هر چقدر میشینم فکر میکنم ، آخرش خودم به خودم میگم :
چی بگم والا ، نمیدونم که والا ..
یکی از تجربه های اخیرم این بود که
سر یه مسئله ای گفتم خدایا من تلاشم رو میکنم ، نتیجه با خودت ، اگه شما مصلحت دونستی ثمره بده ، اگر نه پس منم نمیخوام ، هر چی تو بخوای اوس کریم ..
راستش ، وقتی ثمره نداد ، یه کوچولو دل شکسته شدم ، یه کوچولویی هم ناراحت ..
ولی خوشحال هم شدم ، که این همون چیزی بود که خدا خواسته ، این بار من به خدا زور نکردم ، پامو نکوبیدم زمین بگم من اینو میخوام میخوام میخوام ، خدا هم بهم بده بگه باشه ، خودت خواستی خودتم پای تاوانش وایسا ..
این بار که با خدا حرف زدم ، بهم گفت : سپردیش به من ؟ من میدونم اول و آخر چیه ، من آگاهم به تمام تو ، پس تو مسیرو برو ، آخرش رو من برات تعیین میکنم ، من برات میچینم ، دیگه تو کاریت نباشه خوب میشه یا بد ..
اگه صلاحته ، من میدونم ، اگه نیست ، بازم من میدونم ، فقط منم که میدونم ..
پس آروم باش ..
حالا ، با وجود اینکه دلم میخواست اون اتفاق رقم بخوره ، اما با نشدنش فهمیدم که خدا اجابتم کرده و تو پاورقیِ این صفحه های اخیر برام نوشته : نترس ، مصلحتت بر نشدنش بود ، پیش برو ، من بهترشو سر راهت گذاشتم ، به وقتش :)
فک کنم تنها کسی که تو ایران نه یوزارسیف رو نه مختار رو از اول کامل ندیده باشه منم .