eitaa logo
سید عبدالحسین تقوی نژاد
3.3هزار دنبال‌کننده
714 عکس
374 ویدیو
8 فایل
نویسنده کتاب در زمینه کودک ، خانواده و ازدواج مشاور و پژوهشگر ☎️ : نوبت مشاوره حضوری و تلفنی، ثبت نام و خرید دوره های آموزشی👇 https://eitaa.com/ofogh1410 ⭐️: ارتباط با من : 👇 @Sayedabdolhosintaghvinajad ⭐️: ادمین 👇 @L_karimiyan2020
مشاهده در ایتا
دانلود
.۲۹ اون جوون گفته ببخشید من یه مسافر دارم که منتظره، باید برم برسونمش و برگردم، تقریباً ۲۰دقیقه ای معطل میشید گفتم مشکلی نیست، بعد از مدتی برگشتند ، با ماشین پشت سرش راه افتادیم. رسیدیم درب یه خونه قدیمی حیاط دار. چقدرخونه های قدیمی حیاط دار دوست دارم. یالله یالله گفتیم تا وارد شدیم. .
.۳۰ داخل خونه سه نفر بودند یه پیرزن، یه خانم جوان سومی هم همین جوون بود. همون اول خود این جوون همه را معرفی کرد،این مادر خانمم هست، ایشون خانمم هستن و من داماد این خانواده هستم . من خودم سید هستم، چون مادر خانمم تنها بودن، من و خانمم برای این که احساس تنهایی نکنن اومدیم پیشش. فعلاً همیجا زندگی می کنیم. ‌.
.۳۱ دیدم سید گفتن آقا سید شما شام خوردید، دیدم خانمگفتن دست شما درد نکنه ما تو ماشین خوارکی با خودمون آوردیم و تو را استفاده کردیم . دوباره اینجا من گفتم سید من گرسنه هستم دیدم خانمم رو کرد آروم میگه ماشاالله به این رو 😁 .
‌.۳۲ جاتون خالی یه ماست محلی با نون محلی آوردن، دوست داشتم یه پیاز محلی هم با این ماست بخورم خواستم بگم آقا سید یه پیاز، دیدم خانمم یه نگاهی کرد، گفتم اینجا ترمز کنم و چیزی نگم.همینطور که داشتم شام می خوردم آخر شام بود که دیدم پیرزن شروع کرد‌‌ به صحبت کردن و با گریه میگه آقا سید تو را خدا دعا کنید، گفتم مادر محتاج دعا شما هستیم، بعد بلافاصله گفتم چرا گریه می کنی دیدم گفت فرزندم را کشتن. یه لحظه خشکم زد گفتم مادر ببخشید چی گفتین، دیدم دوباره گفتن بچه ام را کشتن، با لحنی خیلی ناراحت همراه با تعجب گفتم کی کشته، دیدم گریه اش شدیدتر شد و با همان حالش کل ماجرا را تعریف کردن. من همینطور که می شنیدم حواسم رفت پیش علی، دیدم این ماجرا دقیقاً شبیه ماجرای علی هست.🤔 .
.۳۳ گفتم اسم قاتل چیه؟ یه مرتبه گفت علی، فامیلی اش را هم گفت، خشکم زد گفتم یاخدا ما خواستیم بعد از عید برای رضایت بیاییم این خونه ما را الان گذاشتی تو این خونه؛ اون هم بدون مقدمه. چند دقیقه ای مات و مبهوت بودم تمام اتفاقات را از لحظه شروع باران تا الان مرور کردم دیدم همه ی این اتفاقات‌ مثل دانه های تسبیح در کنار هم چیده شدن تا ما الان اینجا باشیم. ‌
.۳۴ یکم خودمو جمع کردم وانمود نکردم می شناسم .
.۳۵ خواستم ببینم دقیقاً نظر آنها در مورد علی چیه؟ دیدم پیرزن آهی کشید و گفت آقا سید من دو پسر و یک دختر داشتم یکی از پسرانم که کشته شد یکی دیگه سرطان گرفت و فوت شدند، حالا فقط همین دختر برام مونده که گفتم بیایید پیش من باشید خدا را شکر از دامادم هم راضی هستم‌‌ . .
.۳۶ همین که گریه می کرد صحبت می کردمن مثل صیادی که به بدنبال شکار می گشت دنبال راهی می گشتم که رضایت بگیرم. .
.۳۷ دیدم بین صحبت هایش میگه، اون پسرم که کشته شد چندین مرتبه به خوابم اومده که علی را ببخش اون یک اتفاق بود. .
.۳۸ اون پسرم هم که سرطان داشت چندین مرتبه به من گفت مادر علی را ببخش خدا را خوش نمیاد یه خانواده دیگه را داغدار بشن. اینجا بود که من وارد بحث شدم مادر خدا فرزندانت رحمت کنه آنها درست گفتن، لذتی که در گذشت‌ است در انتقام نیست. اون شب چند ساعتی طول کشید. فردا صبح هوا صاف شده بود و ما به مسیر مون ادامه دادیم. .
.۳۹ بعد از مدتی علی از بیرون زندان با من تماس گرفت و گفت حاج آقا آنها با پرداخت دیه از طرف ما، به من رضایت دادن.🤲 .
.۴۰ چیزی که از این جریان می توان فهمید این نکته است، که علی بخاطر ارادتی که به امام حسین علیه السلام و حضرت عباس داشتند. زمینه ی آزادی خودش را فراهم کردند. و من ناقابل در این مسیر فقط یک وسیله بودم ولادت امام حسین علیه السلام و باب الحوائج ابوالفضل العباس بر تمام شیعیان و دوستداران این دو بزرگوار مبارک باشه،انشالله همه‌یِ ما دلهامون، اولادمون،زندگی و مرگمون حسینی باشه الهی آمین 🤲 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔹شنبه ها و یک شنبه ها ارتباط با خود(مدیریت ذهن، خودشناسی، توسعه فردی، استعدادیابی) ✨🔹دوشنبه ها و سه شنبه ها ارتباط با خانواده (کودک، نوجوان، قبل از ازدواج، دوران نامزدی، روابط زوجین) ✨🔹چهارشنبه ها ارتباط با دیگران(مهارت‌های ارتباطی، مهارت‌های کسب کار) ✨🔹پنج شنبه ها ارتباط با خدا ✨🔹جمعه ها داستان، آسیب شناسی و راهکار برای مشکل و آسیبی که در کانال بارگذاری می شود.
. سلام صبح بخیر ✋ امیدوارم که حالِ دلتون خوب باشه امیدوارم که حالِ دلتون حسینی باشه 🤲 .
. نظر برخی از عزیزان در مورد دو جریانی که در کانال بارگذاری کردن ، ممنون از همراهی شما خوبان👇 .
✨🔹داستان مَن و ما 🔹✨ فصل دومدوران نوجوانی(قسمت اول) به اینجا رسیدم که من در دوران نوجوانی پدرم را از دست دادم، در قسمت قبلی گفتم از آن موقع به بعد ارتباط بهتری با خدا برقرار کردم، وقتی بخاطرمراسم خَتم پدرم چند روز مداوم در مسجد امیرالمؤمنین محل بودم، احساس آرامش عجیبی بامکان مسجد،افراد مسجد، فضای مسجد پیدا کردم. فکر می کردم خداوند پدر از من گرفت ، اما درعوض آن خودش را همنشین و همراز من قرار داد. یادمه دوستان جدیدی در مسجد پیدا کردم یادش بخیر یکی ازدوستانم آقا مصطفی بود، الان که یادم میاد احساس می کنم آقا مصطفی یک پَک کامل از خوبی ها بود که خدا برای مدتی در کنار من قرار داد، خنده های با حالش، شوخی ها با مزه اش 😍 ، صفا، صداقت،صمیمیش برایم خیلی شوق آفرین بود، خیلی مهمه نوجوان از خانواده که میاد تو جامعه، یه رفیق و یه مکان خوب مثل مسجد را تجربه کنه، یکی دیگه از دوستانم آقا محسن بود، یادمه یه شب همراه آقا محسن از درب مسجد تا درب خونشون رفتیم، تابستان بود رفت یه کتاب قطور از خونه آورد و زیر چراغ برق به حالت ایستاده یه صفحه از آن کتاب را باز کرد و شروع به خواندن آن صفحه کرد، هنوز آهنگ و محتوای آن صدا در گوشم طنین انداز است، ❇️ کانال سید عبدالحسین تقوی https://eitaa.com/joinchat/293077038Cdd5f50e471