eitaa logo
Serratt
279 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
402 ویدیو
13 فایل
تماس با ما @Safire_Hosein 🌹🌹 لینک کانال صراط👇 https://eitaa.com/joinchat/2244214817Cb11fe83d45 🌹🌹 لینک کانال زندگی👇 https://eitaa.com/joinchat/286982176Ccabf1d34e4
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🚩🚩 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و هشتم حمید گفت : یادت رفته تو بهترین روز زندگیمون برای شهادتم دعا کردی؟ پرسیدم : چطور؟ روزهایی که پیش تو بودم همه قشنگ بوده ، کدوم روز منظورته؟ گفت : یادته سر سفره عقد بهت گفتم دعا کن آرزوی من برآورده بشه ، من همون جا از خدا خواستم زودتر شهید بشم ، تو هم از خدا خواستی دعای من هر چی که هست مستجاب بشه. ذهنم به لحظات عقدمان پر کشید ، روزی که حمید شناسنامه اش را جاگذاشته بود ، خیلی دیر رسید ولی حالا خیلی زود می خواست برود! باید خوشحال می بودم یا ناراحت؟ برای نبودنش پیش خودم دعا کرده بودم یا برای جدایی و آسمانی شدنش؟ شام را که خوردیم گفتم : عزیزم خسته ای برو دوش بگیر ، در تمام دقایقی که حمید مشغول استحمام بود به جمله اش فکر می کردم. جمله ای که من را زیر و رو کرده بود ، " با خدا معامله کردم" ، دیگر نمیخواستم دل کسی که قراره برای دفاع از حرم برود را بلرزانم ، اراده کردم محکم تر باشم. حمید با حوله آبی رنگ که کلاهش را هم گذاشته بود زیر اُپن نشست ، طبق قراری که با خودم گذاشته بودم برایش برگه ی A4 آوردم. گفتم : شما که معلوم نیست کی اعزام بشی ، شاید همین فردا رفتی ، الان سر حوصله چند خطی به عنوان وصیت نامه بنویس. قرار شد در دو برگه جدا از هم دو وصیت نامه بنویسد یک وصیت نامه عمومی برای دوستان ، همکاران و مردمی که بعدا می خوانند ؛ یکی هم وصیت نامه خصوصی برای من و پدر و مادرهایمان، برادرها ، خواهرها و اقوام نزدیک. شروع کرد به نوشتن ، دست به قلم خوبی داشت ، گفتم : حمید تو رو خدا روان بنویس ، زیاد پیجیده اش نکن ، خودمونی بنویس تا همه بتونند راحت بخونند. سرش را از روی برگه بلند کرد و خندید ، بعد هم به شوخی گفت : اتفاقا می خوام اونقدر سخت بنویسم که روی تو کم بشه! چون خیلی ادعای سواد میکنی! وصیت نامه رو بدون پاکنویس کردن خیلی روان و بدون غلط نوشت ، یک صفحه کامل شد ، دست نوشته اش را به من داد و گفت : بخون ببین چه جوریه؟ ادامه دارد.... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
. 🚩🚩 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و نهم شروع کردم زیر لب وصیت نامه را خواندن : "با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد این جانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله ، لازم دیدم تا چند جمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب نمایم" "ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها را بر خود واجب می دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد ..." اشکم جاری شد هرچه جلوتر می رفتم گریه ام بیشتر می شد. خواندم ... "اما من می نویسم تا هر آن کس که می خواند یا می شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب بر حقش امام خامنه ای مد ظله العالی فدا کنم ..." اشکهایم را که دید گفت : نشد خانوم! گریه نکن ، باید محکم و با اقتدار وصیت نامه رو بخونی ، حالا بلند شو بایست ، می خوام با صدای بلند بخونی ، فکر کن بین جمعیت ایستادی داری وصیت نامه همسر شهید می خونی! وادارم کرد همان شب با صدای بلند ده بار وصیت نامه اش را خواندم ، وقتی تمام شد دفتر شعرش را خواست. عاشورای همان سال یک شعر سروده بود ، سه بیت از همان اشعار پایین برگه نوشت و بعد تاریخ زد : نوزده آبان ماه ۹۴ زیر تاریخ هم جمله همیشگی " وکفی بالحلم ناصرا " را نوشت ؛ و خدا کفایت می کند برای صابران. همیشه وقتی اوضاع زندگی سخت می شد یا از چیزی ناراحت بود همین جمله را می گفت و آرام می گرفت. ادامه دارد.... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
02.Baqara.257.mp3
1.59M
🚩🚩 تفسیر قرآن کریم 257 سوره بقره استاد قرائتی اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
14030713_46247_64k.mp3
20.26M
. 🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ صوت کامل خطبه‌های نماز جمعه تهران توسط امام خامنه ای ۱۴‌۰۳‌/۷‌/۱۳ اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🚩🚩 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و دهم موقع نوشتن وصیت نامه خصوصی گفتم : حمید شاید من مادر شده باشم ، چند جمله ای برای بچمون بنویس ، اگر اسمی هم مد نظر داری یادداشت کن. همیشه حرف بچه می شد می گفت : چون خودم دوقلو هستم بچه های من دو قلو میشن ، فرزانه سیب بخور ، دوقلوهامون خوشگل بشن. داخل وصیت نامه برای فرزند پسر دو تا اسم به نیت رسول الله صل الله و علیه و آله و سلم نوشت : محمد حسام و محمد احسان. خیلی دوست داشت اگر پسر دار شدیم مداحی یاد بگیرند و حافظ قرآن باشند. برای دختر هم نام اسماء را انتخاب کرده بود ، می گفت : دوست دارم روز قیامت دخترم را به اسم کنیز حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها صدا کنند. همین اسم‌ها را داخل برگه جداگانه نوشت و وسط قرآن روی طاقچه گذاشته بود ، پشت برگه هم نوشته بود : خدایا فرزندی صالح ، سالم ، زیبا و باهوش به من عطا کن. به خط آخر که رسید گفتم : عزیزم معمولا همسران شهدا گله دارن که نتونستن دل سیر همسرشون رو ببینن ، آخر وصیت نامه بنویس که اگر شهید شدی اجازه بدن نیم ساعت با پیکر تو تنها باشم. خودم هم باورم نمی شد آن قدر قضیه جدی شده که حتی به این لحظه هم فکر می کنم ، در مخیله ام هم نمی گنجید که چطور این حرف ها را به زبان آوردم. انگار فرد دیگری درکالبدم رفته بود و از جانب من سخن می گفت ، تا کجا پیش رفته بودم که حتی به بعد از شهادتش هم فکر می کردم. خواهشم را قبول کرد ، آخر وصیت نامه نوشت : "اجازه بدهید دقایقی همسرم کنار پیکرم تنها باشد." وصیت نامه را وسط قرآن گذاشتم ، با دلی پر آشوب و دلهره گفتم : این ها امانت پیش من میمونه ، ان شاءالله که صحیح و سالم برمی گردی و خودت از همین جا بر می داری. ادامه دارد.... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
. 🚩🚩 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و یازدهم چهارشنبه صبح که حمید سر کار رفت ، کل طول روز من بودم و وصیت نامه های حمید ، خط به خط می خواندم و گریه می کردم. به انتها که می رسیدم دوباره از اول شروع می کردم ، تک تک جمله هایش برایم شبیه روضه بود. حمید از سر کار که آمد حس پرنده ای را داشت که می خواهد از قفس آزاد شود ، گفت : امروز برگه ای رو به ما دادن که باید محل دفن و کسی که خبر شهادت رو اعلام می کنه رو مشخص می کردیم. نوشتم که وصیت نامه هامو سپردم به خانمم ، محل دفن رو هم اول نوشته بودم وادی السلام نجف! اما بعد به یاد تو و مادرم افتادم ، فکر کردم که تاب دوری منو ندارید ، خط زدم نوشتم گلزار شهدای قزوین. نفس عمیقی کشیدم و با صدای خش دار به خاطر گریه های این چند روز گفتم : خوب کردی ، وگرنه من همه زندگی رو می فروختم می اومدم نجف که پیش تو باشم. به خواست من اعلام کرده بود که اگر شهید شد ، پدرم خبر شهادت را بدهد ، چون فکر می کردم هر کس دیگری به جز پدرم بخواهد چنین خبری را بدهد تا سال های سال از او متنفر می شدم و هر بار او را می دیدم یاد خبر تلخ می افتادم. دلم نمی خواست کسی تا ابد برایم یاد آور این جدایی باشد ولی پدرم فرق می کرد ، محبت پدری خیلی بزرگ تر از این حرف هاست. وقتی می خواست بعد از ناهار استراحت کند به من گفت : منو زودتر بیدار کن بریم مجدد از خانواده هامون خداحافظی کنیم. به عادت همیشگیش کنار بخاری داخل پذیرایی دراز کشید و خوابید ، دوست داشتم ساعت ها بالای سرش بایستم و تماشایش کنم. انگار عقربه های ساعت برای جلو رفتن با هم مسابقه گذاشته بودند ، همه چیز خیلی زود داشت جلو می رفت ولی من هنوز در پله روزهای اول آشنایی با حمید مانده بودم. ادامه دارد.... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
02.Baqara.258.mp3
1.32M
🌹🌹 تفسیر قرآن کریم 258 سوره بقره استاد قرائتی اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم رهبر انقلاب اسلامی در دیدار خانواده‌های شهدای امنیت: شرارت دو شب پیش رژیم صهیونیستی نه باید بزرگنمایی شود و نه کوچک‌انگاری. باید خطای محاسباتی رژیم صهیونیستی به هم بخورد. باید قدرت و اراده و ابتکار ملت ایران و جوانان کشور را به آنان فهماند. ۱۴۰۳/۸/۶ اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و دوازدهم از خانه که درآمدیم اول خانه پدر من رفتیم ، مادرم از لحظه ای که وارد شدیم شروع به گریه کرد ، جلوی خودم را گرفته بودم. خیلی سخت بود که بخواهم خودم را آرام نشان بدهم ولی روزی که از پدرم خواستم اسم حمید را داخل لیست اعزام بنویسد قول داده بودم بی تابی نکنم. موقع خداحافظی داخل حیاط پدرم حمید را با گریه بغل کرد ، زمزمه‌های پدرم را می شنیدم که زیر لب می گفت : می دونم حمید بره شهید میشه ، حمید بره دیگه برنمی گرده ؛ این ها را می گفت و گریه می کرد. با دیدن حال غریب پدرم طاقتم تمام شد ، سرم را روی شانه های حمید گذاشتم و بی صدا شروع کردم به گریه کردن ، هوا سرد شده بود ولی بیشتر از سرمای هوا سوز سرمای رفتن حمید بود که به جانم می نشست. از آنجا سمت خانه پدر شوهرم رفتیم ، گریه های من تا خانه عمه ادامه داشت ، صورتم را به پشت حمید چسبانده بودم و گریه می کردم. حمید گفت : عزیزم گریه نکن ، صورتت خیس میشه روی موتور یخ می زنی ؛ وقتی رسیدیم صورتم را داخل حیاط شستم که کسی متوجه گریه هایم نشود. حمید برخلاف همیشه پله های ورودی خانه را با آرامش بالا آمد ، همه برادر و خواهرهای حمید جمع شده بودند ، فقط حسن آقا نبود ، عمه تا ما رو دید گفت : آخیش! اومدید؟ نگران شدم حمید. عمه فکر می کرد رفتن حمید کنسل شده است برای همین خوشحال بود ، حمید با چشم به من اشاره کرد که ماجرای اعزامش را به عمه بگویم. چادرم را از سرم برداشتم و داخل آشپزخانه شدم ، عمه مشغول آشپزی بود ، من را که دید گفت : شام آبگوشت بار گذاشتم ولی چون حمید زیاد خوشش نمیاد براش کتلت درست می کنم. ادامه دارد.... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و سیزدهم من و عمه روبروی هم نشسته بودیم ، خودم را مشغول پاک کردن سبزی کرده بودم که عمه متوجه سرخی چشم هایم شد ، با نگرانی پرسید : چی شده فرزانه جان؟ چشمات چرا قرمزه؟ گفتنِ خبرِ قطعی شدن رفتن حمید به سوریه کار ساده ای نبود ، فرزند هر چقدر هم که بزرگ شده باشد برای مادر نقش همان بچه ای را دارد که با تب کردنش باید شب را بیدار بماند ، پا به پایش بیاید تا راه رفتن را یاد بگیرد. مادرها در شرایط عادی هم نگران بچه هایشان هستند چه برسد به این که مادری بخواهد فرزندش را به دل دشمن بفرستد ، آن هم کیلومتر ها دورتر از وطن ، اگر دل کندن از حمید برای من سخت بود برای مادرش هزاران بار دشوار تر بود. حرف هایی که می خواستم بزنم را کلی بالا و پایین کردم و بعد با کلی مقدمه چینی بالاخره گفتم : راستش حمید فردا میخواد بره ، اومدیم برای خداحافظی. با شنیدن این خبر عمه شروع به گریه کرد ، گریه هایش جان سوز بود ، هر چقدر خواستم آرام باشد نشد ، گریه هایمان نوبتی شده بود ، یکسری عمه گریه می کرد من آرامش می کردم ، بعد من گریه می کردم عمه می گفت : دخترم آروم باش. حمید هر چند دقیقه داخل آشپزخانه می آمد و می گفت : گریه نکنید ، عمه بین گریه هایش به حمید گفت : چطور دلت میاد بذاری بری؟ تو هنوز مستاجری ، تازه رفتی سر خونه زندگیت ، ببین خانومت چقدر بی تابه ، تو که انقدر دوستش داری چطور می خوای تنهاش بذاری؟ حمید کنار ما نشست ، مثل همیشه پیشانی مادرش را بوسید و گفت : مادر مهربون من ، تو معلم قرآنی ، این همه جلسه قران و مراسم روضه می گیری ، نخواهد من که پسرت هستم بزنم زیر همه چیز هایی که خودت یادم دادی. مگه همیشه توی روضه ها برای اسارت حضرت زینب سلام الله علیها گریه نکردیم؟ راضی هستی دوباره به حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها جسارت بشه؟ عمه بعد از شنیدن این صحبت ها شبیه آتشی که رویش آب ریخته باشند آرام شد ، با اینکه خوب می دانستم دلش آشوب است ولی چیزی نمی گفت. ادامه دارد.... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
02.Baqara.259.mp3
1.4M
🌹🌹 تفسیر قرآن کریم 259 سوره بقره استاد قرائتی اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
4_5832460945384805651.mp3
11.19M
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ صوت کامل بیانات رهبر انقلاب اسلامی دیدار خانواده‌های شهدای امنیت. ۱۴۰۳/۰۸/۰۶ اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و چهاردهم صدای اذان که بلند شد حمید همانجا داخل آشپزخانه مشغول وضو گرفتن شد ، نمی دانم چرا این حس عجیب در وجودم ریشه کرده بود که دلم می خواست همه حرکت هایش را مو به مو حفظ کنم. دوست داشتم ساعت ها وقت داشتیم ، رفتار و حرفهایش را به خاطر می سپردم ، حتی حالت چهره اش ، خطوط صورتش ، چشم های نجیب و زیبایش ، پیچ و تاب موهای پریشانش ، محاسن مرتب و شانه کرده اش ، همه چیز آن ساعت ها درست یادم مانده است. نماز خواندنش ، خنده هایش ، حتی وقتی بعد از نماز روی سجاده نشسته بودم و حمید با همه محبتش دستی روی سرم کشید و گفت : قبول باشه خانمی! بعد هم مثل همیشه مشغول ذکر گفتن شد ، کم پیش می آمد تسبیح دست بگیرد ، معمولا با بند انگشت ذکرها را می شمرد. وقتی هم که ذکر می گفت بند انگشتش را فشار می داد ، همیشه برایم عجیب بود که چرا موقع ذکر گفتن این همه انگشتش را فشار می دهد. فرصت را غنیمت شمردم و علت این کارش را پرسیدم ؛ انگشت هایش را مقابل صورتش گرفت و گفت : برای این که میخوام این انگشت ها روز قیامت یادشون باشه ، گواه باشن که من توی این دنیا با این دست ها زیاد ذکر گفتم. به شوخی گفتم : حمید بسه دیگه این همه ذکر گفتی ، دست از سر خدا بردار ، فرشته ها خسته شدند از بس برای ذکرهایی که میگی حسنه نوشتند. جواب داد : هر آدمی برای روز قیامت صندوقچه ای داره ، هر ذکری که میگی یه حوری برای خودت داخل صندوقچه میندازی که اون حوری برات استغفار میکنه و ذکر میگه. از این حرف حرصم دراومد ، لباسش رو کشیدم و گفتم : تو آخه این همه حوری می خوای چکار؟ حمید اگه بیام اون دنیا ببینم رفتی سراغ حوریا پوستت رو می کَنم! کاری می کنم که از بهشت بندازنت بیرون. حمید شیطنت گل کرد و گفت : ما مردها بهشت هم که بریم از دست شما زن ها خلاص نمی شیم ، اونجا هم آسایش نداریم. تا این را گفت ابروهایم را در هم کشیدم و با حالت قهر سرم را از سمت حمید برگرداندم ، حمید که این حال من را دید صدای خنده اش بلند شد و گفت : شوخی کردم خانوم. حمید گفت : میدونی که ناراحتی بین زن و شوهر نباید طول بکشه چون خدا ناراحت میشه ، قول میدم اونجا هم فقط تو رو انتخاب کنم ، تو که نباشی من توی بهشت هم آسایش ندارم ، بهشت میشه جهنم. سفره را که پهن کردیم حمید از روی هیجانی که داشت نتوانست چیز زیادی بخورد ، ساعت های آخر از ذوق رفتن هیجان خاصی داشت ؛ بر خلاف ذوق و شوق حمید ، من استرس داشتم ، دعا دعا می کردم و منتظر بودم گوشی حمید زنگ بخورد و بگویند فعلا سفرش کنسل شده است ، ولی خبری نبود. چون اوضاع روحی عمه و پدر حمید خوب نبود از آنجا زود بلند شدیم ، موقع خداحافظی عمه کمی گردو داد تا با کشمش داخل ساک حمید بگذارم. حمید پدر و مادرش را که تا دم در آمده بودند به آغوش کشید ، از در که بیرون آمدیم پشت سر ما آب ریختند ، کاری که من در طول این چند سال هر روز صبح موقع رفتن حمید انجام می دادم و پشت سرش آب می ریختم تا سالم برگردد. ادامه دارد.... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و پانزدهم سر بستن وسایل حمید کلی بحث داشتیم ، می خواستم وسایلش را داخل چمدان تک نفره چرخ دار بچینم ، کلی لباس و وسیله شخصی ردیف کردم. همین که داخل چمدان چیدم حمید آمد و دانه دانه برداشت قایم کرد یا پشت مبل ها می انداخت ، برایش بیسکوییت خریده بودم ، گفت بیسکوییت این مدلی دوست ندارم. به شوخی و جدی گفت : چه خبره این همه لباس و وسایل و خوراکی ، به خدا فردا همکارای من یدونه لباس انداختن داخل یه نایلون اومدن ، اون وقت من باید با چمدان و عینک دودی برم بهم بخندن ؛ من با چمدان نمی رم! وسایلم رو داخل ساک بچین. فقط یک ساک داشت ، آن هم برای باشگاه کاراته اش بود ، گفتم : ساک به این کوچکی ، چطور این همه وسایل جا کنم؟! بالاخره من را مجاب کرد بی خیال چمدان شوم ، با این که ساک خیلی جمع و جور بود همه وسایل را چیدم الا همان بیسکوییت ها. از بین همه وسایلی که گذاشته بودم حمید فقط از قرآن جیبی خوشش آمد ، قرآن کوچکی که همراه با معنی بود ، گفت : این قرآن به همه وسایلی که چیدی می ارزه. شماره تماس خودم ، پدر و مادرش و پدرم را داخل یک کاغذ نوشتم و بین وسایلش گذاشتم که اگر نیاز شد خودش یا همکارانش با ما در ارتباط باشند. برایش یک مسواک جدید قرمز رنگ گذاشتم ، می خواست مسواک سبز رنگ قبلی را داخل سطل آشغال بیندازد ، از دستش گرفتم و گفتم : بذار یادگاری بمونه! حمید من را نگاه کرد و لبخند زد ، انگار یک چیزهایی هم به دل حمید و هم دل من برات شده بود. ساک را که چیدم برایش حنا درست کردم ، گفتم : حمید من نمی دونم تو کی میری و چه موقعی عملیات داری ، می خوام مثل بچه های جنگ که شب عملیات حنا میذاشتن ، امشب برات حنا بندون بگیرم. با تعجب از من پرسید : حنا برای چی؟ گفتم : ان شاءالله سالم برگشتی که هیچ ولی اگر قسمت این بود شهید بشی من الان خودم برات حنا بندون می گیرم که فردای شهادت بسه روز عروسیت ، روز خوش بختی و عاقبت بخیری تو بهترین روز برای هر دوتامونه. ادامه دارد.... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
02.Baqara.260.mp3
1.74M
🌹🌹 تفسیر قرآن کریم 260 سوره بقره استاد قرائتی اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
4_5850508531106584040.mp3
16.4M
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم ✅صوت کامل بیانات رهبر انقلاب دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان. ۱۴۰۳/۰۸/۱۲ اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و شانزدهم روی مبل کنار بخاری سمت چپ ویترین داخل پذیرایی نشست ، پارچه سفیدی رویش انداختم ، روزنامه زیر پاهایش گذاشتم ، نیت کردم و روی موها و محاسن و پاهایش حنا گذاشتم. در همان حالت که حنا روی سرش بود دوربین موبایلم را روشن کردم و گفتم : حمید صحبت کن ؛ برای من و برای پدر مادرهامون. گفت : نمی تونم زحمات پدر و مادرم رو جبران کنم ؛ دنبال جمله می گشت ، به شوخی گفتم : حمید یک دقیقه بیشتر وقت نداری ، زود باش! ادامه داد : پدر و مادر شما هم که خیلی به من لطف کردند ، بزرگترین لطفشون هم این که دخترشون رو در اختیار من گذاشتند. حمید خطاب به من گفت : خود تو هم که عزیز دل مایی ، فعلا علی الحساب میذارم امانت پیش پدر و مادرت تا برم و برگردم ان شاءالله. این اواخر همیشه می گفت : از دایی خجالت می کشم ، چون هر ماموریتی میشه تو باید بری اون جا ، الان میگن این عروس شده ولی همش خونه پدرشه! بعد از ثبت لحظات حنابندان ، روسری سر کردم و دوتایی کلی با هم عکس سلفی گرفتیم ، به من گفت : فرزانه اگر برنگشتم خاطراتمون رو حتما یک جایی ثبت کن. انگار چیزهایی هم به دل حمید هم به دل من برات شده بود ، گفتم : نمی دونم شاید این کار رو کردم ، ولی واقعا حوصله نوشتن ندارم. وقتی دید حس و حال نوشتن ندارم نگاهش را سمت طاقچه به کاست های خالی کنار ضبط صوت برگرداند و گفت : توی همین کاست ها ضبط کن. این نوارهای کاست خالی را حمید در دوره راهنمایی برای مسابقات شعر جایزه گرفته بود. ناخودآگاه مداحی حاج محمود کریمی که آن روزها روی زبانم افتاده بود را زیر لب زمزمه کردم ، همان مداحی که روضه وداع حضرت زینب سلام الله علیها از امام حسین است. کجا می خوای بری؟ چرا منو نمی بری؟ این دم آخری ، چقدر شبیه مادری ... همین مداحی رو با کمی تغییرات برای حمید خواندم : حمید کجا می خوای بری؟ حمید نمیشه که نری؟ حمید منم با خودت ببر ، حمید چقدر شبیه مادری ..‌. ادامه دارد.... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و هفدهم ساعت یازده شب حمید با همکارش رفتند واکسن آنفولانزا بزنند ، وقتی برگشت همه چیز را با هم هماهنگ کردیم. شانزده هزار تومان برای پول شهریه باید به حساب دانشگاهش می ریختم ، از واحدهای مقطع لیسانسش فقط سه واحد مانده بود ، این سه واحد را قبلا برداشته بود ولی به خاطر ماموریت نتوانسته بود بخواند. بعضی از دوستانش گفته بودند : چون ماموریت بودی و نرسیدی بخونی بهت تقلب می رسونیم ؛ ولی حمید قبول نکرده بود. اعتقاد داشت چون این مدرک می تواند روی حقوقش اثر بگذارد باید همه درس هایش را با تلاش خودش قبول شود تا حقوقش شبهه ناک نباشد ، قرار شد هزینه شهریه را واریز کنم تا وقتی حمید برگشت بتواند امتحان بدهد و درسش را تمام کند. هشتاد هزار تومان از پول سپاه دست حمید مانده بود به من سفارش کرد حتما دست پدرم برسانم تا به سپاه برگرداند. در مورد خانه سازمانی هم که قرار بود به ما بدهند از حمید پرسیدم : اگه تا تو برگشتی خونه رو تحویل دادن چه کار کنیم؟ گفت : بعید می دونم خونه رو تا اون موقع تحویل بدن ، اگر تحویل دادن شما فقط وسایل رو ببرید ، خودم وقتی برگشتم خونه رو رنگ می زنم ، بعد با هم وسایل رو می چینیم. از ذوق خانه جدید از چند هفته قبل کلی اسکاچ و مواد شوینده گرفته بودم که برویم خانه سازمانی ، غافل از این که این خانه آخرین خانه زمینی مشترک من و حمید میشود! ادامه دارد.... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
02.Baqara.261.mp3
1.71M
🌹🌹 تفسیر قرآن کریم 261 سوره بقره استاد قرائتی اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
14030817_46367_64k (1).mp3
14.78M
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ صوت کامل بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری. ۱۴۰۳/۰۸/۱۷ اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا