روبه روش تومسجد نشسته بودم
افتاده بود گریه کردن
چشماش سرخ شده بود
گفت : من خیلی خراب کردم
همونطور که اشکامو کنترل میکردم گفتم:
منم همینطور
حیعلےالبکاء :)
روبه روش تومسجد نشسته بودم افتاده بود گریه کردن چشماش سرخ شده بود گفت : من خیلی خراب کردم همونطور که
گفت میخوام یه هفته از خونه دور باشم و فقط فکر کنم
ومنی که حتی دوروزم بسم بود گفتم:
منم همینطور