eitaa logo
🕋 شرکت زیارتی سدرةالمنتهی 🕋
3.1هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
18هزار ویدیو
205 فایل
مجری سفرهای زیارتی: #عمره_عتبات_عالیات_عراق_سوریه #زیرنظرحج_و_زیارت کدشرکت ٥٧٥٣٠ ثبت ٥٥٤٦٦٨ تأسیس ١٣٩٨ 📳تلفن: ٠٩١٩٩١٨٩٤٧٢ ٠٢١٧٧١٥١٦٥٩ 🔴تهران پیروزی_ خ سی متری نیروی هوایی- خ مسیل منوچهری-خ۷/۲۵ روبروی بوستان پیروزی مسجد بقية الله الاعظم طبقه٤
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ 👈 ابن به امام_حسين_عليه_السلام عرض كرد؛ 👈 شيئ كنتم قبل أن يخلقَ الله عزّوجل آدم (ع)؟ 👈 كنّا أشباح النّور ندورُ حولَ الرحمنِ فنعلِّمُ الملائكةَ التّسبيحَ والتّهليل و التّحميد. 👈 از آنكه عزوجلّ آدم عليه السلام را 👈 چه بوديد و بوديد؟ فرمودند ما نوري كه عرش رحمان دور ميزديم، و به فرشتگان گفتن، الله و 👈 الا الله و گفتن تعليم مي داديم. ‌ ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/Sedrah ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ 👈 ابن به امام_حسين_عليه_السلام عرض كرد؛ 👈 شيئ كنتم قبل أن يخلقَ الله عزّوجل آدم (ع)؟ 👈 كنّا أشباح النّور ندورُ حولَ الرحمنِ فنعلِّمُ الملائكةَ التّسبيحَ والتّهليل و التّحميد. 👈 از آنكه عزوجلّ آدم عليه السلام را 👈 چه بوديد و بوديد؟ فرمودند ما نوري كه عرش رحمان دور ميزديم، و به فرشتگان گفتن، الله و 👈 الا الله و گفتن تعليم مي داديم. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/Sedrah ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
Ketabe_Ah (1).mp3
10.33M
◾️فصل پنجم: شهادت و هانی به دست عبیدالله بن زیاد ... مسلم بر در قصر بنشست. کوزه ای دید از آب، سرد. گفت «از این آب به من دهید.» مسلم ابن عمر و باهلی گفت «این آب را به این سردی میبینی؟ والله از آن یک قطره نچشی تا در دوزخ از حمیم بنوشی.» ابن عقیل گفت « تو کیستی؟» مسلم باهلی گفت «من آن کس هستم که حق را شناختم و تو آن را بگذاشتی و خیرخواه امام خود بودم و تو بدخواهی نمودی، و فرمانبردار بودم و تو عصیان کردی من مسلم ابن عمر و باهلی ام.» ابن عقیل گفت مادرت به سوگ تو نشیند چه درشت و بدخوی و سنگین دلی ای پسر باهله، تو به حمیم و خُلود در دوزخ سزاوارتری از من عمرو ابن حریث غلام خود را فرستاد تا کوزه ای آب آورد.. در قدح ریخت و گفت آب بنوش!» مسلم قدح بگرفت تا آب بنوشد: قدح از خون پر شد و نتوانست بنوشد. و سه بار قدح را پرآب کردند. بار سوم دندان ثنایای او در قدح افتاد گفت اگر این از روزی مقسوم بود، نوشیده بودم.» . . . چون بکیر فرود آمد ابن زیاد پرسید «مسلم را چون بالا می بردند چه می گفت؟» جواب داد « میگفت و میکرد. و چون خواستم او را بکشم، گفتم نزدیک شو سپاس خدا را که تو را زیر دست من ذلیل کرد تا قصاص کنم پس ضربتی فرود آوردم کارگر نشد. ➖گفت ای بنده این خراشی که کردی قصاص آن ضربت من نشد.» ابن زیاد گفت «هنگام مرگ هم تفاخر؟» بکیر گفت «ضربت دوم زدم و او را کشتم.» را بر آن موضع که مشرف بر بازار کفشگران است، گردن زدند و سرش بیفتاد پیکرش را هم به زیر انداختند که مردم ببینند... 🕊‌↙️↙️↙️ 💔🕋👉@Sedrah👈🕋💔
Ketabe_Ah (1).mp3
10.33M
◾️کتاب ، فصل پنجم: شهادت و هانی به دست عبیدالله بن زیاد ... مسلم بر در قصر بنشست. کوزه ای دید از آب، سرد. گفت «از این آب به من دهید.» مسلم ابن عمر و باهلی گفت «این آب را به این سردی میبینی؟ والله از آن یک قطره نچشی تا در دوزخ از حمیم بنوشی.» ابن عقیل گفت « تو کیستی؟» مسلم باهلی گفت «من آن کس هستم که حق را شناختم و تو آن را بگذاشتی و خیرخواه امام خود بودم و تو بدخواهی نمودی، و فرمانبردار بودم و تو عصیان کردی من مسلم ابن عمر و باهلی ام.» ابن عقیل گفت مادرت به سوگ تو نشیند چه درشت و بدخوی و سنگین دلی ای پسر باهله، تو به حمیم و خُلود در دوزخ سزاوارتری از من عمرو ابن حریث غلام خود را فرستاد تا کوزه ای آب آورد.. در قدح ریخت و گفت آب بنوش!» مسلم قدح بگرفت تا آب بنوشد: قدح از خون پر شد و نتوانست بنوشد. و سه بار قدح را پرآب کردند. بار سوم دندان ثنایای او در قدح افتاد گفت اگر این از روزی مقسوم بود، نوشیده بودم.» چون بکیر فرود آمد ابن زیاد پرسید «مسلم را چون بالا می بردند چه می گفت؟» جواب داد « میگفت و میکرد. و چون خواستم او را بکشم، گفتم نزدیک شو سپاس خدا را که تو را زیر دست من ذلیل کرد تا قصاص کنم پس ضربتی فرود آوردم کارگر نشد. ➖گفت ای بنده این خراشی که کردی قصاص آن ضربت من نشد.» ابن زیاد گفت «هنگام مرگ هم تفاخر؟» بکیر گفت «ضربت دوم زدم و او را کشتم.» را بر آن موضع که مشرف بر بازار کفشگران است، گردن زدند و سرش بیفتاد پیکرش را هم به زیر انداختند که مردم ببینند... 🕊‌↙️↙️↙️ 💔🕋👉@Sedrah👈🕋💔