eitaa logo
ستاد نهضت پیشرفت بانوان کشور
989 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
349 فایل
ستاد نهضت پیشرفت بانوان کشور ID کانال : @setad_Nehzatpishraft ارتباط با ادمین: @Dabirkhane_NPB
مشاهده در ایتا
دانلود
2.61M
💥توضیحات مهم شیخ قمی ➖درباره حادثه تروریستی کرمان ➖و‌انتقام سخت قطعی خواهد بود نگران نباشید. ➖مراقب باشیم در پازل دشمن بازی نکنیم! ➖دشمن به دنبال ارعاب مردم و نا امیدسازی و القای ناکارآمدی نظام در حوزه امنیتی هست.
هدایت شده از Shrine Defender
33.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زهرا محمدی اللهمَ صَلِّ عَلی فاطِمَه وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها حاج قاسم
تودهنی محکم مردم غیور کرمان ۱۸ ساعت پس از حادثه به وحشیان بمب گذار حسودی که فکر میکردند با کشتن و ایجاد وحشت راه حاج قاسم عزیز،سردار دلها،خلوت خواهد شد😏 نهضت پیشرفت بانوان شهرستان هفتکل استان خوزستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیام تسلیت یوسف پورجم ازهفتکل به خانواده ی شهدای حادثه ی تروریستی درگلزار شهدای کرمان▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ نهضت پیشرفت بانوان شهرستان هفتکل استان خوزستان
31.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موضوع اثر: سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی ارسال کننده:زهرا سادات و اسرا سادات سجادی مسئول حرف اورد :مینا امیری دانش آموزان مدرسه فاطمیه استان لرستان شهرستان ازنا
10.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی به مناسبت شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی👌🌷 راوی: محدثه مدبری پور از اراک 💐 # https://eitaa.com/joinchat/3494576528C59373282d0
روایت از کرمان؛ روایت از یک شهر مقاوم؛ ◾️ گوشه‌ای نشسته بود و آرام‌آرام اشک می‌ریخت. می‌گفت با پسرم قرار دارم، اما هرچه زنگش می‌زنم جواب نمی‌دهد. گفتم مادرجان اینجا خطرناک است. بروید‌. می‌‌آید ... یک نفر آن‌جا بود‌. در گوشم گفت رها کن. این پیرزن خودش با چشمان خودش دیده چه بلایی سر پسرش آمده ... ◾️دم ورودی گیت ایستاده بود و به پهنای صورت اشک می‌ریخت. پرسیدم چی شده برادر؟ گفت برادرم آن‌جاست، شما را به خدا بگذاريد بروم داخل. گفتم نمی‌شود، خطر دارد. اما با اشک اصرار می‌کرد. دست‌ آخر گفت: مادرم نگرانش است، روز مادر بود ...
می‌گفت:«با مامان و بابا تو مسیر برگشتن بودیم؛ مامان خسته شد و نشست روی جدول خیابون.» علیرضا که به اینجای حرف‌هاش رسید، مادر گریه‌اش گرفت و رفت بیرون. طاقت نیاورد... پسرک چشم‌ش راه گرفته به جایی نامعلوم و دارد توی ذهن‌ش بازسازی می‌کند. -‌ «مسابقه گذاشتیم با بابام، دویدیم که برویم موکب برای مامان شربت بیاریم...» مکث می‌کند. چشم‌ش دارد همین چند ساعت پیش را می‌بیند! - «... صدای انفجار اومد، موج زد، چشم‌هام بد جور سوخت، افتادم زمین...» پاچه‌ی شلوارش را آرام زد کنار. سوختگی و خراشیدگی خودش را نشان داد. همراه مادرش آمده بود بیمارستان. از پدرش اما حرفی نزد. رفتم بیرون تا حالی از پدر علیرضا بپرسم؛ اشک روی صورت زن می‌ریخت پایین: -‌ «بابای علیرضا رو گم کردیم... علیرضا خبر نداره، بهش گفتم بابا جایی دیگه بستری هست!» از پیش آن‌ها می‌روم. بیرون از بیمارستان مسئول بخش را می‌بینم. علیرضا را به‌ش می‌شناسانم تا از پدرش خبری بگیرم؛ -‌ بهشون گفتیم گم شده! چون الان موقعیتِ دادن خبر شهادت باباش نبود...!»😭 ✍️ محمدحیدری
شاید چند ساعت بعد این کلید قفل در خونه ای رو باز میکرد و امید رو به اون خونه برمیگردوند؛ اگر تروریستی نبود...💔
🏴راهپیمایی مردم اصفهان در محکومیت حادثه تروریستی گلزار شهدای و اعلام انزجار خود از توطئه های مزدوران وابسته به آمریکا و صهیونیسم 🗓جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲ ◾️پس از اقامه نماز عبادی و سیاسی جمعه ▫️از مصلی حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه ) (به سمت چهارراه فرایبورگ)
حامیان تروریسم