eitaa logo
سندان
27 دنبال‌کننده
2 عکس
3 ویدیو
0 فایل
خشت بر دریا زدن بی حاصل‌ست مشت بر سندان، نه کار عاقل‌ست عمان سامانی
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام فرمانده و حق مالکیت فرمت مدتی قبل، سرخط «برنامه فلان صداوسیما هم کپی از آب در آمد» مد روز رسانه‌های اصلاح‌طلب و یکی از دستاویزهای‌شان برای عناد با «رسانه حاکمیت» بود. انگار که کشف بزرگی کرده بودند که مثلاً عصر جدید کپی یک برنامه آمریکایی است، دورهمی کپی یک برنامه هندی است یا سیم آخر کپی یک برنامه در تلویزیون رژیم صهیونیستی است. این رسانه‌ها دانسته یا نادانسته به مخاطب خود نمی‌گفتند که الگوبرداری از یک برنامه موفق یا اصلاً کپی عین به عین آن، کار مرسومی در رسانه‌های دنیا است و چیز عجیبی نیست اگر یک برنامه موفق در یک شبکه تلویزیونی، توسط ده‌ها کشور دیگر الگوبرداری شود. کپی برنامه‌ها توسط صداوسیما خلاف اصول حرفه‌ای نیست؛ اما چیزی که خلاف اصول حرفه‌ای است و همۀ ما در یک توافق جمعی آن را مشروع فرض می‌گیریم، نادیده‌گرفتن حق مالکیت فرمت است. هر رسانه یا کمپانی تولیدی که فرمت جدیدی از برنامه را خلق می‌کند، حق مالکیت آن فرمت را برای خود محفوظ می‌گیرد و سایرین که تمایل به کپی از آن برنامه دارند، فرمت آن را باید از صاحب آن خریداری کنند. وقتی قوانین کپی‌رایت برای سایر محصولات فرهنگی خارجی در کشور رعایت نمی‌شود، توقع زیادی است که حقوق مالکیت فرمت برنامه تلویزیونی رعایت شود؛ اما می‌توان برای آن استثناهایی در نظر گرفت: بدون شک پدیده «سلام فرمانده» از مهم‌ترین رخدادهای سال ۱۴۰۱ بود. سرودی که فضای جامعه را با خود همراه کرد و دامنه اثرگذاری‌اش از شرق آسیا تا غرب اروپا و حتی امریکا را در برگرفت. هرچند عوامل مختلف و متعددی در گیرایی این سرود وجود داشت، اما نوآوری‌هایی در فرم اجرا هم یکی از مؤلفه‌های همه‌گیری‌اش به حساب می‌آمد. برخی با این تصور که کپی از فرم سرود سلام فرمانده کار آن‌ها را «بگیر» می‌کند، شروع به تولید نماهنگ‌هایی کردند که جمعی دختر و پسر به صف ایستاده‌اند و یک آقای ریشو هم وسط‌شان قدم می‌زند و با هم سرودی را می‌خوانند. این کپی‌برداری‌ها از فلان نهاد انقلابی پایتخت با بهمان مداح سلبریتی تا گروه سرودی گمنام در شهرستان‌ها و روستاهای کم‌نام و نشان را شامل می‌شد؛ غافل از اینکه: صد نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب‌نظر شود خیلی‌ها تلاش کردند که با این تکنیک و فرمت مشهور شوند و هیچ کدام نشدند. حالا که همۀ این تلاش‌ها بی‌نتیجه مانده است، کاش صداوسیما به عنوان صاحب اثر یا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی یا نهادی دیگر، مجرایی قانونی بیاید و حق مالکیت فرمت سلام فرمانده را به عنوان میراث ملی اعلام کند و کپی از آن را دارای حق پیگیرد قانونی بداند. در بازاری که جنس تقلبی زیاد می‌شود، ارزش جنس اصلی هم کاسته می‌شود. باید از سرمایه‌های ملی محافظت کرد. 14011126 @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی
فرهنگ‌سازی یا فرهنگ‌چپانی؟ حلقه‌های صالحین را یادتان هست؟ حداقل در مسجد دهات ما که به شکل خیلی مضحکی برگزار می‌شد. «دستور» رسیده بود که یک شب در هفته «تعداد زیادی» حلقه تشکیل بدهیم و از آن «عکس و گزارش» تهیه کنیم و برای سپاه بفرستیم. یکی از حلقه‌ها امام جماعت هفتادسالۀ مسجدمان بود با پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله. بحث در این حلقه چه بود؟ همان ذکر احادیث و نقل سیره ائمه (علیهم‌السلام)‌ که امام جماعت در شب‌های دیگر روی منبر می‌گفت و نمازگزاران در صف‌های نماز می‌شنیدند و حالا پیرمردها «دایره‌ای» نشسته بودند و آقا برای‌شان صحبت می‌کرد. من به اجبار فرماندۀ پایگاه، چند هفته‌ای مربی حلقه‌ای بودم از نوجوان‌های هفت تا دوازده‌ساله. راستش را بخواهید هرچه فکر کردم دیدم در این فرم نشستن، با این بچه‌ها و از این حرکت نمایشی، معرفتی‌ترین بحثی که در می‌آید، بازی است. ما در حلقه صالحین خودمان «کلاغ‌پر» بازی می‌کردیم! همان زمان، در مسجد چند گروه مطالعاتی از نوجوان‌ها داشتیم که باهم کتاب‌های شهید مطهری را می‌خواندیم و درباره‌اش بحث می‌کردیم. آن حقله‌های مطالعاتی خودجوش و درونی بود، برایش برنامه‌ریزی داشتیم، ساعت‌ها جلسه می‌گرفتیم و درباره چند و چونش فکر می‌کردیم؛ اما این حلقه‌های صالحین دستوری بود و فقط باید نمایشی انجام می‌شد و گزارشی برای نهادهای بالادستی ‌می‌فرستادیم. برای همین از حلقه‌های مطالعاتی‌مان بحث‌های فکری و فلسفی بیرون می‌آمد و از حلقه‌های صالحین، کلاغ‌پر. مشکل مدیران فرهنگی ما این است که نه تنها قائل به آموزش ماهیگیری نیستند، بلکه معتقدند اگر ماهی را هم به مردم بدهیم، «ممکن است» درست نپزند؛ پس باید خودمان سفره پهن کنیم و ماهی‌ای را که خودمان پخته‌ایم، توی سفره‌شان بگذاریم. مثلاً اگر بیاییم و به مردم نشان بدهیم که در هر گوشه از این کشور گروه‌هایی بنا به توانمندی‌شان مشغول کار فرهنگی متناسب با خودشان هستند و تلاش کنیم در بقیه‌ هم این انگیزه درونی ایجاد شود، راضی‌مان نمی‌کند. باید همان کاری بشود که «ما می‌خواهیم» و تحت «کترل» خودمان باشد. بنابراین برای هر کار فرهنگی کلی کمیته تشکیل می‌شود، کلی دوره برگزار می‌شود، کلی آدم آموزش می‌بینند، تا دقیقاً «شکل کار» همانی باشد که مدیران می‌خواهند و گزارش‌های با فیلم و عکس، همان‌‌هایی باشد که نهاد بالادستی اراده کرده است. همین حلقه‌های صالحین باید دقیقاً همانی می‌بود که در مسجد موسی‌‌بن جعفر (علیه‌السلام) اهواز اجرا می‌شد و الا آن فرهنگ انقلابی مدنظر مدیران ترویج نمی‌شد. مدیران فرهنگی ما به جای «فرهنگ‌سازی» معتقد به «فرهنگ‌چپانی» هستند. پدر فرهنگ مملکت را «گزارش‌بازی» مسئولان در آورده است. روال میان مدیران ارشد فرهنگی کشور این است که می‌روند جلو مقامات و شروع می‌کنند به آه و ناله که وضعیت فرهنگ خراب است و کشور دارد از دست می‌رود و اگر «بودجه کافی» در اختیار ما بود، تا حالا شاخ غول را شکسته بودیم. مقامات هم می‌گویند: «بفرمایید این پول! بروید کار کنید.» حالا اول شام غریبان مدیران فرهنگی است: پول هست و ایده مؤثر نیست. پس باید نمایشی اجرا کنند که بتوان از آن گزارش تولید کرد. یک روز حلقه‌های صالحین اجرا می‌کنند، روز دیگر سازمان سراج مأمور می‌شود در تمام شهرهای کشور سایت خبری علم کند، روز دیگر می‌روند سراغ گردان توییتری و ... این رویه فقط هم مختص سپاه و بسیج نیست. وزارت ارشاد، آستان قدس، آموزش و پرورش، سازمان تبلیغات و ده‌ها سازمان و نهاد متولی فرهنگ دیگر هم در این سال‌ها، طرح‌های مشابه همین طرح صالحین را اجرا کرده‌اند. اما وقتی خوب دقت می‌کنیم، هئیت‌های هفتگی‌ بیشتر از سایر کارهای فرهنگی در میان مردم رسوخ پیدا کرده است، درحالی که هیچ متولی‌ای جز مردم نداشته است. کار فرهنگی اگر با نیازهای مردم منطبق باشد و با ذائقه‌شان هم‌خوانی داشته باشد، بیشتر از اینکه به خدم و حشم نیاز داشته باشد، به اطلاع‌رسانی، ارائه ایده و ایجاد انگیزه در مردم نیاز دارد؛ آن‌وقت خود مردم پیش‌قدم در انجام آن خواهند شد. این حرف به معنای نفی دخالت حاکمیت در فرهنگ نیست. حتما باید حاکمیت در فرهنگ مداخله کند؛ اما این دخالت به جای «دستوری»، باید «ترویجی» و «ترغیبی» باشد. کار حاکمیت این است که یا الگویی مناسب پیدا کند یا الگوی مناسبی بسازد و از آن به بعد، با کار رسانه‌ای این الگوها را ترویج کند و از این ره‌گذر مردم به انجام آن ترغیب شوند. آن‌وقت خواهیم دید که خود مردم بهتر از هر سازمان و نهاد و اداره‌ای، خودجوش و دلسوزانه کار خواهند کرد. پیاده‌روی اربعین، نمونه‌ای از همین کار فرهنگی موفق است. همین که اطلاع داده شد و تجربه‌های موفق پیش‌گامان سفر اربعین برای مردم بازگو شد، خودشان پیشتاز آن شدند. حالا هر کس به رنگی و هر گروه به شیوه‌ای تلاش کرد در این راه خدمت کند. 14011130 @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی
مسجد و هیئت (۱) قله فعالیت مساجد دهه شصت بود. این جمله از حضرت امام خمینی (ره) که: «مساجد سنگر است، سنگر‌ها را پر کنید» روی دیوار هر مسجدی پیدا می‌شد و انگیزه‌بخش افراد متدین جامعه بود. مساجد هم قرارگاه پشتیبانی جبهه‌ها بود، هم مرکز فعالیت‌های فرهنگی. هم قرائت‌های قرآن حول آن شکل می‌گرفت، هم مناسبت‌های مذهبی و انقلابی در آن پاس داشته می‌شد. هم صندوق قرض‌الحسنه برای کمک به مردم داشت و هم در وجه آوانگاردش گروه‌های سرود و تئاتر در آن تشکیل می‌شد. موسیقی و تئاتر که از مظاهر بی‌بندوباری رژیم قبل به حساب می‌آمد در دهه شصت به مساجد آمده بود تا از این هنرها که تا پیش از این در امور ضاله استفاده می‌شد،‌ در راه ترویج آرمان‌های انقلاب اسلامی به کار گرفته شود. در دهه هفتاد، رفته‌رفته با تغییر فضای فرهنگی کشور، مساجد نیز کم‌رونق‌تر شد و از وسعت و تنوع فعالیت‌های فرهنگی کاسته شد. در همین ایام که طیف حزب اللهی خود را دچار هجمه می‌دید، با محوریت هیئت رزمندگان اسلام،‌ به مراسم دعای ندبه و نجوا با امام زمان (عج) رو آورد و علیرضا پناهیان، با سخنرانی‌های احساسی خود در صبح‌های جمعه شهرت یافت. این جریان باعث ایجاد و رونق مراکزی به نام «مهدیه»، در شهرها شد. مهدیه تهران نیز با پخش مراسم‌های دعای ندبه آن از شبکه یک سیما و با ارجاعات به دعاهای ندبه‌ای که مرحوم کافی در آن برگزار می‌کرد،‌ مشهور شد. اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد، با کم‌رنگ‌شدن مرجعیت مساجد در امور فرهنگی، قدرت‌گرفتن اندیشه‌های سکولار مذهبی، تاسیس فرهنگ‌سراها انتقال بخشی از فعالیت‌های فرهنگی به آن و ورود موسیقی پاپ به کشور، بخشی از طیف مذهبی، به ویژه جوانان،‌ جذب هئیت‌های دیوانگانی شدند. مرحوم سیدجواد ذاکر به عنوان ستاره این جریان شناخته می‌شد و در شهرهای مختلف، حسینیه‌هایی با عناوین دیوانگان حسین (ع) و ... ایجاد شد. هیئت‌های دیوانگانی با انتقادهایی از سوی علما و مراجع روبه‌رو شد و مقابل این جریان، مداحانی به پیشگامی حاج منصور ارضی، محمود کریمی، محمدرضا طاهری و سعید حدادیان،‌ سعی کردند نوع جدیدی از عزاداری را رواج دهند که هم از شیوه‌های عزاداری دیوانگانی فاصله داشت و هم با نوآوری‌هایش می‌توانست طیف جوان را راضی کند. این مداحان گرچه حزب‌اللهی و انقلابی بودند، اما تمرکزشان حفظ «آیین‌ها» بود و در نوحه‌ها و روضه‌هایشان کمتر از مفاهیم انقلابی استفاده می‌کردند و بیشتر اشارات سیاسی خود را در سخنرانی‌های پیش و پس از منبر اصلی بیان می‌کردند. در مداحی‌ها اگر هم به اوضاع روز اشاره‌ای می‌شد، بیشتر جنبه فرهنگی پیدا می‌کرد. مجتبی رمضانی در آن ایام خط شکن وارد کردن نقدهای فرهنگی به داخل مداحی بود که با نوحه «خاک پای همه‌تونم اگه امشب بتونم ...» در نقد به تهاجم فرهنگی شهرت یافت. میثم مطیعی و هیئت میثاق با شهدای دانشگاه امام صادق (ع) جزو اولین‌ها در هیئت‌های سیاسی بودند. این جریان که از اوایل دهه نود، هم‌زمان با محوریت‌یافتن مذاکره با آمریکا در سیاست‌خارجی دولت‌های یازدهم و دوازدهم و نیز همزمان با حضور نظامی ایران در سوریه رونق گرفت، با مداحانی مثل مهدی رسولی، رضا نریمانی و ... ادامه یافت. هر سه جریان هئیت‌های دیوانگانی (با شاخصه عزاداری به دور از سیاست و نزدیک به اندیشه‌های حجتیه‌ای یا نحله فکری خاندان شیرازی در مرجعیت شیعی)، هیئت‌های آیینی (با شاخصه پایبندی به سنت‌های آیینی عزاداری) و هیئت‌های سیاسی (با شاخصه دخالت مسائل سیاسی روز در بطن اشعار و نوحه‌ها) آرام‌آرام در میان پایگاه‌های اجتماعی خود تثبیت شدند. هرچند می‌توان امروز برای هر کدام از این جریان‌ها، هیئت‌های شاخصی را مثال زد، اما امروز بسیاری از هیئت‌ها ترکیبی از دو یا سه جریان فوق هستند. هرچه که بود، مرکز ثقل توجه و اثرگذاری جریان مذهبی و انقلاب از مسجد در دهه شصت، به هیئت در دهه نود تغییر یافت. در پی این تغییر، کانون توجه از روحانی‌ها گرفته شد و به مداح‌ها واگذار شد. اگر در دهه شصت حاج‌آقای قرائتی با برنامه درس‌هایی از قرآن در میان مذهبی‌ها چهره بود؛ با این تغییر محمدحسین پویانفر با مداحی‌های استودیی به چهره شاخص مذهبی‌ها در ابتدای دهه اول قرن پانزدهم تبدیل شده است. 14011203 @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی
مسجد و هیئت (۲): مسجدی‌ها و هیئتی‌ها خط دقیق و مشخصی وجود ندارد که بگوییم این‌ور خط هیئتی‌ها هستند و آن‌ور خط مسجدی‌ها. خیلی از هیئتی‌ها مسجدی هم هستند و خیلی از مسجدی‌ها اتفاقاً هیئتی‌های تیر. اما تجربۀ زیسته‌ام می‌گوید که میان مذهبی‌هایی که هیئت را محور زندگی قرار داده‌اند و متدینینی که مسجد مرکز ثقل زندگی‌شان است، تفاوت‌هایی وجود دارد. حتی این تفاوت گاهی در یک شخص نمود پیدا می‌کند؛ به این معنا که رفتار و آدابی را از زندگی مسجدی‌اش می‌گیرد و رفتار و آدابی دیگر را از زندگی هیئتی‌اش و غلظت پایبندی به هر کدام از این رفتار و آداب، بسته به فضای مکانی و زمانی، به سمت یکی از این دو متمایل می‌شود. تفاوت در نحوه فعالیت هیئت و مسجد، زندگی هیئتی‌ها را هم با مسجدی‌ها متفاوت کرده است. مسجد هر روز فعال است، حتی اگر به اقامۀ سریع نماز باشد و سرجمع مدت زمان باز بودنش در روز به نیم ساعت نرسد. رمضان‌ها شلوغ‌تر است؛ ولی تفاوت زیادی میان بهار و خزانش نیست. خط مستقیمش را می‌رود و اوج و شتابش آنقدری نیست که برای یک ناظر عادی حس شود. اما هیئت مناسبتی است. محرم و صفر اوج می‌گیرد و در باقی روزهای سال، یا تعطیل است، یا خیلی که فعال باشد، جلسات هفتگی دارد. در روزهای اوجش زمان‌گیر است؛ چه برای خادمش، چه مستمع‌اش؛ ولی در سایر روزهای سال، خللی در زندگی ایجاد نمی‌کند. زندگی مسجدی‌ها نظم روتین کارمندی دارد. وقت‌شان را با اذان تنظیم می‌کنند و تلاش می‌کنند وقت اذان مغرب، در مسجد محله‌شان باشند. آهسته و پیوسته در بیشتر شب‌ها، و حتی ظهرها، مسجد می‌روند و به مانند کارمندی که هر روز سر کارش حاضر می‌شود، حاضر هستند. اگر کاری در مسجد بود کمک می‌کنند؛ اگر هم نبود می‌روند. مسجد هر روز زمانی را در زندگی‌شان به خود اختصاص می‌دهد؛ ولی نه آنقدر که سایر فعالیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌های زندگی‌شان را مختل کند. مسجدی بودن زندگی منظم می‌خواهد. هیئتی‌ها اما پروژه‌ای هستند. محرم‌ها شاید کار و زندگی‌شان هم مختل شود. از زن و زندگی بزنند. اما بعد از محرم یک دفعه وقت‌شان خالی می‌شود. می‌روند دنبال زندگی‌شان. خیلی‌وقت‌ها در مواجهه با فعالیت‌های زندگی شخصی هم همین سبک پروژه‌ای را بیشتر می‌پسندند. کاری که شروعی و پایانی داشته باشد و محصولش را در کوتاه‌مدت ببینند، برای‌شان جذاب‌تر است، حتی اگر مجبور شوند در مدت این کار، از زندگی عادی و خانواده دور باشند. این تفاوت، در شیوه مدیریت و فعالیت‌های فرهنگی دیگر هم خودش را نشان می‌دهد. مسجدی‌ها به کارهای کوچک، کم‌سروصدا و زیربنایی؛ اما مستمر بیشتر علاقه دارند و هیئتی‌ها، کارهای بزرگ، با تبلیغات زیاد، دارای شروع و پایان و دارای اهداف مشخص و ملموس را بیشتر می‌پسندند. در مسجد چون فرصت برای تصمیم‌گیری بیشتری است، مسجدی‌ها حساب و کتاب بیشتری در مدیریت می‌کنند و در هیئت چون کارها ضربتی است، مدیران هیئتی، عملیاتی‌‌ترند. هیجان و شور هیئت بیشتر از مسجد است؛ پس بی‌سبب نیست که هیئتی‌ها هیجانی‌ترند. موضع‌های سیاسی هیئتی‌ها صریح‌تر است. یا ضد نظامند، یا اصلاح‌طلب دو آتشه یا پایداری‌چی. قالیبافی یا هاشمی‌چی کمتر در هیئتی‌ها پیدا می‌شود؛ اما موضع سیاسی مسجدی‌ها معمولاً از چپ سنتی تا راست سنتی است. همین شور و هیجان هیئت باعث شده که میانگین سنی هیئتی‌ها کمتر از مسجدی‌ها باشد و دادوستد میان قوای جوانی و شور هیئتی این ویژگی‌ها را تقویت می‌کند. «تقید در مظاهر تجلی» یکی دیگر از تفاوت‌هاست است. زندگی دینی، نمادهایی در پوشش، آرایش و متعلقات (یا به قول غربی‌ها آکسوسوار) دارد که هیئتی‌ها در نمود آن تقید بیشتری دارند. معمولاً هیئتی‌ها تقید بیشتری در داشتن محاسن دارند و مسجدی‌ها معمولاً ریش‌ها را در حد رعایت حدود شرعی کوتاه می‌کنند. هیئتی‌ها در داشتن انگشتر، چفیه، استفاده از ادبیات دینی در گفتار روزمره و ... بی‌پرواترند و مسجدی‌ها در نمود بیرونی زندگی دینی خود محافظه‌کارتر رفتار می‌کنند. این تفاوت‌ها مثال نقض بسیار دارد. بعضی‌اش هم اصلاً برای بعضی هیئت‌ها و هیئتی‌ها یا مسجدها و مسجدی‌ها صدق نمی‌کند؛ اما خیلی هم بی‌راه نیست. هدف متن هم نه برتری‌دادن هیئتی‌هاست، نه ارجح دانستن مسجدی‌ها؛ بلکه دیدن تفاوت‌هاست. 14011208 @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی
توزیع در گلوگاه تولید یکی از بستگان ما، دختر نوجوانی است که در این طوفان‌های مهیب فرهنگی، قایقش میان خانوادۀ سنتی و دوستان مدرنش در رفت‌و‌آمد است. هنوز تکلیفش با خودش مشخص نیست که می‌خواهد چادری محجبه باشد، یا قرتی شل حجاب. برای اینکه کمی از فضای مجازی دورش کنم، چندباری به او توصیه کرده‌ام که کتاب بخواند و چندتایی کتاب هم به او پیشنهاد داده‌ام. دو هفته قبل، با شوق آمد و چندتایی کتاب جلوم گذاشت. خودش خریده بود و ‌آمد تا نظرم را درباره کتاب‌ها بپرسد. کتاب‌ها همه داستان و رمان بود و همه ترجمه. نویسنده همه هم آمریکایی بود. یکی از کتاب‌ها را خوانده بودم و بقیه برایم ناآشنا بود. چند دقیقه‌ای صحبت کردیم و قرار شد با هم کتاب‌ها را بخوانیم و بعد درباره‌شان حرف بزنیم. بعد از این گفت‌وگو یکی از کتاب‌ها را خواندم. داستانش در بیمارستانی بود که بیمارانش، به نوعی بیماری نادر مبتلا هستند که نباید به هم نزدیک شوند. مهم‌تر از قصه، فضای و شخصیت‌هایی است که کتاب تعریف می‌کند: شخصیت اصلی دختری است که از شش سالگی به این بیماری نادر مبتلاست و هر سال چندماهی را میهمان این بیمارستان است و به همه سوراخ سنبه‌های آنجا آشناست. قبلاً مدت کوتاهی دوست‌پسر داشته است و الان به اصطلاح «سینگل» است. او دو دوست دختر دارد که یکی از آن‌ها عاشق پسری است که به تازگی با دوست‌دخترش به هم زده و دختر از فرصت اردوی دانش‌آموزی استفاده می‌کند و پسر را تور می‌کند. در اتاق کناری دختر شخصیت اصلی، پسری بستری است که به واسطه حضور طولانی مدت، با دختر شخصیت اصلی دوستی‌ای‌ صمیمی دارد. اما این دختر و پسر به رابطه با هم فکر نمی‌کنند، چون پسر هم‌جنس‌باز است و دختر در طول داستان تلاش می‌کند که پسر را به ادامه رابطه با معشوقش متقاعد کند. و در نهایت پسر دیگری در بیمارستان بستری است که اولین مواجهه ما با او زمانی است که اتاقش را به عنوان مکان در اختیار دختر و پسر دیگری گذاشته است و خودش در راهروهای بیمارستان پرسه می‌زند. داستان روایت عشق میان این پسر و شخصیت اصلی داستان است. عاشقانی که همیشه باید حداقل شش قدم فاصله داشته باشند و در اواخر داستان، آن‌ها به این نتیجه می‌رسند که برای رسیدن به خواسته‌های نفسانی‌شان، همه محدودیت‌های فاصله‌گذاری که بیمارستان برای‌شان گذاشته، بکشنند و با هم از بیمارستان فرار کنند. حالا فکر کنید این فامیل ما این کتاب را از کجا خریده است؟ «اداره ارشاد» دهات ما، به مناسبت «دهه فجر» یک «نمایشگاه کتاب» برگزار کرده و کتاب‌ها را با «پنجاه درصد تخفیف» ارائه کرده است. روبان افتتاح این نمایشگاه را هم «امام جمعه» شهر بریده است. قاعدتاً ترکیب اداره ارشاد، دهه فجر، نمایشگاه کتاب، پنجاه‌درصد تخفیف و امام جمعه نباید چنین سمی می‌بود! ولی شده است! به کی باید خورده گرفت؟ ادارۀ ارشاد دهه فجر را گرامی داشته و چه کاری بهتر از برگزاری نمایشگاه کتاب. کتاب فروش هم آمده و پنجا درصد تخفیف داده است. امام جمعه‌ هم برای بزرگداشت دهه فجر و ارج نهادن به مطالعه آمده ربانش را پاره کرده. حتی من شهادت می‌دهم که سانسورچی هم کم‌فروشی نکرده و به خوبی آنجایی را که دختر و پسر برهنه می‌شوند که با هم داخل استخر بپرند، حذف کرده است. ولی همه این‌ها در مرحله «توزیع» است و سیستم توزیع، مجبور است محتوایی را که تولید می‌شود،‌ توزیع کند. حالا کمی هم بالا و پایین می‌کند و ممیزی می‌کند. فایده‌ای هم دارد؟ مشکل جای دیگری است. چند کتاب ایرانی داریم که بتواند جایگزین چنین کتاب‌هایی شود؟ چند نویسنده داریم که کتاب‌های مناسب نوجوان بنویسند؟ اگر بگردیم، در دریای محتوای جذاب برای نوجوانان، چند اثر ایرانی پیدا می‌کنیم که هم جذاب باشد و هم وجه تربیتی داشته باشد. تا وقتی که «محتوا» تولید نکنیم، هر چقدر هم که گلوگاه توزیع را چهارچشمی بپاییم، درنهایت باید تن به تولیداتی بدهیم که دیگران برای ما تولید کرده‌اند. راستی! این دختر نوجوان قصه ما گفت که کتاب را گذاشته است در ماه رمضان بخواند. کلکسیون کامل است: دهه فجر، اداره ارشاد، نمایشگاه کتاب، امام جمعه و ماه رمضان! 14011210 @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی
سلام فرزند ارشد قرن پانزدهم سلام سال زیبای ۱۴۰۱ یادت هست؟! وقتی که آمدی ما مشهد بودیم. کنار امام رضا (ع). یا قم بودیم، کنار حضرت معصومه (س) یا شیراز بودیم، کنار حضرت شاه‌چراغ. یا رفته بودیم امام‌زاده‌های شهرمان. دو سال بود که کنار هم جمع نشده بودیم و تو چه خوش‌قدم بودی. آمدی و ما به بهانه آمدنت، کنار آرامگاه خوبان این کشور جمع شدیم و آمدنت را جشن گرفتیم. تو سال اجتماع ما بودی. تو سال تجلی ما بودی. تو سال خودباوری‌ ما بودی. سالی بودی که ما دوباره همدیگر را پیدا کردیم. به یمن آمدنت سال را به نام امام زمان (عج) شروع کردیم و نام تو را با سلام به فرمانده همنشین کردیم. ما به دهه هشتادی‌هایمان و به دهه‌نودی‌هایمان باور نداشتیم؛ با تو بود که از گسست‌مان اجتماع ساختیم و از نوجوانان‌مان سرباز. عزیزم! با تو بود که دوباره عطر نام و یاد امام زمان را بر خانه‌های بوگرفته‌مان پراکندیم. شب‌های قدر، هر مسجدی رفتیم، آنقدر زیاد بودیم که صدها متر در خیابان‌ها جمع‌مان ادامه یافته بود. کنار مزار هر شهیدی رفتیم، از قطره‌های اشک‌مان رود خروشان جاری شد و ذکر حیدر حیدرمان در شب بیست و یکم دل‌هایمان را به همدلی قرص کرد. نازنینم! تو سال نکویی بودی که از بهارش و از رمضانش دل‌هایمان به نور قرآن روشن شد. از غدیری که با تو برای‌مان رقم‌ خورد دیگر نگویم. هیچ سال دیگری را سراغ نداریم که در غدیر، به اندازه تو در آن جشن گرفته باشیم و هیچ سالی را به اندازه تو سراغ نداریم که در آن این‌گونه رشته پیوندمان را با ولایت امیرالمومنین محکم کرده باشیم. با تو در تهران به مهمانی ده‌کیلومتری رفتیم و با تو در جای جای ایران عزیزمان به اطعام غدیر دعوت شدیم. محرمی که نام تو در کنارش قرار گرفت، درب‌های حسینیه‌ها دوباره روی‌مان باز کرد و من و تو باهم به  هیئت رفتیم. عقده دو سال دوری را از دل‌مان بیرون کردیم وقتی ذکر حسین حسین‌مان در صحن حسینیه‌ها به روح و روان‌مان جان می‌بخشید. مهربانم! با تو بیشتر از هر سال دیگری به زیارت اربعین رفتیم و بیش‌تر از هر سال دیگری مهر حسین و علمدارش را با چای عراقی بر جان‌مان سرازیر کردیم. می‌خواستند مهر تو را از دل ما جدا کنند. می‌خواستند تو را در نظر ما بدنام کنند. نگذاشتیم اما. هر بار که آتش را شعله‌ور تر کردند، ما بیشتر شدیم. مثلاً ۱۳ آبان را یادت هست؟ یادت هست که نگذاشتیم مثل سال‌های قبل باشد. یادت هست که نه فقط دانش‌آموز و دانشجو، که پیر سال‌خورده تا کودک نوگل‌مان آمدیم و چه جمعیتی بودیم! می‌خواستیم از تو فقط خاطره شیرین برای‌مان بماند. روز شهادت حضرت زهرا که از خاطرت نرفته است. تو بودی و ما بودیم و کاروانی از شهدا آمده بودند. تو در این روز از ما قاب‌هایی خلق کردی که تاریخ انگشت به دهان ماند. عزیزم! این تو بودی که پیام ما را به دنیا رساندی که  نه فقط در شهرها، که هزار برابر بیشتر، در روستاها، ما پای این انقلاب ایستاده‌ایم. تو سال دخترها بودی. دخترهایی که هر کدام‌شان در هر خانه‌ای فرشته‌ای بودند. تو خودت فرشته‌ای بودی که برای‌مان جشن فرشته‌ها گرفتی. و کدام سال غیر از تو بود که چنین تصویر زیبایی از پدر بسازد که فرشته‌ها او را در میان گرفته باشند. تو سال نغمه‌ها بودی، سال سرودها بودی. تو نغمه خوان بودی و چه خوش ما را به نوا وا داشتی. سال مداد رنگی، سال سلام فرمانده، سال سلام بابا، سال عزیزم حسین، سال فرمانده سلام. تو نغمه‌ها خواندی و ما با تو هم‌نوا شدیم. تو یک بودی. هزار و چهارصد و یک و ما درجه یک ترین اجتماع سال‌های اخیرمان را در ۲۲ بهمن با تو جشن گرفتیم. ما با حضور تو ما شدیم و یکی از زیباترین سال‌های عمرمان را در صفحات تو نوشتیم. با همه تلخی‌ها، با همه سختی‌ها، تو سال شیرینی برای ما بودی. با تو خاطره‌هایی داریم که سال‌ها با ما خواهد ماند. تو سال امام زمانی بودی و در لحظه خداحافظی با تو، کام‌مان را دوباره با نغمه بیعت با او شیرین می‌کنیم. بیعت می‌کنیم باهم، همین ساعت، همین لحظه ... 14011229 @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی
سندان
که چی «که چی؟»؟ اواخر دهۀ هفتاد تا اواسط دهۀ هشتاد، یکی از برنامه‌های فرهنگی جذاب برای مردم، اجرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
که چی؟! که این! پاسخ محمدمهدی حق‌گویان از اجرای برنامه‌های حفظ قرآن و تسلط حافظه بر جزئیات صفحات و آیات @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی
نمایشگاه کتاب و فقر ادبیات داستانی مذهبی و انقلابی من کتاب‌های خاطرات دفاع مقدس را از انتشارات روایت فتح به خاطر دارم. دو سه تا مجموعه‌اش را در نوجوانی دنبال می‌کردم. مهم‌ترینش مجموعه چشم‌ها بود که خاطرات سرداران جنگ از زبان همسر، خانواده، دوستان و هم‌رزمان هر شهید روایت می‌کرد. علاوه بر این، روایت فتح چند تا مجموعه دیگر هم داشت که معمولا خاطرات کوتاه همسران شهدا بود. کتاب‌های نازکی که در قطع پالتویی منتشر می‌شد. مثلاً مجموعه «از آسمان»، خاطرات کوتاه همسران خلبانان شهید بود و «نیمه پنهان ماه» خاطرات همسران سرداران دفاع مقدس. مجموعه «اینک شوکران» هم با کتاب خاطرات همسر شهید منوچهر مدق بر سر زبان‌ها افتاد و خاطراتی از همسران جانبازانی را روایت می‌کرد که بعد تحمل چندین سال سختی جانبازی، به سبب آسیب‌ها و جراحت‌های باقیمانده از دفاع مقدس به شهادت می‌رسیدند. پیش از این از دفاع مقدس فقط مجموعه «فرهنگ جبهه» را در عالم نوجوانی‌ام دیده بودم. سوره مهر هم کارهایی کرده بود که هم خاطرات کوتاه بود مثل کتاب «فرمانده من»، هم رمان بود مثل «شطرنج با ماشین قیامت» و هم داستان بود مثل «سفر به گرای 270 درجه». خاطرات شهدا اما با «خاک‌‌های نرم کوشک» گل کرد و «راز گل سرخ» هم نه به شهرت خاطرات شهید برونسی، ولی تا حدودی مشهور شد. «دا»، جزو اولین کتاب‌هایی بود که روایتی زنانه از جنگ داشت و مشهور شد و شاید اولین کتابی بود که حجم آن از کتاب‌های معمول دفاع مقدس خیلی بیشتر بود. لشکر خوبان، مهتاب خین، پایی که جا ماند، نورالدین پسر ایران و ... چند کتابی بودند که هم روایت مردانه از بطن جنگ بودند و هم مانند کتاب دا، حجیم بودند. در ادامه کتاب «من زنده‌ام» هم جزو معدود روایت‌های زنانه‌ای از جنگ شد که روایتی از دوران اسارت زنان در دفاع مقدس ارائه می‌کرد. تا اینجا کتاب‌ها از متن جنگ و آدم‌های درگیر در متن جنگ بود. حتی مجموعۀ اینک‌ شوکران هم از جنگ زنانی روایت می‌کرد که هنوز دفاع مقدس در منزل‌شان ادامه داشت. دختر شینا که به بازار آمد، اولین توجه‌ها به سختی‌‌های زندگی همسران شهدا در طی دفاع مقدس جلب شد. تنها گریه کن هم روایتی مادرانه از یک شهید نوجوان دفاع مقدس بود که پرخواننده شد. حالا با آمدن روایت‌های زنانه، در کنار روایت از شهدا، جانبازان، اسرا و ... ادبیات دفاع مقدس داشت به تعادل می‌رسید و هرکسی می‌گشت تا خلأهای روایت از دفاع مقدس را پیدا کند و روایت کند. گرچه کم، اما تنوعی هم میان قالب‌های کتاب از خاطره تا رمان وجود داشت. جنگ سوریه که رخ داد، نگاه‌ها به ثبت خاطرات شهدا به آن سمت جلب شد و یک کتاب به یکباره تعادل در روایت دفاع را بر هم زد: یادت باشد. کتابی که به عاشقانه شهدا معروف شد. تا پیش از یادت باشد، روایت‌ها حول دفاع مقدس و ایثارگران آن شکل می‌گرفت و یادت باشد، اولین کتابی بود که درباره شهدای جنگ سوریه به شهرت رسید. دختران امروزی حس نزدیکی بیشتری با همسر شهید دهه هفتادی کردند و پسران امروزی، سبک‌زندگی‌شان را در تطابق بیشتری با زندگی شهید دهه شصتی دیدند. با وجود گذشت چندین سال از جنگ سوریه، کتاب‌هایی که به وجوه دیگری از غائله سوریه بپردازند، بسیار کم است. من فقط کتاب صبح شام و اجاره‌نشین خیابان الامین و جاده یوتیوب را دیده‌ام. این روزها در میان کتاب‌های انتشاراتی‌های مذهبی که چرخی بزنید، پر شده‌اند از کتاب‌های خاطرات شهدا به روایت همسران شهدا. کتاب‌هایی که با الگوگیری از یادت باشد، سعی در روایت زندگی عاشقانه شهدا با همسرانشان دارند. از انحصار ادبیات دفاع در خاطرات همسران شهدا که بگذریم، حوزه ادبیات مذهبی و انقلابی ما به روایت‌های اسنادی وابسته شده است. تاریخ شفاهی، روایت، خاطره و حاشیه‌نویسی و ... عموم قالب‌هایی هستند که در آن‌ها تولید ادبیات می‌شود. ناشرانی چون نشر شهید کاظمی، ستاره‌ها، شهید ابراهیم هادی، سوره‌مهر، ملک اعظم، فاتحان، خط مقدم و چندین نشر کوچک و بزرگ دیگر، مهم‌ترین مطبوعاتشان، خاطرات شهدا، به ویژه روایت زنانه از زندگی و زمانه شهداست. ناشرانی چون راه‌یار، جام‌جم و نشر معارف در حوزه روایت پیشرفت و ثبت وقایع پررنگ‌تر عمل می‌کنند. اما حوزه ادبیات داستانی و رمان به شدت لاغر است. کمی‌سوره مهر، کمی‌ به‌نشر، کمی نیستان، کمی نشر شهید کاظمی، کمی نشر معارف و کمی جمکران به حوزه ادبیات داستانی وارد شده‌اند. شاید تنها نشری که با جدیدیت بیشتری ادبیات داستانی مذهبی و انقلابی را دنبال می‌کند، کتابستان معرفت باشد. بچه‌های حزب‌اللهی همان‌طور که در دنیای تصویر به مستند تمایل بیشتری دارند و از تولیدات نمایشی به دور هستند، در حوزه ادبیات نیز، به روایت‌های اسنادی تمایل بیشتری نشان داده‌اند. بی‌توجه به اینکه مصرف مخاطب و زبان گفت‌وگو با جامعه، همان‌طور که در دنیای تصویر فیلم و سریال است، در ادبیات نیز داستان و رمان است. @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی
جدایی تولید از پخش در صداوسیما؛ آیا موثر است؟ مدیران صداوسیما بعد از حدود دو سال نشستن بر صندلی‌های ساختمان شیشه‌ای، به‌سرعت (!) دارند ایده مرکزی خود را اجرایی می‌کنند: جدایی تولید از پخش. پیش از قضاوت درباره خوب یا بد بودن آن، باید ببینیم این ایده در چه فضا و اتمسفری شکل گرفته است. استراتژی مدیریتی علی‌عسگری، رئیس پیشین صداوسیما، در یک جمله خلاصه می‌شد: رقابت بنداز و حکومت کن! در این دوره هر بخش از صداوسیما مستقلاً تصمیم می‌گرفت و با اختیار خود اجرا می‌کرد. سازمان صداوسیما تبدیل به چندین جزیره خودمختاری شده بود که رؤسایش گلادیاتوروار پول و سلاح و برنامه و مهمات می‌اندوختند و در ایام خاصی چون نوروز، رمضان، شب یلدا و ... با یکدیگر می‌جنگیدند و مرکز تحقیقات صداوسیما هم با خط‌کشِ درصد بیننده، در نهایت برنده و بازنده را مشخص می‌کرد. در پایان این نمایش علی‌عسگری، به‌سان امپراتوران روم باستان، حکم قتل و برکناری رئیس بازنده را صادر می‌کرد. این رویکرد یک نفع داشت: سلایق مختلف امکان ظهور و بروز پیدا می‌کردند و گوشه‌ای از آنتن را می‌توانستند مال خود کنند. اما هم‌زمان چند ایراد جدی ایجاد می‌کرد: اولاً شبکه‌ها و نهادهای تولیدی، در رقابت‌های مسموم مستهلک می‌شدند و صداوسیما به جای رقابت با رسانه‌های رقیب، با خودش رقابت می‌کرد. ثانیاً هر بخش مرتبط و غیرمرتبطی تلاش می‌کرد برای خود بودجه‌ای فراهم کند تا برنامه تولید کند. ثالثاً در این بلبشو، هر ننه‌قمری، با هر طرح چرت و مزخرفی بالاخره می‌توانست نظر یکی از ده‌ها مدیری را که پول و شبکه و آنتن داشت، جلب کند و بسازد. رابعاً رئیس صداوسیما و معاون سیما در راهبری عملیات رسانه‌ای، هویجی بیش نبودند. با آگاهی از این فضا، ایده سامان دادن به تولید برنامه در صداوسیما با متمرکز کردن آن در سه مرکز سیمافیلم (برای فیلم و سریال)، سیمرغ (برای برنامه‌های تلویزیونی) و کار کوتاه (برای تیزر و پیام‌های کوتاه فرهنگی)، ایده بدی به نظر نمی‌رسد. اما در عملکرد تیم مدیریتی کنونی چند ملاحظه وجود دارد که هر نوع تغییری را بی‌اثر می‌کند: ۱. مجموعه افرادی که در این دو سال مدیریت کلان صداوسیما را بر عهده گرفته‌اند، نشان داده‌اند که «مدیران بشود!» هستند. ایشان همین الآن متعجب هستند که چرا با وجودی که دوسال است که ما منویات خود را برای تحول در صداوسیما فرموده‌ایم و تاکید کرده‌ایم که «بشود»، پس چرا نمی‌شود؟! بنابراین سازمان صداوسیما در حال حاضر مملو از جلساتی است که در آ‌ن «بشودها» مطرح می‌شود؛ اما مرد عملش نیست. ۲. هم‌زمانی که ادبیات مدیران ارشد از «بشود» به «بکنیم» تبدیل نمی‌شود؛ هر آنکسی که قدم پیش می‌گذارد و پیشنهاد می‌دهد که «بده بکنیم»، او را مبتذل و مستهجن خوانده و به بهانه‌ای طردش می‌کنند. در مقابل، آقایانِ بشود، به شدت معتقد هستند که بچه‌های خودشان (که همانا بچه‌های انقلاب همین‌ها هستند ولاغیر) چیزی از فلان سلبریتی و بهمان کارگردان و بیسار هنرمند کم ندارند و اگر فرصت بروز داشته باشند، چه بسا بهتر از آن‌ها خواهند بود. نمونه‌اش؟ همین «ممدرضای خودمان»! هم‌زمان با پاورقی و سیدخندان، هم ما را از ابتذال خندوانه خلاص کرده است و هم به جای برنامه‌های غفلت‌آفرینی چون دورهمی و عصر جدید، بصیرت‌افزایی می‌کند. این درحالی است که توجه ندارند که «ممدرضا خودمان» توان و ظرفیتی محدود دارد و همه نیاز آنتن را نمی‌شود با او تامین کرد. غیر از او هم که کسی نیست که بشود کار را به او سپرد و از سرانجام کار مطمئن بود؛ مگر «میمندیان خودمان»! ۳. مدیریت جدید، درکی از حجم نیاز آنتن و فوریت تولید ندارد؛ بنابراین به جای تصمیم، روبه‌سخنرانی آورده است. به گواه بسیاری از افراد حاضر در جلسات مدیریتی صداوسیما، مباحث در جلسات، اصغرفرهادی‌طور با پایان باز تمام می‌شود و تصمیمی گرفته نمی‌شود و اقدامی صورت نمی‌گیرد. با جدایی پخش از تولید و دور شدن تولید از آنتن، به نظر می‌رسد که مشکل حادتر شود. چه اهمیتی دارد؟ از رسانه انقلاب برفک پخش شود، بهتر از این است که کار دست چهارتا سلبریتی‌ای بیفتد که در موقع فتنه لگد می‌زنند! ۴. دو نگاه به مخاطب وجود دارد. در نگاه اول مخاطب صداوسیما هشتادوپنج میلیون ایرانی است که افکار و سلایق مختلف دارد و در نگاه دوم فقط کسانی هستند که صدای شیپور جنگ را شنیده‌اند و لباس رزم پوشیده‌اند و سر یاری انقلاب را دارند. به اعتقاد مدیران کنونی هشتاددرصد ایرانیان «قدر عقول‌شان» به اندازه‌ای زیاد است که لباس رزم برتن، آماده جهاد هستند و از آن‌ها به عنوان «مردم» یاد می‌کنند. ده پانزده درصدی هم هستند که اگر صدای شیپور جنگ به اندازه کافی بلند باشد، آن‌ها هم به لشکر انقلاب می‌پیوندند. می‌ماند پنج درصد معاند غرب‌زده که نباید عرصه رسانه انقلاب را برای دلخوشی این پنج درصد به لهو و لعب آلوده کرد. همین! @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی
ارتداد فکر گناه‌آلودی است؛ ولی هست دیگر! گاهی، مثل وحید یامین‌پور در کتاب ارتداد، مرتد می‌شوم و به فردای جمهوری اسلامی فکر می‌کنم. به خیل عظیم حقوق‌بگیران و پروژه‌بگیران فرهنگی‌ فکر می‌کنم که فردای جمهوری اسلامی چطور می‌توانند گلیم‌شان را از آب بکشند و شکم زن و بچه‌شان را سیر کنند. به مدیرانی فکر می‌کنم که الان مدیر مجموعه‌های کلان فرهنگی‌اند، به آدم‌هایی که شخصاً حاضر نیستم از اموال شخصی‌ام دو رأس گوسفند در اختیارشان قرار دهم تا به چرا ببرند و برگردانند، به اینکه فردای جمهوری اسلامی که این‌ها از کار بیکار شوند، کی حاضر است به این‌ها کار بدهد. به این فکر می‌کنم که وقتی استناد به فرمایشات رهبری از سکه بیفتد و ملاک درآمد عُرضه و توانایی باشد، این آدم‌های دور و برم چه خواهند کرد. تعارف که نداریم. شیر نفت را اگر ببندند، نصف‌مان که سلامت نفس داریم، از گرسنگی می‌میریم، نصف دیگرمان لباس تقوا را بیرون می‌کنیم و می‌رویم در لباس گرگ‌هایی که می‌افتند به جان مردم و خون‌شان را می‌مکند. نصف دیگر هم که همین الان روباه‌هایی هستیم که امروز به رنگ جمهوری اسلامی‌ایم و فردای جمهوری اسلامی به رنگ هرچه بازار حکم کند. نفت که بر سر سفره فرهنگ باشد،‌ درک‌مان از اقتصاد صفر می‌شود. سوراخ‌ سنبه‌های نابلدی‌ها و ناتوانی‌ها و ناشی‌گری‌های‌مان را با نفت پر می‌کنیم. دور و برمان پر است از پروژه‌های فرهنگی که هیچ صرفه اقتصادی نداشته‌اند و به توجیه «با توجه به منویات مقام معظم رهبری»، «این مسئله از مهم‌ترین مسائلی است که دغدغه حضرت آقاست»، «حضرت آقا در بیانات اخیرشان فرمودند» و ... با پول نفت شروع شده‌اند و بی‌آنکه کسی بفهمد، پایان رسیده‌اند. مجله‌ای که از روی کیوسک برمی‌گردد، کتابی که ۵۰۰ نسخه چاپ می‌شود و کنار اتاق تلنبار می‌شود، فیلمی که نمی‌فروشد، سریالی که مخاطب ندارد،‌ سایتی که مراجعه کننده ندارد، نرم‌افزاری که کاربر ندارد، طرح فرهنگی که مردم از آن استقبال نمی‌کنند، همایشی که بی‌ثمر است، دانشگاهی که احمق پرمدعا تربیت می‌کند و ... هرچه هم اهدافش مطابق با کلام امام و رهبری و آرمان انقلاب و نظام باشد، چه فایده‌ای دارد جز صرف پول نفت؟ هر روز همه ما با همین پروژه‌هایی سروکار داریم که برای جمهوری اسلامی قطره‌ای آب نداشته‌ است؛ ولی برای خودمان یا دوستان‌مان یا دور و بری‌هایمان تا بخواهید نان داشته است. فکر گناه‌آلودی است؛ اما به فردای جمهوری اسلامی فکر می‌کنم که مجبور باشیم به کتابی فکر کنیم که مدام تجدید چاپ شود، به فیلمی فکر کنیم که بفروشد، به سریالی فکر کنیم که مخاطب داشته باشد، به سایتی فکر کنیم که مراجعه کننده داشته باشد، به نرم‌افزاری فکر کنیم که کاربر داشته باشد و به پروژه‌های فرهنگی‌ای فکر کنیم که صرفه اقتصادی داشته باشد. به پروژه‌هایی فکر می‌کنم که چون باید از جیب خودمان خرجش را بدهیم، تا مطمئن از بازده اقتصادی‌اش نباشیم، سراغش نمی‌رویم. دارم به روزی فکر می‌کنم که نفت چاله چوله‌های ما را پر نکند و مجبور باشیم با عقل پر کنیم! ۱۴۰۲۰۴۰۴ @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی
قرآن، ام‌القرای جهان اسلام و مهمانی ده‌کیلومتری جهان اسلام در جنب‌وجوش محکومیت اقدام شنیع دولت سوئد در اعطای مجوز به مراسم هتک حرمت به قرآن کریم است؛ اما در کشوری که برای خود ادعای «ام‌القرای جهان اسلام» دارد، همه سازمان‌ها، نهادها و تشکل‌های دینی در تکاپوی جشن غدیر هستند و شبکه‌های متعدد تلویزیون ملی جمهوری اسلامی ایران به تبلیغ مهمانی ده‌کیلومتری بسیج شده‌اند. تصور کنید مشابه چنین اقدام خصمانه‌ای که علیه کتاب الهی در سوئد رخ داده است، علیه یکی از حضرات معصومین (علیهم‌السلام) رخ داده بود. می‌توان پیش‌بینی کرد که چه واکنش‌هایی از سوی گروه‌ها و نهادهای مختلف صورت می‌گرفت: - هیئت‌های مذهبی عزای عمومی اعلام کرده و سیاه‌پوش دسته‌های عزاداری راه می‌انداختند. - شعرای آیینی اشعاری حماسی می‌سرودند و واعظان و مداحان در جمع مردم عزادار رجزخوانی می‌کردند. - سازمان تبلیغات اسلامی فراخوان راهپیمایی می‌داد و تجمع میلیونی از میدان آزادی تا میدان امام حسین (علیه‌السلام) در تهران شکل می‌گرفت. - صداوسیما برنامه‌های عادی خود را قطع می‌کرد و با پخش نوحه و عزاداری، مردم را به واکنش ترغیب می‌کرد. - سفارت کشور هتاک به آتش کشیده می‌شد و کلیه روابط دیپلماتیک و غیردیپلماتیک با آن کشور قطع می‌شد. اما در ماجرای اخیر، یک تجمع چهل پنجاه نفره در مقابل سفارت سوئد و احضار سفیر این کشور، تنها واکنش‌های درخور توجه بوده است. فارغ از اینکه در میان مسلمانان دنیا خودبزرگ‌بینی ما در مقام ام‌القری چقدر کارکرد مثبت یا منفی دارد، خودمان را جای مسلمانان دیگر کشورها بگذاریم و در نظر بگیریم که ظن شرک به شیعیان در آن‌ها پررنگ است؛ چنین رفتارهای متناقضی از شیعیان ایرانی چه گزاره‌ای را در آن‌ها تقویت می‌کند و اصلا چقدر با ادعا ام‌القرایی ما سازگار است؟ در حالی که تاکید بر هویت‌های مشترک اسلامی چون قرآن کریم و حضرت رسول‌الله می‌تواند باعث تقویت پیوند ما با سایر مسلمانان شود و نگاه رسانه‌ای را درباره ایران تغییر دهد، تکیه صرف بر تقویت هویت‌های شیعی و پررنگ‌کردن مرزهای هویتی آن توسط نهادهای حاکمیتی کمی از بلندنظری به دور است و با نگاه مقام معظم رهبری فاصله دارد. اما غرض این یادداشت یک پیشنهاد است: حالا که قرار است در تهران در مهمانی ده کیلومتری برای ولایت امیرالمومنین به جشن بنشینیم و حالا که قرار است در سایر شهرها و روستاهای کشور تجمع‌هایی با الگوبرداری از مهمانی ده‌کیلومتری برگزار شود، صداوسیما، رسانه‌های جمعی و اجتماعی، نهادهای حاکمیتی، هیئت‌های مذهبی و ... از مردم بخواهند تا با کتاب‌های قرآن در این جشن شرکت کنند و با تکیه بر حدیث ثقلین، جشن ولایت را با دفاع از کتاب خدا تکمیل کنیم. وقتی اقدام چند بازیکن فوتبال عراقی در دفاع از قرآن کریم بازتاب رسانه‌ای گسترده‌ای دارد، تصور کنید بازتاب رسانه‌ای چندین هزار ایرانی که در جشن ولایت امیرالمومنین شرکت کرده‌اند و کتاب خدا را بر سر دست گرفته‌اند، چقدر می‌تواند در اصلاح تصویر رسانه‌ای ایران در جهان اسلام موثر باشد و چه دفاع محکمی و شایسته‌ای از قرآن کریم در پی دارد. جدای از این، بعد از فضای ملتهب سیاسی در پاییز سال گذشته، مخابره چنین تصویری از ایران، پیام‌های سیاسی روشنی برای دنیا خواهد داشت. ۱۴۰۲۰۴۱۱ @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متاسفانه جز شبکه یک کسی پای کار این پیشنهاد نیامد. حتی شبکه قرآن هم ندیدم به اندازه شبکه یک این حرکت را تبلیغ کند. و حیف از این فرصتی که از دست رفت... ۱۴۰۲۰۴۱۹ @sendan | روزمرگی‌های یک زندانی