eitaa logo
سراج
189 دنبال‌کننده
585 عکس
119 ویدیو
0 فایل
🍃 در عشق... اگرچه منزل آخر شهادت است... تکلیف اول است #شهیدانه زیستن...🍃 (کانون ایثار و شهادت آستان قدس رضوی منطقه یک تهران و شمیرانات) ارتباط با ما @sharmande_shohada_20
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹داغ های همه تاریخ را ما به یکباره دیدیم، چرا که ما امت آخرالزمانیم، و ، این ماه بنی هاشم، میراث دار همه صاحبان عهد بود در شب یلدای تاریخ. ✍خادمیار رضوی 🌷سراج🌷 @seraj_khadem
🌷 🔹تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی شود. ، سالگرد شهادت مفقودالاثر؛ شهید ابراهیم هادی‌ ✍خادمیار رضوی 🌷سراج🌷 @seraj_khadem
🔴 فرماندهان اصلى ما خدا و امام زمان (عج) هستند 🔹 صحبت‌های سردار شهید اسماعیل دقایقی در شب عملیات خیبر : «برادران، هرگاه خداوند مقاومت ما را دید، رحمتش شامل حال ما شد. اگر از گردان سیصد نفرى یک نفر زنده بماند، باید مقاومت کند. فرماندهان اصلى ما خدا و امام زمان (عج) هستند.» ✍خادمیار رضوی 🌷سراج🌷 @seraj_khadem
شهید محمود کاوه در روزهای ابتدایی جنگ، ۱۰ هزار نیروی مسلح دشمن سنندج را محاصره کرده بودند. درحالی‌که شهر در آستانه سقوط بود، شهید محمود کاوه که فقط ۲۱ سال داشت! با ۳۰۰ نفر از نیروهایش وارد نبرد شد. او با شبیخون‌های شبانه، تاکتیک‌های برق‌آسا و ایجاد رعب در دل دشمن کاری کرد که نیروهای ضدانقلاب تصور کنند با یک ارتش بزرگ طرف هستند. در عرض چند روز، دشمن فرار کرد و سنندج آزاد شد! محمود کاوه سرانجام در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۲ به شهادت رسید. ✍خادمیار رضوی 🌷سراج🌷 @seraj_khadem
"الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انا لله و انا الیه راجعون" صبر را سر لوحه کارخود قرار دهید و مطمئن باشید که همه از این خواهند رفت و تنها کسی که باقی می ماند متعال است،اگر دلتان گرفت یاد کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم زینب کبری(س) کوچک تر است.روضه اباعبدالله و خانوم زینب کبری فراموش نشود. ✍خادمیار رضوی 🌷سراج🌷 @seraj_khadem
سراج
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_چهل_پنجم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا نیمه های شب بود یه دشت سبز هیچکس نمیدیدم
وارد آسایشگاه شدیم رئیس آسایشگاه اومد استقبالمون اول یه توضیح در مورد جانبازان داد بعد وارد سالن شدیم اتاق اول ی آقایی بود به نام مرتضی آقا مرتضی موج انفجار گرفته بود به قول معروف موجی بود یکی از بچه ها حواسش نبود کیفش افتاد زمین و صدای وحشتناکی بلند شد یهو آقا مرتضی یاد جبهه افتاد از حرفاش معلوم شد شهید حمید باکری فرمانده اش بود حمید حمید جان به گوشی مهدی جامونده حمید پرستوها بال پرشون شکسته حمید جان خط قیچی شده پرستوها افتادن دست لاشخورا وای خدایا آقا مرتضی فکر میکرد جزیره مجنونه یهو یکی از بچه ها بدو رفت پرستار صدا کرد بهش آرامبخش زدن اتاق دوم یه آقای بود به اسم عباس عباس آقا از گردن قطع نخاع شده بود تو همون اتاق یه آقای بود به اسم رضا قطع نخاع از کمر،تو ۱۷ سالگی جانباز شده بود و ازدواج نکرده فرمانده اش حاج ابراهیم همت بود یه ذره برامون از جبهه و جنگ گفت همزمان با اتمام حرفای حاج رضا تایم ما تموم شد ازشون خداحافظی کردیم سوار ماشین شدیم تو ماشین خوابم برد و ...... .. ✍خادمیار رضوی 🌷سراج🌷 @seraj_khadem
چشمام گرم شد انگار وارد یه دشت سرسبز شدم نزدیکم حاج ابراهیم همت و یه آقای که کنارش رو ویلچر بود نشسته یهو ماشین از روی یه دست انداز پرید و من سرم خورد به شیشه ماشین 😐😐😐 بعداز چند ثانیه که هوشیار شد‌م به طرف سمیه برگشتم و گفتم :سمیه کاغذ و خودکار پیشت هست سمیه :آره کاغذ و خودکار از سمیه گرفتم و خوابمو نوشتم دادم به پاسداری که همراهمون بود و گفتم بده به اقا رضا همون جانباز سوم که قطع نخاع از کمر بود تو نامه ازشون خواسته بودم با من تماس بگیرن روزها از پس هم میگذشت روزها به هفته ها و هفته ها به ماه تبدیل شدن منم درگیر درس حوزه ،بسیج و....بودم اما همچنان منتظر زنگ آقارضا بودم شش ماه شد و الان دو هفته مونده سال ۹۰ جاشو به سال ۹۱ بده منم مثل هرسال امسال هم میرم جنوب اما همه فکرم درگیر اون جانباز بود و همچنان منتظر زنگش فردا باید بریم جنوب داستان زندگیمو شهدا نوشته بودن ✍خادمیار رضوی 🌷سراج🌷 @seraj_khadem