eitaa logo
کانال عطش آیت الله قاضی طباطبایی
144 دنبال‌کننده
44 عکس
1 ویدیو
3 فایل
به کانال ناگفته هایی از سیر توحیدی کامل عظیم حضرت آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی خوش آمدید و مقدمتان گلباران بیماری مرحوم قاضی،اواخر عمر عطش بود، می گفت: «درسینه ام آتش است،این آتش ساکت نمی شود.»ودائم آب می خوردند. ارتباط با خادم @seyed_16 1399/6/30
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم اللّْه فاطمه قاضی؛ ؛ ✅ در محضر خانم سیده فاطمه قاضی یکی از دختران آیت‌الحق سیدعلی قاضی هستیم و از اینکه ما را به حضور خودشان پذیرفتند تشکر می‌کنیم. ابتدا می‌خواهیم از خانوادهٔ خودتان بفرمایید که در خانهٔ خودتان چند فرزند بودید؟ مادر ما لاهیجانی بود و دو تا پسر داشت: یکی سید محمدحسن که الان تهران هستند و یکی هم سیدکاظم که به رحمت خدا رفتند و هفت، هشت تا هم دختر داشتند. از بقیهٔ برادرها هم یکی که الان در عراق هستند و فکر کنم نابینا شده‌اند و دو تا هم در تهران: آقا سید محمدعلی و آقا سید حسین. ✅ از خواهرها هم الان کسی در قید حیات هستند؟ چند تا در عراق هستند، یکی هم لاهیجان است. ✅ هنگام رحلت آقای قاضی، شما چند ساله بودید؟ تقريباً من بیست ساله بودم اما آن‌موقع نجف نبودم. حدود پنج سال قبل از رحلت ایشان، من به سیستان و بلوچستان آمدم. ✅ علت آمدن شما به ایران چه بود؟ آنجا موطن همسر ما، آقای میرزا ابراهیم شریفی بود. ایشان یکی از شاگردهای آقای قاضی بود و به او خیلی علاقه‌مند بود. پدر آقای شریفی پیش‌نماز مسجد بود و از پسر خودش می‌خواهد که به آنجا بیاید و جانشین او شود. بعد از چند سال هم فوت می‌کنند و آقای شریفی هم آنجا پیش‌نماز می‌مانند و ما مجبور می‌شویم به ایران بیاییم. من آن‌موقع دو دختر کوچک داشتم و وقتی آمدم به ایران، چه گریه‌هایی می‌کردم شب و روز، اصلاً پدرم از خاطرم نمی‌رفت چون خیلی اخلاق خوبی داشت. ✅ آقای قاضی با آمدن شما به ایران موافق بود؟ می‌گفت: من ایران را خوش ندارم. موقع آمدن پدرم گریه می‌کرد. من مجبور شدم بیایم ایران اما من هم خیلی گریه می‌کردم. منبع:کتاب عطش آیت‌اللّْه قاضی(ره)، معرفی، صفحه ۴٢١. @seyed_ali_ghazi به کانال عطش آیت‌اللّْه قاضی پیوستید
بسم اللّْه مصاحبه‌ با خانم سیده فاطمه قاضی ؛ ✅ با توجه به اینکه ایشان چند همسر داشتند روابط این‌ها با هم چطور بود؟ همهٔ این خانم‌ها، خیلی آدم‌های افتاده‌ای بودند. خیلی با هم خوب بودند و همدیگر را دوست داشتند، با هم رفت‌و‌آمد می‌کردند و اصلاً شرایط بدی نداشتند، واقعاً آدم‌های با ایمانی بودند و ایمان داشتند که باید همدیگر را دوست داشته باشند. ✅ روابط بچه‌ها با هم چطور بود؟ آیا با فرزندان بقیهٔ همسران آقای قاضی هم ارتباط داشتید؟ بله، بله، دوست جون جونی بودیم. برای همدیگر غش می‌رفتیم. همدیگر را دوست داشتیم. همین چند شب پیش، دختر یکی از برادرهای ما، سیدجواد، با همسرش اینجا بود. بله با هم خیلی خوب بودیم. ✅ رفتار آقای قاضی در خانواده چطور بود؟ خوب، خوب. این بچه‌های کوچک که می‌آمدند پدر ما بلند می‌شد. زن‌هایش می‌گفتند: تو چرا برای این بچه‌ها بلند می‌شوی؟ می‌گفت: من بلند می‌شوم تا دیگران هم احترام بچه‌های من را داشته باشند و پسران بزرگش را خیلی تعظیم می‌کرد. پدرم خیلی اخلاق خوبی داشت. اخلاق واقعی داشت. ما هم تعدادمان زیاد بود اما تشر و دعوا و این‌ها را نداشت. خیلی اخلاق خوبی داشت. ✅ حضرت آقای قاضی مسافرت یا زیارت که می‌رفتند شما را با خودشان می‌بردند؟ یکبار که کوچک بودم پدرم رفت کربلا و من را نبرد. وقتی برگشت حالم را پرسید و گفت: چکار کردی؟ گفتم: شما مرا نبردید، من هم گریه کردم. گفت: می‌برمت، غصه نخور! و بعد چهار، پنج ساله بودم که من را آورد کربلا و به جاهای مختلف آن برد. خدا رحمتش کند. خیلی ملاحظهٔ بچه‌هایش را می‌کرد، می‌گفت این‌ها بچه‌اند! غصه نخورند. ✅ شما در سفر حج همراه ایشان نبودید؟ خیر. با همسر اولشان و فرزندان ایشان رفته بودند. ✅ آیا از آن سفر خاطراتی نقل می‌کردند؟ بله، پسر بزرگشان سیدتقی را خدا در همان سفر به آن‌ها می‌دهد، برای همین اسم بچه هم سیدتقی بود، هم سیدمکی. این‌ها این بچه را جایی می‌گذارند و می‌روند برای طواف. وقتی برمی گردند، می‌بینند یک سگی کنار این بچه است. خیلی ناراحت می‌شوند. بعد که نزدیک بچه می‌رسند سگ تعظیمی می‌کند و می‌رود. ✅ شما متوجه حالات و مقامات آقای قاضی می‌شدید؟ ایشان خودشان را خیلی کم می‌گرفتند، خیلی می‌گفتند: من چیزی بلد نیستم، حتی وقتی بچه‌ها یا نوه‌ها به ایشان می‌گفتند: آیت‌اللّْه، می‌گفت: نه، نه، من آیت‌اللّْه نیستم. پدر ما خیلی خودش را پایین می‌دانست، اصلاً عجیب بود و بیشتر مشغول نماز و دعا و راهنمایی کردن شاگردانش بود. به ما هم می‌گفت: همین‌ها برای آدم می‌ماند، چیز دیگری نمی‌ماند. اگر کسی برای ایشان هدیه و پیشکشی
می‌فرستاد می‌گفت: ببر بده به فلانی، به من نده! اصلاً دنبال هیچ چیز نبود. ✅ با توجه به اینکه ایشان خیلی دستشان تنگ بود همسرانشان اذیت نمی‌شدند یا برخوردی نمی‌کردند؟ نه، نه. همسرانشان خیلی آدم‌های افتاده‌ای بودند، هرچه آقا می‌گفت آن‌ها هم قبول داشتند. مادر من رشتی بود و از همهٔ زن‌هایشان کوچک‌تر بود. قبلاً زن‌ها این‌طوری نبودند، نان خشک هم به آن‌ها می‌دادی شکر خدا می‌کردند، البته سواد هم نداشتند ولی عقیده‌شان این‌طوری بود. ✅ به دخترانشان چه توصیه‌هایی می‌کردند؟ ما در سن کم ازدواج کردیم. وقتی ما را شوهر می‌دادند می‌گفتند: شما الان با چادر می‌روید با کفن باید بیایید بیرون. خانهٔ همسرانتان رفتید مدام نگویید این را می‌خواهم، این را نمی‌خواهم و ما واقعاً هم همین‌طور بودیم. اگر بود، بود و اگر نبود همین‌طور می‌گذراندیم. ✅ بعد از اینکه ازدواج کردید، با شما رفت‌وآمد هم داشتند؟ بله، خیلی می‌آمدند خانهٔ ما، به پدر بچه‌های ما علاقه داشت. می‌آمد ناهار یا شام می‌ماند و بعد هم به من می‌گفت: بابا! خیلی مواظب این آقا باشید. (خانم سیده فاطمه می‌خندند و ادامه می‌دهند) باید به او این حرف را می‌زد ولی به من می‌گفت. ✅ آیا همه دختران آقای قاضی ازدواج کردند؟ دو تا از خواهرهای من ازدواج نکردند تا مادرشان را نگهداری کنند. بعد صدام لعنتی آمد و این‌ها را بیرون کرد و به زور فرستاد لب مرز. مادر ما هم پیر بود، فلج بود، راه رفتن برایش مشکل بود و این‌ها خیلی اصرار می‌کنند که حداقل بگذارند مادرشان برگردد. عاقبت این‌ها را بیرون می‌کنند و آن پیرزن می‌ماند در نجف. خواهرهای ما آمدند شهر پیش ما و صبح تا غروب می‌نشستند و دعا می‌کردند و نذر و نیاز که برگردند نجف و مادرشان را نگهداری کنند. بالاخره هم کارشان جور شد و برگشتند پیش مادرشان و چندماه بعد هم مادر فوت می‌کند. ✅ نسبت به درس خواندن آقازاده‌ها تأکید داشتند؟ آیا آن‌ها را اجبار می‌کردند؟ سیدمهدی در ریاضی خیلی وارد بود اما سیدتقی نه چندان. او می‌گفت خواب دیدم از پشت بام افتادم، آمدم پیش پدر که من این خواب را دیده‌ام. گفت: تو هیچی نمی‌شوی! ولی آن‌ها را اجبار و اکراه نمی‌کرد، می‌گفت: هرچه خودتان می‌خواهید. سید محمدحسن هم یک کاری در بغداد پیدا کرده بود ولی نرفت. می‌گفت تا پدرم هست می‌خواهم پیش او باشم. ✅ آیا آقای قاضی برنامه‌ای برای اطعام داشتند؟ شب‌های احیای ماه رمضان افطاری می‌دادند، هم از طرف خودشان، هم از طرف همسرشان که به رحمت خدا رفته بود. ✅ با فقرا چطور بودند؟ اگر یک فقیری دم در می‌آمد، بشقابش را می‌داد به فقیر و دیگر دستش را به سفره دراز نمی‌کرد. می‌گفتیم: از بقیهٔ غذاها بخورید. می‌گفت: نه این‌ها مال بچه‌های من است. من سهم خودم را دادم رفت. خیلی نسبت به مسائل دنیوی بی‌تفاوت بودند. ایشان خانه‌ای در عراق داشتند. یک طرف خانه دیوارش خراب می‌شود و پایین می‌آید. بعد از آنجا بلند می‌شوند و می‌روند جای دیگری خانه کرایه می‌کنند و این خانه را یک نفر می‌خرد و خراب می‌کند که آن را درست کند، وقتی خانه را خراب می‌کند یک مشت طلا پیدا می‌کند و پیش آقای قاضی می‌آید و می‌گوید: من این‌ها را آنجا پیدا کردم. آقا می‌گوید: مال خودت باشد، به من نمی‌رسد مال خودت باشد. ✅ ظاهراً آقای قاضی بعضی مسائل را از آینده خبر می‌دادند. آیا شما هم چیزی شنیده بودید؟ بله، در مورد جنگ ایران و عراق چیزهایی می‌گفتند. ولی وقتی شاگردان یا اطرافیانشان چیزی می‌پرسیدند، می‌گفتند: نه من چیزی ندیدم، چیزی نمی‌دانم. یا اینکه قبل از اینکه من ازدواج کنم، می‌فرمودند: شما ازدواج می‌کنید و به ایران می‌روید. می‌گفتند: این‌ها یک‌بار می‌روند ایران و برمی‌ گردند ولی بار دوم که بروند بر نمی‌گردند و می‌گفتند: این آخرین بار است که من دخترم را می‌بینم و دیگر او را نخواهم دید و چند سال بعد از اینکه ما به ایران آمدیم پدر مرحوم شدند. ✅ آیا خاطرهٔ دیگری در این رابطه از پدر بزرگوارتان به خاطر دارید؟ ایشان قبل از اینکه بچه‌ها به دنیا بیایند جنسیتشان را می‌دانست. بعدهم می‌آمد خانم‌هایش را دلداری می‌داد که عیب ندارد که این هم دختر است و دختر و پسر با هم فرقی ندارند. مثلاً مادر ما هفت، هشت تا دختر داشت و قبل از اینکه به دنیا بیایند به او می‌گفت ناراحت نشوی! هر کسی هر چیزی می‌گوید تو ناراحت نشو، بگو دختر و پسر فرقی ندارند. منبع:کتاب عطش آیت‌اللّْه قاضی(ره)، آقای قاضی در خانواده، صفحه ۴٢٢. @seyed_ali_ghazi به کانال عطش آیت‌اللّْه قاضی پیوستید
بسم اللّْه مصاحبه‌ با خانم سیده فاطمه قاضی ؛ ✅ آیا شما در ارتباط آقای قاضی با شاگردان مطلبی به خاطر می‌آورید؟ بعضی‌ها را به خاطر می‌آورم که می‌آمدند پیش آقا، مثلاً سیداحمد کشمیری، علامه طباطبایی و آقای بهجت. یک حاجی جاسم اعصم هم بود که دوست پدر ما بود و خیلی به پدرم علاقه داشت. ✅ شما متوجه رفتارهای آقای قاضی با شاگردانش بودید؟ پدر ما خودش را خیلی پایین می‌دانست و وقتی شاگردانشان می‌آمدند می‌گفتند: من خوشم نمی‌آید که شما بگویید من شاگرد فلانی هستم. در مجالسی که در منزل می‌گرفتند، بالای مجلس نمی‌نشستند و می‌گفتند آنجا جای مهمانان است و وقتی با شاگردانشان راه می‌رفتند، پدرم عقب همهٔ آن‌ها راه می‌رفت و هرچه می‌گفتند: آقا شما جلو باشید، می‌گفتند نه من عقب می‌آیم، شما جلو بروید. گاهی با شاگردانشان دسته‌جمعی می‌رفتند مسجد کوفه یا مسجد سهله اعتکاف می‌کردند و چند روز بدون شام و ناهار همان‌جا می‌ماندند. ✅ زیارت اهل قبور هم می‌رفتند؟ پدر ما سحر پیش از اذان می‌رفت مسجد سهله و مسجد کوفه عباداتش را می‌کرد و هنور آفتاب نزده می‌آمد خانه که چایش را بخورد. خیلی وقت‌ها هم پیاده می‌رفتند وادی‌السلام. هر روز پنجشنبه صبح زود می‌رفتند وادی‌السلام و تا بعدازظهر آنجا بودند. منبع:کتاب عطش آیت‌اللّْه قاضی(ره)، آقای قاضی و شاگردان، صفحه ۴٢۶. @seyed_ali_ghazi به کانال عطش آیت‌اللّْه قاضی پیوستید
بسم اللّْه مصاحبه‌ با خانم سیده فاطمه قاضی ؛ ✅ شما چگونه از فوت پدر مطلع شدید؟ پسرم، علی‌آقا، آن‌موقع کوچک بود و سینه‌پهلو کرده بود. من او را برمی‌داشتم می‌رفتم توی حیاط زیر آسمان می‌گرفتم و گریه می‌کردم. بعد یک‌بار آمدم توی اتاق دراز کشیدم. خواب دیدم که پایین اتاق یک عِماری (عماری: به تخت‌های روانی می‌گویند که اجساد علما را برای تشییع جنازه، درون آن می‌گذاشتند) گذاشته‌اند و سیدها هم اطرافش دارند خودشان را می‌زنند. از خواب پریدم و به خودم گفتم این چه خوابی است که تو می‌بینی و دوباره خوابیدم اما باز همین خواب را دیدم و بعد که بیدار شدم دیدم حیاط پر شده از خانم‌ها و من شروع کردم به جیغ کشیدن و گریه ... ✅ احوال آقای شریفی وقتی خبر رحلت را شنیدند چگونه بود؟ خیلی ناراحت بود. می‌خواست جیغ بزند و گریه کند. او پدر ما را خیلی دوست داشت. می‌گفت: ایشان غیر از آخوندهای دیگر است و همه‌اش راه می‌رفت و او را یاد می‌کرد و می‌گفت: چطور شد این آقا! كاش من بالای سرش بودم. خدا رحمتش کند. ✅ آیا شما بعد از فوت آقای قاضی خوابشان را دیده‌اید؟ ما الان خیلی چیزها یادمان رفته. ولی یادم هست بعد از وفات پدر من خیلی گریه می‌کردم تا چهارماه گریه کردم برای پدرم، چهارماه، باور می‌کنید؟ حتی همسایه‌ها همه عاجز شده بودند از گریه‌های من. تا اینکه خواب دیدم پدرم در اتاق ایستاده و می‌گفت: فاطمه. گفتم: بله آقاجان. گفت: چرا گریه می‌کنی؟ من الحمدللّْه خوبم. همین‌طور دستش روی سینه‌اش بود، گفت: من خوبم، ناراحت نباش فقط برای بچه‌های کوچک نگرانم و من دیگر از آن موقع ساکت شدم. یک جریان دیگر هم برایتان تعریف کنم: همسر ما، آقای شریفی بعد از فوت آقا به نجف رفته و وادی‌السلام را زیارت می‌کند اما سر قبر آقا نمی‌رود، بعد خواب می‌بیند که آقای قاضی به ایشان می‌گوید: تا اینجا آمدی ولی دیدن من نیامدی؟ من هم همان موقع این خواب را دیدم که پدرم گفت: فاطمه! این آقا تا اینجا آمد ولی پیش من نیامد. منبع:کتاب عطش آیت‌اللّْه قاضی(ره)، در سوگ پدر، صفحه ۴٢٧. @seyed_ali_ghazi به کانال عطش آیت‌اللّْه قاضی پیوستید
پیام ناب، درباره رفع مشکل حافظه از آیت الله قاضی، مخصوص پروفایل سخن کامل آن مرحوم، تقویت حافظه ؛ 👉 ذخیره تصویر با ذکر منبع (صلوات) 🍃🌟 به کانال عطش آیت‌اللّْه قاضی پیوستید @seyed_ali_ghazi
مصاحبه با خانم سیده فاطمه قاضی به نهایت اتمام رسید.
این بار مصاحبه با آیت‌اللّْه سیدعباس کاشانی
بسم اللّْه کاشانی ؛ ✅ در خدمت آیت‌اللّْه سیدعباس کاشانی، یکی از شاگردان آقای سیدعلی قاضی هستیم. حضرت آیت‌اللّْه، ضمن تشکر بفرمایید که چندسال خدمت مرحوم قاضی بودید؟ حدود سه سال. چون سنم خیلی کم بود. آن موقع شاگردان آقای قاضی چهل-پنجاه سال به بالا بودند، بعضی‌ها هم از خود آقا مسن‌تر بودند. آشنایی من با ایشان از طریق پدرم بود که آقای قاضی وقتی کربلا می‌آمدند بر پدرم وارد می‌شدند. بعد مرا به شاگردی پذیرفتند. ✅ شما در چه سنی خدمت حاج‌آقا رسیدید؟ حدود بیست سالم بود. ✅ ظاهراً یکی از ملاک‌های مرحوم قاضی برای انتخاب شاگرد درجهٔ اجتهاد بود و معروف است شما در سن هجده سالگی به درجهٔ اجتهاد رسیده بودید، همین‌طور است؟ من در این زمینه پاسخی ندارم به شما بگویم. این سؤال را از غیر من بکنید. منبع:کتاب عطش آیت‌اللّْه قاضی(ره)، معرفی، صفحه ۴٢٩. @seyed_ali_ghazi به کانال عطش آیت‌اللّْه قاضی پیوستید
بسم اللّْه مصاحبه‌ با آیت‌اللّْه سیدعباس کاشانی ؛ ✅ آیا ممکن است دربارهٔ کلاس‌های اخلاق آقای قاضی توضیح بفرمایید؟ ما در نجف طلبه‌های شانزده-هفده ساله داشتیم که فاضل و مجتهد بودند. وقتی آدم نگاهشان می‌کرد مجموعهٔ کمالات و فضایل بودند و اگر از یک شبههٔ کلامی، شبههٔ اصولی یا فقهی از آن‌ها سؤال می‌شد به صورت تشریحی و مفصل و مسلط بیان می‌کردند؛ بعد اگر از یکی از آن‌ها می‌پرسیدید که این کمالاتتان را از چه کسی دارید، می‌گفت: من فعلاً دو درس بیشتر نمی‌روم، فقه آقا سید ابوالحسن اصفهانی و اخلاق آقا سیدعلی قاضی.¹ ‼️((این موضوع را در رابطه با فرد خاصی بیان می‌کردند که نام نبردند و احتمال دارد خودشان بوده باشند))‼️ کلاس‌های اخلاق ایشان به گونه‌ای بود که وقتی کسی از محضرشان استفاده می‌کرد و شما با او روبه‌رو می‌شدید، فکر می‌کردید کسی است که پنجاه سال در علم اخلاق کار کرده. و من آنچه فهمیدم از فضیلت علمی و کمالات که در آقای قاضی بود، دیدم که نابغه روزگار بود. هرکس یک ساعت پای درس ایشان می‌نشست یک دنیا معارف پیدا می‌کرد. ✅ کلاس‌های ایشان کجا تشکیل می‌شد؟ در زمانی که من بودم، کلاس‌ها همه در منزلشان تشکیل می‌شد. یک منزل محقر خرابه‌ای داشتند، وقتی وارد می‌شدیم فکر می‌کردیم منزل نوکر آقاست نه خود آقا! اصلاً قالی در آن خانه دیده نمی‌شد. یک گلیمی پهن بود خیلی هم خوش نقش بود ولی با نایلون بافته شده بود و آن را هم عموی ایشان فرستاده بود و گفته بود: اگر شما به حق‌الناس معتقد هستید، من این را وقف بیرونی شما کردم و برای شما نفرستادم. چون اخلاق آقای قاضی در این مسائل خیلی عجیب بود. ✅ آقای قاضی غیر از درس‌های حوزهٔ اخلاق، درس‌های فقه و اصول هم می‌دادند؟ بله، درس خارج می‌گفتند. مصباح‌الفقیه که یک دوره فقه است و تألیف حاج آقا رضا همدانی بود. ایشان بیان عجیبی داشتند، الهامات غیبی هم زیاد داشتند و خدا شاهد است اگر کسی وارد می‌شد و کارهای آقای قاضی را که من یک مقدارش را شاهد بودم می‌دید، آن‌وقت می‌فهمید ایشان با آدم‌های دیگر خیلی فرق دارند. ✅ آن زمان هیچ وسیله‌ای نبود که بشود کلاس ایشان را ضبط و جمع‌آوری کرد؟ آن‌موقع تازه این بلندگوها آمده بود. بعضی از کسبه از این وسایل داشتند و دادند به طلبه‌ای که می‌رفت درس آقا تا بیانات ایشان را ضبط کند، وقتی آقای قاضی ملتفت شدند، به آن طلبه فرمودند: با کمال شرمندگی و اعتذار فعلاً منت بر من بگذارید و درس دیگری بروید. ✅ حال و هوای جلساتشان چگونه بود؟ در کلاس صبحشان شاید دویست نفر پای درس ایشان می‌نشستند. وقتی ایشان صحبت می‌کردند همه گریه می‌کردند. اگر بگویم تمام دویست نفر گریه می‌کردند، مبالغه نکرده‌ام. حرف‌هایشان هم همان حرف‌های اخلاقی بود. و عرض کنم خدمتتان این حرف‌های من و بزرگ‌تر از من، هرچه نسبت به این شخصیت مقدس بگویند باز صفر است. منبع:کتاب عطش آیت‌اللّْه قاضی(ره)، کلاس‌ها و درس‌ها، صفحه ۴٣٠. @seyed_ali_ghazi به کانال عطش آیت‌اللّْه قاضی پیوستید
بسم اللّْه مصاحبه‌ با آیت‌اللّْه سیدعباس کاشانی ؛ ✅ مرحوم قاضی دلیل خاصی داشتند که معمولاً سعی می‌کردند شاگردانشان مجتهد باشند؟ آقای قاضی دنبال طلبه‌های لایقی بودند که اهل تبلیغ و ترویج باشند، اگر چیزی بلدند به دیگران هم یاد بدهند و شاید این یکی از دلایلشان بود. ✅ شما سیدهاشم حداد را دیده بودید؟ بله ایشان یک دکانی داشت و نعل اسب درست می‌کرد. عاشق آقای قاضی بود. می‌آمد و برای آقا خدمت افتخاری می‌کرد و آقای قاضی به او می‌گفت: من راضی نیستم این کارها را می کنی. ایشان سید بسیار بزرگواری بودند، فقیر هم نبودند چون کربلا بود و یک حداد در این کار. گاهی وقت‌ها یک چیزهایی می‌خرید و می‌برد درِ خانهٔ آقای قاضی. خادم آقای قاضی آن‌ها را قبول نمی‌کرد و ایشان می‌گفتند: ما همه برادر هستیم، خادم آقا هستیم. این‌ها را ببر طوری‌که آقا خبردار نشود. ولی آقای قاضی بدون اینکه به ایشان بگویند خبردار می‌شد و سیدهاشم را می‌طلبید. آقای قاضی به سیدهاشم می‌فرمودند: من به تو و به همهٔ شماها که می‌آیید اینجا می‌گویم، من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم شما چند نفر در کار من مبالغه نمی‌کنید و روز قیامت آن جاسم جاروکش کوچه‌ها رد شود و من هنوز در آفتاب قیامت ایستاده باشم؟! قاضی را باید دید. با این حرف‌ها قاضی، قاضی نمی‌شود. ✅ رفتار آقای قاضی با شاگردانش چطور بود؟ من آن‌موقع سن کمی داشتم ولی ایشان اهل این حرف‌ها نبود، بچه کم سن و سال هم که به مجلس‌شان می‌آمد از جا بلند می‌شدند و هرچه به ایشان می‌گفتند: این‌ها بچه هستند، می‌فرمودند: خوب است، بگذارید این‌ها هم یاد بگیرند. منبع:کتاب عطش آیت‌اللّْه قاضی(ره)، آقای قاضی و شاگردان، صفحه ۴٣١. @seyed_ali_ghazi به کانال عطش آیت‌اللّْه قاضی پیوستید