eitaa logo
🕋👈 سدرةالمنتهی 👉🕋
3.1هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
17.4هزار ویدیو
204 فایل
مجری سفرهای زیارتی: #عمره_عتبات_عالیات_عراق_سوریه #زیرنظرحج_و_زیارت کدشرکت ٥٧٥٣٠ ثبت ٥٥٤٦٦٨ تأسیس ١٣٩٨ 📳تلفن: ٠٩١٩٩١٨٩٤٧٢ ٠٢١٧٧١٥١٦٥٩ 🔴تهران پیروزی_ خ سی متری نیروی هوایی- خ مسیل منوچهری-خ۷/۲۵ روبروی بوستان پیروزی مسجد بقية الله الاعظم طبقه٤
مشاهده در ایتا
دانلود
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت هفدهم 🔻شيران بيشه ايمان مى آيند كم كم لشكر ده هزار نفرى كامل مى شود.آنها با يكديگر بسيار مهربان هستند گويى كه همه با هم برادرند. همسفرم! آيا اجازه مى دهى من در مورد ويژگى افراد اين لشكر سخن بگويم؟ آنان در مقابل دستور امام هستند و سخنان امام را با گوش جان مى پذيرند.  افرادى شجاع و دليرى كه ذرّه اى ترس در دل ندارند. آرى، امام يارانى شجاع و با يقين كامل مى خواهد، افراد ترسو و سست عقيده چه كمكى به اين حركت عظيم مى توانند بكنند؟ لشكريان امام چنان در عقيده و ايمان خود استوارند كه شيطان هرگز نمى تواند آنها را وسوسه كند. اينان شيران بيشه ايمان و ياوران راستين حق و حقيقت هستند. اگر شب‌ها به كنارشان بروى، مى بينى كه مشغول عبادت هستند و صداى گريه و مناجات آنها شنيده مى شود. و در روز چون شيران دلير به ميدان مى آيند و از هيچ چيز واهمه و ترس ندارند. براى دعا مى كنند، آرزويشان اين است كه در ركاب امام به فيض شهادت برسند. به راستى كه چه سعادتى بالاتر از اينكه انسان جان خويش را فداى مولاى خود كند! آيا در اين دنياى فانى، آرزويى زيباتر از اين سراغ دارى؟ خوشا به حال كسانى كه چنين آرزوى زيبايى دارند! و واقعا كه زندگى انسان با داشتن اين چنين آرمانى، چقدر لذت بخش مى شود. به هر حال، ياران امام همواره دور امام حلقه زده و در شرايط سخت، يار و ياور او هستند. كافى است امام به آنان دستورى بدهد، آن وقت مى بينى كه چگونه براى انجام آن دستور سر از پا نمى شناسند. خداوند نيروى جسمى بسيار زيادى به آنها داده است تا بتوانند به خوبى از امام دفاع كنند. وقتى كه آنها از زمينى عبور مى كنند آن زمين به سرزمين هاى ديگر فخر مى فروشد و از اينكه يكى از ياران امام زمان از روى او گذاشته است به خود مباهات مى كند. همه از ياران امام فرمانبردارى مى كنند حتّى پرندگان و حيوانات وحشى. ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🍃💐🍃
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت هجدهم 🔻هزاران فرشته به كمك آمده اند ✅نگاه كن! ياران امام زمان با چه نظمى زيبا ايستاده اند و منتظرند تا دستور حركت داده شود. آن جوان را مى بينى كه در جلو لشكر، پرچمى نورانى در دست دارد؟ آيا او را مى شناسى؟ او «»، پرچمدار اين لشكر بزرگ است. آيا پرچمى را كه در دست اوست مى شناسى؟ اين همان پرچم پيامبر است. همان پرچمى كه جبرئيل در جنگ «بدر» براى پيامبر آورد. آيا مى دانى اين پرچم تا به حال، فقط دو بار مورد استفاده قرار گرفته است؟ اوّلين بار زمانى بود كه جبرئيل آن پرچم را براى پيامبر آورد و او هم در جنگ بدر آن را باز نمود و لشكر اسلام در آن جنگ به پيروزى بزرگى دست يافت. پيامبر بعد از جنگ بدر، آن پرچم را جمع كرد و ديگر در هيچ جنگى آن را باز نكرد و تحويل حضرت على (ع) داد. آن حضرت نيز فقط در جنگ جمل، آن پرچم را باز نمود و ديگر از آن استفاده نكرد. آيا مى دانى كه اين پرچم از جنس پارچه هاى دنيايى مثل پنبه و كتان و حرير نيست، بلكه از جنس گياهان بهشتى است. اين پرچم آن قدر نورانى است كه مى تواند شرق و غرب دنيا را روشن گرداند. وقتى كه اين پرچم برافراشته مى شود، ترس و وحشت عجيبى در دشمنان پديدار مى گردد به طورى كه ديگر نمى توانند هيچ كارى بكنند. از طرف ديگر با برافراشتن اين پرچم، دل هاى ياران امام زمان چنان از شجاعت پر مى شود كه گويى اين دل‌ها از جنس آهن است و هيچ ترسى به آنها راه ندارد. جالب است بدانى كه چوب اين پرچم از آسمان آمده است و هر وقت امام بخواهد دشمنى را نابود سازد، كافى است با اين پرچم به او اشاره كند پس به امر خدا، آن دشمن به هلاكت مى رسد. ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌱 ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸💐🌸
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت نوزدهم 🔻هزاران فرشته به كمك آمده اند آيا مى دانى هرگاه كه اين پرچم باز شود هفت دسته از فرشتگان به يارى امام مى آيند؟ ⬅️دسته اوّل: فرشتگانى كه با نوح (ع)، در كشتى بودند و او را يارى كردند. ⬅️دسته دوم: فرشتگانى كه به يارى ابراهيم (ع) آمدند. ⬅️دسته سوم: فرشتگانى كه همراه موسى (ع) بودند زمانى كه رود نيل به امر خدا شكافته شد و قوم بنى اسرائيل از رود نيل عبور كردند. ⬅️دسته چهارم: فرشتگانى كه هنگام رفتن عيسى (ع) به آسمان، همراه او بودند. ⬅️دسته پنجم: چهار هزار فرشته اى كه هميشه در ركاب پيامبر اسلام بودند. ⬅️دسته ششم: سيصد و سيزده فرشته اى كه در جنگ «بَدْر» به يارى پيامبر آمدند. ⬅️دسته هفتم: فرشتگانى كه براى يارى امام حسين (ع) به كربلا آمدند. آمار اين هفت دسته، سيزده هزار و سيصد و سيزده فرشته است كه به يارى امام زمان مى آيند. اگر سمت راست لشكر را نگاه كنى، را مى بينى؛ در سمت چپ لشكر هم، ايستاده است. همه نيروى هاى زمينى و آسمانى آماده اند تا ايشان دستور حركت بدهد. وقتى لشكر امام حركت كند، ترس عجيبى در دل دشمنان ايجاد مى شود و به همين دليل است كه هميشه پيروزى با اين لشكر است. آرى، كسانى كه قصد دشمنى با نور خدا را دارند ترسى عجيب وجودشان را فرا مى گيرد؛ امّا كسانى كه سال هاى سال در جستجوى نور خدا بوده اند محبّت و علاقه زيادى به امام پيدا مى كنند. آنها هرگز از اين حركت آسمانى نمى ترسند، بلكه هر لحظه آرزو مى كنند كه حكومت مهدوى تشكيل شود وعدالت واقعى را به چشم خود ببينند. ... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸💐🌸
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت بیستم 🔻آنانى كه بار ديگر زنده شده اند همه منتظرند تا فرمان حركت صادر شود، لشكر به گروه هايى منظّم تقسيم شده است. در اين ميان متوجّه يك گروه هفت نفرى مى شوم. جلو مى روم و از يكى از آنها مى خواهم كه درباره خودش سخن بگويد. او خودش را «» معرّفى مى كند. نمى دانم او را مى شناسى يا نه؟ «تلميخا»، نام يكى از است، اصحاب كهف همان هفت نفرى هستند كه در قرآن قصّه آنها آمده است. آيا سوره كهف را خوانده اى؟ آن هفت نفر خدا پرست از ترس طاغوت زمان خود به غارى پناه بردند و بيش از سيصد سال در آن غار خواب بودند. شايد بگويى: آقاى نويسنده، عجب حرف هايى مى زنى؟ حواست كجاست؟ نكند خيالاتى شده اى؟ اصحاب كهف هزاران سال است از دنيا رفته اند، آخر چطور آنها را در لشكر امام زمان، مى بينى؟ من در اينجا فقط يك جمله مى گويم: مگر سخن (ع) را نشنيده اى كه فرمود: «هرگاه ما قيام كند خداوند اصحاب كهف را زنده مى كند» آرى، در لشكر (ع) افراد زيادى هستند كه بعد از مرگ به امر خدا زنده شده اند تا آن حضرت را يارى كنند. يكى ديگر از آنها «» است. او يكى از بهترين ياران پيامبر و حضرت على (ع) بود كه اكنون به امر خدا به دنيا بازگشته است. ديگرى «» است. او از ياران نزديك پيامبر بود و تا زمان (ع)، زنده ماند. همان كسى كه روز «» به كربلا آمد و در آب فرات غسل كرد و قبر شهيد كربلا را زيارت كرد؛ اكنون، او زنده شده است تا انتقام خون امام حسين (ع) را بگيرد. من عدّه زيادى را مى بينم كه مى گويند ما در عالم برزخ بوديم و چون ظهور كرد، فرشته اى نزد ما آمد و به ما خبر داد كه روزگار ظهور فرا رسيده است، برخيزيد و به يارى آن حضرت بشتابيد. ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌱 ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸💐🌸
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت بیست‌ویکم 🔻شعار لشكر امام زمان چيست؟ "؏" برنامه لشكر خود را معيّن نموده است، اوّلين هدف اين لشكر، رهايى شهر از دست است. درست است كه سيصد هزار نفر از سپاه سفيانى در بيابان «بَيْدا» به زمين فرو رفتند؛ امّا هنوز گروهى از طرفداران سفيانى در مدينه باقى مانده اند و اين شهر را در تصرّف خود دارند. گوش كن! آيا اين صدا را مى شنوى؟ هيچ كس همراه خود آب و غذا برندارد. اين دستور امام است كه به لشكر ابلاغ مى شود. اين تنها لشكر دنياست كه به «واحد تداركات» نياز ندارد! آخر مگر مى شود لشكرى با بيش از ده هزار سرباز در اين گرماى عربستان هيچ آب و غذايى همراه نداشته باشد. امام براى رفع تشنگى لشكر خود چه برنامه اى دارد؟ چه مى شد اگر هر كسى مقدارى آب و غذا با خود برمى داشت؟ دوست خوب من! آيا موافقى همراه اين لشكر برويم؟ تو خود مى دانى كه ما هم بايد اين دستور را عمل كنيم و آب و غذا با خود برنداريم. ظاهرا موافقى كه به سفر خود ادامه بدهيم باشد؛ امّا به من قول بده اگر تشنه ات شد، از من آب نخواهى! لشكر بزرگ حق، آماده است... هر لشكر و سپاهى براى خود، يك شعارى را انتخاب مى كند به نظر شما شعار اين لشكر چيست؟ گوش كن! همه لشكر يك صدا فرياد مى زنند: ؛ اى خون خواهان حسين (ع) امام مى داند كه صدها سال است شيعه براى (ع) اشك ريخته است. آرى، اين نام (ع) است كه دل‌ها را منقلب مى كند. من در اين ميان به فكر فرو مى روم كه اين لشكر چگونه شعار خود را خون خواهى (ع) قرار مى دهد در حالى كه بيش از هزار سال است كه يزيد و سپاهيان او مرده اند؟ اين يك قانون الهى است كه اگر خون مظلومى در شرق دنيا ريخته شود و كسى در غرب زمين به اين كار راضى باشد، او هم شريك جرم محسوب مى شود. اگر چه يزيد و يزيديان مرده اند؛ امّا امروز گروه هاى بسيارى هستند كه به كار يزيد افتخار مى كنند! سفيانى و سپاهيان او، ادامه دهنده راه يزيد هستند، اگر يزيد، (ع) را شهيد كرد، امروز سفيانى كه در شهر است، هر كس را كه نامش حسين است، شهيد مى كند. ... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸💐🌸
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت بیست و دوم 🔻بانوانى كه پرستارى مى كنند گروهى از بانوان، در كمال حيا و عفّت، لشكر امام زمان را همراهى مى كنند. سؤال مى كنى: اين لشكر براى جنگ مى رود، پس اين بانوان كجا مى روند؟ آيا شنيده اى هرگاه پيامبر به جنگ مى رفتند، جمعى از بانوان همراه آن حضرت بودند و به پرستارى مجروحان مى پرداختند؟ اكنون امام مى خواهد به شيوه پيامبر عمل كند و جمعى از بانوان را براى مداواى مجروحان همراه خود مى برد. (ع) خبر داده اند كه در جمع اين بانوان، هم هست. همان كه مادر بود و اوّل زن شهيد اسلام. او شير زنى بود كه در زير شكنجه هاى «» به شهادت رسيد؛ ولى حاضر نشد از عقيده خود دست بردارد. اكنون خداوند مى خواهد پاداش ايستادگى او را بدهد، براى همين او را زنده كرده است تا شاهد عزّت اسلام باشد. يكى ديگر از آن بانوان «أمّ_أَيْمَن» است. آيا او را مى شناسى؟ (أمّ_ايمن) در جنگ اُحُد و حُنَين و خَيْبَر در لشكر اسلام همراه پيامبر بود و به پرستارى مجروحان مى پرداخت. اكنون او هم به امر خدا زنده شده است تا اين بار در لشكر فرزند پيامبر به مداواى مجروحان بپردازد. ... ‌‌ ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸💐🌸
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت بیست و سوم 🔻آن سنگ بزرگ را بياوريد 🌷امام يكى از ياران نزديك خود را به عنوان فرماندار مكّه و جانشين خود معيّن مى نمايد و دستور حركت به سوى مدينه را صادر مى كند. لشكر به سمت به پيش مى رود. هوا خيلى گرم است و كم كم تشنگى بر همه غلبه مى كند. من كه خيلى تشنه هستم و در اين فكرم كه چگونه در اين بيابان خشك، آب پيدا كنم. آيا تو هم تشنه شده اى؟ امام تشنگى و گرسنگى يارانش را مى بيند، دستور مى دهد تا لشكر در وسط بيابان منزل كند. اينجا يك بيابان خشك است، نه آبى، نه گياهى! فقط عطش است و گرماى سوزان صحراى حجاز! آن طرف چه خبر است؟ چرا همه نگاه‌ها متوجّه آنجا شده است؟ امام دستور داده است سنگ بزرگى را پيش او بياورند. اين سنگ كجا بوده است؟ گويا از زمانى كه از مكّه حركت كرده ايم، اين سنگ همراه اين لشكر بوده است. اكنون، با عصايش به اين سنگ مى زند. ناگهان همه فرياد مى زنند: آب! آب! چه آب گوارايى از اين سنگ جارى مى شود! خدايا اين و اين چه حكايتى دارند؟ اصل ماجرا به زمان (ع)، برمى گردد، آن زمانى كه قوم موسى در بيابانى بدون آب، گرفتار شده بودند و نزديك بود از تشنگى هلاك شوند، پس (ع) عصاى خود را بر سنگى زد و دوازده چشمه آب از آن سنگ جارى شد. همه كه بيش از ششصد هزار نفر بودند از آن آب سيراب شدند. اكنون همان سنگ در مقابل امام زمان مى باشد. اين سنگ از موسى (ع) به امام به ارث رسيده است، آرى به راستى كه او وارث همه پيامبران مى باشد. آبى كه از اين سنگ مى جوشد هم تشنگى را برطرف مى كند و هم نياز انسان را به غذا! ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸💐🌸
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت بیست و چهارم 🔻لشكر به سوى مكّه باز مى گردد __ما هنوز از شهر مكّه فاصله زيادى نگرفته ايم كه خبر ناگوارى از آن شهر به ما مى رسد. به امام خبر مى رسد مردم مكّه شورش و انقلاب كرده اند و فرماندار شهر را به قتل رسانده اند. اكنون امام دستور مى دهد تا لشكر به سوى مكّه باز گردد. خبر به مردم مكّه مى رسد. آنها مى دانند كه نمى توانند با اين لشكر مقابله كنند، بنابراين با گريه، خدمت امام مى رسند و مى گويند: «اى مهدى آل محمّد، توبه ما را بپذير». شما فكر مى كنيد آيا امام توبه آنها را مى پذيرد؟ آرى درست حدس زده ايد، او فرزند همان كسى است كه وقتى نگاهش به «ابن مُلجَم» افتاد به پسرش، امام حسن (ع) فرمود: «پسرم با او مهربان باش و در حقّ او احسان كن، مبادا او گرسنه بماند». على (ع) در حالى كه فرقش با شمشير ابن ملجم شكافته شده بود، سفارش قاتل خويش را به فرزندش مى كرد! امام زمان فرزند همان على (ع) است. او تمام مردم مكّه را مى بخشد! به راستى، كدامين حكومت است كه چنين عطوفت و مهربانى داشته باشد؟ آيا تا به حال شنيده اى كه مردم شهرى قيام كنند و فرماندار را كه نماينده حكومت است به قتل برسانند؛ امّا آن حكومت همه مردم را ببخشد؟ آنانى كه مردم را از امام زمان و دوران ظهور مى ترسانند، ندانسته آب به آسياب دشمن مى ريزند. چرا ما ندانسته، چنين عمل مى كنيم؟ چرا به جاى آنكه شوق و اشتياق مردم را به زياد كنيم، آنان را بيشتر مى ترسانيم، اين همان چيزى است كه دشمنان مكتب تشيّع مى خواهند. امام زمان ما، مظهر رحمت و مهربانى خداوند است. او مى آيد تا مردم دنيا، مهر و محبّت را در وجود او بيابند. به هر حال امام، تمام مردم مكّه را مى بخشد؛ فرماندارى جديد براى شهر مشخص و سپس به سوى مدينه حركت مى كند. هنوز چند منزل از مكّه دور نشده ايم كه خبر جديدى مى رسد: مردم مكّه بار ديگر انقلاب كرده و فرماندار جديد را هم كشته اند. امام اين بار تصميم مى گيرد تا شهر مكّه را از وجود آن ظالم‌ها پاك كند. او گروهى از ياران خود را به مكّه مى فرستد تا در اين شهر امنيت و آرامش را برقرار كنند. ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌱 ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸💐🌸
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت بیست و پنجم 🔻انتقام از دشمنان مهتاب لشكر امام زمان"؏ج"به مدينه، شهر پيامبر"؏"نزديك مى شود. اگر چه تعداد زيادى از سپاه سفيانى، در سرزمين «بَيْدا» هلاك شدند؛ امّا هنوز گروهى از آنان شهر مدينه را در تصرّف دارند. 🔹آنان در شهر مدينه جنايت هاى زيادى كرده اند و مسجد و حرم پيامبر را ويران كرده اند. لشكر امام وارد مدينه مى شود و شهر به تصرّف امام در مى آيد. 🔹امام وارد مسجد و حرم پيامبر مى شود و دستور تعمير آنجا را مى دهد. آرى، اينجا، مدينه است، شهر حزن و اندوه! 🔹در مدينه بود كه گروهى جمع شدند و درب خانه وحى را آتش زدند، هنوز صداى گريه فاطمه (س) در شهر طنين انداز است، قدم به قدم اين شهر، شاهد مظلوميّت فاطمه (س) است. 🔸امام مى خواهد تا از دشمنان مادر مظلومش انتقام بگيرد. اگر ديروز نامردهايى، درِ خانه فاطمه را آتش زدند، امروز به امر خدا، آنان زنده مى شوند تا محاكمه شوند و در آتشى بس بزرگ سوزانده شوند. ۱۳۹ 🔹و اينجاست كه دل هر شيعه اى شاد و مسرور مى شود. آرى، امروز دشمنانِ فاطمه (سلام‌الله‌علیها) در آتش مى سوزند و به سزاىِ عمل ننگين خود مى رسند و همه دوستان خدا شاد مى شوند. 🔹امام بعد از اينكه برنامه هاى خود را در شهر مدينه انجام داد به سوى شهر كوفه حركت مى كند؛ زيرا خداوند چنين خواسته است كه ، كوفه باشد. ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌱 ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸💐🌸
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت بیست و هشتم 🔻سفيانى توبه مى كند ‼️ ✍در اين مدتى كه امام در كوفه بودند هفتاد هزار نفر به لشكر او پيوسته اند. هدف اصلى امام برقرارى عدالت و امنيت است و برای همین امام تصمیم  مى گيرد تا به جنگ سفيانى برود. اين خبر به سفيانى مى رسد. سفيانى به فكر فرو مى رود. او به ياد سيصد هزار نفرى مى افتد كه در سرزمين «» به دل زمين فرو رفتند. او مى ترسد كه خودش هم به چنين سرنوشتى دچار شود. اكنون، سفيانى تصميم مى گيرد كند و جان خويش را نجات دهد. به راستى آيا امام توبه او را مى پذيرد؟ نگاه كن❗️ اين سفيانى است كه از لشكر خود جدا شده و تنهاىِ تنها به سوى امام مى آيد. چون او تنها آمده و سلاحى همراه خود ندارد، ياران به او اجازه مى دهند تا نزديك شود. سفيانى نزد امام مى رود و با او گفتگو مى كند. من بى صبرانه منتظر مى مانم ببينم نتيجه چه مى شود، آيا امام او را مى پذيرد. هيچ كس فراموش نمى كند كه سفيانى جنايت هاى زيادى كرده است و هزاران نفر از شيعيان را به شهادت رسانده است. آيا درست مى بينم؟ اين سفيانى است كه با امام مى كند امام توبه سفيانى را پذيرفته است. جان به فداى تو اى امامِ مهربانى ها... تو آن قدر مهربانى كه سفيانى را كه قاتلِ هزاران نفر است را نيز مى بخشی پس چرا عدّه اى به دروغ مرا از شمشير تو ترسانده اند؟ براى چه من اين سخنان دروغ را باور كرده ام؟ چرا؟ اكنون سفيانى كه با امام بيعت كرده است به سوى لشكر خود باز مى گردد. وقتى سفيانى به لشكر خود مى رسد، سربازانش به او مى گويند: جناب فرمانده! سرانجام كار شما چه شد؟ من تسليم شدم و با امام بيعت كردم. چه كار اشتباهى كرديد و ذلّت را براى خود خريديد. منظور شما چيست؟ شما فرمانده لشكرى بزرگ بوديد و ما همه گوش به فرمان تو بوديم؛ امّا اكنون سربازى بيش نيستى كه بايد از فرمانده خود اطاعت كنى! آرى سربازان سفيانى از نقطه ضعف او باخبرند و مى دانند كه او تشنه قدرت است. آنها اين گونه با احساسات او بازى مى كنند. سفيانى ساعتى به فكر فرو مى رود و متأسفانه، سخنان آنان كار خودش را مى كند و سرانجام سفيانى را از تصميم خود پشيمان مى كند. او اكنون بيعت خود را با امام مى شكند و تصميم مى گيرد تا به شهر كوفه يورش ببرد و با امام بجنگد. ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌱 ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸💐🌸
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت بیست و نهم 🔻جنگ سختى در پيش است ➖سفيانى بسيار مغرور شده است؛ زيرا تعداد سپاه او دو برابر لشكر امام است. او خبر دارد كه آمار ياران امام به اين شرح است: ده هزار سربازى كه از مكّه با امام به كوفه آمده اند. دوازده هزار سربازى كه با سيّدحسنى از خراسان، آمده اند. هفتاد هزار سربازى كه در كوفه به امام ملحق شده اند. در سپاه سفيانى، صد و هفتاد هزار سرباز وجود دارد و او با اميد پيروزى قطعى به سمت كوفه حركت مى كند. او نمى داند كه هزاران ، در ركاب مولايمان مى باشند و او را يارى مى كنند. اكنون به امام خبر مى رسد كه سپاه سفيانى به قصد جنگ به سوى كوفه به مى آيد. لشكر امام از شهر كوفه خارج شده و موضع مى گيرد. اكنون هر دو لشكر روبروى هم قرار گرفته اند. امام زمان به سپاه سفيانى نزديك مى شود و با آنان سخن مى گويد و آنها را نصيحت مى كند. ياران سفيانى به امام مى گويند: «از همان راهى كه آمده اى باز گرد» امام به سخن گفتن با آنها ادامه مى دهد و به آنان مى گويد: «آيا مى دانيد كه من فرزند پيامبر هستم». نمى دانم چه مى شود كه سفيانى فعلاً از جنگ منصرف مى شود، شايد مى ترسد كه اگر امروز جنگ را آغاز كند، سربازانش ديگر آن شجاعت لازم را براى حمله نداشته باشند؛ زيرا آنان سخنان امام را شنيده اند و احتمال دارد قلب آنها به امام علاقه پيدا كرده باشد. سفيانى مى خواهد براى مدّتى جنگ را عقب بياندازد تا اثر سخنان امام از بين برود. او دستور عقب نشينى مى دهد. سپاه سفيانى از ميدان جنگ عقب نشينى مى كند و اوضاع آرام مى شود. ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌱 ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸💐🌸
╰✰🌼﷽🌼✰╮ 🌱 📝قسمت سی ام ✅خورشيد روز طلوع مى كند. به امام خبر مى رسد كه سفيانى يكى از ياران امام را به شهادت رسانده است. گويا سفيانى تصميم دارد به كوفه حمله كند. امام آماده دفاع مى شود و ميان دو لشكر، جنگ سختى در مى گيرد. آغازگر جنگ مى شود و گروهى از ياران امام به شهادت مى رسند. خوشا به حال آنها كه به آرزويشان رسيدند! اكنون ديگر وعده خدا فرا مى رسد. سفيانى در وسط ميدان ايستاده است و از زيادى سربازانش خيلى خوشحال است. ناگهان او مى بيند كه سربازان يكى بعد از ديگرى برروى زمين مى افتند! سفيانى نمى داند كه فرشتگان زيادى به يارى امام آمده اند. سفيانى هرگز پيش بينى نمى كرد كه سپاهيان او اين گونه تار و مار شوند. وقتی اوضاع را چنين مى بيند مى فهمد كه ديگر مقاومت هيچ فايده اى ندارد، او با تنى چند از ياران خود فرار مى كند. آيا تاكنون اسم «» را شنيده اى؟ او يكى از لشكر امام است. او با گروهى از سربازان خود به دنبال سفيانى مى روند و سرانجام او را مى كنند. هوا تاريك شده است و امام نماز عشا مى خواند. اكنون سفيانى را به نزد امام مى آورند. سفيانى رو به امام مى كند و مى گويد: به من مهلت ديگرى بده! امام نگاهى به ياران خود مى كند و مى فرمايد: نظر شما در مورد او چيست؟ ياران امام با هم مشورت مى كنند و سرانجام تصميم مى گيرند كه سفيانى مجازات شود؛ زيرا او بسيارى از شيعيان را مظلومانه به قتل رسانده و يكبار هم پيمان شكنى كرده است. اين گونه است كه سفيانى به سزاى كارهاى خود مى رسد و دنيا براى هميشه از ظلم و ستم او آسوده مى شود. ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸🕋👉@Sedrah👈🕋🌸 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 🌸💐🌸
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و یکم: اى اهل و عشيرۀ من! بيائيد با هدايت خداى تبارك و تعالى، در جستجوى حقيقت گام نهيم و عصبيّت را كنار گذاريم زيرا ما قربانيان عباسيان و قربانيان تاريخ تاريك و قربانيان جمود فكرى و عقبگرائى اى هستيم كه گذشتگان براى ما خواستند. ما بدون ترديد، قربانيان فريب و نيرنگى هستيم كه معاويه و عمرو بن عاص و مغيرة بن شعبه و امثال آنها، بدان معروف شدند. بيائيد در حقيقت تاريخ اسلاميمان، بحث و بررسى كنيد تا به واقعيتهاى روشن دست يابيد و خداوند دو بار پاداشتان مى دهد و شايد بوسيلۀ شما، اجتماع و وحدت اين امتى كه پس از وفات پيامبرش، مصيبت زده شده و به ٧٣ فرقه تقسيم شدند، بازگردانده شود. هان! بيائيد در زير پرچم «لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه» جمع شده و براى پيروى از اهل بيت پيامبر كه خود پيامبر به ما دستور پيروى از آنان را داده است بشتابيد. حضرت فرمود: «بر آنان پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و از آنان تخلّف نجوئيد كه هلاك مى شويد و به آنان ياد ندهيد چرا كه آنان از شما داناتر هستند». [۱] اگر چنين كرديم، خداوند، غضبش را از ما برمى دارد و ما را پس از خوف و سراسيمگى، آرامش و امنيت مى بخشد و زمين را به ما واگذار مى كند و ما را وارث زمين مى گرداند و ولىّ خودش را (امام مهدى عليه السّلام) براى ما ظاهر مى سازد-كه پيامبر «ص» به ما وعده داده است-تا با ظهور او زمين ما را پر از عدل و داد كند پس از اينكه پر از ظلم و ستم شده باشد و به واسطۀ او، خداوند نورش را در سراسر گيتى مى افشاند. دعوت از دوستان براي بحث استبصار سه نفر از دوستانم آن تحوّل آغاز خوشى براى روح و جانم بود، آسايش و آرامشى در درونم احساس مى كردم زيرا سينه‌ام براى مذهب حق كه آن را تازه كشف كرده بودم، گشوده شده بود و اگر خواهى بگو براى اسلام واقعى كه هيچ ترديدى در آن نيست و سراسر وجودم را سرور و غرورى از نعمت هدايت و رستگارى كه خداوند به من ارزانى داشت، فرا گرفته بود و ديگر توان سكوت و پنهان داشتن اين نعمت را نداشتم و با خود قرار گذاشتم كه: بايد اين حقيقت را براى همگان بازگو و افشا كنم. «وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ». -نعمت پروردگارت را بازگو كن. و چه نعمتى از اين بالاتر كه اين نعمت عظمى در دنيا و آخرت بود و مى بايست افشا شود و گرنه ساكت بر حق، شيطانى لال است، و پس از حق ديگر چيزى جز گمراهى نيست. ---------- [۱]: الدر المنثور سيوطى-ج ٣-ص ۶٠، اسد الغابة-ج ٣-ص ١٣٧، الصواعق المحرقه-ص ١۴٨ و ٢٢۶، ينابيع الموده-ص ۴١ و ٣۵۵، كنز العمال-ج ١-ص ١۶٨، مجمع الزوائد-ج ٩- ص ١۶٣. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و دوم: و آنچه بيشتر مرا به اين احساس وامى داشت كه حقيقت را منتشر سازم، ساده دلى و صفاى اهل سنت و جماعت بود كه پيامبر و اهل بيتش را دوست مى دارند و كافى است آن پرده اى كه تاريخ بر قلب آنها بافته، زدوده شود تا حق را پيروى كنند، و اين همان چيزى بود كه براى شخص خودم رخ داد. «كَذٰلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ، فَمَنَّ اَللّٰهُ عَلَيْكُمْ». [۱] -و در گذشته اين چنين بوديد كه خداوند بر شما منّت نهاد. چهار نفر از دوستانم را كه همراه من در دانشكده تدريس مى كردند، دعوت به بحث كردم. دو نفرشان استاد دين و سوّمى استاد زبان عربى و چهارمين شخص، استاد فلسفه اسلامى بود. البته هر چهار نفر از «قفصه» نبودند بلكه از «تونس»، «جمّال» و «سوسه» بودند من آنان را به اين موضوع مهم دعوت كردم و به آنها فهماندم كه من خود، قاصر از درك برخى معانى هستم و در بعضى از امور، ترديد نموده ام. آنان پذيرفتند كه پس از تمام شدن وقت ادارى به منزلم بيايند و در منزل، آنها را وادار به مطالعه كتاب «مراجعات» كردم و گفتم كه نويسنده اش، ادّعاهاى عجيب و شگفتى در دين دارد. سه نفرشان به كتاب دلبند شدند ولى چهارمى كه استاد زبان عرب بود پس از چهار پنج جلسه، ما را رها كرده گفت: «غربى‌ها امروز دارند كرۀ ماه را تسخير مى كنند و شما هنوز در جستجوى خلافت اسلامى هستيد! » پس از يك ماه كه خواندن كتاب تمام شد، هر سه مستبصر و شيعه شدند. البته من بسيار كمكشان مى كردم كه براى رسيدن به حق از نزديك ترين راه وارد شوند، زيرا در طول چند سال تحقيق، معلومات زيادى بدست آورده بودم و شيرينى هدايت را چشيده بودم و به آينده خوشبين بودم. و همچنين در هربار چند نفر از دوستانم را از «قفصه» كه با آنها در گذشته جلسات درس در مسجد يا ارتباط هائى صوفيانه داشتم و برخى از شاگردانم كه با آنها دوستى و صميميتى داشتم، به بحث و گفتگو دعوت مى كردم تا اينكه بحمد اللّه گروه زيادى پيدا كرديم كه همه مان به ولايت اهل بيت، مشرف شده بوديم و هركه آنان را دوست داشت، دوستش داشتيم و هركه با آنها دشمنى مى ورزيد، با او دشمن بوديم؛ در اعيادشان خوشحالى مى كرديم و در عاشوراشان سوگوار بوده و مجالس عزا برپا مى داشتيم. ---------- [۱]: سوره نساء-آيه ٩۴. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و سوم: اعلام استبصار اوّلين نامه هائى كه در زمينه استبصارم نوشتم به آقاى خوئى و سيد محمد باقر صدر بود، كه جشنى براى نخستين بار در «قفصه» به مناسبت عيد غدير گرفتيم، و امر من براى خاص و عام آشكار شد و همه فهميدند كه من شيعه شده‌ام و به تشيع و پيروى از اهل بيت دعوت مى كنم و لذا از آن سوى، تهمتها و شايعه‌ها در كشور پر شد كه من جاسوس اسرائيلى هستم و مردم را در دينشان به شك و دودلى مى اندازم و اصحاب را دشنام مى گويم و فتنه انگيزم و و... در تونس (پايتخت) با دو نفر از دوستانم «راشد غنوشى» و «عبد الفتاح مورو» كه با من سخت مخالفت مى كردند، تماس گرفتم و در منزل «عبد الفتاح» جلسه اى برگزار شد كه در آنجا گفتم: ما اگر مسلمانيم، واجب است كه به كتابها و به تاريخمان مراجعه كنيم و به عنوان مثال، صحيح بخارى را پيش كشيدم و گفتم كه در آن چيزهائى است كه نه مورد قبول دين است و نه عقل آن‌ها را مى پذيرد. سخت عصبانى شدند و به من گفتند: تو كه هستى كه صحيح بخارى را مورد انتقاد قرار مى دهى؟ من هرچه با خونسردى تلاش كردم آنان را قانع به بحث كنم، مرا رد كرده و گفتند: «اگر تو شيعه شده اى لازم نيست، ما را وادار به تشيع كنى، ما مهم تر از شيعه شدن داريم، ما مى خواهيم با حكومتى بجنگيم كه اسلام را قبول ندارد». گفتم: چه فايده دارد اگر شما به حكومت برسيد، ما دام كه حقيقت اسلام را نمى دانيد، بدتر از آنها عمل خواهيد كرد. به هرحال ديدارمان با نفرت از يكديگر پايان پذيرفت. در نتيجه شايعه‌ها از سوى برخى اخوان المسلمين عليه ما اوج گرفت زيرا آنها هنوز خبر از «حركة الانجاه الاسلامى» نداشتند و در ميان خود شايع كردند كه من دست نشانده حكومت هستم و برنامه اى جز تشكيك در دين مردم ندارم تا اينكه آنان را از قضيۀ اصليشان كه نبرد با حكومت است، بازدارم. كناره گيرى و دورى من از جوانانى كه در صف اخوان المسلمين همكارى مى كردند و از پيروانى كه شيوه هاى صوفيانه را دنبال مى كردند، آغاز شد و دوران هاى دشوارى را همچون بيگانگان در وطنمان و ميان برادران و خانواده هامان، سپرى كرديم ولى خداى سبحان به ما بهتر از آن داد؛ چرا كه برخى از جوانان از شهرهاى ديگر تونس مى آمدند و در جستجوى حقيقت بودند، من هم تمام تلاش و سعى خود را براى قانع كردن آنها مبذول مى داشتم كه در نتيجه برخى از جوانان در پايتخت و در «قيروان» و «سوسه» و «سيدى بوزيد» به تشيع مفتخر شدند. و در تابستان كه مى خواستم به عراق مسافرت كنم، در سر راه به برخى از دوستان در فرانسه و هلند سر زدم و با آنان بحث كردم كه بحمد اللّه مستبصر شدند. و چقدر شادى و سرورم فراوان شد هنگامى كه در نجف اشرف با سيد محمد باقر صدر ديدار كردم كه برخى از علما در محضرش بودند و او مرا به آنان معرفى كرده مى گفت كه: «اين مرد بذر تشيع براى اهل بيت را در تونس كاشته است» و به آنها خبر داد كه وقتى نامه‌ام به او رسيده بود و در آن بشارت جشن عيد سعيد غدير براى نخستين بار در تونس داده شده بود، از شدت شوق گريه كرده است. من هم از سختى‌ها و شدت‌ها و مقاومت‌ها و شايعه‌ها و كناره گيرى‌ها و غربت در شهرمان، به او شكايت كردم. سيد در سخنانش گفت: «بايد سختى‌ها را تحمل كرد زيرا راه اهل بيت، بسى سخت و دشوار است. يك نفر نزد پيامبر «ص» آمد و به آن حضرت عرض كرد: اى رسول خدا! من ترا دوست دارم. حضرت فرمود: پس ترا بشارت باد به شدّت و بسيارى بلاها. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و چهارم: گفت: پسر عمويت على را هم دوست مى دارم. فرمود: پس مژده ات دهم به بسيارى دشمنان! گفت: حسن و حسين را نيز دوست مى دارم! فرمود: پس منتظر فقر و بارش بلاها باش... تازه ما چه كرده ايم در راه دعوت به حقّى كه ابو عبد اللّه الحسين عليه السّلام، جان خود و فرزندان و خويشان و يارانش را نثارش كرد و شيعه در طول تاريخ در راهش قربانى داده و تا به امروز تاوان ولايت اهل بيت را مى پردازند. پس-برادر من-بايد در راه حق، تحمّل بعضى زحمت‌ها و دشوارى‌ها و فداكارى‌ها بكنى و اگر خداوند يك نفر را بوسيلۀ تو هدايت كند، از دنيا و ما فيها براى تو بهتر و ارزنده تر است». ص: ۲۹۷ و همچنين آقاى صدر به من نصيحت كرد كه انزوا و كناره گيرى را كنار گذارم و به من دستور داد كه بيشتر با برادرانم از اهل سنت نزديك شوم هرچند آنها از من دورى جويند و به من امر كرد كه پشت سرشان نماز گذارم تا دورى و جدائى از سوى من نباشد و همانا آنان بى گناه اند و قربانى تبليغات سوء و تاريخ تحريف شده و بى گمان مردم با آنچه نمى دانند، ميانه اى ندارند. آقاى خوئى هم تقريبا همان پند را به من داد و سيد محمد على طباطبائى حكيم پيوسته در نامه هاى متعدّدش، ما را نصيحت مى كرد كه تأثير بزرگى در شيوۀ زندگى برادران مستبصر ما مى گذاشت. در هر صورت، زيارتهاى من به نجف اشرف و ديدار با علماى نجف در مناسبتهاى گوناگون بسيار شد و برخود لازم دانسته بودم كه تعطيلى هر سال را در جوار حضرت على عليه السّلام بگذرانم و به محضر درس سيد محمد باقر صدر حاضر شوم كه از آن درسها بهره هاى فراوان بردم و برخود لازم و واجب دانستم كه به زيارت حرمهاى امامان بروم و خداوند نيز مرا موفق گردانيد كه حتى به زيارت حرم امام رضا «ع» نيز كه در مشهد (شهرى نزديك مرز شوروى) در ايران وجود دارد، مشرف شوم و در آنجا نيز با بسيارى از علما آشنا شده و استفاده هاى شايانى نمودم. و همچنين آقاى خوئى-كه از او تقليد مى كرديم-اجازۀ تصرف در خمس و زكات و كمك به مستبصرين آن ديار در برآوردن نيازهاشان از كتابها و ساير مصارف، داده بود. و من نيز كتابخانۀ مفيد و عظيمى را تأسيس كرده بودم كه بيشترين مصادر تحقيق را-از فريقين-در آن جمع كرده بودم و اسم آن را «كتابخانه اهل بيت» گذاردم و بحمد اللّه بسيارى از آن استفاده كردند. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و پنجم: شادى و سرورمان دو چندان شد هنگامى كه ١۵ سال پيش تقريبا، شهردار قفصه موافقت كرد كه نام خيابانى كه در آن سكونت داشتم به نام خيابان امام على بن ابى طالب نامگذارى كند. و در اينجا لازم است كه اين خدمت او را سپاس گويم زيرا او از مسلمانان ارجمند است و علاقه و محبت زيادى به شخص امام على دارد و من نيز كتاب «مراجعات» را به او هديه دادم و او هم در نتيجه نسبت به ما علاقه و محبت و احترام فراوانى قائل بود پس خداوند جزاى خيرش دهد و آرزوهايش را برآورده سازد. برخى از كينه توزان تلاش كردند كه نام «على بن ابى طالب» را از اين خيابان بردارند ولى بحمد اللّه نقشه شان ناموفق ماند و نام خيابان تثبيت گشت و نامه‌ها از هر سوى جهان به ما مى رسيد كه نام خيابان على بن ابى طالب بر آن نوشته شده بود و اين نام شريف، شهر خوب و تاريخى ما را مبارك كرده بود. و براى اينكه به نصيحتهاى ائمه اهل بيت عليهم السّلام و نصيحتهاى علماى نجف اشرف، عمل كرده باشيم، تلاش در هرچه نزديك تر شدن به برادرانمان از ساير مذاهب كرديم و همواره نماز جماعت را با آنان اقامه مى نمودم و ازاين روى، تيرگى‌ها و كينه‌ها كاهش يافت و توانستيم برخى از جوانان را كه از نحوۀ نماز و وضو و عقيده مان مى پرسيدند، قانع سازيم. ❇️راهنمايي حق در يكى از روستاهاى جنوب تونس و در يك جشن عروسى، زنها مشغول صحبت دربارۀ فلان خانم كه همسر فلان آقا است بودند. پيرزنى كه در ميان آنان نشسته بود و به حرفهاشان گوش مى داد، با شگفتى گفت: مگر مى شود فلان خانم با فلان آقا ازدواج كرده باشد؟ به او گفتند: مگر چه اشكال دارد؟ چرا شما تعجب مى كنيد؟ گفت: او هر دو را شير داده و اين زن و مرد، خواهر و برادر رضاعى هستند. زنها اين خبر وحشتناك را به شوهرانشان دادند. و بنا شد مردها تحقيق كنند. پدر زن گواهى داد كه آن پيرزن كه همه او را به دايگى مى شناختند، دخترش را شير داده و پدر مرد نيز همين شهادت را داد كه پسرش از آن زن شير خورده است. قيامت هر دو قبيله برپا شد و با سنگ و چوب به جان هم افتادند و هريك، ديگرى را متهم به اين مى كرد كه سبب چنين فاجعه اى بوده است كه آنان را به غضب و عذاب الهى خواهد كشانيد، بويژه اينكه ده سال از اين ازدواج مى گذشت و آن زن، در اين مدّت سه فرزند زائيده بود. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و ششم: زن نيز بمحض شنيدن خبر، به منزل پدرش فرار كرده و از خوردن و آشاميدن خوددارى نمود و حتى مى خواست خودكشى كند زيرا تحمّل چنين صدمه اى را نداشت. چگونه مى توانست بپذيرد كه با برادر رضاعيش ازدواج كرده و از او فرزند آورده است و هيچ از ماجرا خبر نداشته است؟ در اين ميان عده اى از دو قبيله در اثر زدوخوردها مجروح شدند و يكى از پيرمردان ريش سفيد دخالت كرده، نبردها را موقتا متوقف ساخت و به آنها نصيحت كرد كه نزد علما بروند و در اين قضيه استفتا كنند، شايد راه حلى برايشان پيدا شود. آنها شروع كردند به شهرهاى بزرگى رفت و آمد كردن و از علما در حل قضيه استمداد نمودن ولى به هر عالمى كه مى رسيدند و جريان را با او در ميان مى گذاشتند، فتوا به حرمت ازدواج و ضرورت جدائى زن و مرد براى هميشه مى داد و براى كفاره دستور به آزاد كردن يك برده يا روزه دو ماه به آنان مى داد و و...! به «قفصه» رسيدند و از علماى آنجا پرسيدند و آنها نيز همان پاسخ را دادند زيرا پيروان مذهب مالكى، رضاعت را حتى با يك قطره شير خوردن معتبر، مى دانند و در اين مسئله، اقتدا به امام مالك مى كنند كه شير را بر خمر قياس كرد و گفت: چون در مورد خمر گفته شده كه «هرچه زيادش مسكر است، پس اندكش نيز حرام است» بنابراين، رضاعت نيز با يك قطره از شير تحقق مى يابد. يكى از حاضرين با آنها خلوت كرده و آدرس منزل مرا به آنان داد و گفت: از «تيجانى» در مثل اين قضايا بپرسيد زيرا او همه مذاهب را مى شناسد و من او را چندين بار ديدم كه با اين عالمان بحث مى كرد و با استدلالهاى متين، همه را مغلوب مى ساخت. شوهر آن زن عين اين سخنان را براى من بازگو كرد، هنگامى كه او را با خود به كتابخانه‌ام بردم و تمام جريان را به من خبر داد و گفت: «آقاى من! خانمم مى خواهد خودكشى كند و فرزندانم بى سرپرست مانده اند و ما هيچ راه حلى براى اين مشكل نداريم. اكنون آدرس شما را به ما داده اند و من از اينكه در اينجا كتابهاى زيادى مى بينم، اين را به فال خير گرفتم زيرا تاكنون در تمام عمرم اين قدر كتاب در يك كتابخانه نديده بودم! پس اميدوارم مشكل ما بدست شما حل شود. » قهوه اى برايش آوردم و مقدارى انديشيدم سپس از مقدار شير خوردنش از آن پير زن سئوال كردم، گفت: نمى دانم ولى همسرم بيش از دو يا سه بار شير نخورده است و پدرش شهادت داده به اينكه دو يا سه بار او را به خانه آن پيرزن دايه برده است. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و هفتم: گفتم: اگر اين راست باشد، پس بر شما چيزى نيست و ازدواجتان صحيح و حلال و جايز است. بيچاره خود را بر دست و پاى من انداخت و شروع كرد دست و سر مرا بوسيدن و مى گفت: «خدا ترا بشارت خير دهد، تو درهاى آرامش را بر رويم گشودى». و فورا بى آنكه قهوه اش را تمام كند، و بى آنكه از من تحقيق نمايد و دليل درخواست كند، اجازۀ رفتن گرفت و به سرعت رفت كه زن و فرزندان و خويشانش را مژده دهد. روز بعد با هفت نفر نزد من آمدند و آنها را چنين معرفى كرد: پدرم، پدر خانمم، كدخداى ده، امام جمعه و جماعت، راهنماى دينى، پير قبيله و اين هفتمى هم مدير مدرسه است، آمده اند از قضيّه «رضاعت» و حلال شدنش استفسار كنند؟ همه را با خود به كتابخانه‌ام بردم و منتظر جدال و گفتگوهايشان بودم. قهوه آوردم و به آنها خوشامد گفتم. گفتند: ما آمده ايم با تو بحث كنيم كه چگونه «شيرخوارگى» را حلال كردى درحالى كه خداوند آن را در قرآن حرام كرده و پيامبرش نيز فرموده: «با رضاعت حرام مى شود، آنچه با نسب حرام مى شود». و امام مالك نيز آن را روا ندانسته. گفتم: آقايان! شما ما شاء اللّه هشت نفريد و من يك نفر، پس اگر بخواهم با يك يك شما سخن بگويم، نمى توانم همه را قانع كنم و بحثمان در حرفهاى بيهوده گم مى شود. پس بهتر است يك نفر را انتخاب كنيد تا با او بحث كنم و شما هم بين ما دوتا داورى نمائيد. از اين رأى خوششان آمد و امر خود را به راهنماى دينى شان سپردند و او را از همه داناتر و عالم تر معرفى كردند. و او هم پرسيد كه چگونه من حرام خدا و رسول و امامان را حلال مى كنم؟ گفتم: به خدا پناه مى برم از چنين كارى. ولى خداوند «رضاعت» را در يك آيه اى به اجمال ذكر فرموده و تفصيلش را بيان نكرده است، بلكه آن را به پيامبرش واگذار كرده و او كمّ و كيف آيه را توضيح داده است. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و هشتم: گفت: امام مالك رضاعت را حتى با يك قطره شير، حرام مى داند. گفتم: مى دانم. ولى سخن امام مالك بر تمام مسلمانان حجّت نيست و گرنه نظر شما راجع به ساير امامان چيست؟ پاسخ داد: خداوند از همه شان راضى باشد. همه از رسول خدا فرا گرفته اند. گفتم: پس چه پاسخ خداوند مى دهى در تقليد امام مالك كه نظرش با نظر رسول خدا مخالف و معارض است؟ با شگفتى گفت: سبحان اللّه! من نمى دانم كه امام مالك با آن همه عظمت و مقام، با احكام رسول خدا مخالف باشد. حاضرين نيز همه از اين سخن، سرگردان و متحير شدند و از اين همه جرأت و جسارت من بر امام مالك تعجب كردند زيرا تاكنون چنين چيزى را از كسى نديده بودند. فورا گفتم: آيا امام مالك از اصحاب بود؟ گفت: نه! گفتم: آيا از تابعين بود؟ گفت: نه، ولى او از پيروان تابعين بود. گفتم: كدام يك به پيامبر نزديك تر است، او يا امام على بن ابى طالب؟ گفت: امام على نزديك تر است زيرا از خلفاى راشدين مى باشد. و يكى از حاضرين گفت: سيّد ما على-كرم اللّه وجهه-در شهر علم است. گفتم: پس چرا در شهر علم را رها كرديد و پيروى از كسى نموديد كه نه از اصحاب است و نه از تابعين، و پس از فتنه، زائيده شده و پس از اينكه مدينه رسول خدا در اختيار ارتش يزيد قرار گرفت و آنچه خواستند انجام دادند و برگزيدگان اصحاب را به قتل رساندند و حرمتهاى خدا را شكسته و سنّت پيامبر را با بدعتهاى خودشان تغيير دادند، بعد از اين چگونه انسان مى تواند به اين امامانى كه هيئت حاكمه وقت از آنها راضى بود، اطمينان پيدا كند خصوصا كه به آنچه ميل و هواى حاكمان تعلق داشت، فتوا مى دادند؟! يكى از آنها گفت: شنيديم كه تو شيعه اى و امام على را مى پرستى؟ دوستش ناگهان پشت پائى محكم به او زد كه او دردش آمد و گفت: ساكت باش! خجالت نمى كشى چنين حرفى به اين مرد فاضل و فهميده مى زنى؟ من تابحال علماى زيادى ديده‌ام ولى تاكنون چنين كتابخانه اى چشمم را نگرفته است، معلوم است كه اين مرد از روى شناخت و اطمينان سخن مى گويد. به او پاسخ دادم: آرى، من شيعه ام. اين درست است ولى هرگز شيعه على را عبادت نمى كند آرى، شيعيان بجاى تقليد امام مالك، امام على را تقليد مى كنند زيرا به گواهى خودتان او باب علم است. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و نهم: راهنماى دينى پرسيد: آيا امام على، ازدواج دو رضيع كه با هم شير خورده اند را روا مى دارد؟ گفتم: نه! ولى او در صورتى حرام مى كند كه عدد شير خوردن به ١۵ بار پيوسته و دنبال هم كه در هربار سير شده باشند برسد يا اينكه در اثر آن شير، گوشت و استخوان كودك روئيده باشد. پدر زن خوشحال شد و گفت: خدا را شكر زيرا دختر من بيش از دو يا سه بار شير نخورده است؟ و در اين سخن امام على، فرجى براى ما از اين مشكل هست و رحمت و اميدى از خدا پس از نوميدى و يأسمان مى باشد. راهنما گفت: دليل قانع كننده اى به ما نشان بده. كتاب «منهاج الصالحين» آقاى خوئى را به آنها نشان دادم. و او خود باب «رضاعت» را مطالعه كرد و خيلى خرسند شدند، خصوصا شوهر كه مى ترسيد من دليل قانع كننده اى نداشته باشم. از من خواستند كه كتاب را به عاريت بگيريد تا در روستا با آن احتجاج نمايند، من هم كتاب را به آنها واگذار كردم. خداحافظى كردند و رفتند. همين كه از منزل من بيرون مى روند، يكى از دشمنان، با آنها روبرو مى شود و آنان را نزد برخى از علماى سوء مى برد كه آنها هشدارشان مى دهند به اينكه من دست نشاندۀ اسرائيل هستم و كتاب «منهاج الصالحين» همه اش ضلالت و گمراهى است و اهل عراق اهل كفر و نفاق اند و شيعيان زردشتى اند و لذا ازدواج خواهر و برادر را جايز مى دانند، پس ديگر تعجبى نيست اگر من ازدواج خواهر رضاعى را تجويز كردم، همچنان از اين تهمت‌ها و دروغها برايشان بافتند تا آنجا كه آنان را از راه به در برده و پس از قانع شدن، منقلب و دگرگون شدند و از شوهر خواستند براى طلاق در دادگاه ابتدائى «قفصه» اقدام كند. رئيس دادگاه از آنان خواست كه به پايتخت بروند و با مفتى كشور تماس بگيرند تا اين مشكل را حل كند. آن مرد به پايتخت رفت و مدت يك ماه تمام در آنجا ماند تا اينكه توانست با مفتى ملاقات كند و تمام ماجراى خود را با او در ميان گذاشت. مفتى كشور از علمائى كه حكم به درست بودن ازدواج داده اند از او استفسار كرد. شوهر آن زن گفت كه فقط يك نفر، آن را تجويز و حلال دانسته و او «تيجانى سماوى» است. مفتى نام مرا يادداشت كرد و به مرد گفت: تو برگرد و من خود نامه اى به رئيس دادگاه قفصه مى نويسم و چنين هم شد. نامه اى از مفتى كشور رسيد و اعلام كرد كه آن ازدواج حرام و باطل است! ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و شصتم: آن مرد درحالى كه آثار خستگى و ضعف بر او هويدا بود و از اينكه مرا آزرده خاطر و به تكلّف واداشته معذرت مى خواست، ادامۀ ماجرا را براى من بيان كرد. از او نسبت به احساسات پاكش تشكر كردم و ابراز شگفتى از مفتى كشور كردم كه چگونه مانند چنين ازدواجى را به اين سادگى باطل مى كند و از او خواستم نامه اى را كه مفتى به دادگاه فرستاده بياورد تا آن را در روزنامه هاى تونسى منتشر نمايم و به مردم بفهمانم كه مفتى كشور از مذاهب اسلامى اطلاعى ندارد و اختلافهاى فقهى را در مسئله «شيرخوارگى» نمى داند. ولى او به من گفت اصلا نمى تواند بر پرونده اش اطّلاعى پيدا كند چه رسد به اينكه نامۀ او را هم بياورد. و از هم جدا شديم. پس از چند روز، رئيس دادگاه مرا خواست و دستور داد، آن كتاب و استدلالهاى خود را در مورد صحت ازدواج رضيعين! با خود ببرم. من هم بعضى از منابع و كتابهاى لازم را كه قبلا آماده كرده بودم با خود برداشتم و درحالى كه «در باب رضاعت» هريك از كتابها، نشانه اى گذاشته بودم كه به آسانى مطلب را دنبال كنم، در همان روز و ساعت موعود به دادگاه رفتم. مدير دفتر رئيس دادگاه مرا استقبال كرد و به اطاق رئيس برد. در آنجا ناگهان مواجه شدم با رئيس دادگاه ابتدائى و رئيس دادگاه استان و نماينده دادستان كل كشور كه سه نفر نماينده نيز با آنان بود و همه لباسهاى ويژه قضاوت پوشيده و گويا در يك جلسۀ رسمى نشسته بودند. و شوهر آن زن را نيز ديدم كه در آخر سالن، روبرويشان نشسته است. بر همه سلام كردم ولى متوجه شدم با تنفّر و انزجار و احتقار به من نگاه مى كنند. وقتى نشستم رئيس با يك لهجۀ خشن و تندى رو به من كرده گفت: شما همان تيجانى سماوى هستى؟ گفتم: آرى! گفت: شما فتوا به صحت ازدواج در اين قضيه داده اى؟ گفتم: نه! من مفتى نيستم ولى اين ائمه و علماى مسلمانان هستند كه چنين فتوائى داده اند. گفت: براى همين تو را دعوت كرديم. و تو اكنون متّهم هستى، پس اگر ادّعايت را با دليل و برهان به اثبات نرسانى، ترا به زندان محكوم مى كنيم و از اينجا بيرون نمى روى، مگر به سوى زندان. تازه فهميدم كه واقعا متهم هستم، نه براى اينكه در اين قضيه فتوا داده‌ام بلكه براى اينكه يكى از علماى سوء با اين حاكمان تا توانسته بود، گفتگو كرده بود كه من اهل فتنه‌ام و من به اصحاب فحش و ناسزا مى گويم و من براى تشيع و پيروى از اهل بيت تبليغ مى كنم و رئيس دادگاه به او گفته بود اگر دو شاهد عليه او بياورى او را به زندان مى افكنم. علاوه بر آن، گروه اخوان المسلمين از اين فتواى من سوء استفاده كرده و نزد خاصّ و عام تبليغ كرده بودند كه من ازدواج خواهر و برادر را جايز مى دانم و اين رأى شيعيان است!! ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و شصت و یکم: همۀ اين مسائل را از قبل فهميده بودم و اكنون كه ديدم رئيس دادگاه مرا تهديد به زندان مى كند به يقين رسيدم؛ لذا چاره اى جز دفاع از خود با تمام شجاعت نداشتم ازاين روى به رئيس دادگاه گفتم: آيا مى توانم به صراحت و بدون ترس، سخن بگويم؟ گفت: آرى! حرف بزن زيرا تو وكيل مدافعى ندارى! گفتم: قبل از هر چيز بدانيد كه من خودم را براى فتوا دادن نصب نكرده ام. ولى اين شوهر زن است از او بپرسيد، او خود به منزل من آمد و از من استمداد جسته و درخواست كمك كرد. بر من هم واجب بود كه به آنچه مى دانم، او را يارى رسانم و لذا از او پرسيدم: چند بار شير خوردن صورت گرفته، و وقتى به من خبر داد كه خانمش بيش از دو بار شير نخورده است، آن وقت حكم اسلامى را به او گفتم. پس من نه از مجتهدينم و نه از تشريع كنندگان. رئيس گفت: عجب! پس تو دارى ادّعا مى كنى كه خود اسلام را مى دانى و ما از اسلام چيزى نمى دانيم. گفتم: استغفر اللّه! من چنين قصدى ندارم ولى همۀ مردم اين ديار، از مذهب امام مالك اطلاع دارند و بيش از آن جلوتر نمى روند ولى من در مذاهب گوناگون تحقيق كرده ام، ازاين رو حل اين مشكل را يافتم. رئيس گفت: كجا حلّ مشكل را يافتى؟ گفتم: قبل از هر چيز آيا اجازه مى دهيد از شما سئوالى بكنم؟ گفت: هرچه مى خواهى بپرس. گفتم: نظر شما دربارۀ مذاهب اسلامى چيست؟ گفت همۀ آنها درست است زيرا همه از رسول خدا، مطلب مى جويند و در اختلافشان رحمت است. گفتم: پس به اين بيچاره رحم كنيد (و اشاره به شوهر آن زن كردم) كه بيش از دو ماه است از زن و فرزندانش جدا شده، درصورتى كه برخى مذاهب اسلامى وجود دارند كه مشكل او را برطرف مى سازند. رئيس با عصبانيت گفت: دليل بياور و بيش از اين فتنه انگيزى نكن. ما به تو اجازه داديم كه از خودت دفاع كنى، حال وكيل مدافع ديگرى هم شده اى؟ ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و شصت و دوم: از ساك خود كتاب «منهاج الصالحين» آقاى خوئى را بيرون آوردم و به او دادم و گفتم: اين مذهب اهل بيت است و در آن دليل وجود دارد: گفت: ما با مذهب اهل بيت كارى نداريم، نه از آن شناختى داريم و نه به آن ايمان داريم. من كه منتظر چنين جوابى بودم، لذا از قبل تهيه ديده بودم و پس از بحث و بررسى، طبق فهم خود، تعدادى از منابع اهل سنت را با خود برداشته بودم و آنها را ترتيب داده بودم. صحيح بخارى را در درجه اولى قرار دادم، سپس صحيح مسلم و بعد از آن كتاب فتاواى شيخ محمود شلتوت و كتاب «بداية المجتهد و نهاية المقتصد» ابن رشد و كتاب «زاد المسير فى علم التفسير» ابن الجوزى و كتابهاى ديگرى از اهل سنت و چون رئيس نپذيرفت كه در كتاب آقاى خوئى نگاه كند، از او پرسيدم: به چه كتابهائى اطمينان دارى؟ گفت: بخارى و مسلم. صحيح بخارى را براى او گشودم و گفتم: بفرما بخوان. گفت: خودت بخوان. من خواندم كه نوشته بود: فلان از فلان از عايشه‌ام المؤمنين حديث كرد كه پيامبر «ص» از دنيا رفت و از رضعات (مقدار شير خوردن) حرام نكرد جز از پنج به بالا. رئيس كتاب را از من گرفت و خود آن را خواند و به معاون رياست جمهورى كه در كنارش بود نشان داد، او هم خواند و سپس به آن يكى داد و... در همان حال صحيح مسلم را نيز گشودم و همان احاديث را به آنها نشان دادم. آنگاه كتاب فتواى شيخ الازهر شلتوت را باز كردم كه او اختلافات ائمه را در مسئله شيرخوارگى بيان كرده بود كه برخى گفته اند حرام نمى شود مگر به ١۵ مرتبه برسد و بعضى هفت مرتبه و بعضى بالاتر از پنج مرتبه گفته اند. بجز مالك كه مخالفت با نص كرده و حتى يك قطره هم كافى براى تحريم دانسته است. سپس شلتوت مى گويد: من به ميانگين نظر دارم لذا از هفت بار به بالا مى پذيرم. و پس از آنكه رئيس دادگاه، خوب از جريان آگاه شد، گفت: كافى است. سپس رو به شوهر آن زن كرد و گفت: همين الان برو و پدر خانمت را بياور تا جلو ما شهادت بدهد كه خانمت بيش از دو يا سه بار شير نخورده است و همين امروز خانمت را با خودت خواهى برد. آن بيچاره از خوشحالى پرواز كرد نمايندۀ دادستان كل كشور و بقيه اعضاء نيز عذر آوردند كه بايد به كارهاشان برسند و رئيس هم به آنان اجازه رفتن داد. و هنگامى كه مجلس خلوت شد و فقط من و او بوديم، رو به من كرده با پوزش گفت. اى استاد! مرا ببخش درباره تو مرا به اشتباه انداخته بودند و چيزهاى عجيب و غريبى راجع به تو گفته بودند، و الآن فهميدم كه آنها حسود، كينه توز و دشمن تواند. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
╭┈•══•◍⃟🏴•══•┈╮ (علیه‌السلام)📜 🌷 💛 💛 🌷حبیب بن مظاهر (مظهر) اسدی (به عربی: حبیب بن مُظهر (أو مظاهر) بن رئاب الأسدی الکِنْدی، ثمَّ الفقعسی) که شیخ طوسی او را در میان فهرست اصحاب امام علی، امام حسن و امام حسین قرار داده‌است ولی در میان فهرست صحابه پیامبر اسلام از وی یاد نمی‌کند؛ و از این کار شیخ طوسی بر می‌آید که حبیب از صحابه نبوده‌است. همچنین نویسندگان استیعاب و اسد الغابه وی را در شمار صحابه پیامبر اسلام نیاورده‌اند.وی در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان با علی بن ابی‌طالب همراه بود و در کربلا نیز در کنار حسین بن علی حضور داشت و شهید شد. 📝 وی چهارده سال پیش از هجرت پیامبر اسلام(ص) در خاندان بنی اسد در یمن به دنیا آمد. سال نهم هجری با خانواده‌اش به مدینه آمد و در آنجا ساکن شد. حبیب از کسانی بود که برای حسین بن علی(ع) نامه نوشت و هنگامی که مسلم بن عقیل به کوفه وارد شد، در منزل مختار به حمایت از او سخن گفت آن‌ها پس از خیانت کوفیان به سمت کربلا رفته و با او همراه گشتند وی در ظهر عاشورا و در سن ۷۵ سالگی شهید شد.وی در بسیاری از علوم از جمله فقه، تفسیر، قرائت، حدیث، ادبیات، جدل و مناظره تبحر داشت و حافظ کل قرآن مجید بود. در تاریخ اسلام از او به نیکی یاد شده و او را مردی با فضل و کمالات شمرده اند. حبیب بن مظاهر، با آن سن زیاد همچون یک قهرمان شمشیر می‌زد، و ۶۲ نفر از افراد دشمن را کشت. در این هنگام بدیل بن صریم عقفانی به او حمله کرد و با شمشیری بر فرق او زد، دیگری با نیزه به او حمله کرد، تا اینکه حبیب از اسب بر زمین افتاد، محاسن او با خون سرش خضاب شد. سپس بدیل بن صریم سرش را از تن جدا کرد. سر وی در کنار سر عباس بن علی(ع) و علی‌اکبر(ع) در آرامگاه باب‌الصغیر در سوریه بخاک سپرده شد و بدن او را در چند متری مدفن حسین بن علی(ع) دفن کرده‌اند و هم‌اکنون نیز قبر او با ضریح نقره‌ای در نزدیکی ضریح حسین بن علی(ع) قرار دارد. ..... منابع🗞 📗 رجال الطوسی ص۶۰، ۹۳، ۱۰۰ 📒 الامین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۴ و..... ╠═══ 🦋✨🥀═══╮ https://eitaa.com/sedrah