مرا مست کردی
شرابی مگر؟
گرفتی مرا
شعر نابی مگر؟
گرفتم سراغ تو را از نسیم،
گل نورس من
گلابی مگر؟
رهاندی مرا از غم تشنگی
چه سبزم به یاد تو،
آبی مگر؟
ز برق نگاهت چنان کوه برف
دلم آب شد
آفتابی مگر؟
تویی روشنیبخش شبهای من
گل نورس من،
تو ماهی مگر؟
به سوی تو می آیم اما دریغ
مرا میفریبی
سرابی مگر!
#حسین_منزوی
|•سپندار🌱•|
@sepandar
می خواهمت ، شهری جلودارم نخواهد شد
ایل و تبارت را بگو شمشیر بردارند!...
|•سپندار🌱•|
@sepandar
آن دل که تو دیدهای زغم خون شد و رفت
وز دیدهٔ خون گرفته بیرون شد و رفت
روزی به هوای عشق سیری میکرد
لیلی صفتی بدید و مجنون شد و رفت
#ابوسعید_ابوالخیر
|•سپندار🌱•|
@sepandar
چنانکه دست گدایی شبانه می لرزد
دلم برای تو با هر بهانه می لرزد
هنوز کوچه به کوچه، حکایت از مردی ست
که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد
چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
به نام تو در و دیوار خانه می لرزد
چه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد؟
چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟
هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار
به خانه چند دلِ کودکانه می لرزد
دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
که در جواب، زمین و زمانه می لرزد
ز من شکیب مجو، کوه صبر اگر باشم
همین که نام تو آرند شانه می لرزد
#میلاد_عرفانپور
|•سپندار🌱•|
@sepandar
دیگر چه فرقی میکند
در خوان یک یا خوان هفت
از عشق میترسید و گفت
از عشق میترسی و رفت
سوزاندن است و سوختن
پایانشان اما یکیست
نفتی بر آتش ریختن
یا آتشی بر روی نفت
#افشین_یداللهی
|•سپندار🌱•|
@sepandar
حالم بد است مثل عقابی که پیر شد
یا کفتری که زخمیِ پروازِ تیر شد
ابری قرار بود از اینجا گذر کند
پیمان شکست باد و نصیبم کویر شد
تا آهِ آخرین نفس، آهو امید داشت
وقتی به چنگِ تیز پلنگی اسیر شد
رودم، که در تقابل با رسم آبشار
در عینِ سربلندی خود، سربه زیر شد
بازیچهی قمار و غرور و شراب و شعر
عاشق که شد به حکم دلش گوشهگیر شد
مردی که دل به وسعت رؤیا سپرده بود
با طعنه ای به نام حقیقت حقیر شد
ماهی! نمیر... باش که دریا بیاورم!
- دریا کجاست!؟ تُنگ بیاور که دیر شد
#شیرانی
|•سپندار🌱•|
@sepandar
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم
نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد
آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم
مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد
سیلی محکم او چشم مرا تار نمود
مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد
حسن ازغصه سرش را به زمین زد, غش کرد
باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد
قصه ی کوچه عجیب است (مهاجر) اما
وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد...
#محمد_بنواری
|•سپندار🌱•|
@sepandar
از تو سهمم همهی عمر پریشان حالی است
آه.. ای آنکه خودت هستی و جایت خالی است...
|•سپندار🌱•|
@sepandar
اسرارِ غمش گفتم در سینه نگه دارم،
رسوایِ جهانم کرد این رنگ پریدن ها...
|•سپندار🌱•|
@sepandar