#تلنگرانہ
ـــــــــ
حواستباشہ
چشاتمثلگوگلنیسکہبعدِجستجو سریعسابقشوپاککنی...!
_پسمواظبشونباش!!
#عارهمشتے ..🚶🏻♂‼️
#چِشمیبینه
#دلمیخواد
-----------------------
https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این انیمیشن طنز ۲ دقیقه ای، حکایت دقیق تصمیمات ستاد ملی کروناست! خیلی رک، داستان رو گفته ...
#کرونا
#همدلی
#انقلابی_گری
#لبخند😊
-----------------------
https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
سِراج | seraj !🌿'
🇮🇷🍁 🍁 💠قطب نما ۱۷۴ ❇️ موضوع: دو قطبی #مذاکره یا #جنگ 🔹🌺🔸 🔻 امروز دشمن به دنبال دو قطبی هایی چون
11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🌸
🍀
🎥#قطب نما
✅ موضوع: سال سرنوشت
🍃🌻🍃
💢 امسال سومین سالی است که توسط مقام_معظم_رهبری به حمایت از تولید نامگذاری می شود. پیروزی یا شکست جمهوری اسلامی ایران در جنگ اقتصادی منوط به چرخش موازنهی داخل از نفع غیرمولدها به سود مولدهاست.
🌐 پیام اصرار سهبارهی رهبر معظّم انقلاب بر عنوان تولید، رفاه، پیشرفت و آسایش عمومی ملت ایران است. وقتی تولید ملی بهمثابهی ستون فقرات اقتصاد مقاوم، سر پا بایستد آنگاه میتوان به توانمندکردن دستوپای پیکرهی اقتصاد نیز امیدوار بود.
#شعار_سال
#سال_سرنوشت
#روشنگری
#معیار
#ثامن
#تسنیم
●••⊰📿ڪپے باذڪࢪصلواٺ آزاد📿⊱••●
-----------------------
https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
🇮🇷🌸
🍀
✅ حجت الاسلام والمسلمین حاجیصادقی؛
منزلت و سرمایه اجتماعی سپاه هزینه جریانهای سیاسی و افراد نمیشود/سپاه و بسیج ورود مصداقی در انتخابات ندارد
🍃🌻🍃
🔻حجتالاسلام و المسلمین عبدالله حاجیصادقی در همایش بصیرتی بسیجیان در حسینه عاشقان کربلا ساری، با اشاره به نقش مردم مازندران در انتخابات پیش رو اظهار کرد: همان طوری که در دوران دفاع مقدس لشکر ۲۵ کربلا خط شکن و پیشتاز و از لشکرهای برجسته و ممتاز بود در قرن و دوران جدید هم مردم مازندران ادامه دهندگان شهدا باشند و بتوانند افتخار دیگری را خلق کنند.
🔸وی در ادامه سخنان خود به اهمیت حضور حداکثری در انتخابات پرداخت و با بیان اینکه باید کاری کرد تا در انتخابات حاکمیت خدا و گفتمان امام و رهبری تقویت و ترویج شود، افزود: انتخابات در شرایط فعلی یک تحول و نوسازی در مهمترین رکن نظام ولایی است.
🔹نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران با قدردانی و تحسین مردم ایران اسلامی که با بصیرت و مقاومت در برابر همه تهاجم فکری و فرهنگی دشمن ایستادند و فریب دشمنان را نخوردند، تصریح کرد: مردم در برابر فشارها، تحریمها، تهدیدها، فتنهها و نیز در برابر همه هجمههای دشمنان معجزاسا ایستادند؛ لذا این بصیرت ومقاومت مردم بوده است که نظام ولایی را ۴۰ ساله کرده است.
🔸وی در ادامه سخنان خود با اشاره به بیانات رهبر معظم انقلاب که مهمترین قوه تاثیرگذار قوه مجریه است و باید یک تحول در قوه مجریه بوجود بیاید، خاطرنشان کرد: اصل حضور و مشارکت حداکثری در انتخابات مهم است لذا سیاست نظام و رهبری حضور حداکثری امت در انتخابات است.
🔹حاجی صادقی با بیان اینکه منزلت و سرمایه اجتماعی سپاه هزینه جریانهای سیاسی و افراد نخواهد شد، تاکید کرد: سپاه و بسیج هیچ گونه ورود مصداقی در انتخابات ندارد؛ و نباید به غوغاسالاریهای دشمن اعتنا کرد لذا سپاه و بسیج از شاخصها دفاع میکنند، اما نه گرایشی به کسی دارند و نه کسی را تخریب میکنند.
🔸حاجی صادقی با بیان اینکه سپاه و بسیج در آزمون بزرگ، انتخابات طبق تدابیر حکیمانه و هوشمندانه رهبر معظم انقلاب رفتار میکنند، تاکید کرد:امروز انسجام، یکدلی و یک سخنی در سپاه حاکم است و دشمنان خیال واهی نکنند، حواس سپاه در برابر غوغاسالاری و جریان سازی دشمن که در تلاش برای مشغول سازی نیروهای انقلابی است، جمع است و با دکترین سیاسی طبق تدابیر رهبری نه گرفتار مصداق سازیها شده و نه دچار اختلاف میشود.
🔺نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران با تاکید بر اینکه حرف تمام سپاه و بسیج در انتخابات حضور حداکثری اقتدار آفرین و انتخاب سربازی برای ولایت است، گفت: هرکسی مصداقی به سپاه نسبت داد و یا گفت مصداق سپاه چه کسی است دروغ میگوید. چرا که نقش سپاه و بسیج فقط بصیرت افزایی است.
انتهای پیام/
#روشنگری
#معیار
#ثامن
●••⊰📿ڪپے باذڪࢪصلواٺ آزاد📿⊱••●
-----------------------
https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
🍃بــسم الله الرحمنــ الرحیمــ🍃
به وقت رمــان #رنج_مقدس👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
بࢪاےخواݩدݩهࢪقـسمٺاز ࢪماݩیـــڪ صݪــواٺ بہ نیٺ تعجیڷ دࢪفرج آقا امام زماݩ (عج) اݪـزامیــسٺツ♡
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج ✨
سِراج | seraj !🌿'
#رنج_مقدس #قسمت_صد_و_پنجم - با علی سر مصطفی بحث کرديد؟ - آقا مصطفی. مادر خنده شيرينی می کند و من بی
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_ششم
دستی از بالای سرم می آيد. چنان جيغ می زنم که او هم می ترسد. علی است. خودش را جمع و جور می کند و با خودکارش زير نوشته ام می نويسد:
- آمين؛ و خدايا تو خودت می دانی اين خواهر ترسوی مجبور در زمانه با اختيار خودش دارد همراه نازنينی را رد می کند. تو عقلش بده که رد نکند. ای خدا، من با اجازه تو به مصطفی می گويم امروز ساعت چهار زنگ بزند و تو به عقل اين خواهر من کمک کن تا اين بنده خوبت را اينقدر سر ندواند. دوباره آمين.
چنان سريع می رود که فقط می رسم حلاجی کنم علی چگونه مثل جن بالای سرم بوده و خوانده و نوشته است. نگاه به ساعت می کنم. يک ربع به چهار است. صدای فريادم در خانه می پيچد می دوم سمت آشپزخانه تا مادر را پيدا کنم و علی را منصرف؛ اما نيست. هيچکس نيست. گوشی را بر می دارم. شماره مادر را می گيرم. وقتی صدای همراهش بلند می شود می فهمم که جا گذاشته. دستپاچه شماره علی را می گيرم، جواب نمی دهد.
مستأصل می نشينم. پنج دقيقه مانده به چهار؛ و من از بوی خورشت سبزی که غذای شام است و از سکوت خانه مشوّش می شوم و از تنهایی که با صدای تلفن به هم می خورد کلافه ام. آنقدر به شماره نگاه می کنم که قطع می شود. دوباره زنگ می خورد. تپش قلبم با صدای زنگ بالا و پايين می رود. چرا اينطور شده ام؛ قرارم با عقلم اين نبود. تلفن دوباره قطع می شود؛ يعنی تعريف های علی و پدر، صحبت هايم، فکر هايم، جواب هايش باعث شده که نسبت به او حسی پيدا کنم. بار سوم است که زنگ می زند. دستم کمی می لرزد. تقصير قلبم است. وصل می کنم. صدای گرم مصطفی که سلام می کند و احوالپرسی، مرا به خود می آورد. دست و پايم را جمع می کنم و روی ميز می نشينم. فکرم را آزاد می کنم و می گويم:
- رسیدن به خير.
- سلامت باشيد. انشاالله پدر به سلامت برگردند و البته همه بر و بچه های جنگ سالم باشند.
دلم می خواهد ببينم چگونه مديريت می کند اين همه جوان و نوجوانی را که به اردو می برد. با آن ها هم همينطور آرام و مهربان است يا...
حسودی ام می شود. گاهی انسان حسّ دنيا خواهی اش را ترجيح می دهد به همه انسانيت. فقط خودش را می بيند و آسايشش را. اما جوانی که از چند روز تعطيلی و يا حقش می گذرد تا صرف ديگران کند، حتماً آرمان بلندی دارد.
حس می کنم هر قدر من خودخواهانه فکر می کنم، مصطفی آزادانه زندگی می کند. از همه قيد و بندها رها شده و حالا ده گام جلوتر است. وقتی دو سه بار صدايم می کند، می فهمم که چند لحظه ای نبوده ام.
- بد موقع زنگ زدم، حالتون خوبه؟
دست و پايم را آزاد می کنم و سرم را بالا می گيرم تا نفسی بکشم.
- خوبم، ببخشيد، چند لحظه ای حواسم پرت شد.
ساکت است. حتماً منتظر است که من سؤالاتم را بپرسم، همه چيز يادم رفته جز خودخواهی هايم.
- راستش سؤال خاصی ندارم. فقط در مورد درس و کار و آينده چند کلمه ای حرف داشتم که شما تو صحبت هاتون با پدر و علی جواب داده بوديد. حالا که فکر می کنم می بينم همون جوابا کافی بود علی يه کم عجله کرد، يعنی اينکه...
پوقی می کنم. با ته خنده می گويد:
- متوجه شدم که اين تماس درخواست شما نبوده و اجبار برادر زورگو بوده. من رو هم مجبور کرد زنگ بزنم. هرچند من استقبال کردم و منتظر بودم.
لبخندم کش می آيد. لبم را گاز می گيرم و چشمم را می بندم. ادامه می دهد:
- اما اگه حرفی باشد، هر وقت... در خدمتم. شماره که داريد؟
شماره را هر بار که زنگ زده بود يا پيام داده بود، به کل پاک کرده بودم. يک جور کار روانی روی خودم برای اينکه درگيرش نشوم، اما نمی دانستم اجبار زمان و شرايط، ناخودآگاه کار خودش را می کند.
پناه می برم به آب سردی که تمام وجودم را بشويد و آرامم کند. کاش آبی پيدا کنم تا فکر و روحم را بشويم. يک فرچه بخرم تمام زوايای اين مغز درب و داغان را با فرچه پاک کنم. حتماً تا حالا پر از گل و لای و خيالات و اوهام و افکار غلطم شده است که اينقدر تاريکم.
از حمام که بيرون می آيم، در حياط باز می شود. همان طور که روسری را دور موهايم می پيچم نگاهم مات در می ماند.
-----------------------
https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
سِراج | seraj !🌿'
#رنج_مقدس #قسمت_صد_و_ششم دستی از بالای سرم می آيد. چنان جيغ می زنم که او هم می ترسد. علی است. خودش
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_هفتم
فرياد خوشحالی زدن، کم ترين عکس العملی است که از ديدن پدر نشان می دهم. در آغوش خسته اش پناه می گيرم و پدر با روسری موهايم را می پوشاند و می گويد:
- سرما می خوری عزيز دلم!
می بوسمش، صورتش را، پيشانی اش را، دستانش را و گريه می کنم. سی روزی شد که رفته بود. همانطور که شماره مادر را می گيرم، زير کتری را روشن می کنم. حواسم نيست که گوشی اش را جا گذاشته است. در يخچال را باز می کنم و ميوه در می آورم و شماره علی را می گيرم. جواب که می دهد فقط با خوشحالی خبر را می دهم. صبر نمی کنم حرفی بزند. ميوه ها را توی بشقاب می گذارم و دوباره شماره علی را می گيرم. با خنده می گويد:
- مامان پيش منه. داريم می آييم.
بشقاب ميوه را مقابل پدر می گذارم. دست و رويش را شسته و لباس عوض کرده است. چقدر پير شده. دارد تمام می شود. دوباره می بوسمش. شماره مسعود را می گيرم. وقتی بر می دارد، صدای سعيد را می شنوم که می گويد:
- بياييم برای بله برون؟
با تندی می گويم:
- سلامت کو؟ پسره بيادب! می خواستم خبر اومدن بابا رو بدم که ديگه نمی دم.
فرياد شادی اش را می شنوم. پدر گوشی را می گيرد و با دو پسرش گرم صحبت می شوند. البته اگر مسعود بگذارد سعيد حرفی بزند. ميوه پوست می کنم و در بشقاب پدر می چينم. پدر دل پسرها را می سوزاند از محبت من. بلند می شوم و برايش چای سيب و هل دم می کنم. صداي درِ خانه می آيد. پدر تماس را قطع می کند و به استقبال مادر می رود که تندتر از علی و ريحانه در را باز می کند و داخل می شود. لحظه زيبای ملاقاتشان را از دست نمی دهم. دلم می خواهد مثل مادر، عاشق پدر بشوم. پدر چندين بار سر مادر را می بوسد. نگاه هايشان به حدی قشنگ و پر حرف است که...
آخرش يک روز رمان اين دو تا را می نويسم. علی خم می شود و دست پدر را می بوسد. می روم سمت آشپزخانه، مثلاً بايد با علی قهر باشم، اگر که بگذارد. می آيد پيشم و مشغول کمک کردن می شود، بدون اينکه به روی خودش بياورد. وقتی سينی را بر می دارم، يک شکلات باز شده توی دهانم می گذارد. بعد روسريم را می کشد روی صورتم و می گويد:
- موهاتو خشک کن سرما نخوری، فردا شب بله برونه خوب نيست مريض باشی.
شکلات تلخ است و بزرگ و من نمی توانم جوابش را بدهم. چای را تعارف می کنم. ريحانه در گوشم می گويد:
- زنگ زد؟ الآن جوابت چيه؟
- زنگ زد اما من جوابی ندادم، علی از خودش حرف درآورده.
پدر تعريف شرايط را می کند.
- از هفتاد و دو ملت ريختن توی سوريه و دارند می کشند و آواره می کنند. از فرانسوی و آلمانی و انگليسی بگير تا عربستانی و... همه شون هم يه پا قاتلن و جانی. اصلاً يه ذره انسانيت، هيچ، هيچ. يه اوضاع غريبی راه افتاده. مردها رو می کشن، زن ها رو می برن و می فروشن.
صدای اذان که بلند می شود، بی اختيار اشک توی چشمانم حلقه می زند؛ يعنی آينده يک ميليارد و خورده ای مسلمانی که با هم متحد نيستند و به دست حکّام ظالم و آمريکايی روزی چند ده نفرشان کشته می شوند چيست؟ همانطور که وضو می گيرم فکر می کنم به تعداد کم مسلمان ها و تعداد زياد دشمنان شان.
بعد از نماز سر از سجده بلند می کنم و از خدا می خواهم خودش صلاح مرا تعيين کند.
#ادامهدارد....🍃
-----------------------
https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
#پروفایل
گاهی در شتاب زندگی
گوشه ایی بایست
و آرام زمزمه کن↯
خدایا دوستت دارم
#خدایا_دوستت_دارم
#التماس_دعا_برای_ظهور
-----------------------
https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
#قرار_شبانه♥️
.
| اِلھى عَظُمَ الْبَلاَّءُ ...|💔🥀
👤علی فانی
『@tasnim14125』
❣ #سلام_امام_زمانم❣
در این دنــیایِ پر از گنــاه نگــــــاه تــو
آرام بخـش جان من است..
اگـــر نگاهــت را از من بگـــیری،
دیگــر نه امیــدی دارمو نه تکیه گاهی
قول میــدهم ؛
بــرای آمــدنت... گنــاهـ نکنـــم
دعـــایم کن و تنهـــایم مگـــذار ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تکتک_اعمالمرا_نذر_ظهورت_میکنم
-----------------------
https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412
#سلاماربابدلم💔
بالاترین #بهشٺ خدا در زمینּ سرخ
پاییڹּ پاے حضرٺ #سلطانּ بے سر اسٺ❤
ما را بہ #ڪربلا بطلب ایها الامام
از هرچہ مےرود سخڹּ دوسٺ خوشتر اسٺ🌹
لبیڪ_یا_حسین_ع
صبحتون_حسینی
-----------------------
https://eitaa.com/joinchat/569901119C72bc512412