#خاطرات_شهدا 💕
🌷🍀🌷🍀🌷🍀
❄حمید به این چیزها خیلی #حساس بود.
به من میگفت« فاطمه ! این چیه که #زنها میپوشند ؟ »
میگفتم « #مقنعه را میگویی ؟ »
⭐میگفت : « نمیدانم اسمش چیه .
فقط میدانم هر چی که هست برای تو که بچه #بغل میگیری و
روسری و چادر سرت میکنی #بهتر از روسریست .😍
دوست دارم یکی از همینها بخری سرت کنی #راحتتر باشی . »
🌼گفتم « من #راحت باشم یا تو #خیالت راحت باشد ؟
#خندید گفت « هر دوش »😂
🍃از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر #هرگز از خودم جداش نکردم ،
تا یادش باشم ، تا یادم نرود او کی بوده ، #کجا رفته ، چطور رفته ، به کجا رسیده..
#شهیدحمیدباکری ❤
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
نذر
سال 85 با علی در سیرجان کار می کردیم . روز عاشورا گفت : یه حاجت دارم و می خواهم یک گوسفند قربانی کنم👌 . در خانه یکی از بچه ها گوسفند را ذبح کردیم . وقتی داشتیم گوشتش را تقسیم می کردیم .
علی گفت : دیشب خواب دیدم #سوره_صف را با صوت زیبایی دارم می خوانم☺️ . تعبیرش چیه ؟ تعبیرش می دونی چیه ؟ به کتاب تعبیر خواب رجوع کردیم که دیدیم امام صادق علیه السلام فرموده اند🌹 : هر کس سوره صف را در خواب بخواند سرنوشتش به #شهادت ختم می شود🕊🕊🍃
شهید مدافع حرم علی عسگری🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🔹در فتنه 88 که در #تبریز هم جریان پیدا کرده بود، #پدرش به عنوان فرمانده سپاه ناحیه تبریز فعالیت داشت و مأموریت هایی را به بسیجیان و #پاسداران محول می کرد.
🔸یک مرتبه #پدرصادق به خودش می گوید: «آقا رضا تو که به این سادگی جوانان مردم👥 را به مأموریت می فرستی که احتمال هرگونه خطری💥 برای شان وجود دارد، چرا #پسر خودت را نمی فرستی⁉️»
🔹وقتی این جرقه در ذهنش🗯 زده می شود #صادق را صدا می زند و می گوید: آماده شو و تیمی که برای #مأموریت اعزام می کنم را همراهی کن.
🔸صادق با ادب و #احترام کامل و بدون اینکه اعتراضی به خواسته پدرش داشته باشد، دستش را بر روی چشمانش😍 گذاشته می گوید: « #چشم_بابا!»
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🔹در فتنه 88 که در #تبریز هم جریان پیدا کرده بود، #پدرش به عنوان فرمانده سپاه ناحیه تبریز فعالیت داشت
8⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰صادق از نظر قیافه و #خصوصیات اخلاقی کاملا به پدرش شباهت👥 داشت. خودش نیز از این موضوع خوشش می آمد☺️ و سعی می کرد همانند #پدرش رفتار کند، مثلا چیزهایی را بخورد😋 که پدرش می خورد.
🔰دوران #خردسالی او با اتمام جنگ⛔️ و بازگشت #آزادگان همراه بود؛ مادرش همانند دیگران وقتی تصاویر📽 بازگشت اسراء از تلویزیون📺 پخش می شد، اشک شوق😭 می ریختند.
🔰آن زمان #صادق تقریباً یک سال و نیم🗓 سن داشت. به قدری تیزهوش💭 و زیرک بود که به این رفتار #مادر توجه می کرد و وقتی تلویزیون برنامه #اسراء را پخش می کرد و مادر حواسش نبود🗯 مادر را صدا می زد و می گفت: « #مامان بیا گریه کن آمدند😅»
🔰مادرش شاغل بود و صادق را از دو، سه سالگی به #مهد بردند او را در کلاس نوزادان👶 نگهداری می کردند، اما در یک هفته اول به قدری بی قراری و گریه کرد😭 که معلم رده #نوپایان صادق را به کلاس خودش برد تا آرام گیرد.
🔰با اینکه آن رده بزرگتر از سن #صادق بود، اما به قدری خودش را با کودکان آن کلاس وفق داد💞 که از همان روز نشان داد با افراد بزرگ تر از خودش #راحت تر است و می تواند ارتباط برقرار کند👌 از آن روز به بعد همیشه در کلاس هایی که یک رده از سن خودش #بزرگ_تر بود، می ماند.
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
📜قسمتی از وصیتنامه شهید:
🔰قطعا #شهادت گل رز🌹 زیبایی است که هنگامیکه فکرمان💭 به آن نزدیک میشود آرزوی مشاهده ی آن را داریم و زمانیکه #شهادت را مشاهده میکنیم آرزو داریم رایحه ی خداوند را استنشاق کنیم
🔰و هنگامیکه آن رایحه ی الهی را استنشاق کردیم صفحات روحمان😇 به جهان #جاودانگی تراشیده میشود و این میتواند یک #آغاز باشد.
🔰بسیاری از ما از آنها درس شهادت🌷 را فراگرفته ایم و سعی کردند شهادت را برای ما مجسم کنند و بسیاری #آرزوی_شهادت را دارند و منتظر آن هستند👌
خواهر شهید🌷
#شهید_احمد_مشلب
#سومین_سالگرد_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
شنیدهایم گفتهاند پایی که جـا مانـد ؛
حال در وصف ڪسی که دستش را جا گذاشت
امّا بیعت امـام را نشکست
چه می گویند ؟!
#دستی_که_جا_ماند
#سردار_شهید_اسدالله_پازوکی
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۳۶/۰۲/۰۲
◻️محل ولادت: روستای کمردشت
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۰
◻️محل شهادت: فاو
◻️عملیات : والفجر ۸
#ایام_شهادت 🌹🍃
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🏷چھ #قشنگ گفت:
👤 #شهیدشوشترے
📌دیروز دنبـال #گمنامے بودیم و امروز مواظبیم #ناممان گم نشود...
جبھھ بوے #ایمان مےداد و اینجا #ایمانمان بومےدهد...
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💞
#دلنوشتہ_همســـــر
شهید مدافع حرم سعید انصارے
به بهانه بازگشت پیڪـــر مطهر شهید
بعد از سہ سال:
🌷عزیزم ســـلام
آرامـــــش قلبم ســـــلام
خدا رو شـــــکر،خدا رو شـــــکر . . .
بالاخره نور چشمانم،آرامش دلم،از راه میرسی . . .
می خواهم با دستانم غبار کفشهایــت را پاک کنم،خستہ نباشی نازنینم،سہ سال چقدر سخت بود،بیا تا خاک خستگی و غربت از تنت پاکـــــ کنم و توتیای چشمانم کنم . . .
ولی ... نمیدانم...کفشی برایت مانده؟؟
پایی مانده ....؟!راستی از این استخوان ها کدام استخوان نازنین دستهایت است میخواهم ببوسمشان . . .
خدا قوت خوش آمدے، رسیدنت
بہ خیـر شیــــر مرد . . .قهرمان من ...
#همسرت_لیلا ۹۷/۱۲/۱۰
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💢دوست شهید احمدی گفت: شهید احمدی عضو #فعال_بسیج بود گفت. اگر شهید احمدی روشن #زمان_جنگ حضور داشت حتما👌 یکی از فرماندهان می شد و در آنجا به #شهادت🌷 می رسید.
💢به گفته وی شهید احمدی از #نخبگان_علمی کشور و از خانواده ای مذهبی و ولایی بوده است.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#شهید_هسته_ای
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
📖 #خاطرات_شهدا 🌷
داستان زیبای دو رفیق ♥️
دو شهید .... ♥️
همہ جا معروف شده بودن بہ باهم بودن ؛
تو جبهه حتی اگہ از هم جدا شونم میڪردن آخرش ناخواستہ و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم ...!
خبر شهادت علی رو ڪه اوردن ، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت : بچم
اول همه فڪر میڪردن علی رو هم مثل بچش میدونہ بہ خاطر همین داره اینجوری گریہ میڪنہ .
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی ، تو هنوز زانوهات محڪمہ ، تو باید ننہ علی رو دلداری بدی .
همونجوری ڪه های های اشڪ می ریخت گفت :
زانوهای محڪمم ڪجا بود ؟
اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محالہ از هم جدا بشن .
🔹 عهد بستن آخہ مادر ...
عهد بستن ڪه بدون هم پیش سیدالشهدا نرن ....!
مأمور سپاهی ڪه خبر اورده بود ڪنار دیوار مونده بود و بہ اسمی ڪه روی پاڪت بعدی نوشتہ شده بود خیره مونده بود ....
نوشتہ بود #شهید_سید_محمد_رجبی ...! 🌷
✍ پ.ن : خدایا بہ حق شهدا ... دلم یہ رفیق خدایی میخواد.♥️
https://eitaa.com/setaregan_velayat313