مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی اش، آب کند دریا را
آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب
ماه می خواست که مهتاب کند دریا را
تشنه می خواست ببیند لب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
تا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب
زخم می خورد که خوناب کند دریا را
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهریّه ی گل بود و إلّا خورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را
روی دست تو ندیده ست کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
#تاسوعای_حسینی🏴
🕊#سدرةالمنتهی↙️↙️↙️
💔🕋👉@Sedrah👈🕋💔
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای اهل حرم میر علمدار نیامد
سقای حرم سید و سالار نیامد
علمدار نیامد علمدار نیامد
ای همسفـران مـاه بنـی هاشمیان کو؟
آرام دل و دیده و آرامش جان کو؟
آیینهی عشق از پی دیدار نیامد
علمدار نیامد علمدار نیامد
دلهـای پریشـان شـده شیرازه ندارد
گنجـایش انـدوه و غـمِ تازه ندارد
دل خون شدومجنون شدودلدار نیامد
علمدار نیامد علمدار نیامد
آن گل که چمن عاشق بوسیدن او بود
آن ماه که ما را هوس دیدن او بود
صد بار به ما سر زد و این بار نیامد
علمدار نیامد علمدار نیامد
برگـرد عمـو! دل هـوس آب نـدارد
امشب بـه خدا دیدهی ما خواب ندارد
ای پردگیـان محـرم اسـرار نیامد
علمدار نیامد علمدار نیامد
🕊#سدرةالمنتهی↙️↙️↙️
💔🕋👉@Sedrah👈🕋💔
18.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
👈 روضه حضرت اباالفضل(ع)
◽️محرم ۱۴۰۳
◽️تهران، حسینیه هدایت
🕊#سدرةالمنتهی↙️↙️↙️
💔🕋👉@Sedrah👈🕋💔
Ketabe_Ah (5).mp3
14.43M
◾️کتاب صوتی #آه
▫️فصل نهم: بستن آب بر امام حسین (ع) و همراهان ایشان
➖ابن زیاد سوی عمر ابن سعد نوشت: حسین و اصحاب او را مانع شو از آب چشند، چنان که با عثمان ابن عفان، آن پرهیزکار گُزیده، همین کردند.
پس عمر ابن سعد در همان وقت عمر و ابن حجاج را با پانصد سوار به شریعه فرستاد و میان حسین و اصحابش و میان آب فرات حائل شدند و نگذاشتند قطره ای آب بردارند.
و این سه روز پیش از قتل حسین بود.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🕊#سدرةالمنتهی↙️↙️↙️
💔🕋👉@Sedrah👈🕋💔
Ketabe_Ah (7).mp3
12.94M
کتاب صوتی #آه
فصل یازدهم: آغاز نبرد روز عاشورا و توبه حر
▫️حرّ اندک اندک با حسین نزدیک شد.
➖مهاجر ابن اوس گفت « چه اندیشه داری؟ می خواهی بر وی حمله کنی؟»
▫️حر جواب نداد و اندام او را لرزه گرفته بود.
➖ مهاجر با او گفت: «در کار تو سخت حیرانم. به خدا سوگند که از تو چنین موقفی ندیدم و اگر مرا از دلیرترین اهل کوفه پرسیدندی، از تو در نمی گذشتم. »
▪️حر گفت «والله، خود را میان دوزخ و بهشت مخیر می بینم و بر بهشت چیزی نمی گزینم هر چند مرا پاره پاره کنند و بسوزانند.»
⬅️ آنگاه اسب برانگیخت دست بر سر نهاده و می گفت :بار خدایا، سوی تو بازگشتم توبه ی من بپذیر که هول و رعب در دل دوستان تو و فرزندان رسول تو افکندم.
👈 به حسین بپیوست و با او گفت فدای تو شوم يابن رسول الله، منم! که راه بازگشتن بر تو بستم و همراه تو شدم و در این جای بر تو تنگ گرفتم و نمی پنداشتم این مردم پیشنهاد تو را نپذیرند و کار را بدین جا کشانند و به خدا سوگند که اگر دانستمی چنین شود که اکنون می بینم، هرگز راه بر تو نگرفتمی. اینک پشیمانم و به خدا از کار خویش توبه کنم. آیا تو برای من توبه ای بینی؟»
✳️ حسین گفت « آری، خدا توبه ی تو را بپذیرد، فرود آی...»
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج