✨🔹شنبه ها و یک شنبه ها
ارتباط با خود (خودشناسی، توسعه فردی، استعدادیابی)
✨🔹دوشنبه ها و سه شنبه ها
ارتباط با خانواده( کودک، نوجوان، قبل از ازدواج، دوران نامزدی، روابط زوجین)
✨🔹چهارشنبه ها
ارتباط با دیگران(مهارتهای ارتباطی، مهارتهای کسب کار)
✨🔹پنج شنبه ها
ارتباط با خدا
✨🔹جمعه ها
داستان، آسیب شناسی و راهکار برای مشکل و آسیبی که در کانال بارگذاری می شود.
.
قرار شد شنبه ها و یک شنبه در مورد ارتباط با خود صحبت کنم🌱
.
.
میدونستی اگر افکارت، بصورتِ مقایسه ای باشند، اعتماد به نفس و در نهايت عزت نفس پائینی خواهی داشت.😟
.
.
اینکه 👇
با دقت و حوصله، مطالبی که تا چند دقیقه ی دیگر براتون ارسال می کنم ، مطالعه و تمرین کنید.
انشالله به آرامش و نشاط ذهنی می رسی امتحانش که ضرری نداره
پس منتظر باش تا من مطالب را ارسال کنم
.
﷽
✨🔹داستان مَن و ما 🔹✨
فصل اول
✨دوران کودکی و نوجوان✨
(قسمت هيجدهم)
یه خاطره خیلی جالب اما یه کوچولو دردناک 😂از خَر سواری خودم براتون نقل می کنم. روزهای تعطیل که می شد معمولاً ما با بچه های محل جمع مي شدیم و می رفتیم زمین خاکی بازی می کردیم، چندین زمین خاکی بودند که یکم از محل زندگی ما فاصله داشتند، یادمه غالباً در این زمین خاکی ها فوتبال گل بزرگه بازی می کردیم. خیلی هیجان داشت الان که فکر می کنم، می بینم من به عنوان یک نوجوان در آن زمان کلاً در حال تحرک و هیجان و بازی در طبیعت بودم، به خاطر همین تحرک های زیاد، کمتر دچار امراض و آسیب های جسمی و روحی می شدیم، در کنار این زمین های خاکی، درختانی بود که ما به آنها، درخت کُنار یا سِدر می گفتیم، بهار که می شد این درخت کُنار میوه هایی خیلی خوشمزه و آبداری داشت، یادمه بعد از بازی با بچه ها می رفتیم به کُنار چیدن، برخی از بچه ها از درخت بالا می رفتند و برخی دیگر از طریق تکان دادن شاخه ها، کُنار می چیدیم و نوش جان می کردیم. در کنار این شهر اسباب بازی که خدا در طبیعت به عنایت ما کرده بود، یکی از تفریحات دیگری که با دوستانم داشتیم خَر سواری بود، ما خودمون دو خَر داشتیم، وقتی می رفتیم خَر سواری چه کیفی می کردیم😁، خَر سواری هنر و مهارت خاص خودش را می خواست، چون خَر اگر سرکش می شد، ممکن بود سوارکارش را زمین بزنه، یه روز که در زمین خاکی گرم بازی فوتبال بودیم یکی از آشناها که پیرزن بود، آمد نزدیک زمین بازی و گفت ننه کدامیک از شماها می تونید این خَر را برای من بگیرد و اَفسار را گردنش کنید، یه باری دارم می خوام ببرم خونه، بین بچه ها من زودتر از همه گفتم ننه من می تونم، رفتم سمت آن خَر دست به گردنش گذاشتم یکم نوازش کردم بعد سوار شدم، همین که سوار شدم، یکم خواستم در سوارکاری اوج بگیریم و به قول معروف پیش بچه ها خودی نشون بدم، چشمتون روز بعد نبینه جلوی همه آنها، یک مرتبه خر چموش و سرکش شد و چنان من را به زمین زد که احساس کردم استخوانهایم خورد شد،😬 هنوز اون صحنه یادم نمیره، کمرم را گرفتم و گفتم دا کَمَرَم(یعنی وای مادر کمرم شکست) دیدم بچه ها همه با هم شروع به خندیدن کردند، چند دقیقه ای که گذشت دیدم خودمو می تونم تکون بدم خیلی خدا را شکر کردم که چیزیم نشد، خلاصه این خر سواری برای همیشه مثل یک لیمو شیرین در ذهنم وجود داره، یعنی ابتدایش شیرین و با هیجان بود😝 آخرش یکم تلخ و دردناک بود😩
❇️ کانال سید عبدالحسین تقوی
https://eitaa.com/joinchat/293077038Cdd5f50e471