eitaa logo
پایگاه اطلاع رسانی ستاد نمازجمعه و دفتر امام جمعه شهر محلات
282 دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
614 فایل
پایگاه اطلاع رسانی اخبار وفعالیت های ستاد نماز جمعه شهر محلات پایگاه‌ اطلاع رسانی اخبار و فعالیتهای ستاد نماز جمعه و دفتر امام جمعه شهرستان محلات ارتباط با ما: @omidbeygi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 چهاردهم محرم 📜 🔘 + زینب گفت: "خدایی را سپاس می گویم که ما را پاک و مُطهر ساخت از هر آلودگی." "جز فاسق دروغ نمی گوید و جز بدکاره رسوا نمی شود و آن ما نیستیم. دیگرانند." 🔰و ابن زیاد، درمانده شد در جواب سخن دختر علی، گریزی نداشت جز آن که احساس و عاطفۀ او را زخمی کند ••• _ گفت: "مگر ندیدی که خداوند برادرت را نیست و نابود کرد؟" ••• و خرسند از این طعنه، به خود بالید و خندید ••• 🔹زینب، نگاه سرزنش باری به او کرد و پلک فرو بست، و تمام آنچه که از خون حسین روییده بود را یکجا به آنی دید.🔹 ••• خون حسین جوشید و خروشید و نور شد ••• ••• گذشته و حال و آیندۀ تاریخ به هم آمیخت ••• ••• ذبح عظیم واقع شد ••• 🔹به خون حسین، دیوار قطور شجرۀ ملعونه فرو ریخت.🔹 🔻راه فَلاح و رستگاری، به روی بشر گشوده شد، امامت به نور حسین پایدار ماند.🔺 🔰حزب الله و حزب الشیطان مجسم شد، ظهور قائم آل محمّد مهیا شد، گلستان شد زمین، آرایشی زیبا ز زیور یافت ••• ••• زینب، به خود آمد و پلک گشود ••• ••• و این همه در کَسری از ثانیه بود •••• + زینب گفت: 💠"ما رأیت الاّ جمیلاً!"💠 🔰"ندیدم به جز زیبایی!"🔰 "در آنروز، جلوه های شرف و غیرت و محبت به تمامی رُخ نمودند، و ما جز رشادت و وفاداری و زیبایی هیچ ندیدیم." ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۵ روز تا
📜 پانزدهم محرم 📜 🔘 +••• "آیا قرآن نخوانده اید که فرمود: 💠"وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ."💠 🔰"و محمد، جز فرستاده ای که پیش از او هم پیامبرانی آمده وگذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمیگردید؟"🔰 "چه بد توشه ای برای خود از پیش فرستادید." ••• مردمان خجل شدند و شرمگین ••• ••• و کسی از میان آنان فریاد کرد ••• - گفت: "غفلت کردیم و در این غفلت نابود شدیم." 🔺و مردمان، گریه سر دادند و شیون کردند.🔻 + سیدالساجدین گفت: "رحمت خدا بر کسی باد که پندم بپذیرد و سفارش ام را در بارۀ خدا و رسول الله و اهل بیت او به خاطر بسپارد." ¤ دیگری گفت: "یابن رسول الله! موعظه مان کن که فرمانبر تواییم." × آن یکی گفت: "پیمان ات را محترم می شماریم و دلهامان را به جانب تو روانه می کنیم، و هوای تو را در سر می پروریم." ~ دیگری گفت: "صلوات خدا بر جدّت.تو فرمان بده تا یزید را از تخت به زیر کشیم و از آنانی که بر شما ستم کرده اند بیزاری جوییم." ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۴ روز تا
📜شانزدهم محرم📜 🔘 •••الا ای اهل عالم••• "نبرد، نبرد نور و ظلمت است." "الله، ولیّ کسانی است که ایمان آورده اند و آنان را از تاریکیها به سوی نور می برد" "و شیطان، ولیّ کسانی است که کفر ورزیدند و آنان را از نور به سوی تاریکی ها می برد." "و محمّد، نه از جنس نور، که عین نور است." "و ابوسفیان، زاییدۀ ظلمت." •••الا ای اهل عالم••• "ابوسفیان، با رسول الله جنگید." "و رسول الله از ماست." "معاویه، با وصی او علی بن ابی‌طالب در ستیز بود." "و علی از ماست." "یزید، فرزند او حسین بن علی را به قتل رساند." "و حسین از ماست." "سُفیانی، با قائم ما مهدی موعود در جنگ است." "و مهدی از ماست." •••الا ای اهل عالم••• "آل رسول همان شجرۀ طیبه است با ریشه ای استوار و شاخساری در آسمان." "و سُفیانیان، از تبار شجرۀ خبیثه و بَرکَنده شده از زمین و بی قرار." •••الا ای اهل عالم••• 💠"وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ."💠 "اسماعیل در ازای قربانی بزرگ رها گردید." "و محمّد به عهد خود وفا کرد." 💠"فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ."💠 "پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن." "و اینچنین بود که پیکر حسین در روز عاشور به خون غلتید" "و خون حسین جوشید و خُروشید و در تلاطم، نور شد" "شد مصباح الهدی ، نور هدایت." "و کاروان او، شد سفینه النجاه" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۳ روز تا
📜 هفدهم محرم 📜 🔘 ••• 🔹به آب زد و مشک ها یک به یک پُر کرد.🔹 • • • و سپس • • • 🔹دست بر آب بُرد و دو کف پُر کرد از آب.🔹 🔰پرتو نوری، آب را روشنی بخشید، و صدایی او را خواند، گویی فاطمه بود، که صدا زد؛ عباس! ••• ••• عباس نگاه گرداند، فاطمه بود که او را می خواند ••• ••• آب از کف فرو ریخت ••• * گفت: "نمی نوشم تا یوم الله ظهور!" 🔺و لبان خشکیده به زبان تَر کرد و تاخت سوی خیمه گاه.🔻 🔰سپاه جهل و تاریکی یورش کردند، و عباس شمشیر ‌گرداند و آنان را یک به یک سرنگون کرد ••• ••• باران تیر بر مشکها ‌بارید ••• 🔰اسب نفس‌زنان در میان نخلستان تاخت، و مردان سپاه، به زخم شمشیر عباس، یا کشته شدند یا گریختند ••• ❌مردی از پشت نخل بیرون جهید ••• ❌شمشیر در هوا گشت و فرود آمد ••• 🔴قطرات خون بر زمین فرو غلتید.🔴 🔸و صدای عباس در فضا ‌پیچید.🔸 * گفت: "واللَّه ان قطعتموا یمینى ، انى احامى ابدا عن دینى." ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۲ روز تا
📜 نوزدهم محرم 📜 🔘 ••• + گفت: "این منم علی، فرزند حسین بن علی، از جوانان بنی هاشم، آمده ام تا شما را به ضربت شمشیر حق درهم کوبم!" 🔰سواران سپاه کُفر سوی او تاختند، و در میان هجوم پُر تعداد سواران، از نظر پنهان شد ••• ••• سکوت بود و سکوت ••• 🔰که صدای فراز و فرود شمشیرها، سکوت را درهم شکست ••• 🔺و فاطمه، آشفته حال ناظر بود.🔻 🔰جمع بسیار سواران در مصاف با علی اکبر، گِرد او حلقه زدند، و سپاه آن به آن موّاج شد و از سویی به سویی رفت ••• 🔹شمشیرها فرا رفت و فرود آمدند، نبرد حق و باطل، به تمامی رُخ نمود.🔹 🔰رفته رفته، تلاطم میدان آرام گرفت، مردان سپاه پس کشیدند و حلقۀ حصر از هم گسست، خیل بسیار مردان سپاه، سرنگون از اسب، یا از زخم جراحت ناله کردند، یا به مرگ رفته بودند ••• 🔺علی اکبر خواست تا از زمین برخیزد، نتوانست.🔻 ••• قافله سالار سوی او پَرکشید ••• 🔹قبل از آنکه او را در بغل گیرد، رسول الله آغوش گشود و علی اکبر را در بغل گرفت ••• ••• صورتش را بوسید ••• 🔵 و به جرعه ای آب، سیرابش کرد!••• ● ۳۰ روز تا
📜 بیست و چهارم محرم 📜 🔘 ••• 🔰سکینه دل در دلش نبود، که صدای تیری نفیرکشان در فضا پیچید، دل آسمان را شکافت ••• ❌حرمله به شادی برخاست و کمان به پشت ‌افکند ××× 🔹رباب، صدای فریاد زنی را شنید که خدا را می خواند، و سپس در هراس، سر چرخاند.🔹 🔺تیر بر گلوی طفل نشسته بود و خون از گلوی او می جوشید.🔻 * قافله سالار گفت: "وای بر این قوم، آن هنگام که با پیامبر روبرو شوند." ••• و سپس، کاسۀ دست از خون پُر کرد و به آسمان پاشید ••• 🔰آسمان آغوش گشود، قطرات گلگون خون، به دل آسمان رفت و همچو نور تابید، آسمان قطرات خون را به امانت گرفت، و قطره ای باز پس نداد ••• 🔸خون را به ودیعه گرفت تا به آن، کالبد نیمه جان غفلت زدگان را بخشد حیات.🔸 ••• قافله سالار، نگاهی به خدا کرد، و خدا او را می دید ••• * گفت: "آسان است هر مصیبتی که بر من فرود آید، زیرا که خدا می بیند!" ● ۲۵ روز تا
📜 بیست و ششم محرم 📜 🔘 🔰قاسم، سر فرود آورد و خود را بر پای قافله سالار انداخت، پای او را، بوسه از پس بوسه زد ••• + گفت: "بخدا نوبت من است. بخدا نوبت من است مولا!" 🔹قافله سالار او را بلند کرد و بوسید، به بغل گرفت و بویید.🔹 🔸دستار از سر قاسم بر گرفت، صورت همچو قرص ماه او را پنهان کرد.🔸 ••• و عِنان اسب را گرفت ••• 🔺قاسم، کوچکتر از آن بود که پایش رکاب را بگیرد، اسب، سر فرو افکند و زانو زد.🔻 ••• قاسم بر اسب نشست ••• + گفت: "دعایم کن عموجان!" 🔹نهیبی براسب زد و سوی میدان تاخت.🔹 🔰استوار بر اسب، خود را محکم کرد و رجز خواند ••• + گفت: "بشناسید مرا اگر نمی شناسید، منم قاسم، فرزند حسن بن علی، نوادۀ پیامبرخاتم و امین خدا!" ••• جُنود ابلیس، صف کشیدند به مصاف ••• 🔹به سپاه کفر هجوم بُرد و از نظر پنهان شد.🔹 🔰جنگ شمشیر در گرفت و غوغایی به پا شد، و رمله از کنار خیمه، با نگاهی گریان ناظر بود ••• 🔰عاقبت گرد و غبار میدان، رفته رفته فرو افتاد، قافله سالار سوی قاسم پَر کشید ••• ••• لحظۀ اندکی گذشت ••• 🔺پیکر بی جان قاسم را به بغل گرفت و از دل میدان، سوی خیمه ها آمد.🔻 ● ۲۳ روز تا
📜 بیست و هشتم محرم 📜 🔘 💠شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طینَتُنا💠 🔰شیعیان ما از باقیمانده گل ما آفریده شده اند.🔰 💠خُلِقَ شِیعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا💠 🔰شیعیان مااز شعاع نورماآفریده شده اند🔰 💠شِیعَتُنا الْمُسَلِّمُونَ لِأمْرِنا💠 🔰شیعیان ماکسانی هستند که دربرابر امر ماتسلیم اند🔰 •••و من پُر درد و زخم خورده و رنجور، تنها نشسته و او را نظاره می کردم••• 🔰روحم پَر می کشید تا نزد او رود و با او هم کلام شود، ولی پرهیز و شرم، اجازه نداد که بدون اِذن سوی او روم••• 🔹پس به تمنّا و عجز، در خیال خود با او هم سخن شدم.🔹 ~ گفتم: "این آرامش و یقین، این نور و این امید، که در چشمان تو موج می زند از کجاست؟" "ای همسفرۀ یتیمان و فقیران بینوا" "ای بلیغ و فصیح در سخنوری، همچون علی" "ای زینت عابدان، ای آقای ساجدین، که خدا ترا اینگونه خواند" "ای زینت صالحین و ای سید متقین" "ای صاحب دعا، در هنگامۀ سحر" "ای غزل سرای زبور آل نبی" "ای فرود آورندۀ اِنجیل اهل بیت" "ای صاحب اُخت القرآن" "ای آشکار ساز معارف حقۀ آل الله" "ای ترجمان مَرام و مُراد حسین در زبان دعا" "ای رفیق مهربان، ای راوی اصیل عاشور و کربلا" "ای حافظ و ای مخزن اسرار الهی از اَزَل تا روز حَشر" "اگر تو نبودی، ما دعا و مدح و ثنا و ستایش رَب، از کجا آموختن؟" "اگر تو نبودی، ما اخلاص و اخلاق را از کجا دانستن؟" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۲۱ روز تا
📜 دوم صفر 📜 🔘 ••• 🔺یزید در ترس و هراس بود و وامانده.🔻 _ گفت: "تو که هستی؟" ~ گفت: "شریک انعقاد نطفه ات را نشناختی؟ شیطان!" _گفت: "از من چه می خواهی؟" ~ گفت: "دیگر هیچ! آنچه می خواستم انجام دادی." •••آمده ام در جشن تو شریک باشم••• 🔰یکباره زمان به چرخش آمد و حاضران جان گرفتند و همه چیز روال خود گرفت••• •••یزید بر تخت لَم داده بود و دیگران، صف کشیده بودند در تالار به انتظار••• 🔰نیزه داران پس کشیدند و مردی با طشت، سر سیدالشهداء را به ارمغان برای یزید آورد••• - گفت: "رکابم را پُر از طلا و نقره کنید که من مرد بزرگی را کشتم،" "زمانی که عرب به قوم و نژاد فخر می کند،" "من کسی را کشتم، که پدر و مادرش بهترین بودند،" "من کسی را کشتم، که نژاد اش از همه والاتر بود." •••یزید برآشفت، برخاست و فریاد کرد••• _ گفت: "تو که می دانستی او بهترین است، چرا او را کشتی؟" - گفت: "به امید دریافت جایزه از خلیفه!" _ گفت: "بهره ای از من به تو نمی رسد، جز آنکه گردنت را بزنم. ببریدش." 🔰نفس ها در سینه ها حبس شد، و نگاه متحیر جماعت حاضر، در رفت و آمد بود بین یزید و التماسِ مرد••• 🔺نگهبانان مرد را بردند، تا سرش را به دم تیغ بسپارند.🔻 🔸شمر و دیگران، با بازماندگان کاروان به تالار آمدند.🔸 ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۸ روز تا
📜 سوم صفر 📜 🔘 🔰از میان جماعت، پیرمردی نصرانی گذر می کرد، هیجان آنان را که دید••• - گفت: "این سر از آن کیست؟" _ یکی گفت: "حسین از نوادگان محمّد مصطفی." - گفت: "فرزند پیامبرتان؟" _ مرد به غرور گفت: "آری!" ••• پیرمرد افسرده شد ••• - گفت: "گِل شما را از چه سِرشته اند؟!" "مسیحیان، سُم الاغی را که گمان می برند عیسی مسیح بر آن سوار شده، در کلیسای حافر میان حُقه ای از طلا حفاظت می کنند، بر آن بوسه می زنند و به طواف گِرد آن می گردند، و شما پسر پیامبرتان را می کشند و خاموش مانده اید؟" •••گویی همه لال بودند و هیچ کس کلامی نگفت••• 🔹سر سالار شهیدان، از فراز دروازه درخشید، و باد موی و محاسن خونین را بازی داد.🔹 🔹و سالار شهیدان، بار دیگر، اینبار از بالای دروازه سخن گفت.🔹 * گفت: 💠"وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ."💠 🔰"آنان که ظلم کنند، بزودى خواهند دانست که به چه کیفر گاهى بر می گردند."🔰 ● ۱۷ روز تا
📜 چهارم صفر 📜 🔘 ••• 🔰ولوله ای در گرفت و یکی از مردان فریاد کرد••• - گفت: "خلیفه اجازه دهد او سخن بگوید." × یزید گفت: "او از خانواده ای است که اگر لب بگشاید چون ساحران عقول را زایل کند، و ابلهان را فریفته نماید." •••حاضران به همهمه آمدند، یکی فریاد کرد••• ~ گفت: "مگر ما ابلهیم که بی جهت فریفته شویم؟" 🔺خطیب وامانده بود و یزید چاره ای نداشت.🔻 🔰عاقبت به اکراه پذیرفت و خطیب از منبر به زیر آمد و سیدالساجدین بالا رفت••• 🔹حمد وسپاس گفت پروردگارش را و ادامه داد🔹 + گفت: "ای جماعت مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و بر هشت ویژگی برتری داده." "عطا فرمود به ما، علم و بردباری، و سخاوت و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مومنان را به ما ارزانی داشت." "و بر دیگران برتری داد، و محمّد و علی و فاطمه، جعفرطیار و حمزه، و حسن و حسین و مهدی را،" "از ما انتخاب کرد. پس هر که مرا شناخت، می شناسد، و هر که نمی شناسد بداند،" "منم علی بن حسین!" "من پسر مکّه و منایم، من پسر زمزم و صفایم." "من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد و بر جای خود نصب کرد." "من فرزند بهترین طواف کنندگانم، من فرزند بهترین حج گزاران و تلبیه گویان ام،" "من فرزند کسی هستم که بر بُراق نشست و به آسمان رفت،" "من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصی رفت" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۱۶ روز تا
📜 ششم صفر 📜 🔘 ••• 🔰فوج بسیار ملائک، بار دیگر فرود آمدند با پنج مرکبِ دیگر از نور••• + سکینه پرسید: "این بانوان کیستند؟" ~ گفت: "حواء ام البشر، آسیه دختر مزاحم، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خولید" + سکینه پرسید: "بانویی که در این میان آنان محزون است، او کیست؟" ~ گفت: "جدّه ات فاطمه دختر محمّد است!" •••سکینه تاب نیاورد و سوی او پَرکشید••• + گفت: "ای مادر مهربان! سوگند به خدا حق ما را انکار کردند. جمع مان را پراکندند، حریم مان را شکستند، پدرم حسین را کشتند." ••• و سپس گریست ••• 🔹مادر مهربان هم گریست.🔹 🔹به گریۀ او، زنان دیگر هم گریستند،🔹 🔹انبیاء چهره درهم کشیدند و آنان هم گریستند،🔹 🔺مادر مهربان، سکینه را در آغوش گرفت و نوازش کرد.🔻 * گفت: "دخترم دیگر مگو" "بند دلم پاره شد. جِگرم را ریش کردی،" "پیراهنی که با من است، پیراهن پدرت حسین است،" "این پیراهن از من جدا نشود تا خدا را با او ملاقات کنم." ● ۱۴ روز تا