eitaa logo
سِراج | seraj !🌿'
255 دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
9.5هزار ویدیو
735 فایل
『﷽』 دعا‌کنید خدا‌ بَصیرت‌ دهد‌ مـٰارا ؛ بصیرت‌است‌ کھ میزان‌ ڪفر‌ وایمان‌است🌱 . • نظر حرف و َ سُخن گویھ ؛ 🤲🏼 | @narjes_m_313 نشرِ پیام ھا صدقه جاریھِ است :)) باارسال مطالب کانال در روشنگری جامعه سهیم باشید .
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بــسم الله الرحمنــ الرحیمــ🍃 به وقت رمــان 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 بࢪاے‌خواݩدݩ‌هࢪقـسمٺ‌از ࢪماݩ‌یـــڪ‌ صݪــواٺ‌ بہ نیٺ تعجیڷ دࢪفرج آقا امام زماݩ (عج) اݪـزامیــسٺツ♡ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سِراج | seraj !🌿'
#رنج_مقدس #قسمت_نود_و_هفتم به احترام همه سر سفره می نشينم. کنار مادر پناه گرفته ام. هرچه التماس می
امايم را درک می کند که از سر ترديد است. ليوان آبی می ريزد و بی تعارف می خورد: - زندگی يک فرصته. فرقی نداره. چه قبل از ازدواج چه بعد از ازدواج. از اول بودنش تا آخری که تموم می شه خيلی کوتاهه. خيلی حماقته که به هوسی يا تقليدی يا جوگيری و لجبازی و فشار ديگران تموم بشه و نهايتش هيچ باشه. به هر حال شايد انسان توی زندگی شوخی بکنه و گاهی به بازی و سرگرمی بگذرونه و دچار اشتباه هم بشه. من اين رو نفی نمی کنم، نمی گم آدم خوبی ام و بدی ندارم. نه اتفاقاً بدی های من يک فاجعه است، اما با زندگی شوخی کردن و باری به هر جهت و لذت طلبانه جلو رفتن، جهالت محضه. توی اين يکی دو سه باری هم که با هم گفت و گو کرديم، حرف هوس و خواهش نبوده، نه از جانب شما نه از جانب من. شايد با حرف آخری که می خوام الآن بگم شما فکر کنيد که من چه قدر... صبر می کند و مکث... حس می کنم حالتش از سکوت گذشته است. انگار دارد حرفش را مزمزه می کند و کمی تأمل... - شما شايد فکر کنيد که من عجول هستم، اما واقعيت اينه که من نظرم مثبت و خواهانم... چنان ذهن و دلم به هم می ريزد که ناخودآگاه سرم را بالا می آورم و نگاهش می کنم. از تکان خوردن ناگهانی من سکوت می کند و او هم نگاهش را بالا می آورد. لحظه ای نگاهم می کند. سيستم عصبی ام يادش می رود که عکس العمل نشان دهد. چشمم را می بندم و سرم را بر می گردانم. دنبال کسی می گردم تا به او پناه ببرم. نمی دانم چرا حس می کنم که بهترين کس پدر است و حالا من عطش حضورش را دارم. از دور دارند می آيند. مصطفی ليوان آبی مقابلم می گذارد. حالم دگرگون شده، ليوان را بر می دارم با دستی که می لرزد، آب را می خورم. عطشم برطرف نمی شود. هنوز نگاهم به آمدن پدر و مادر است که ميان راه می نشينند. نا اميد می شوم و سرم را پايين می اندازم. مصطفی ضرباتش را پياپی می زند و حالا که بايد سکوت کند، سکوت نمی کند. - البته من نظر خودم رو گفتم و براي اينکه شما نظرتون رو بگيد عجله ای نيست. هر چه قدر هم که بخواهيد صبر می کنم و اگر سؤالی هم باشه در خدمتم. سرم را به علامت منفی تکان می دهم. خودش می داند که چه کار کرده است؛ و مطمئنم که به عمد، نه به بی تدبيری اين ضربه کاری را زده است. دوست دارم که برود. همين الآن هم برود. حتی نمی توانم لحظه ای حضورش را تحمل کنم. درونم غوغا شده. بغض بی صدا آمده پشت گلويم خانه کرده است. دستانم را در هم فشار می دهم. خيلی زيرکانه بحث را از مجرای اصلی اش خارج می کند: - با چند تا از اساتيد بحثی داشتيم سر اينکه الآن نقش زن و مرد در زندگی دچار انحراف شده. خيلی بحث خوبی بود. همين بحث هم شد سرمنشاء اينکه چند تا از دانشجوها که توی اين بحث همراه بودند، سر انتخاب همسر تغيير ايده دادند و کلاً متفاوت انتخاب کردند. حالم بهتر نمی شود و نمی فهمم چه می گويد. کلماتش برايم گنگ است. کوتاه نمی آيد. - بحث سر اين بود که الآن نقش زن ها و مردها تغيير کرده و همين هم باعث شده که آرامش و شيرينی زندگی برای هر دو قشر از بين بره. از روحيات مرد و چيزهايی که اين روحيات رو زنده نگه می داره يا از بين می بره، طبق تجربه و علمی صحبت شد. مطمئن باشيد که اين ملاک ها بی پشتوانه و لذت طلبانه نيست. فقط اميدوارم که خودم خرابش نکنم. اين مصطفی لنگه پدر و علی است. دارم فکر می کنم که تنها درخواستی از خدا کردم چه بود: يکی مثل علی. ----------------------- 『@tasnim14125
سِراج | seraj !🌿'
#رنج_مقدس #قسمت_نود_و_هشتم امايم را درک می کند که از سر ترديد است. ليوان آبی می ريزد و بی تعارف می
در تنهايی قبل از خوابم سراغ مبينا می روم که برايم عکس هايی از فروشگاه های آنجا انداخته و فرستاده است. لباس هايی ساده و بی طرح و شکل و نوشته آنجا. هر قدر لباس های ما پر از تصاوير کارتن های خارجی و شلوغ و اعصاب به هم ريز و حروف انگليسی است، اينجا طبق قوانين روانشناسی، ساده و خوشرنگ است. مختصر برايش می نويسم: - «آخر آن ها مورد تهاجم اسلام قرار نگرفته اند و اين ما هستيم که مورد هجوم فرهنگ غلط نوشته و اختصاصی آمريکايی برای خراب و فاسد شدن قرار داريم. ما بايد خراب شويم، چون اگر سالم بمانيم همه دنيا را آبادی مسلمانی می بخشيم.» مبينا با سؤال هايش درباره مصطفی، کلافه ام می کند و می نويسد: - «من که نديدم، ولی فکر می کنم مصطفی فرستاده شده از بهشت برای توی جهنميه...» و يک شکلک خنده و زبان درآوردن... که گوشی من موقع جواب دادن خاموش می شود. * نگاه های سعيد و مسعود با نگاه های علی تناسبی ندارد. سکوت خانه هم زيبا نيست. مادر مصطفی که زنگ می زند و طلب جواب می کند. لبخند پدر و مادر و علی با سکوت سعيد و مسعود و من حالتی متناقض به خانه داده است. مسعود طاقت نمی آورد: - به شرطی دختر می ديم که حق خارج کردن و سکونت جای ديگه نداشته باشد. همين جا! پدر می خندد. تغيير موضع خارجه رفتن مسعود عجيب است. - من که هنوز جواب مثبت ندادم. اصلاً جواب رد می دم. خوبه؟ پدر در جا مخالفت می کند: - ليلاجان! شما به جای جواب رد، با اين دو تا درباره مصطفی صحبت کن. علی می گويد: - آقامصطفی. ذهنم تکان شديدی می خورد. من از آقا مصطفی برای اين دو تا حرف بزنم؟! جل الخالق... پدر می رود سمت اتاق. چند دقيقه ای نشده که با ساک کوچک هميشگی اش ماتمان می کند. مادر بلند می شود و قرآن و کاسه آب می آورد. اشک چشمانم را پس می زنم. ايستاده چايش را می خورد و سه پسرش را می بوسد. خودم را در آغوشش رها می کنم. کنار گوشم می گويد: - اون قدر دوستت دارم که نتونم بگم مواظب خودت باش. از آغوشش بيرون نمی آيم. موهايم را نوازش می کند و همراهش تا دم در می برد. سر مادر را می بوسد و چند لحظه ای کنار گوشش زمزمه ای دارد. همة گوش هايمان تيز شده است که بشنود. تقصير ما نيست پدر بايد ملاحظه کند، خانواده دارد نگاه می کند. قرآن را از دست مادر می گيرد و می دهد دستم. دستانم را بالا می گيرم تا پدر خم نشود؛ اما قرآن را که می بوسد باز هم زانو خم می کند. در نبود پدر، مادر تلاش می کند فضای گرفته و ساکت خانه را تغيير دهد. از سفر زيارتی که به سوريه داشته تعريف می کند. پانزده سال پيش را دارد به رخ حالا می کشد که سوريه ويرانه شده و مردمانش تمام آسايش و آرامش شان را گذاشته اند توی يک کوله پشتی و آواره شده اند. - معلوم نيست چند نفر از آدم هايی که ديده ام زنده باشند. - سوريه چوب کمکش به ايران رو می خوره. توی جنگ هشت ساله، کشوری که فضای هوایی و زمينی و امکاناتش را در اختيار ايران گذاشت سوريه بود. لبنان و فلسطين هم که هميشه پناهگاه مبارزين و آواره هاشون سوريه بوده. سعيد دارد به همراهش ور می رود و می گويد: - آهان پيداش کردم. بيا ببين چه جور شيعه ها رو سر می برن! جنگ عقيده است نه چيز ديگه. دنيا هم که خفه شده. مادر طاقت نمی آورد و می رود سمت آشپزخانه. غصه بزرگ که می آيد همه غصه های کوچک را می شويد و می برد. سعيد و مسعود يادشان رفته که با من سرسنگين باشند. هرچند که از پچ پچ های موقع خوابشان حدس می زنم که علی با آن ها صحبت کرده و قصه تمام شده است. ....🍃 ----------------------- 『@tasnim14125
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🌸 🍀 🎥 ⛔️ موضوع: اقتصاد ایران دست ۵ هزار ثروتمند است‼️ 💠 دکتر حجت‌الله عبدالملکی 🍃🌻🍃 🔻استاد اقتصاد دانشگاه امام صادق علیه السلام بیان کرد: وقتی به ۱۳ برنامه توسعه کشور در قبل و بعد از انقلاب نگاه می‌کنید، متوجه نمی‌شوید کدام برنامه برای قبل از انقلاب و کدامیک برای بعد از انقلاب است! 🔹بعد از انقلاب نظامات اقتصادی که آمریکایی‌ها برقرار کرده‌اند همچنان به کار خود ادامه می دهد. 🔺بانک، صنعت خودرو، بازار ارز، کشاورزی و نظام بودجه ریزی ما همانی است که آمریکایی ها طراحی کردند!   ●••⊰📿ڪپے باذڪࢪصلواٺ آزاد📿⊱••● ----------------------- 『@tasnim14125
گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من ... ----------------------- 『@tasnim14125
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
♥️ . | اِلھى عَظُمَ الْبَلاَّءُ ...|💔🥀 👤علی فانی 『@tasnim14125
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○•🌱 با هر نفسے سلام ڪردن عشق است آقا بہ تو احترام ڪردن عشق است اسم قشنگت بہ میان چون آید از روے ادب قیام ڪردن عشق است ✋سلام بر قطب عالم امڪان❤️ ----------------------- 『@tasnim14125
1748104908.mp3
14.45M
○•🌱 ☀️ 🎶آرام جان❤️ ⏯ 🎤 ----------------------- 『@tasnim14125
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺 🍂 توجه به قیامت و آخرت را فراموش نکنید. 🍂 🔶 وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ (ص/۴۵ تا ۴٧) ⚡️ترجمه : و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه داراى قوّت و بصيرت بودند ياد كن. همانا ما آنان را با خلوص ويژه اى كه يادآور سراى قيامت بود خالص كرديم. و آنان در پيشگاه ما از برگزيدگان و نيكانند. 🔴 نشانه ى لطف خاص خداوند به بنده اش آن است كه او همواره ياد قيامت باشد. 🍁 ياد قيامت، مايه نزديك شدن انسان به اخلاص است. ⭐️آخرت انديشى به انسان بصيرت مى دهد. ☘توجه دائم به آخرت، می‌تواند انسان را نزد خدا از برگزیدگان کند. ●••⊰📿ڪپے باذڪࢪصلواٺ آزاد📿⊱••● ----------------------- 『@tasnim14125