eitaa logo
ستاد امربه‌ معروف‌ شهرستان‌ بابلسر
354 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
37 فایل
💎 ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان بابلسر 🌱 احیای واجب فراموش شده 💥 مطالبه گری و گره گشایی 💥 دریافت گزارشات و مستندات مردمی 💥 پیگیری تخلفات ادارات و اصناف تا حصول نتیجه قانونی 🆔 @amrbemaruf_bbs 01135332465 ‏‪‏ ☎ 📲 09927304406
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨؛ 💠مقام معظم رهبری (حفظه الله تعالی): همه مسئولان کشور موظفند کار جهادی و شبانه‌روزی کنند و خستگی نشناسند. وظیفه امروز ما، کمک کردن به مردم به خصوص به طبقات ضعیف است. 🔖بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با فرماندهان سپاه پاسداران ۱۴۰۲/۵/۲۶ 📌 ما را دنبال کنید؛ @setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
🔷 وظیفه مسافر مردّد در اقامت ده روز 🔷 سوال: مسافری که در جایی اقامت کرده و نمی داند ده روز می‌ماند یا خیر، وظیفه اش نسبت به نماز و روزه چیست؟ 🔷 پاسخ: 👇 نماز او شکسته است و روزه اش صحیح نیست، مگر اینکه سی روز به حالت تردید در یک جا اقامت نماید که در این صورت از روز سی و یکم ـ تا زمانی که در آنجا حضور دارد ـ نمازش تمام و روزه اش صحیح است هر چند قصد اقامت ده روز نداشته باشد. 〰️🔹〰️🔹〰️🔹〰️ 🔷 سایت آیت الله خامنه ای/ کانال فقه و احکام 📎 📎 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔@setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاد امربه‌ معروف‌ شهرستان‌ بابلسر
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 61👇 چه قدر این صدا بهم آرامش میداد. دلم همچین
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 62 👇 گوشه رینگ گیر افتاده بودم. حق با بابا بود. باید زودتر میدیدم. ولی خب هانیه تسلیم بشو نیست! همینطور که داخل کیف رو نگاه میکردم، گفتم: - نگران نباش باباجون. طرف آدم درستی بود. و باز هم نگاه های پدرانه...! - آدم شناس شدی هانیه! همه چی رو 2 بار چک کردم! - بفرمائید همش هست. بالاخره نفس عمیق به ریه های بابا رسید. منم بدجوری امروز استرسی شده بودم. بابا تلفنی به کلانتری خبر داد که کیف پیدا شده. ولی خب بازم گفتن فردا حضوری باس بره اونجا گزارش پر کنه، امضا کنه و از اینجور کارا. تا خونه فاصله زیادی نبود. خیالمون که واسه چک ها راحت شد، راه افتادیم. بابا رو کرد به من... - نگفتی؟ شونه ای بالا انداختم و گفتم: - متوجه نشدم.. چیو؟ سوالی پرسیدید؟ - نگفتی چرا اینقدر دیر اومدی؟ تازه دوهزاریم جا افتاد! - هااا... ؟ هیچی... ابروهای بابا بالا رفت... - جواب چرا که هیچی نیست! مخم امروز به تعطیلات رفته بود! سعی کردم درستش کنم بدتر شد! - چیزه... هیچی هیچی که نه. راستش رفتم تو که کیف رو بگیرم دیدم جلسه دارن مجبور شدم یه کم نشستم. - جلسه بود نشستی؟ نمیفهمم! شما هم دعوت بودی؟ با یه لبخند به صورت بابا نگاه کردم و با سکوت دوباره نگاهم رو به خیابون دادم.. معلوم بود بابا هنوز واسه معطل شدنش کلافه هست... - ما اینجا زیر پامون علف سبز شد، خانم جلسه تشریف بردن. بفرمائید اونوقت چه جلسه ای بود؟ سران قوا یا پنج به علاوه یک؟ اینطوری فایده نداشت... فرمون ماشین که دستم بود... باید فرمون بحث رو هم دست میگرفتم. از مهره ماری که هر دختری پیش باباش داره استفاده کردم. هر چه مظلومیت و معصومیت بود توی چشام ریختم... دست بابا رو توی دستم گرفت. با لحن معصومانه صداش زدم.. - بابایی... ببشخید. اشتباه کردم. ناراحت نباشید دیگه. معذرت میخوام.. دیگه تکرار نمیشه. قول میدم... این بار بابا سکوت کرده بود.. ادامه دادم... - راستش نمیخواستم دیر بیام. پیش اومد. کاملا اتفاقی.. رفتم تو دیدم مجلس روضه دارن.. زهرا گفت بشین تا برم کیفت رو بیارم. یه کم یاد قدیما افتادم و حواسم پرت شد بازم معذرت میخوام که معطلتون کردم. بابا سری تکون داد که یعنی خب حالا. بخشیدمت دفعه بعد تکرار نشه زدم روی ترمز و بابا رو بغل کردم. خنده روی صورت بابا نقش بست.. بابا دستش رو روی صندلی من گذشت و به سمت من چرخید و پرسید.. - چیزی بهت نگفتن؟ چرا امشب هر چی بابا میپرسه من مثل خل و چل ها فقط نگاه میکنم و متوجه نمیشم! یعنی چی که چیزی بهت نگفتن! گفت بشین تا کیف رو بیارم دیگه. همین. متعجب پرسیدم.. - نه چه طور؟ چیزی باید میگفتن؟ نباید چیزی میگفتن؟! از نگاه بابا تازه متوجه ضایع بودن ریخت و قیافم شدم! شلوار چسب کوتاه، مانتو جلوباز، موهای بیرون ریخته، آرایش! انصافا مناسب هیئت نبود! ماشین رو توی حیاط پارک کردم سری تکون دادم و گفتم - نه چیزی که نگفتن. یعنی شایدم پیش نیومد که نگفتن. نمیدونم... اصلا همه جا تاریک بود. منم که تا آخرش نموندم و زود اومدم دیگه. بابا از اون نگاه هاش کرد و گفت: - معنی زود اومدنم فهمیدیم. تو هم مثل مامانت اهل زود اومدنی! خندیدیم و به سمت خونه رفتیم.. ✍️ مجتبی مختاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔 @setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 امروز دوشنبه متعلق است به وجود نازنین علیه السلام و علیه السلام و برابراست با؛ 🗓 30 مرداد 1402ه.ش 🗓 4 صفر 1445 ه.ق 🗓 21 آگوست 2023 میلادی 🥀 ذڪر روز 🥀 ای برآورنده ی حاجت ها جهت سلامتی و و هدیه به روح صلوات https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
✨﷽✨ ✍️ امیرالمومنین (ع) میفرمایند: " وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ " "تمام کارهای نیک و حتی جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهی از منکر، چون دمیدنیست به دریایی پرموج پهناور" 📌به ما بپیوندید 🆔@setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
40.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔍تجسس در کار فرزندان ⁉️آیا والدین حق کنترل و تجسس موبایل، رایانه و دیگر وسایل شخصی فرزندان خود را دارند؟🤨 🔻در چه صورت خانواده ها مجاز به چنین کاری هستند؟🧐 ✅ پیشنهاد دانلود 👌 💠 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔@setadeabm_bbs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاد امربه‌ معروف‌ شهرستان‌ بابلسر
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 62 👇 گوشه رینگ گیر افتاده بودم. حق با بابا بود.
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 63👇 صدای قار و قور شکمم بلند شده بود... حس اینکه تا سر یخچال برم رو نداشتم. هر طوری بود بدن همیشه سبک اما سنگین امشبم رو تا آشپزخونه همراه خودم آوردم. مامی نبود ولی دستپخت کوکب خانم روی گاز صدام میزد. روغن زرد که با برنج ایرانی ترکیب بشه عطر و طعمش رو محشر میکنه. از خجالت شکمم در اومدم و به اتاقم رفتم و روی تخت ولو شدم.. صدای بلند خوابم میاد خوابم میاد چشمام نمیذاشت که بخوابم. البته دلیل اصلی نخوابیدنم خبری بود که منتظرش بودم. یه ضرب المثل آلمانی هست که میگه موفقیت نصیب افراد خواب آلوده نمیشه! جنگی بین چشم هام و دل نگرونم راه افتاده بود.. قرار بود امشب نتایج دور دوم آزمون رو اعلام کنن. گوشی به دست توی رختخواب غلت میزدم. مدام ساعت رو چک میکردم و توی سایت وزارت علوم پرسه میزدم. ساعت هم که انگار نون نخورده تا ثانیه هاش رو هل بده! بالاخره عقربه های چاق و لاغر ساعت بعد یه مسیر طولانی به عدد 12 رسیدن .. از قبل توی سایت منتظر بودم و بی معطلی صفحه سایت رو Refresh کردم. تازه نبض و قلبم یادشون افتاده بود که در بدن وظیفه ای به نام تپیدن هم دارن! خوشبختانه راس ساعت اطلاعیه نتایج دور دوم آزمون در سایت وزارت علوم بارگزاری شده بود. واقعا آزمون سختی بود. یاد دسته گل هایی که تقدیم این ملت کردید بیفتید متوجه عرض میشید. نفهمیدم کی اطلاعیه رو بازش کردم.. 4 چشمی بهش خیره شده بودم یه لیست از اسامی با یه سری توضیحات... کاش فائزه و الناز هم اینجا بودن تا وقتی اسمم رو دیدم از ذوق موهاشون رو میکشیدم! حتما یه روزی اون نیشگون سبک انبر قفلی الناز رو جبران میکنم.. دوست داشتم سریع برم سراغ اسمم و جیغ بزنم. باید داد و هوار راه مینداختم و خونه رو میذاشتم روی سرم! فقط کافی بود یکی از این 14 اسم، اسم من باشه. چشمام رو برای لحظاتی بستم! مرضم گرفته بودم هیجانش رو بیشتر کنم! کنترل احساسات هم سخته ها. ولی حال میده گاهی آدم به خودش نه بگه! تونستید این تمرین رو انجام بدید. یه روزی به دردتون میخوره. چشمام رو باز کردم. یه نفس عمیق... دونه دونه از اول شروع کردم به خوندن لیست. سعی کردم چشمام خط های بعدی رو نبینه.. دل تو دلم نبود ولی شمرده شمرده اسامی رو میخوندم. به ته لیست رسیدم.. فکر کنم اسمی رو از قلم انداختم دوباره از اول تا آخر لیس رو نگاه کردم... البته این بار با سرعت و اضطراب بیشتر! چشام به صفحه مانیتور خیره شده بود! پلک هام از بهم خوردن امتناع میکرد.. به دستور قلب عرق سردی روی پیشونیم در حال پیاده روی بود. اون از روزم که با کلی استرس و بدبختی گذشت. اینم از شبم که ..! حیف حسی که گرفته بودم.... اسامی برنده ها بود ولی اسم من نبود! ✍️ مجتبی مختاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📌به ما بپیوندید 🆔 @setadeabm_bbs https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا