مثلاالان..
نشستی روی کاشی های سرد بین الحرمین
دستتو میزاری روی قلبت،
از دلتنگی هات میگی...
از اینکه چند سالہ چشم انتظارے . .
چند ساله داری راهی میکنی
چند ساله با اشکات اب و جارو میکنی
مسیر رفتن زائرارو
اقا
من دلم برات تنگ شده!
من دلم برای حرمت تنگ شده!
من دلم برای بغلت تنگ شده!
اما
ازکجاش بگم برات؟؟
از دلم؟؟
از بغض گلوم؟؟
از اشک چشام؟؟
از لرزش صدام؟؟
لرزش دستام موقع دیدن حرمت توی تلویزیون؟
اما اقا من خیلی تمرین کردم
که لاقل عکس حرمتو تو تلویزیون میبینم
اشکام نریزه
فقط یهو خیره میشم بهش و یادم میره میخواستم چیکار کنم😅💔