💦☘به نام خدای هادی دلها ابراهیم هادی ☘💦
سلام و وقت بخیر خدمت بزرگواران
🍃بــرای بــهتر شدن و زیــبایی هــر چه تــمام تر مــطالب کــانال،لــطفا "دلــنوشته و خــاطرات" خــودتون با #شهید_ابراهیم_هادی رو بــرای ما بــفرستید تا با #نام_خودتون داخل کــانال قــرار بــدیم.
❄️شــاید حــرفهای شــما روی یــک نــفر تــاثیرگذار بــاشه و باعث بشه تــوی راه ابــراهیم قــدم برداره..
ارسال مطالب شما به👇
@khaademe_shohadaa
💐بـاتــشـکـر از حسن انتخابتون💐
🚩 سالروز عملیات کربلای ۴ گرامی باد
🔹نام عملیات: کربلای ۴
🔹رمز عملیات: محمد رسول الله (ص)
🔹منطقه عملیات: غرب اروند رود و ابوالخصیب
🔹زمان عملیات: ۳ دی ماه ۱۳۶۵
🔹هدف: تصرف ابوالخصیب و محاصره نیروهای مستقر در شبه جزیره فاو و تهدید بصره از جنوب، تهدید جاده صفوان ـ بصره و شهر بصره
#نثار_شهدای_عملیات_کربلای_چهار
#صلوات
وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم، شهید طهماسبی گفت:«حسین! تا میتونی این یکی دو روز بگیر بخواب!»
گفتم:«چطور؟» گفت:«تا قبل از اعزام به حلب، جز زیارت و خواب هیچ کار دیگهای نکن!» گفتم:«قضیه چیه؟» گفت:«اونجا خواب و خوراک ندارید! کلا 24 ساعته بیدارید و درگیر» حال خاصی به من دست داد.
در فرودگاه هم میفهمیدند به حلب میرویم طور دیگری نگاهمان میکردند. حسابی به ما میرسیدند و پذیرایی میکردند! انگار دو دقیقه بعد میخواهند سرمان را ببُرند! بالاخره به مقرمان در حلب رفتیم. صدای عباس از پشت بیسیم میآمد که دائم میگفت:«مهمات بریزید، دفاع کنید، من کمک میخوام»
صدایش را که شنیدیم خوشحال شدیم. گفتم:«دمش گرم! چقدر مرد شده این عباس!» فرمانده گروهان شده بود و مدیریت میکرد. دوست داشتیم زودتر برویم و عباس و بچهها را ببینیم.
✍حسین جوینده همرزم شهید
شهید عباس دانشگر
پاسدار دهه هفتادی مدافع حرم
مےگویند
بسـیجـــی، منتظر ظهور مےماند
#شهید مےشود و
زمینه ظهور را فراهم مےکند
خوشا بحال بسیجیانی که
خون دل مےخورند برای سید علی
صبوری مےکنند و خودسازی
تا در رکاب مولایشان شهد شیرین شهادت بنوشند.
📸شهيد مدافع حرم
#عباس_کردانی
#اهواز
#شهدای_مدافع_حرم_خوزستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
📽خواندن فرازی از زیارت ناحیه مقدسه توسط شهيد مدافع حرم #نادر_حمید
«... يُساقون فى البراري والفلوات، ايديهم مغلولة الى الاعناقِ، يُطافُ بهم فى الاسواق فالويل للعصاة الفساق، لقد قتلوا بقتلك الاسلام... »
«... در بيابان ها و دشتهاى پهناور پيش برده مى شدند، دست هايشان به گردن هايشان آويخته و در بازارها آنان را مى گرداندند پس واى بر سركشان گنه كار، به كشتنت اسلام را كشتند...»
#شهدای_مدافع_حرم_خوزستان
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت سی وششم 🔶 #ازدواج آن زمان در مقطع دبيرستان تدريس داشت
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت سی وهفتم
🔶 #زندگی
سيد عاشق بچه بود. ميگفت: ميخوام چهار تا بچه داشته باشم؛ دو تا دختر،
دو تا هم پسر، خداوند فقط يك دختر به ما داد كه آقا سيد به علت علاقه ای كه
به حضرت زهراسلام الله داشتند نام او را زهرا گذاشت. ميگفت: اگر خدا به من
پسر دهد، نامش را ميگذارم اباالفضل؛ اباالفضل علمدار.وقتی ميخواست زهرا را بخواباند برايش داستان ميگفت. اما نه مثل داستانهايی كه بقيه برای بچه هايشان تعريف ميكنند.
آقا سيد برای زهرای كوچك، از لحظه هايی كه جانباز شد، از خاطرات جبهه
و خاطرات دوستان شهیدش تعريف ميكرد. ميگفتم: آقا سید، برای بچه كوچك از اين داستانها تعريف نميكنند!
ميگفت: زهرا بايد از حالا راه شهادت را بداند. بايد بداند كه شهيد چه كسی
است و جبهه چيست. بايد دل زهرا با اين مسائل اُنس بگيرد.در تربيت زهرا شيوه های جالبی داشت. هرگز او را تنبیه نکرد. اصلًا با زدن مخالف بود. به خصوص آنكه ميگفت نام مادرم روی اوست. اگر زهرا اذيت ميكرد، سيد فقط سكوت ميكرد.
همين سكوتش باعث ميشد تا زهرا با اينكه خيلی بچه بود متوجه اشتباهش
زندگی شود. بعد ميرفت و از پدرش عذرخواهی ميكرد. معتقد بود تنبيه بايد اخلاقی باشد، تا اثر اخلاقی هم بگذارد. ميگفت: بايد با بچه دوست بود.
سيد نقاشي های قشنگی برای زهرا ميكشيد. با او به پارك ميرفت. با هم
خيلي بازی ميكردند. با هم شوخی ميکردند و ...گاهی به او سواری هم
ميداد! سید مجتبی بهترین پدر برای زهرا بود. در مديريت خانه همفكری داشتيم. سيد عاليترين تصميمها را ميگرفت. در
کارها با من مشورت ميكرد. به او ميگفتم تصميم نهايی را خودت بگير؛ چون
ميدانستم خیلی عالی تصميم ميگيرد.
در کارهای خانه خیلی به من کمک ميکرد. وقتی ميتوانست، بيشتر كارهای خانه را ايشان انجام ميداد. نمونه آن گردگيری منزل بود. من و دخترم را ميفرستاد خانه مادرم. وقتی برميگشتيم باوركردنی نبود، خانه مثل دسته گل شده بود. سيد چايی آماده كرده بود و ... با اينكه خسته بود اما يك بار نشد كه بگويد خانم من ديگه خسته شدم. همه كارهايش با نظم انجام ميشد؛ مگر زمانی كه مريض ميشد. حتی در آنوقت هم نگران بی نظمیهای اطرافش بود و ناراحت ميشد.
رفتارش هميشه با متانت و سنگينی خاصی همراه بود. برای همين مورد علاقه مادرم بود. با فاميل و آشنا متواضعانه برخورد ميكرد. نسبت به سن و سالش آدم فكر ميكرد دكترا دارد. اوقات فراغت را در خانه بيشتر با زهرا بود. يا به تمرين مداحی ميپرداخت.
گاهی از او ميخواستم كه برای ما مداحی كند. او هم به شوخی ميگفت تا درخواست رسمی نكنيد نميخوانم من هم ميخنديدم و درخواست رسمی ميكردم. بعد شروع ميكرد با صدايی زيبا خواندن. اهل شوخی بود؛ اما نه هر شوخی! در جايش آدم جدی ولی مهربان بود.
اصلًا در بند تشريفات نبود. مهمان كه ميخواست بيايد به من ميگفت يك
نوع غذا درست كنم. ميگفتم: آقا سيد ممكنه مهمان آن غذايی را كه ما سر سفره ميگذاريم دوست نداشته باشد.
فكری ميكرد و ميگفت: از نظر شرعی درست نيست، اما حالا كه اين حرف را زدی، مهمان حبيب خداست، اشكال ندارد. فقط نباید اسراف شود. اهل زرق و برق دنيا نبود. به نكات خيلی ريزب در زندگی دقت داشت كه فكر آن را هم نميكردم.
اصلًا يادم نميآيد به من دستوری داده باشد. روزه كه ميگرفت، هيچ وقت
نميگفت برايم غذا بياور و يا آماده كن. وقتی ميديدم كه با يك استكان چايی
دارد افطار ميكند، ميرفتم غذا را آماده ميكردم و برايش ميآوردم. اما ميديدم كه خيلی غذا نميخورد. ميگفتم: »آقا شما روزه بوديد، بايد بخوريد تا نيرو بگيريد و بتوانيد كارهايتان را انجام دهيد. ميگفت: زياد خوردن باعث ميشود انسان پايبند دنيا شود.هر بار كه برايش غذا درست ميكردم خیلی تشکر ميکرد و ميگفت:
إنشاءالله خداوند طعام بهشتی نصيب شما كند.
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
1_28110059.m4a
4.11M
🌹هرشب
این فایل صوتی کوتاه را هنگام خواب گوش کنید