29.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دعای باران
🟢 دعای نوزدهم صحیفه سجادیه
بخوانیم
با اضطرار بخوانیم تا خداوند عنایت کند.
خدا چشم های اشکبار را بی پاسخ نمی گذارد.
دنبال علت نگردید. علت العلل و رافع حاجات خود خداوند است.
#خشکسالی
#نماز_باران
#نشر_حداکثری
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
🌸دعا برای درخواست و طلب باران🌸
اَللَّهُمَّ اِسْقِنَا اَلْغَيْثَ ، وَ اُنْشُرْ عَلَيْنَا رَحْمَتَكَ بِغَيْثِكَ اَلْمُغْدِقِ مِنَ اَلسَّحَابِ اَلْمُنْسَاقِ لِنَبَاتِ أَرْضِكَ اَلْمُونِقِ فِي جَمِيعِ اَلْآفَاقِ.
وَ اُمْنُنْ عَلَى عِبَادِكَ بِإِينَاعِ اَلثَّمَرَةِ ، وَ أَحْيِ بِلاَدَكَ بِبُلُوغِ اَلزَّهَرَةِ ، وَ أَشْهِدْ مَلاَئِكَتَكَ اَلْكِرَامَ اَلسَّفَرَةَ بِسَقْيٍ مِنْكَ نَافِعٍ، دَائِمٍ غُزْرُهُ ، وَاسِعٍ دِرَرُهُ ، وَابِلٍ سَرِيعٍ عَاجِلٍ.
تُحْيِي بِهِ مَا قَدْ مَاتَ، وَ تَرُدُّ بِهِ مَا قَدْ فَاتَ وَ تُخْرِجُ بِهِ مَا هُوَ آتٍ، وَ تُوَسِّعُ بِهِ فِي اَلْأَقْوَاتِ، سَحَاباً مُتَرَاكِماً هَنِيئاً مَرِيئاً طَبَقاً مُجَلْجَلاً ، غَيْرَ مُلِثٍّ وَدْقُهُ ، وَ لاَ خُلَّبٍ بَرْقُهُ.
اَللَّهُمَّ اِسْقِنَا غَيْثاً مُغِيثاً مَرِيعاً مُمْرِعاً عَرِيضاً وَاسِعاً غَزِيراً، تَرُدُّ بِهِ اَلنَّهِيضَ ، وَ تَجْبُرُ بِهِ اَلْمَهِيضَ
اَللَّهُمَّ اِسْقِنَا سَقْياً تُسِيلُ مِنْهُ اَلظِّرَابَ ، وَ تَمْلَأُ مِنْهُ اَلْجِبَابَ ، وَ تُفَجِّرُ بِهِ اَلْأَنْهَارَ، وَ تُنْبِتُ بِهِ اَلْأَشْجَارَ، وَ تُرْخِصُ بِهِ اَلْأَسْعَارَ فِي جَمِيعِ اَلْأَمْصَارِ ، وَ تَنْعَشُ بِهِ اَلْبَهَائِمَ وَ اَلْخَلْقَ، وَ تُكْمِلُ لَنَا بِهِ طَيِّبَاتِ اَلرِّزْقِ، و تُنْبِتُ لَنَا بِهِ اَلزَّرْعَ وَ تُدِرُّ بِهِ اَلضَّرْعَ وَ تَزِيدُنَا بِهِ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِنَا.
اَللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْ ظِلَّهُ عَلَيْنَا سَمُوماً ، وَ لاَ تَجْعَلْ بَرْدَهُ عَلَيْنَا حُسُوماً ، وَ لاَ تَجْعَلْ صَوْبَهُ عَلَيْنَا رُجُوماً ، وَ لاَ تَجْعَلْ مَاءَهُ عَلَيْنَا أُجَاجاً .
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ اُرْزُقْنَا مِنْ بَرَكَاتِ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ، إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ .
📚 صحیفه سجادیه دعای ۱۹
🔴 با توجه به کمی نزولات آسمانی این دعا را بخوانیم و نشر بدهیم " 🤲
#خشکسالی
#نماز_باران
#نشر_حداکثری
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 #اینجا_ایرانه؛
اینجا حاج قاسم هنوز زندهاس...
اینجا ایرانه..
کسی که چپ نگاه کنه به کشورم نمیگذرم
بیفته پاش میشم فداش واسه خودم یه لشکرم
بیفته پاش میشم فداش خب آخه من یه دخترم...
شیخ صالح پرور
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
21.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
3دقیقه طوفانی در تشییع مراسم شهیده کرمان
♨️ وقتی قالی منطقه به دست رهبر ایران بافته میشود!!!
🔹 شهیده #فاطمه_دهقانی، مادر کوچکترین جانباز فاجعه کرمان که مادرش نیز به شهادت رسید
🔰 برشی از سخنرانی حجت_الاسلام_راجی
💠 اندیشکده راهبردی سعداء
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
چهار عامل موفقیت شهید و دانشمند هستهای
به مناسبت ۲۱دی، سالروز شهادت شهید #مصطفی_احمدی_روشن
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
#در_محضر_علما
🪴 سعی کنیم هر روز برای جبران حق الناس ذخیره ای داشته باشیم
⛔️ ختم ویژه حق الناس و ردِ مظالم
(میتوانید حتی یک مورد را انجام دهید، هیچ اشکالی ندارد) :
🌸 ۱۴ مرتبه ذکر صلوات
🌸 ۱۴ مرتبه ذکر اَستَغفِرُالله
🌸 یک مرتبه آیت الکرسی
🌸 سه مرتبه سوره توحید
◀️ به نیت : 👇👇👇
حق الناسی که گردنمان هست، ثواب این اعمال را هدیه میکنیم به همه ی بزرگوارانی که ندانسته و یا ناخواسته، با انجام کاری یا حرفی یا عملی و یا .... باعث ناراحتیشان شده ایم، ان شاءاللّه که در این دنیا و آخرت از ما بگذرند و ما را ببخشند.
اَدای دِین کنیم تا بار سنگینی از حق الناس از روی دوشمان برداشته شود.
آمین یا رب العالمین🤲
🪨نکته : شما هرذکری که بخواید میتونید بخونید ذکر های بالا به عنوان مثال ذکر شدن
یا اگه کار خیری انجام دادید به نیابت از اونها انجام بدین 👌
#جبرانحقالناس
ا̸͟͞م̸͟͞ا̸͟͞م̸͟͞ ح̸͟͞س̸͟͞ی̸͟͞ن̸͟͞ ز̸͟͞م̸͟͞ا̸͟͞ن̸͟͞ م̸͟͞ا̸͟͞
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
√ اهل چرتکه انداختن
اهل دو دوتا چهارتا
به هیچ وجه در دستگاه امام زمان علیه السلام جا ندارن!
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای پای ماه رجب به گوش میرسه
آمادهایم؟
#ماه_رجب
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
#رمـــان #جــان_شـیعـه_اهـل_سـنت #پارت_پانزدهم مادر مثل اینکه شک کرده باشد، کنار عطیه نشست و با صدا
#رمـــان
#جــان_شـیعـه_اهـل_سـنت
#پارت_شانزدهم
نسیم خنکی که از سوی خلیج فارس خود را به سینه ساحل میرساند، ترانه خزیدن امواج جوان روی شنهای کبود و آوای مرغان دریایی که کودکانه میان دریا بازی میکردند، منظرهای فراتر از افسانه آفریده و یکبار دیگر من و عبدالله را به پای دریا کشانده بود.
بین فرزندان خانواده، رابطه من و عبدالله طور دیگری بود. تنها دو سال از من بزرگتر بود و همین فاصله نزدیک سنی و شباهت روحیاتمان به یکدیگر باعث میشد که همیشه هم صحبت و همراز هم باشیم.
تنهاییام را خوب حس کرده و گاهی عصرهای پنجشنبه قرار میگذاشت تا بعد از تمام شدن کارش در مدرسه، با هم به ساحل بیاییم.
منظره پیش رویمان کودکانی بودند که روی ماسهها با پای برهنه به دنبال توپی میدویدند و به هر بهانهای، تنی هم به آب میزدند یا خانوادههایی که روی نیمکتهای زیبای ساحل نشسته و طنازی خلیج فارس را نظاره میکردند. با گامهایی کوتاه و آهسته، سطح نرم ماسهها را شکافته و پیش میرفتیم. بیشتر او میگفت و من شنونده بودم؛ از آرزوهایی که در ذهن داشت، از روحیات دانشآموزانش، از اتفاقاتی که در مدسه افتاده بود و دهها موضوع دیگر، تا اینکه لحظاتی سکوت میانمان حاکم شد که نگاهم کرد و گفت:
_تو هم یه چیزی بگو الهه! همش من حرف زدم.
همانطور که نگاهم به افق سرخ غروب بود، با لبخندی ملایم پرسیدم:
_چی بگم؟
شانه بالا انداخت و پاسخ داد:
_هر چی دوست داری! هر چی دلت میخواد!
از اینهمه سخاوت خیالش به خنده افتادم و گفتم:
_ای کاش هر چی دلت میخواست برات اتفاق میافتاد! با حلوا حلوا که دهن شیرین نمیشه!
از پاسخ رندانهام خندید و گفت:
_حالا تو بگو، شاید خدا هم اراده کرد و شد.
نفس عمیقی کشیدم و او با شیطنت پرسید:
_الهه! الآن چه آرزویی داری؟
بیآنکه از پرسش ناگهانیاش پای دلم بلرزد، با متانت پاسخ دادم:
_دوست دارم آرزوهام تو دلم باشه!
و شاید جذبه سکوتم به قدری با صلابت بود که او هم دیگر چیزی نپرسید.
با همه صمیمیتی که بینمان جریان داشت، در دلم پنهان کردم آنچه به بهانه یک آرزو از ذهنم گذشت؛ آرزو کردم مرد غریبه شیعهای که حالا دیگر در خانه ما چندان هم بیگانه نبود، به مذهب اهل سنت درآید!
این آرزو به سرعتی شبیه بادهای ساحلی از قلبم گذشت و به همان سرعت دریای دلم را طوفانی کرد. جاری شدن این اندیشه در ذهنم، سخت شگفت زدهام کرده بود، به گونهای که برای لحظاتی احساس کردم با خودم غریبه شدهام!
خیره به قرص رو به غروب خورشید، در حالِ خودم بودم که عبدالله پیشنهاد داد:
_الهه جان یواش یواش برگردیم که برای نماز به مسجد برسیم.
با حرف عبدالله، نگاهی به مسیرمان که داشت دریا و خورشید و ساحل را به هم پیوند میداد، انداختم و با اشاره به مسیری فرعی گفتم:
_باشه، از همینجا برگردیم.
و راهمان را کج کرده و از مسیر باریک ماسهای به حاشیه خیابان اصلی رسیدیم.
روی هر تیر چراغ برق، پرچمی سیاه نصب شده و سر درِ بعضی از مغازهها هم پارچه نوشتههای سبز و مشکی آویخته شده بود که رو به عبدالله کرده و پرسیدم:
_الآن چه ماهی هستیم؟
عبدالله همچنان که به پرچمها نگاه میکرد، پاسخ داد:
_فکر کنم امشب شب اول محرمه.
و بعد مثل اینکه چیزی به ذهنش رسیده باشد، ادامه داد:
_این پرچمها رو دیدم، یاد این همسایه شیعهمون مجید افتادم!
و در برابر نگاه منتظرم آغاز کرد:
_چند شب پیش که داشتم میرفتم مسجد، سر خیابون مجید رو دیدم، داشت از سر کار برمیگشت. بهش گفتم دارم میرم مسجد، تو هم میای؟ اونم خیلی راحت قبول کرد.
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
#رمــــان
#جــان_شـیعـه_اهـل_سـنت
#پارت_هفدهم
با تعجب پرسیدم:
_یعنی براش مهم نبود بیاد مسجد اهل سنت نماز بخونه؟!!!
و او پاسخ داد:
_نه، خیلی راحت اومد مسجد و سرِ حوض وضو گرفت. حالا همه داشتن نگاش میکردن، ولی انگار اصلاً براش مهم نبود. خیلی عادی وضو گرفت و اومد تو صف کنار من نشست.
سپس نگاهم کرد و با هیجانی که از یادآوری آن شب به دلش افتاده بود، ادامه داد :
_حالا من مونده بودم برای مُهر میخواد چی کار کنه! بعد دیدم یه مُهر کوچیک با یه جانماز سبز از جیبش در آورد و گذاشت رو زمین.
از حالاتی که از آقای عادلی تعریف میکرد، عمیقاً تعجب کرده بودم و عبدالله در حالی که خندهاش گرفته بود، همچنان میگفت:
_اصلاً عین خیالش نبود. حالا کنارش یه پیرمرد نشسته بود، چپ چپ نگاش میکرد. ولی مجید اصلاً به روی خودش نمیآورد. من دیدم الانه که یه چیزی بهش بگه، فوری گفتم حاجی این همسایه ما از تهران اومده و اینجا مهمونه! پیرمرده هم روش رو گرفت اونطرف و دیگه هیچی نگفت.
از لحن عبدالله خندهام گرفته بود، ولی از اینهمه شیعهگریاش، دلم به درد آمده و آرزویم برای هدایت او به مذهب اهل سنت و جماعت بیشتر میشد که با صدایی آهسته زمزمه کردم:
_آدم باید خیلی اعتماد به نفس داشته باشه که بین یه عدهای که باهاش هم عقیده نیستن، قرار بگیره و انقدر راحت کار خودش رو بکنه!
که عبدالله پاسخ داد:
_به نظر من بیشتر از اینکه به خودش اعتماد داشته باشه، به کاری که میکنه ایمان داره!
از دریچه پاسخ موجزی که عبدالله داد، هوس کردم به خانه روحیات این مرد شیعه نگاهی بیاندازم که عبدالله نفس بلندی کشید و گفت: +
_می دونی الهه! شاید خیلی اهل مستحبات نباشه، مثلاً شاید خیلی قرآن نخونه، یا بعد از نمازش خیلی اهل ذکر و دعا نباشه، ولی یه چیزایی براش خیلی مهمه.
کنجکاوانه پرسیدم:
_چطور؟
و او پاسخ داد:
_وقتی داشتیم از مسجد میاومدیم بیرون، یه ده بیست جفت کفش جلو در بود. کلی به خودش عذاب میداد و هِی راهش رو کج میکرد که مبادا روی یکی از کفشها پا بذاره!
و حرفی که در دل من بود، بر زبان عبدالله جاری شد:
_همونجا با خودم گفتم چی میشد آدمی که اینطور ملاحظه حق الناس رو میکنه، یه قدم دیگه به سمت خدا برداره و سُنی شه!
که با بلند شدن صدای اذان از مسجد اهل سنت محله که دیگر به چند قدمیاش رسیده بودیم، حرفش نیمه تمام ماند، صلواتی فرستاد و با گفتن «بعد نماز جلو در منتظرتم.» به سمت در ورودی مردانه رفت و از هم جدا شدیم.
در وضوخانه مسجد، وضو گرفتم و مقابل آیینه چادر بندریام را محکم دور سرم پیچیده و مرتب کردم. به نظرم صورتم نشسته در طراوت رطوبت وضو، زیبایی دیگری پیدا کرده بود. حال خوشی که تا پایان نماز همراهم بود و این شب جمعه را هم مثل هر شب جمعه دیگری برایم نورانی میکرد. سخنان بعد از نماز مغرب امام جماعت مسجد، در محکومیت جنایات گروههای تروریستی در سوریه در قتل زنان و کودکان و همچنین اعلام برائت از این گروهها بود.
شیخ محمد با حالتی دردمندانه از فتنهی عجیبی سخن میگفت که در جهان اسلام ریشه دوانده و به شیعه و سُنی رحم نمیکند. با شنیدن سخنان او تمام تصاویری که از وحشیگریهای آنها در اخبار دیده و شنیده بودم، برابر چشمانم جان گرفت و دلم را به قدری به درد آورد که اشک در چشمانم حلقه زد و نجات همه مسلمانان را عاجزانه از خدا طلب کردم.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
┏━━━━━━━━🌻🍃━┓
@sedratolmontaha313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛