار قرآن است.
۳. در جلد دوّم، حاشیههایی که میتواند نسبت شریعتی را با مارکسیسم نشان بدهد، عبارتند از: «در این کتاب، تا حد زیادی به مذهب به عنوان یک امر زودگذر که فقط در شرایط خاصی (مثل دورۀ لوتر در اروپا و دورۀ ما در ایران و آسیا) باید وسیله برای روشنفکر واقع شود توجه شده است و این برخلاف نظریۀ ماست که جهان باید به سوی مذهب بازگردد»(حاشیههای استاد مطهری بر آثار دکتر شریعتی، ج۲، ص۸-۹)؛ «تنها چیزی که [از نظر نویسنده برای کار روشنفکری] لازم نیست، مذهبیبودن خودِ روشنفکر است و اعتقاد ماورائی داشتن اوست، و از اسلام، تنها چیزی که روشنفکر باید بر آن تکیه کند، رهبری و عدالت و مبارزه با ستم و بالاخره، جنبۀ دنیایی آن است»(ص۲۵)؛ «این همان توجیه تاریخ بر اساس مارکسیسم است»(ص۳۲)؛ [...سخن نویسنده، مستلزم] تکذیب قرآن و تولید بدبینی افراطی به تاریخ برای توجیه نظریۀ ماتریالیسم تاریخی است(ص۶۴-۶۵)؛ «این جزوه، توجیهی است مادّی و مارکسیستی از تاریخ بر اساس ماتریالیسم تاریخی و روضهای است مارکسیستی برای امام حسین [...] . از نظر مذهبی، صفر بلکه زیر صفر یعنی ضدمذهبی است»(ص۹۵)؛ «بخش اصلی آن، فلسفۀ تاریخ است؛ بالخصوص، فلسفۀ تاریخِ مذهب بر اساس نوعی بینش مارکسیستی دربارۀ تاریخ و مذهب [...]»(ص۱۲۳)؛ «مذهب را جزء فرهنگ شمردن و فرهنگ را بهطور کلّی، چیزی دانستن که یا زاییدۀ خاصیّت نژادی است و یا زاییدۀ خاصیّت نژاد بشری بهطور کلّی، مساوی است با نفی مذهب به مفهوم الهی و چیزی که زاییده از افق غیب است»(ص۱۳۴). در اینجا نیز، روشن میشود که دین در دیدۀ شریعتی، منزلتی ندارد و فقط ابزاری برای بسیج اجتماعی در دورههای تاریخیِ خاص است و باید به سراغ بخشهایی از دین رفت که میتواند به آرمانهای فرادینی، کمک کند. روایت او از مناسبات دین و تاریخ، در چهارچوب نظریۀ ماتریالیسم دیالکتیک است؛ نظریهای که هستۀ مرکزیِ مارکسیسم را تشکیل میدهد و به نفی غیب و ملکوت میانجامد. بدینجهت است که مطهری، برداشت او را ضددین معرفی میکند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻علامۀ انقلابی -۱
🖊مهدی جمشیدی
۱. نهم صفر، سالگرد رحلت حضرت آیتالله علامه سیّدمحمدحسین طهرانی - رحمهاللهعلیه – است. من ایشان را به واسطۀ استاد مطهری شناختم و دریافتم که استاد شهید با اشارت علامه طباطبائی، باطن و نفس خویش را به تربیت توحیدی و سلوکی ایشان وانهاد و در ده سال پایانی حیاتش، مطیع دستورات عارفانۀ ایشان بود. دستکم از این منظر، شایسته بود که در دوران پساانقلاب، قدر و قیمت علامه طهرانی، شناخته میشد و ایشان از انزوا و مهجوریّت در عرصۀ عمومی خارج میگردید، اما به دلایل ناصواب و موهوم سیاسی، خطّ و تفکّر ایشان کنار زده شد و کسانی، ایشان را در برابر امام خمینی و منطق انقلاب، تعریف کردند. این امر، سببساز ناشناختهگی و چهبسا بدشناختهگی ایشان شد و بدینترتیب، جامعه از تجلّیّات معنوی و معرفتی ایشان، محروم و بینصیب ماند. در این مجال، اندکی از مواضع سیاسی ایشان را باز خواهیم گفت.
۲. علامۀ طهرانی همچون استاد مطهری، صیرورت تاریخِ انقلابی را بر اساس ارادۀ انسان معنوی تعریف میکند و معتقد است که امام خمینی، جامعۀ ایران را به حرکت قدسی واداشت و این تاریخ جدید، بر این نقطۀ مرکزی تکیه داشت: به «همّت عالی»، «ارادۀ استوار و متین»، «ثباتقدم» و «تصمیم راسخ» این زعیم عالیقدر، خدا شما را نجات داد و از گردابهای بلا و غَمرات سهمگینِ لُجّههای تاریکِ این دریای ژرف و طوفانی رهانید، شما را از رِقّ عبودیّت به مقام عزّت و استقلال رسانید(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۳). در جایی دیگر نیز میگویند: حقی که این رهبر عالیقدر بر شما دارد، اگر تا روز قیامت به سپاس و شکرانهاش برخیزید، از عهده برنیامدهاید؛ چون شما همه، «مردمان مرده»ای بودید؛ او زنده کرد. ملّت قیام کرد؟ اینها همه حرف است. جز «اراده و عزم قویم ایشان»، هیچکس کار نکرد؛ به دلیل اینکه ملّت، همیشه بوده است، ولی تا «روح» در ملّت پیدا نشد و «جان» نگرفت، حرکت نکرد(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۴). تاریخ انقلابی، تاریخ تودهای و بدون سر نیست، بلکه این انقلاب، از یک مبدأ عاملیّتی آغاز کرد و ارادۀ معنوی و ایمانی او، به جامعه راه یافت و جامعه را برانگیخت. در غیر این صورت، آن خواب تاریخ و غفلت جمعی، همچنان ادامه مییافت و عهد دینی، مستقر نمیشد. این ارادۀ الهی او بود که تاریخ جدید را پدید آورد و تودههای مردم را با وای تنبّه سوق داد. به تعبیر استاد مطهری، آن تذکّر رسولانه، بیتالغزل انقلاب ایران بود که فطرتهای غبارگرفته و جانهای بهخوابرفته را احیاء کرد و به صحنۀ انقلاب آورد. این انقلاب، چنین گرانیگاه و مداری داشت و بدون او، امکان چرخش تاریخی فراهم نبود. ازاینرو بود که همۀ خواستها و ارادههای مردمی، در وجود او مستحیل و هضم شده بود و او به قبلۀ آمال و تعلّقات مردم تبدیل گردیده بود. استاد مطهری بر این باور بود که کمتر در تاریخ رخ میدهد که یک انسان بتواند اینچنین سیطرۀ معنوی بیابد و در قلوب و ارواح، تصرّف کند و همگان را در یک امتداد، به حرکت درآورد.
۳. بدین سبب بود که ایشان، امام را بر امّت ترجیح میداد و میگفت هر وقت که میخواهید صدقه برای خود بدهید، اوّل برای او بدهید، سپس برای خود و زن و فرزند و قوم و عشیره(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۷)، و اگر خواستید مجلس دعا و توسّل برای رفع گرفتاریهای شخصی فراهم آورید، اوّل برای بهثمررسیدن نهضت اسلام و برقراری حکومت عدل اسلام و صحت و سلامت مزاج و آرامش فکر و طول عمر این رهبر که بر شما حقّ حیات دارد دعا کنید، سپس برای مقاصد شخصی(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۷). هنگامیکه این تاریخ، بر مدار ارادۀ قدسی او میچرخد و دوام و ثبات دارد، روشن است که او را ترجیح داد و مقدّم انگاشت؛ چنانکه استاد مطهری بر این باور بود که جانِ امام خمینی، معادل جانِ صد میلیون نفر است. این گفته، ارزش و اعتبار امام خمینی را در مقام انسان قدسیای که میتواند تاریخ را وارد عهد دینی نماید، نشان میدهد، بهطوریکه اگر او در میان نباشد، تاریخ در مردابِ توقف فرو خواهد افتاد و زمانه در انتظار درآمدن کسی چون او، باید مدّتها در انتظار بنشیند. این نگاه، حاکی از آن است که علامه طهرانی، بر اساس تفکّر اجتماعی به قضاوت نشسته و مسأله و دغدغهاش، استقرار اجتماعیِ دین است؛ یعنی فضیلت انقلاب این است که دین را در عرصۀ عمومی و ساختاری، مستقر کرده و از این جهت، امام خمینی، حق حیات معنوی بر مردم دارد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻علامۀ انقلابی -۲
🖊مهدی جمشیدی
۴. دربارۀ فضائل امام خمینی، علامه طهرانی معتقد بودند که در «جرأت»، «بلندی همّت»، «استقلال فکر»، «از خود گذشتگی» و «نهایتنگری» و امثالها، دربارۀ آن رهبر عظیمالشأن هرچه بخواهند بگویند و بنویسند کم است. او -رحمهاللهعلیه- حقّاً و حقیقتاً در این امور، اسوه و الگو بود(امامشناسی، ج۱۸، ص۲۲۲). در جایی دیگر نیز گفتهاند آیتاللهِ فقیدِ سعید خمینی آنقدر نکات درخشان و جالب و تابناک در زندگی خود دارد که اگر روی آنها بحث شود، برای این نسل و نسلهای آتیه، کافی خواهد بود(امامشناسی، ج۱۸، ص۲۳۱)، و همچنین ایشان آنقدر فضائل دارند که اگر تا قیامت از فضائل ایشان برای مردم بگویند و تجلیل به عمل آورند، تمام نمیشود(نورمجرّد، ج۳، ص۲۲۴). بنابراین، هیچ تردیدی در میان نیست که در نظر ایشان، امام خمینی از آنچنان وزانت و منزلتی برخوردار بودند که قابلمقایسه با دیگران نیستند و بهراستی، درخور و شایستۀ رهبری این انقلاب بودند. ایشان، سرآمد زمانه بودند و باید تا مدّتها همچنان از ایشان گفت و فضائلشان را بازخوانی و تکرار کرد. امام خمینی، نادرۀ دوران بود و او بود که توانست با همّت قدسی خویش، جامعۀ ایران را به حرکت درآورد و بساط طاغوت و تجدّد و استعمار برچید. همچون او در تاریخ، بسیار اندک هستند؛ اگر نگوییم نیستند. او، اقیانوسی از فضائل بود که همچنان پنهان مانده است. در تاریخ، انسانهای تکبُعدی و ناقص به چشم میخورند که فضیلتهای ناتمام و نیمهکاره دارند و ازاینرو، قادر به ایجاد چرخش تاریخی نیستند، اما امام خمینی، یک مجموعۀ متراکم و درهمتنیده از فضائلی بود که کمتر همۀ آنها در یک فرد، جمع میشوند. مسأله نیز همین است که یک شخص بتواند از خویش، یک انسان متضلّع و چندبُعدی بسازد و در قامت یک «حکیم» – که جامع نظر و عمل است – ظاهر بشود. دیگران از چنین بضاعت و ظرفیّتی، بیبهره یا کمبهره بودند. خودسازیِ چندلایۀ امام خمینی، این قابلیّت را در ایشان ایجاد کرد و از وی، یک شخصیّت عظیم تاریخی آفرید. دراینحال است که بر اساس آن «خودسازی»، امکان «جامعهسازی» فراهم میآید و تاریخ بر اساس ارادۀ چنین فردی، عهد دیگری را آغاز میکند.
۵. در زمینۀ نسبت با نظام اسلامی، علامه طهرانی تصریح میکنند که در مسائل اجتماعی، در هر کاری که به نوعی «تأیید نظام ولایت فقیه» است، باید شرکت کرد(نور مجرّد، ج۳، ص۲۱۷). ایشان به مناسبتی دیگر میگویند در این حکومت، ما دو وظیفه داریم: یکى اینکه کارهاى خوب را تقویت کنیم و بگوییم باید با مشکلات بسازید و شکّى نیست که «عزّت» با «تنّعم» نمیسازد، بلکه عزّت با تحمّل مشکلات و صبر و قناعت، توأم است؛ پیامبر و ائمّۀ ما، اینطور بودهاند و راه همین است. امّا وظیفۀ دیگر ما این است که کارهاى منفى و خرابیها را هم اصلاح کنیم؛ اگر دیدیم یک جاى این دیوار، یک آجرش کم شده است نباید بگوییم حالا که اینطور است ما هم بزنیم یک آجر دیگرش را بشکنیم(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۵). ایشان بر این باور بودند که اگر کسى در مجلسى حضور یافته باشد که در آن از نظام اسلامى، بدگویى مىشود، اگر میتواند دفاع کند واجب است دفاع نماید؛ وگرنه، نشستن در آن مجلس، جائز نیست(نور مجرّد، ج۱، ص۱۹۹). پس ملاک کنشگری اجتماعی، افزودن بر جاهت و اعتبار ولیّفقیه است و نباید تضعیف و تخریب ایشان را برتابید. باید نسبتِ همدلانه و دلسوزانه و متعهدانه با نظام اسلامی برقرار کرد و از آفتهای آن کاست و در برابر بهانهجویان و مغرضان و بدگویان، موضعگیری کرد. این نگرش، دینی است و نه سیاسی به معنای بریده از دین؛ به این معنی که ایمان، چنین اقتضایی دارد و اگر کسی به این امور، بیاعتنایی کند، در دینداریاش خلل افتاده است. قوام و دوام دین و دینداری در لایۀ ساختاری، وابسته به بقاء و اقتدار نظام اسلامی است و ضربه به آن، اثر منفیِ مستقیم و بزرگ بر حاکمیّت احکام دین خواهد گذاشت. چنین محاسبهای، ملاک طراحی نسبتِ خود با نظام اسلامی است. کسانیکه نگاه محدود و بسته دارند، این معادله را لحاظ نمیکنند و به دین، نگاه ساختاری و اجتماعی ندارند. نظام اسلامی، آنچنان اهمّیّت و فضیلتی دارد که حتی نباید در برابر کجروایتها از آن، سکوت اختیار کرد و مجال تولید بدبینی و اغوا را دربارۀ آن داد، بلکه باید در مقام یک مدافع سرسخت و جدّی ظاهر شد و با گفتن و بازگفتن و روشنگری و تبیین، اجازه نداد که ذهنیّت اجتماعی نسبت به آن تغییر کند. اینها نشان میدهد که نظام اسلامی، تکیهگاه دین است و گزند دیدن آن، در حکم مخدوششدن دین است.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻علامۀ انقلابی -۳
🖊مهدی جمشیدی
۶. مسألۀ دیگری که همچنان نیز در میان است، کارآمدی انقلاب از لحاظ دشواریهای معیشتی است. علامه طهرانی معتقد بود اینکه برنج گران باشد یا روغن گیر نیاید، مشکلاتى هستند که خیلى مهم نیستند؛ بلکه مسأله این است که آیا اگر انسان زنده باشد و زیر پرچم آمریکا باشد بهتر است، یا بمیرد و زیر پرچم کفر نباشد؟(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۲). ما چون دورانهاى بسیار طولانى در زیر «ذلّ استعمار» بودهایم، مانند آدمهاى تریاکى که چشم و گوششان پُر است از آن دود و دمهها و دیگر حس ادراک هواى لطیف ندارند، ما هم هنوز نمىخواهیم بفهمیم حکومت اسلام یعنى چه. باز ذهنمان مىرود سراغ اینکه مثلاً چرا پارچه گران است؟ انسان لباسش را وصله مىکند، دیگر از قصّۀ أصحاب صُفّه که بالاتر نیست؛ آنها هیچ نداشتند، آن وقت اینها شدند نگهدار اسلام. خداوند مىفرماید: لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِیدٌ. حالا که خداوند این «موهبت بزرگ» را به ما ارزانى داشته است باید قدردانى کرد و دستورات حاکم اسلام را اجرا نمود(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۳). برخلاف نگرشهایی که در دهههای اخیر رایج شدهاند و بسیاری از نیروهای سیاسی، به عبور از ارزشهای اسلامی و انقلابی برای وصول به معیشت و رفاه و تنعّم فرامیخوانند و حیات اقتصادی را در ذیل مدارا و سازش با غرب تعریف میکنند، علامه طهرانی، سخت از این روش، نهی میکنند و حیات مؤمنانه را بر حیات ذلیلانه، ترجیح میدهند. نکتۀ دیگر اینکه باید انقلاب را یک موهبت بزرگ انگاشت و در برابر آن، قدردان و خاضع بود و نه طلبکار و مدّعی. استقرار اجتماعیِ دین در قالب حکومت اسلامی، نعمتی است که هیچچیز، در عرض آن نمینشیند و درخور مقایسه با آن نیست. ازاینرو، باید دشواریهای معیشتی را برتابید و ایمان را فدای نان نکرد. ما در اثر اقتضای تاریخ استعماریِ خویش، همچنان در چنبرۀ تفکّر وارداتی هستیم و این خودآگاهی تاریخی را به دست نیاوردیم که انقلاب، یک عهد تاریخیِ قدسی پدید آورد که در اثر آن، امکان کسب کمالات معنوی در گسترۀ اجتماعی و ساختاری، فراهم شده است و میتوان فوجفوج، به سوی تقرّب الی الله حرکت کرد. برایناساس، ذهنیّت سطحی و حداقلی داریم و دربارۀ وضع تاریخیِ خویش، بر مبنای قیمت کالاها قضاوت میکنیم. میان این نگرش متعالی و قدسی از این سو، و تحلیلهای روزمرّۀ مادّی، فاصلۀ بسیار زیادی وجود دارد.
۷. در برابر نقدهایی که برخی در دهۀ شصت نسبت به امام خمینی داشتند، ایشان میگفتند ما نمىتوانیم بگوییم آیتالله خمینى در جماران نشسته و براى ما نظر مىدهد، یا اینکه مردم بیچاره و بدبخت شدهاند، و نظیر این هذیاناتى که شنیدهاید. اگر انسان بداند او در چه موقعیّتى است و با چه مشکلاتى درگیر است، و چه عمرى را و بر چه اساس و در چه وضعیّتى طى کرده است؛ بدون شک براى او از خداوند تأیید و تسدید و طول عمر و رحمت مىطلبد(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۱). این نوع تحلیل، مبتنی ارجاع به «شرایط» است؛ یعنی مخاطب را برای فهم و هضم مسأله، به «بیرون از مسأله» ارجاع میدهد و از او میخواهد مسأله را مستقل از موقعیّت و بهطور انتزاعی، تحلیل نکند، بلکه به پیرامون و وضع عینی بنگرد تا امکانها و محدودیّتهای ولیّفقیه را دریابد. کسانی در درون شرایط به سر نمیبرند و مسأله را به صورت «منفرد» و «نقطهای» میبینند و گمان میکنند تنها مسألهای که آنها در نظر دارند، مهم است و میتوان به آن، به صورت مستقل از همۀ واقعیّتها و دغدغههای دیگر پاسخ داد، ذهنیّت بسیط و ابتدایی دارند و اقتضاهای فراوان و الزامهای متعدّد حکمرانی را درنمییابند. این در حالی است که ولیّفقیه باید جامعنگر و عاقبتاندیش باشد و شرایط را بسنجد و موقعیّت را فهم کند و به گونهای عمل نماید که مفسده و ضرر بر عملش مترتّب نشود. یکی از دلایل عمدهای که ولیّفقیه در جایگاه ولایت بر جامعۀ اسلامی نشسته، همین امر است که میتواند معادلههای پیچیدۀ اجتماعی را حل کند و قدرت محاسبۀ برآیندیِ منافع و مضار جمعی را دارد. اما دیگران، تکبُعدی به مسألهها مینگرند و روش حل مسألهشان به این صورت است که اگر گرهی را میگشایند، چندین گره دیگر در کنار آن ایجاد میکنند؛ چراکه نمیتوانند کلاننگر و جامعاندیش باشند. عقلانیّت ولیّفقیه، اجتماعی و پهندامنه است و همۀ متغیّرها و عوامل را در کنار یکدیگر مینشاند و اولویّتسنجی میکند و بر اساس قاعدۀ تقدیم اهم بر مهم، عمل مینماید. البته این خصوصیّت نباید منحصر در ولیّفقیه باشد، بلکه باید جامعه نیز در حد بضاعت خویش، به رشد فکری و تحلیلی دست یابد و بتواند شرایط تاریخی و موقعیّت اجتماعی را درک کند تا نسبت به ولیّفقیه، دچار تزلزل و دلسردی نگردد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻فرهنگ در تصرّف بوروکراتهای محافظهکار:
لیبرالیسمِ تعدیلشده
🖊مهدی جمشیدی
۱. بهیقین، فرهنگ از آنچنان فضیلت و اهمّیّتی برخوردار است که نباید دربارۀ آن، کمترین تعارف و تساهلی را روا داشت و قضاوتها را آغشته به ملاحظهها و محافظهکاریها کرد. برایناساس، باید دربارۀ آقای سیدعباس صالحی که بهعنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی معرفی شده است، صریح و بیپرده سخن گفت و تقدیر فرهنگ را فدای کارگزاران فرهنگی نکرد. در تجربۀ فرهنگی ایشان در مقام وزیر، اثری از تحوّل و کارهای بنیادین به چشم نمیخورد؛ ایشان به دلیل طبع محافظهکار، قدرت ایجاد چرخش فرهنگی را ندارد و نمیتواند بیش از تغییرهای جزئی و موردی، کاری را به انجام برساند. وی یک شخصیّت مؤثّر و مولّد فرهنگی نبوده و در کارنامهاش، خبری از تحرّک و پویایی ملموس نیست؛ در چهارچوب الزامهای دیوانسالارانه، قدری جابجایی ایجاد خواهد کرد و نوعی لیبرالیسمِ رقیق را پدید خواهد آورد. ذوق و خلّاقیّت فرهنگی ندارد و نمیتواند در قامت یک متفکّر فرهنگی، ظاهر بشود و اندیشهپردازی نماید. حضورش به معنی میداندادن به نیروهای بینابینی خواهد بود که به صورت تدریجی، رو به سوی لیبرالیسمِ ملایم دارند و میخواهند بیهزینه و خاموش، از اصالتهای انقلابی عبور کنند. بنابراین، او نه کنشگر فرهنگی است، نه متفکّر فرهنگی، و نه حتّی یک کارگزار فرهنگیِ تحوّلزا. در دورههایی که وی در قدرت بوده، هیچ اتّفاق جدّیای رخ نداده و زینپس هم رخ نخواهد داد. او گزینهای بینابینی و حد وسط است که رأیآور است و حسّاسیّت ایجاد نمیکند، اما اقدام آنچنانی نیز انجام نخواهد داد؛ در جهت غایات انقلابی که روشن است حرکتی صورت نخواهد گرفت، ولی در جهت غایات لیبرالی نیز به دلیل شیب ملایم و گامبهگام وی، مخالفتها را بر نخواهد انگیخت. میتوان گفت او کمضرر است؛ نهایت تعبیری که به نظرم میتواند هویّت وی را نمایان سازد، چیزی بیش از این نیست.
۲. متنی که ایشان به عنوان برنامۀ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به مجلس ارائه کرده، گفتههای بند پیشین را اثبات میکند. در این متن، کلّیّاتی مبهم و اجمالی که دهها تفسیر برمیدارند، نگاشته شدهاند که هیچیک، ماهیّت برنامهای ندارند، اما هزینهساز و مخالفتتراش نیز نیستند. هر کسی میتواند در چهارچوب ذهنیّت خویش، روایت و خوانشی از این متن داشته باشد که چهبسا با آنچه که ایشان در نظر دارد، فاصلۀ فراوان داشته باشد. در این متن، سخنی از مسألهها و دغدغههای فرهنگی به میان نیامده و گویا نویسنده، در یک جهانِ فرهنگیِ آرام و بیمسأله زندگی میکند که همهچیز، بهسامان و بر مدار است. دردها و مرضهای فرهنگی، به فراموشی سپرده شدهاند و تعدادی تکالیف بهشدّت تکراری و کلیشهای برای تدبیر فرهنگ برشمرده شدهاند که مخالف و معارضی ندارند. هر دولتی که بر سر کار بیاید، بیشوکم، همین سخنان را خواهد گفت؛ یعنی این نوشتۀ فرهنگی، هویّت خاص ندارد و نشان نمیدهد که از درون چه گفتمانی برخاسته است. یک نیروی اداریِ فرهنگی در وزارت ارشاد، میتواند بر اساس نوشتههای فراوانی از این دست و با قدری افزودن و کاستن، به چنین متنی دست یابد. در این متن، نه رگۀ سیاسی، مشهود است و نه رگۀ فلسفی. این متن، همهجایی و بیمکان است و زیست ژلهای را برگزیده تا دچار تنش و تلاطم با دیگران نشود و از میدان مواجهه، جان سالم به در ببرد. هدفش، ماندن است و نه حتّی جذابیّت؛ چشمنواز و دلربا نیست و با مفاهیم فرهنگیِ فاخر، مخاطب را قانع نمیسازد.
۳. برنامۀ حکیمانه، از مسأله آغاز میشود و متناظر با آن، علاجها و طرحها را بیان میکند. نقطۀ آغاز، شناساییِ وضع کنونی از لحاظ امکانها و محدودیّتهاست؛ باید دید که حالوهوای فرهنگ، چگونه است و جهان فرهنگیِ ما در محاصرۀ چه امراضی قرار گرفته است. برنامهای که واقعی و غیرنمایشی باشد، نشان میدهد که در نسبت با چه درد و زخمی، متولّد شده است و چه درک و فهمی از وضع هویّتی دارد. اولویّتها و ترجیحها، در اینجاست که معنا مییابند. در غیر این صورت، مشخص نخواهد شد که تجویزها و توصیهها، چه خاستگاهی دارند و در امتداد چه روندی، صورتبندی شدهاند. گاهی نیز خُردهمسألهها یا نامسألهها، به عنوان مسأله مطرح میشوند. این همان آفت بزرگی است که برنامۀ وزیر پیشنهادی به آن مبتلاست. در این برنامه، تهاجم فرهنگی و نفوذ فرهنگی و جنگ شناختی و بازسازی انقلابیِ ساختارِ فرهنگی و تبیین و ... حضور ندارند و برنامه، خود را در موقعیّت چالش و نزاع، تصوّر نکرده است. طبع محافظهکار، روایت محافظهکار میسازد و تعارضها و تضادها را نمیبیند و آرایش جنگی به ساختارهای فرهنگی نمیدهد. عهد فروبستگی و انقباض، در پیش است.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻علامۀ انقلابی -۴
🖊مهدی جمشیدی
۸. نکتۀ دیگری که علامه طهرانی در مقام پاسخ به دشواریهای و گرههای حاکمیّتی مطرح میکنند، این است که ایشان میفرمایند این حکومت که شما مىگویید فلان ضعف را دارد، در برابر باید گفت آیتالله خمینى که حکومت را به دست گرفته است نمىتواند یک مُشت «فرشتۀ آسمانى» بیاورد تا مردم را اداره کنند؛ بلکه این حکومت به دست «خودِ ما» باید اداره شود؛ این حکومت به دست خود ماست و این خیانتهایى که به آنها انتقاد داریم، خودمان داریم به دست خودمان انجام مىدهیم(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۳). ما به عنوان مردم، دچار فرافکنی هستیم و از مدخلیّت خود در امور، غافلیم یا تجاهل میکنیم، درحالیکه ما نیز بیشوکم در کاستیها و خللهای وضع موجود، مؤثّر هستیم. «جامعه»، خود را از محاسبه کنار کشیده و تصوّر میکند تنها باید منتقد و مخالف باشد و اعتراض کند، درحالیکه نظام اجتماعی، مرکّب از همین عناصر و اجزاء است و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، در برآیند کلّی و نهایی، مؤثّر هستیم. نتیجۀ پایانی، حاصل تجمیع همین کارنامههای کوچک و موردی است و روشن است که اگر ما به تکالیف خویش عمل نکنیم، برآیند نیز مطلوب نخواهد بود. اینگونه نیست که اگر ما در قدرت رسمی قرار نداریم، پس مسئولیّتی نیز متوجّه ما نیست، بلکه نیروهای درونِ قدرت رسمی نیر حاصل انتخابهای خودِ ما هستند و این ما هستیم که با «انتخابهای فردی»مان، تقدیر خودمان را به دست گرفتهایم، اما آنجا که باید در برابر انتخابهای نادرست و ناروای خویش، پاسخگو باشیم، همچنان مواجهۀ طلبکارانه داریم و به گونهای سخن میگوییم که گویا، هیچ نقش و سهمی در شکلگیری نظم و وضع کنونی نداشتهایم. در نظام مبتنی بر «مردمسالاری دینی»، مردم نمیتوانند خود را از مؤاخذه و پاسخگویی برکنار بدانند و همواره در موضع مدّعی قرار بگیرند، بلکه باید به کارنامههای سیاسی و اجتماعی خویش بنگرند و ببیند آیا در انتخابهایشان، بهدرستی عمل کردهاند و یا در مرحلۀ مردمسالاری پساانتخاباتی، به عملکردها نظارت داشتهاند و امربهمعروف و نهیازمنکر کردهاند؟ این پرسشها، معطوف به «جامعه» هستند؛ چراکه جامعه، قدرت دارد و حاکمیّت را صورتبندی میکند. حاکمان نیز، ملائکۀ آسمانی نیستند که تدبیر انقلاب را به دست گرفته باشند، بلکه از همین جامعه برخاستهاند و انقلاب، چارهای ندارد جز اینکه به همین بضاعتهای انسانی که اغلب نیز متوسط هستند، تکیه کند. میگویند جامعه، بازتاب «باطن حاکمیّت» است، اما حقیقت این است که حاکمیّت نیز آنگاه مبتنی بر مردمسالاری باشد، نمایانگر «ضمیر جامعه» است. ازآنجاکه نقد حاکمیّت، سکۀ رایج هست و همگان میکوشند در قامت منتقد نسبت به حاکمیّت ظاهر شوند و همواره، جانب مردم را بگیرند، به این واقعیّت اعتنا نمیکنیم که چهبسا برخی از لغزشها و خطاها، ریشۀ اجتماعی دارند.
۹. در حکومت اسلام، متخصصان و مجتهدان در مقام «فکر» و «نظر» برای خودشان آزادند و باید آزاد باشند، چون تقلید بر مجتهد، حرام است؛ ولی در مقام «عمل» در مسائل اجتماعی که تصادم با رأی ولیّفقیه حاصل میشود، مطلقاً حق «اظهارنظر عمومی» – بهطوریکه موجب تضعیف شود - ندارند و باید در عمل، تابع باشند؛ خواه مسأله از مسائل ساده و عادی باشد و خواه از مسائل مهم و اساسی و خطیر چون جنگ و جهاد(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۷). در این بیان، دو مقام از یکدیکر تفکیک شدهاند؛ یکی مقام «تفکّر» و دیگری مقام «عمل». در مقام تفکّر، روشن است که ولیّفقیه نمیتواند از مجتهدان و متخصصان توقع داشته باشد که همانند او فکر کنند؛ چون این سخن به معنی تجویز فکر نکردن است. نظام ولایتفقیه، مبتنی بر استبداد نیست و نمیخواهد با زور و تحمیل، همگان را ذیل یک نظام اندیشهگی قرار بدهد و باب نقادی و نظرورزی و خلّاقیّت فکری را مسدود کند؛ چون رشد اجتماعی، حاصل همین تضارب آراء و عقول است. فلسفۀ وجودیِ ولیّفقیه، نفی اندیشۀ دیگران نیست و بنا نیست با حضور وی، دیگران حق تفکّر را از دست بدهند و او به جای همه، اندیشه کند و دیگران جز فقط مطیع و منقاد نظرات وی باشند. معنا ندارد کسیکه خودش مجتهد و کارشناس است، تابع و مقلّد باشد و امکان تفکّر را از خودش بزداید، اما از آن سو، اگر سخن و برداشت ولیّفقیه در مقام عمل رسمی و قانونی، «حجّیّت» نداشته باشد و تفسیرهای دیگر از دین، طالب اعتبار رسمی و عمومی باشند، «اختلال نظام» لازم میآید؛ یعنی شیرازۀ امر اجتماعی از هم میپاشد و هرجومرج ایجاد میشود. منتقدان قرائت رسمی از دین، به این واقعیّت توجّه ندارند که گذشته از دین، حتی از قانون عرفی نیز باید یک روایت، حاکم باشد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻اصلاحات، دیگریِ انقلاب است
🖊مهدی جمشیدی
۱. در نیمۀ دوّم دهۀ هفتاد، نیروهای فکریِ جریان اصلاحات که در قدرت سیاسی حضور داشتند و در برابر پیشروی خویش، موانع ساختاری میدیدند، تعبیر «حاکمیّت دوگانه» را به کار بردند. مقصود آنها از تعبیر یادشده، این بود که هرچند حاکمیّت، وابسته به رأی مردم است و دولت اصلاحات نیز از مردم برآمده، اما حاکمیّتِ دیگری نیز وجود دارد که بهصورت موازی، حضور دارد و اِعمال قدرت میکند و اجازه نمیدهد که خواست و ارادۀ مردم، تحقّق یابد. حاکمیّت دوگانه یعنی رأی مردم به بخشی از حاکمیّت، محدود به قدرت پنهانِ بخش دیگری از حاکمیّت است که امکان تغییر و تحوّل را ربوده و قفس و حصار آفریده است. دراینمیان، روشن است که آن بخش غیرانتخابی و پنهانِ حاکمیّت که در برابر خواست و ارادۀ مردم قرار گرفته و کارشکنی و محدودیّتآفرینی میکند باید کنار برود. این مفهوم، تعبیر دیگری از عبارت «نمیگذارند» است که به لایۀ زیرپوستی و نهفتۀ قدرت سیاسی اشاره دارد و نشان میدهد که مردمسالاری، حقیقی نیست، بلکه حاکمیّت پنهان، یک «شبهمردمسالاری» را به راه انداخته تا نیاز خود را به نمایش مردمسالاری برطرف سازد.
۲. جریان اصلاحات بر این باور نبود که نظام، چهارچوب و قاعده ندارد و دولت، حقّ دارد دست به ساختارشکنی بزند، اما در عمل، روایتی در حد انقلاب از انتخابات داشت. روشن است که انتخابات، یک تغییر سیاسیِ محاسبهشده و چهارچوبمند است که اصولموضوعه را در هم نمیشکند و از ارزشهای غایی، فاصله نمیگیرد، اما تفسیری که لایۀ فکریِ اصلاحات از انتخابات داشت، بسیار فراتر از این بود و نوعی «ساختشکنی» و «استحاله» را نشان میداد. آنها معتقد بودند که مردم، خواهان تجدیدنظر در ساختارها هستند و ما از «جامعۀ انقلابی» عبور کردهایم و باید از ارزشهای نخستین عبور کنیم. ازاینرو، از همان آغاز بر ارزشهای لیبرال-دموکراسی اصرار ورزیدند و نوعی براندازی خاموش را رقم زدند تا بهتدریج از «انقلاب» به سوی «اصلاح» عبور کنند؛ اصلاحی که در واقعیّت ناگفتۀ خود، انقلابِ معکوس و ارتجاعی بود. اگر انقلاب ایران، «اسلامی» بود و در برابر «تجدّد» قرار داشت، اینان بهعنوان لایۀ روشنفکریِ سکولار، در پی بازسازی تجدّد در ایران بودند. ذخیرۀ ابتدایی این جریان در حلقۀ کیان شکل گرفت و پس از بسط و بازتولید در دانشگاهها و عرصۀ عمومی، خود را در قالب دولت اصلاحات، صورتبندی کرد و به عمق حاکمیّت راه یافت. پس مسأله، نه ایستادن در برابر رأی مردم، بلکه مقاومت در برابر استحالۀ انقلاب بود. رأی مردم نیز به دستاویزی برای توجیه جریان روشنفکریِ سکولار تبدیل شده بود که رهیافت «فشار از پایین، چانهزنی از بالا» را رقم زد.
۳. بخش عمدهای از نیروهای اصلاحطلب، به بازی انتخاباتی بسنده نکردند و کوشیدند از طریق مواجهات شورشی و خیابانی، حاکمیّت را با بحران سیاسی مواجه کنند. در اینجا بود که اصطلاح «فتنه»، به کار گرفته شد و این نیروها به عنوان خط قرمز، شناخته شدند و از حاکمیّت کنار گذاشته شدند. بااینحال، لایههای ملایمتری از نیروهای اصلاحطلب، همواره در انتخابات شرکت داشتند و در معرض انتخاب مردم قرار گرفتند اما نتوانستند توفیقی به دست آورند. آنها این شکستهای اجتماعی را به عنوان انسداد سیاسی و تمایل نظام به یکدستسازی و خالصسازی تعبیر کردند تا گذشتۀ خود را بپوشانند، اما واقعیّت این است که «طردشدگی برآمده از شکستنِ خطوط قرمز» یا «ناکامیهای انتخاباتی»، هر دو معقول و رایج هستند و تفسیرهای اصلاحطلبان، بیش از فرافکنی و فرار به جلو نیست. طبیعی است که نمیتوان در متن قدرت سیاسی حضور داشت، اما مخالفخوانی و ساختارشکنی کرد و انتخابات را به دستاویزی برای واسازی ماهیّتِ نظام سیاسی تبدیل نمود. چنین خطای بزرگی، امکان سیاسی را زائل میکند. در واقع، داستانی که نیروهای اصلاحطلب دربارۀ سرنوشتشان برای جامعه میگویند، از نیمه است؛ از جایی که مخاطب نتیجه بگیرد آنها بیخطا و بیلغزش، طرد شدهاند و حاکمیّت، خودخواه و انحصارطلب است و روایتها و رویکردهای دیگر را به رسمیّت نمیشناسد. آنها به این حقیقت اعتراف نمیکنند که دههها، قدرت سیاسی با امکانهای گسترده و مجال فراوان در اختیارشان بوده، اما این فرصتها را سوزاندند و آزادی و قدرت را با ادب و اخلاق و تعهد، توأم نکردند. دیگریِ هویّتسوز و دیگریِ فتنهجو، دیگریهایی نیستند که هیچ نظام سیاسیای، آنها را تحمّل کند و در کنار خویش بنشاند. دوگانگی در این وضع، نهفقط فرساینده، بلکه براندازنده بود. البته پارهای از اصلاحطلبان، بعدها اعتراف کردند که گرفتار شتابزدگیهای ناموجّه و تقابلهای ساختاری شدند و به این واسطه، ظرفیّتهای اجتماعی را تباه ساختند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻علامۀ انقلابی -۵
🖊مهدی جمشیدی
۱۰. دربارۀ تقسیمکار با ولیّفقیه، علامه طهرانی اینگونه استدلال میکرد که در جاییکه ولیّفقیه با مسألهای مخالف است و ما میدانیم که شرایط به شکلی است که ایشان نمیتواند اِعمال قدرت کند، بر عهدۀ دیگران است که به عرصه آمده و با روشنگری و تبیین حقایق، به ولیّفقیه در اجرای اسلام کمک نمایند(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۸). اینگونه نیست که ولیّفقیه، با وجود اینکه ولایت مطلقه دارد، همواره از این امکان برخوردار باشد که قدرتش را اِعمال کند و از انحرافها و خطاها جلوگیری نماید. مسألههای اجتماعی، بسیار پیچیده و چندضلعی هستند و متغیّرهای متعدّدی در صورتبندی آنها دخالت دارند. کسانیکه ذهنیّت بسیط و ابتدایی دارند، گمان میکنند که ولیّفقیه، باید به محض اینکه هر ناراستی و خطایی را مشاهده کرد، در مقام مواجهۀ مستقیم برآید. نمیتوان با مسألههای اجتماعی، اینطور مواجهه شد؛ ولیّفقیه، باید شرایط و بسترها را بسنجد و به گونهای عمل کند که در نهایت، مصلحت ورودش بر مفسدۀ آن غالب شود، نه اینکه با رفع یک خطا، چندین ضرر دیگر را پدید بیاورد. بدینجهت است که ولیّفقیه، از موضعگیری مستقیم و صریح دربارۀ بسیاری از مسألهها، پرهیز دارد و برای فهم مراد و منظور وی، باید اشارات ایشان را دریافت. در اینجاست که باید نیروهای فکری که قدرت تشخیص دارند، به صحنه آمده و به جای او و در امتداد خواستۀ ناگفتۀ وی، موضعگیری کنند و جامعه را از ابهام و لغزش دور سازند. کسانیکه تصوّر میکنند برای هر اقدام فکری و تبیینی، باید در انتظار نظر صریح و مستقیم ولیّفقیه نشست و توقع داشت که ایشان دربارۀ جزئیّات و مصادیق، سخن بگوید و آنگاه باید نیروهای فکری به میدان بیایند، دچار این پیشفرض نادرست هستند که گمان میکنند ولیّفقیه در همۀ زمینهها، امکان چنین حضوری را دارد. آری، باید بیّنات و قطعیّات ولیّفقیه را به عنوان چهارچوب در نظر گرفت، اما از آن سو، نباید فهم و عقل را به تعطیلی سوق داد و توقع کنشگریِ حداکثری از ولیّفقیه داشت.
۱۱. پس از رحلت امام خمینی، علامه طهرانی از همان آغاز، به حمایت از آیتالله خامنهای پرداختند. ایشان در ابتداى زعامت آیتالله خامنهای فرمودند: من ایشان را ندیدهام ولى تعریفشان را قدیمالأیام از مرحوم آیتالله مطهرى شنیدهام و در این مدّت نیز که متصدى ریاستجمهورى بودهاند خدمات شایستهاى کردهاند و آثار «جامعیّت» و «توانایى» و «آگاهى» و «بصیرت» در ایشان مشاهده میشود. از روزى که ایشان انتخاب شدند تبعیّت از ایشان همچون آیتالله خمینى بر همه «واجب» است(نور مجرّد، ج۳، ص۲۳۴). علامه طهرانی در برابر منتقدان ایشان نیز تصریح کردند مخالفت بعضی از اهل علم با این سیّد عالِم - یعنی حضرت آیتالله خامنهای - از کمال بیانصافی است(نور مجرّد، ج۳، ص۲۱۵). ایشان در جای دیگری تأکید کردهاند در این زمان که پرچم اسلام به دست آیتالله خامنهاى است و ثقل رهبرىِ امّت اسلام بر دوش ایشان است و با وجود اینهمه مخالفین و دشمنانى که دارند، باید براى ایشان در منبرها دعا کرد، و علاوه بر آن، در مظانّ استجابت دعا و در دل شبها که دعا مقرون به اجابت است براى ایشان دعا کنید تا خداى تعالى، معظّمٌله را از خطرات ظاهری و باطنی و کید و مکر دشمنان و مخالفین، مصون بدارد و ایشان بتوانند در سایۀ عنایات و تأیید و نصرت پروردگار، حافظ احکام اسلام باشند(نور مجرّد، ج۱، ص۱۹۹). همچنین علامه طهرانی، اعتبار و وجاهت اسلام را به ایشان گره زدند و گفتند امروز، عَلَم اسلام در دست حضرت آیتالله خامنهاى است و تعظیم ایشان، تعظیم اسلام و تضعیف ایشان، تضعیف اسلام است و هر سخن و عملى که منجرّ به تضعیف ایشان شود، «حرام مُسلّم» و «معصیّت کبیره» است و گناهى است که بخشوده نمىشود، مگر اینکه صاحب آن سخن و آن عمل، تدارک کرده و هر کس را که نسبت به ایشان بدبین نموده و حکومت اسلام را در چشم وى تضعیف نموده اصلاح کند و تصوّر باطل او را تصحیح نماید(نور مجرّد، ج۳، ص۲۳۸). تعبیر «تضعیف»، تعبیر بسیار لطیفی است که با «مخالفت» و «معارضه» و «فتنهگری»، تفاوت فراوان دارد و چهبسا عملی که در ظاهر، اصطکاک و تضادی ندارد، با یک یا چند واسطه، منجر به تضعیف گردد. با اینهمه، ایشان حتی تضعیف ولیّفقیه را نیز حرام مُسلّم و معصیّت کبیره میدانند. دراینحال، روشن است که حکم کسانیکه فتنهانگیزی میکنند و آشکارا، به مخالفت با ولیّفقیه میپردازند و جامعه را بر ضد ایشان، تحریک و تهییج میکنند چیست. ما در دهههای گذشته، چنین تجربههای داشتهایم که نیروهایی از درون نظام سیاسی، فتنه افکندهاند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻طبقۀ متوسط بهمثابه دلیل چرخش:
استحالۀ منطقِ فرهنگیِ انقلاب
🖊مهدی جمشیدی
۱. آقای سیدعباس صالحی که به عنوان وزیر پیشنهادی فرهنگ به مجلس معرفی شده است، دیروز در نطق خویش گفت جامعۀ ما تغییر کرده و از جمله در اثر دانشگاه، «طبقۀ متوسط» نیز گسترده شده که منتقد است و میخواهد با بیرون در ارتباط باشد و در مقابل، ما نمیتوانیم این طبقه را نادیده بگیریم. ایشان به سبک محافظهکارانۀ خویش، روشن نکرد که: طبقۀ متوسط، چه خصوصیاتی دارد و به چه اموری نقد دارد و در پی چیست؟ اینکه باید تحوّل اجتماعی را دید یعنی باید خواستههای طبقۀ متوسط را برتابید و به آنها گردن نهاد یا باید طریق دیگری را در پیش گرفت؟ این تحوّل اجتماعی که ایشان از آن سخن گفته، جهت درست دارد یا باید فعالانه با آن مواجه شد و تسلیم نشد؟ سخنان ایشان، در حد یک طرح مسألۀ بسیار کلّی و مبهم بود که مخاطب را در سردرگمی نسبت به موضع ایشان فرومیبرد؛ درحالیکه ایشان در معرض انتخابشدن است و باید باصراحت، مشخص کند که در مقام کارگزار عالی، چه تدبیری در دست دارد.
۲. «طبقۀ متوسط»، اصطلاحی است که بیش از هر چیز، معطوف به مرتبت اقتصادی است و به لایهای از جامعه اشاره دارد که در میانۀ فرادستان و فرودستان نشستهاند و نه غنی هستند و نه فقیر، اما کاربرد این تعبیر در ایران و در میان روشنفکران سکولار، بیشتر بر «سبک زندگیِ فرهنگی» دلالت دارد و حامل این امر است که طبقۀ متوسط در اینجا، مایل به ارزشهای فرهنگیِ غربی هستند و به درجات مختلف، از آن اثر پذیرفتهاند؛ یعنی کسانیکه هویّت بینابینی و یا بهطور کامل، تجدّدی دارند و به ارزشهای فرهنگیِ حاکمیّت، متعهد نیستند. در این روایت، نزاع اصلی در ایران که موجبات شکاف دولت و ملّت را فراهم کرده، میان همین لایۀ اجتماعی و حاکمیّت است و چون این لایۀ اجتماعی، تصمیم نهایی خویش را گرفته و دیگر، الگوها و سرمشقهای رسمی را برنمیتابد، حاکمیّت باید عقبنشینی کند و «تنوّع» و «تکثّر» را به رسمیّت بشناسد. بنابراین، اقدام حاکمیّت، همین است که قرائت رسمی از فرهنگ را کنار بگذارد و عرصۀ عمومی را به حال خویش رها کند و معیارها و قواعد فرهنگیِ رایج و رسمی را کمرنگ کند. واقعیّت فرهنگی در جامعۀ ایران، مسیر متفاوتی از خواست حاکمیّت را انتخاب کرده و حاکمیّت نیز، چارهای جز پذیرش ندارد و نباید مقاومت کند. کسانیکه میگویند باید طبقۀ متوسط را دید، مقصودشان از «دیدن»، همین «تغییر منطق فرهنگی» است؛ یعنی باید پذیرفت که بیش از این نمیتوان و باید در خودِ قواعد فرهنگی – از جمله اصل حجاب و حد حجاب – و نه در روش تحقّق اجتماعیشان، تجدیدنظر کرد.
۳. آقای صالحی، به طرح مسألۀ کلّی و مبهمش، وضوح و امتداد تجویزی نبخشید، چون میدانست که در موقعیّت رأیگیری از نمایندگان، باید به گفتارِ اینچنینی بسنده کرد و پیشتر نرفت و به جزئیّات مناقشهبرانگیز و عینیّات اختلافی، اشاره نکرد؛ بلکه حتی در کرسی وزارت فرهنگی نیز باید مسیر «تغییر منطقِ فرهنگی» را به صورت نامحسوس در پیش گرفت و زیرپوستی و پنهانی، به ارادۀ تجدّدیِ طبقۀ متوسط، رسمیّت داد. مقصود این جریان از «بهبودخواهیِ تدریجی»، همین است باید آرمانهای تجدّدی را در لفافه و گامبهگام به اجرا درآورد و حسّاسیّتها و مخالفتها را برانگیخته نکرد. این عبرتی است که جریان اصلاحات از تجربۀ دولتیاش در نیمۀ دوّم دهۀ هفتاد آموخت و در اثر آن، قدرت را باخت. اینک، این جریان، بیآنکه از «ارزشهای تجدّدی»، بریده باشد و رو به سوی مدینۀ فاضلۀ انقلاب اسلامی آورده باشد، تنها در «روشهای رادیکالِ» خویش، بازاندیشی کرده است. این سازوکار جدید، کسانی را میفریبد و دچار این توهم میکند که اصلاحطلبیِ سکولار، هدفهای خود را تغییر داده است. اصلاحطلبان، انقلابی یا ملایم نشدهاند، بلکه عاقل و زیرک شدهاند. آقای صالحی، اصلاحطلبِ شناسنامهای و سیاسی نیست، اما روشن است که از گذشتۀ فکریاش، بازگشته و همبازی اصلاحطلبان شده است. هر چند بازی او، حداکثری و حاد نیست، اما همین اندازه نیز برای اصلاحطلبان، غنیمت است و مقدّمهایست برای طرحهای فرهنگیِ بزرگتر در زمانهای که امکانهای سیاسی، مساعدتر باشند. اینان کارگزارانِ تغییر منطقِ فرهنگیِ حاکمیّت هستند؛ بناست ارزشهای انقلابی، با ارجاع به روایتی از جامعۀ ایران که طبقۀ متوسط را غالب و شورشی و گسسته از حاکمیّت، تصویر میکند، کمرنگ و رقیق بشوند. باید جامعۀ ایران، بحرانی و اضطراری و مشوّش معرفی شود تا بر اساس این فشار از پایین، شرایط سیاسی برای چانهزنی از بالا فراهم آید. احساس میکنند که کارآمدتر از لشکرکشی خیابانی و یا انتخابات، ارجاع به واقعیّت اجتماعیِ روزمرّه است که میتواند نظام را به انفعال و عقبنشینی وادار کند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60