ستاد امربه معروف شهرستان بابلسر
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_بیست_هفتم🎬: همه چیز طبق نظریه شمسی پیش میرفت و شمسی و فتانه تمام راه ه
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_بیست_هشتم 🎬:
فتانه با اینکه همیشه دعا می کرد صمد از جلوی راهش کنار برود تا به اسحاق که مدتی بود با او در ارتباط بود برسد، با دیدن صحنهٔ تصادف که کلهٔ صمد زیر بنز قرار گرفت و در یک لحظه مانند توپی ترکید و خون و مغز ان مرد بینوا و مهربان به اطراف پاشید، دلش گرفت، قطره اشکی از گوشهٔ چشمش سرازیر شد.
شمسی با سنگدلی که برای یک زن عجیب بود، به صحنه پیش رو نگاه میکرد و لبخند ریزی زد رو به فتانه گفت: ببین موکل چه کارها میکنه! من و تو نتونستیم کاری کنیم اما موکل سفلی یک لحظه کارش را تموم کرد و بعد خیره به چشمهای فتانه شد و با تعجب گفت: تو داری گریه میکنی؟! یه کوه سنگی را از بین راهت برداشتم، حالا آبغوره گرفتنت برای چیه؟! تو که از صمد بدت میومد..
فتانه سری تکان داد وگفت: آره صمد مرد مهربونی بود اما در حد و اندازه من نبود، من یه شوهر میخوام مثل اسحاق، هم کشته و مرده ام هست و هم خوشتیپ و خوش قیافه است ،ماشین هم داره راحت میتونیم بریم تهران و بیایم، مثل صمد نیست که همش بند زمین و درخت و آبیاری و گل و شل باشه...
شمسی با شنیدن این حرف انگار کاسهٔ آب سردی بر سرش ریخته باشند، چشمهایش را ریز کرد و گفت: ببینم چی گفتی تو؟! اسحاااق؟! تو...تو..تو به من قول دادی، قرار شد جاری من بشی و محمود را تور کنی، نه اینکه فیلت یاد هندستون کنه و مرد دیگه ای را زیر نظر کنی...
فتانه سرش را به طرفی دیگر برگرداند و گفت: وای نمیتونم ببینم! جمعیت دور صمد بدبخت جمع شدن، پاشو بریم، الان وقت مناسبی برای این حرفا نیست..پاشو..
شمسی با عصبانیت دست فتانه را کشید و گفت: کجا بری؟! میگم تکلیف قول و قرارمون چی میشه؟! اسحاق مسحاق نداریم هااا
فتانه دستش را کشید و گفت: درسته من محمود را دوست داشتم اما الان محمود زن داره تازه اگرم زنش را طلاق بده ،اون دوتا بچه داره، من میبا پرستار بچه هاش بشم و از طرفی به گوشم رسیده که حسن آقا پشت سر من حرف میزده و میگفته: این دخترهٔ جوون، با وجود یه شوهر زیبا و کاری و باخدا مثل صمد،با اسحاق روی هم ریخته، پس وقتی پدر محمود اینجور میگه، مطمئن باش هیچوقت اجازه نمیده پسرش بیاد یکی مثل من را که پشت سرش حرف و حدیث هست بگیره...
شمسی چشم غره ای به فتانه رفت و گفت: تو چکار به اینا داری،من محمود را برات جور میکنم...
فتانه که در دلش به خریت شمسی میخندید، در حالیکه بر سرش میزد از پشت درخت بیرون آمد و به سمت جمعیتی که دور پیکر بی جان صمد جمع شده بودند رفت، او باید فیلم بازی می کرد تا کسی این تصادف مرگبار را به پای فتانه ننویسد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔@setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
جزء ۹ ✨
💞📖هر روز با یک صفحه قرآن ✨
اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم
🌹🌹🌹🌹
┏━━━🍃🌷🔰🌷🍃━━━┓
📌به ما بپیوندید 👇👇
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
┗━━━🍃🌷♻️🌷🍃━━━┛
◾️چرا عزاداری امام حسین(ع) از روز اول محرم شروع میشود؟
1. امام رضا(ع) میفرماید: «از اول دهۀ محرم، حزن و اندوه در چهرۀ پدرم دیده میشد و حالت عزادار به خود میگرفت و روز دهم، روز مصیبت و گریۀ او بود» (امالی صدوق/128)
2. عزاداران با ده شب عزاداری، در واقع خود را برای حضور در غم بزرگ عاشورا آماده میکنند. اگر عزاداری از روز عاشورا شروع میشد ذکر مصیبتها خیلی دردناکتر و غیرقابل تحملتر میشد.
3. یک دهه عزاداری قبل از عاشورا میتواند موجب کسب توجه و سوز دل در روز عاشورا باشد. کسانی که دل غافلی دارند یا در اثر توجه به تعلقات دنیا احساس محبتشان به امام حسین(ع) کم شده، ده روز فرصت دارند تا در محافل عزاداری با شنیدن مواعظ و معارف دینی آمادگی لازم را کسب کنند تا مبادا در روز مصیبت بزرگ عاشورا بیاحساس و بیتوجه باشند.
4. و شاید حکمت آن این باشد که در واقع این عزاداری دهۀ اول محرم یک نوع اعلام آمادگی برای نصرت است تا صرف سوگواری، و گویی عزاداران به قصد یاری اباعبدالله الحسین(ع) از همان ابتدای محرم به خیمۀ اباعبدالله الحسین(ع) میروند که مولایشان را غریب نگذارند. به همین دلیل عزاداری دهۀ عاشورا رنگ و بوی حماسی دارد و دستههای عزا با علائم دستههای رزمی در میادین دیده میشوند. در حالی که عزاداری از عصر عاشورا و شام غریبان به بعد تنها رنگ و بوی غم به خود میگیرد و حتی رسم شده است از ظهر عاشورا به بعد بیرقها را به علامت شهادت اباعبدالله الحسین(ع) میخوابانند و دیگر برافراشته نگه نمیدارند. (استاد #پناهیان)
#احکام
#ماه_محرم
📌به ما بپیوندید
🆔@setadeabm_bbs
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ روز شمار هفته احیاء امر به معروف و نهی از منکر
🔹 شعار محوری «امر به معروف و نهی از منکر، نهضت حسینی؛ گفتمان زینبی»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔@setadeabm_bbs
💠حضور دبیر و همکاران ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان در مراسم عزاداری اولین شب از ماه محرم
#مسجد_جامع_بابلسر
#حضور
🗓یکشنبه ۱۴۰۳/۰۴/۱۷
┏━━━🍃🌷🔰🌷🍃━━━┓
📌به ما بپیوندید 👇
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
┗━━━🍃🌷♻️🌷🍃━━━┛
ستاد امربه معروف شهرستان بابلسر
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_بیست_هشتم 🎬: فتانه با اینکه همیشه دعا می کرد صمد از جلوی راهش کنار برو
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_بیست_نهم 🎬:
روز چهلم صمد بود و مردم در این چهل روز، هزاران حرف درباره مرگ صمد زدند و آخرش هم به فتانه رسیدند، همه اعتقاد داشتند هر چه هست زیر سر فتانه است چون در آن روستای کوچک همه میدانستند که صمد عاشقانه فتانه را دوست دارد و فتانه او را از خود میراند و چشمش دنبال کس دیگری ست ، در این مدت چهل روز گهگاهی مخفیانه فتانه با اسحاق دیدار داشت و قول و قرار گذاشته بودند تا بعد از مراسم چهل صمد به دور از چشم مردم، هر دو به تهران بروند و بی سرو صدا زندگی رؤیایی در تهران راه بیاندازند.
شمسی هم که متوجه ارتباط عمیق فتانه و اسحاق شده بود،انگار در لاک خود فرو رفته بود و سعی می کرد به فتانه نزدیک نشود.
فتانه برای اینکه نشان دهد صمد را دوست داشته، حکم کرده بود که مراسم چهلم در خانه پدر بزرگش برگزار شود، خانهٔ ملا غلام مملو از جمعیت شده بود، صدای شیون مادری که جوانش را از دست داده بلند بود و دیز مملو حلوا و خرما همراه با سینی های چایی داخل اتاق ها میشد و خالی برمی گشت.
فتانه لباس مشکی و روسری مشکی که اطرافش زردوزی شده بود برتن کرده بود و جمعیت را زیر نظر داشت و گهگاهی قطره اشکی هم میریخت تا مردم را فریب دهد، ناگهان نیروی درونی از او خواست تا از اتاق بیرون بیاید و روی حیاط برود.
فتانه ناخواسته از جا بلند شد، از در اتاق بیرون رفت،جلوی در کپه ای از گالش و دمپایی های رنگارنگ بود، فتانه با پای برهنه روی کپه کفش ایستاد، خیره به دود هیزمی شد که از زیر دیگ بزرگ آبگوشت به هوا بلند بود و بچه هایی که دور و بر آتش میپلکیدند و در عالم خود غرق بودند.
در همین حین صدای آشنایی از کنارش او را به خود آورد: سلام فتانه، ان شاالله غم آخرت باشه، ان شالله بقای عمر شما باشه..
فتانه رویش را به سمت راستش چرخاند و تا چشمش به آن مرد افتاد، انگاری بندی درون دلش پاره شد، قلبش به تپش افتاد و احساس گر گرفتی داشت،با حالتی دستپاچه گفت: س..س..سلام آقا محمود، خوش آمدید، کاش توی یه موقعیت دیگه به خونه ام دعوتت می کردم، خیلی لطف کردین
محمود که انگار نیروی ماورایی به او دستور میداد که دلبری کند گفت: غصه نخور و گریه نکن فتانه خانم که چشمای قشنگت پف میکنه، قسمت باشه جور دیگه ای هم میهمانت میشم.
با این حرف محمود عرق سردی روی تن فتانه نشست، هیکل مردانه و صورت زیبای محمود گویی سحری داشت که تمام قول و قرارهایش با اسحاق را فراموش کرد، فتانه چادر سیاه رنگ سرش را رها کرد به طوریکه قرص صورتش پیدا شود، همانطور که خود را مشغول بازی با روسری اش نشان میداد، روسری را عقب تر کشید تا زیبایی هایش را به رخ مردی بکشد که انگار جوانه عشقی در وجودش کاشته بود و با طنازی زنانه ای گفت: کاش تقدیر آنطور که ما می خواییم باشه..
محمود صدایش را پایین تر آورد و گفت: من تنها اومدم روستا، یه چند روزی هم اینجا میمونم، اگر دوست داشتی حال و هوایی عوض کنی، آخر هفته میرم تهران، تنها هم هستم، ماشین هم خااالی..
محمود نفهمید که این حرف از کجایش درآمد و اصلا چرا اینجور گفت!!
اما قند توی دل فتانه آب میشد که ناگهان قامت حسن آقا که می خواست وارد خانه شود از دور نمایان شد، گویی نیرویی به فتانه گوشزد کرد که حسن آقا آمد، فتانه نگاهی به در ورودی کرد و گفت: باشه خبرت می کنم و با زدن این حرف وارد اتاق شد و نمی دانست که کمی آن طرف تر، درست توی درگاه اتاق تنور، شمسی ،از دور او و محمود را زیر نظر دارد و لبخندی مرموزانه روی لبش نشسته بود...
حسن آقا وارد خانه شد و او حس کرد که محمود و فتانه را با هم دیده، اما جلوتر که آمد، فقط محمود بود، حسن آقا دست پسرش را گرفت و گفت: اومدی سرسلامتی بدی، فقط به ملا غلام و پدر و مادر صمد تسلیت بده، با این دخترهٔ چش سفید،چشم تو چشم نشی که هنوز کفن شوهر بدبختش خشک نشده، با مردهای دیگه روی هم ریخته...
محمود نفسش را آرام بیرون داد و همراه با پدر به سمت اتاقی رفتند که مردها در آنجا جمع بودند..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌به ما بپیوندید
🆔@setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
جزء ۹ ✨
💞📖هر روز با یک صفحه قرآن ✨
🤲🏻اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
✨اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
✨اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
✨اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن
✨اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن
✨اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن
✨اللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن
✨اللّهُمَّ ارْحَم مَوْتانا بِالْقُرآن
✨اللّهُمَّ تَقَبَّل صَلاتَنا بِالْقُرآن
✨اللّهُمَّ اسْتَجِب دُعاءَنا بِالْقُرآن
اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم
🌹🌹🌹🌹
┏━━━🍃🌷🔰🌷🍃━━━┓
📌به ما بپیوندید 👇👇
🆔 @setadeabm_bbs
https://eitaa.com/joinchat/2941387025C6dd06744fc
┗━━━🍃🌷♻️🌷🍃━━━┛