eitaa logo
سید عبدالحسین تقوی نژاد
3.4هزار دنبال‌کننده
708 عکس
371 ویدیو
8 فایل
نویسنده کتاب در زمینه کودک ، خانواده و ازدواج مشاور و پژوهشگر ☎️ : نوبت مشاوره حضوری و تلفنی، ثبت نام و خرید دوره های آموزشی👇 https://eitaa.com/ofogh1410 ⭐️: ارتباط با من : 👇 @Sayedabdolhosintaghvinajad ⭐️: ادمین 👇 @L_karimiyan2020
مشاهده در ایتا
دانلود
.۲۲ دیدم اون هم شیشه ماشین را آورد پائین، همین که منو با لباس دیدگفت ببخشید سید. .
.۲۳ من هم شوخی با جدی را قاطی کردم و گفتم من نمی بخشم گفت چرا؟ .
.۲۴ گفتن ما مسافریم برای امشب یه جا می خواهیم .
.۲۵ دیدم گفت سید الان سوم عید هست همه هتل ها و مسافرخانه ها که پُر هستن جا گیرتون نمیاد. .
.۲۶ دیدم یه لحظه مکثی کرد و گفت می خواهید امشب بیایید خونه ما .
.۲۷ من از همان موقع که گفت سید فهمیدم جوون با معرفتیه، نزدیک ۳۵ سالی سن داشت بدون هیچ مکثی گفتم باشه، دستت طلا. .
. ساعت ده یه کارگاه مدیریت ذهن دارم انشالله ادامه ماجرا بعد از کارگاه باشه شاید هم شب باشه. چون ساعت دو تا نزدیک اذان مغرب مشاوره فردی دارم. .
. کی میتونه حدس بزنه آخر این ماجرا چه میشه😇 .
. سلام وقت بخیر 🌱 .
.۲۸ اینجا رسیدیم که اون جوون ما رابه خونه خودشون دعوت کرد، من بلافاصله گفتم باشه، حتی تعارف نکردم، نه مزاحم نمیشیم، دیدم خانمم رو به من کرد و گفت ماشاالله چه رویی داری؟گفتم آخوند باید رو داشته باشه تا بتونه راحت با مردم ارتباط بگیره😀 .
.۲۹ اون جوون گفته ببخشید من یه مسافر دارم که منتظره، باید برم برسونمش و برگردم، تقریباً ۲۰دقیقه ای معطل میشید گفتم مشکلی نیست، بعد از مدتی برگشتند ، با ماشین پشت سرش راه افتادیم. رسیدیم درب یه خونه قدیمی حیاط دار. چقدرخونه های قدیمی حیاط دار دوست دارم. یالله یالله گفتیم تا وارد شدیم. .
.۳۰ داخل خونه سه نفر بودند یه پیرزن، یه خانم جوان سومی هم همین جوون بود. همون اول خود این جوون همه را معرفی کرد،این مادر خانمم هست، ایشون خانمم هستن و من داماد این خانواده هستم . من خودم سید هستم، چون مادر خانمم تنها بودن، من و خانمم برای این که احساس تنهایی نکنن اومدیم پیشش. فعلاً همیجا زندگی می کنیم. ‌.
.۳۱ دیدم سید گفتن آقا سید شما شام خوردید، دیدم خانمگفتن دست شما درد نکنه ما تو ماشین خوارکی با خودمون آوردیم و تو را استفاده کردیم . دوباره اینجا من گفتم سید من گرسنه هستم دیدم خانمم رو کرد آروم میگه ماشاالله به این رو 😁 .
‌.۳۲ جاتون خالی یه ماست محلی با نون محلی آوردن، دوست داشتم یه پیاز محلی هم با این ماست بخورم خواستم بگم آقا سید یه پیاز، دیدم خانمم یه نگاهی کرد، گفتم اینجا ترمز کنم و چیزی نگم.همینطور که داشتم شام می خوردم آخر شام بود که دیدم پیرزن شروع کرد‌‌ به صحبت کردن و با گریه میگه آقا سید تو را خدا دعا کنید، گفتم مادر محتاج دعا شما هستیم، بعد بلافاصله گفتم چرا گریه می کنی دیدم گفت فرزندم را کشتن. یه لحظه خشکم زد گفتم مادر ببخشید چی گفتین، دیدم دوباره گفتن بچه ام را کشتن، با لحنی خیلی ناراحت همراه با تعجب گفتم کی کشته، دیدم گریه اش شدیدتر شد و با همان حالش کل ماجرا را تعریف کردن. من همینطور که می شنیدم حواسم رفت پیش علی، دیدم این ماجرا دقیقاً شبیه ماجرای علی هست.🤔 .
.۳۳ گفتم اسم قاتل چیه؟ یه مرتبه گفت علی، فامیلی اش را هم گفت، خشکم زد گفتم یاخدا ما خواستیم بعد از عید برای رضایت بیاییم این خونه ما را الان گذاشتی تو این خونه؛ اون هم بدون مقدمه. چند دقیقه ای مات و مبهوت بودم تمام اتفاقات را از لحظه شروع باران تا الان مرور کردم دیدم همه ی این اتفاقات‌ مثل دانه های تسبیح در کنار هم چیده شدن تا ما الان اینجا باشیم. ‌
.۳۴ یکم خودمو جمع کردم وانمود نکردم می شناسم .
.۳۵ خواستم ببینم دقیقاً نظر آنها در مورد علی چیه؟ دیدم پیرزن آهی کشید و گفت آقا سید من دو پسر و یک دختر داشتم یکی از پسرانم که کشته شد یکی دیگه سرطان گرفت و فوت شدند، حالا فقط همین دختر برام مونده که گفتم بیایید پیش من باشید خدا را شکر از دامادم هم راضی هستم‌‌ . .
.۳۶ همین که گریه می کرد صحبت می کردمن مثل صیادی که به بدنبال شکار می گشت دنبال راهی می گشتم که رضایت بگیرم. .
.۳۷ دیدم بین صحبت هایش میگه، اون پسرم که کشته شد چندین مرتبه به خوابم اومده که علی را ببخش اون یک اتفاق بود. .
.۳۸ اون پسرم هم که سرطان داشت چندین مرتبه به من گفت مادر علی را ببخش خدا را خوش نمیاد یه خانواده دیگه را داغدار بشن. اینجا بود که من وارد بحث شدم مادر خدا فرزندانت رحمت کنه آنها درست گفتن، لذتی که در گذشت‌ است در انتقام نیست. اون شب چند ساعتی طول کشید. فردا صبح هوا صاف شده بود و ما به مسیر مون ادامه دادیم. .
.۳۹ بعد از مدتی علی از بیرون زندان با من تماس گرفت و گفت حاج آقا آنها با پرداخت دیه از طرف ما، به من رضایت دادن.🤲 .
.۴۰ چیزی که از این جریان می توان فهمید این نکته است، که علی بخاطر ارادتی که به امام حسین علیه السلام و حضرت عباس داشتند. زمینه ی آزادی خودش را فراهم کردند. و من ناقابل در این مسیر فقط یک وسیله بودم ولادت امام حسین علیه السلام و باب الحوائج ابوالفضل العباس بر تمام شیعیان و دوستداران این دو بزرگوار مبارک باشه،انشالله همه‌یِ ما دلهامون، اولادمون،زندگی و مرگمون حسینی باشه الهی آمین 🤲 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا